Tiştek li maseya Abolfazl dan

0 views
0%

پانیز هستم دختری زیبا و عاقل و بالغ با سنی ۲۴ سال چی بگم که داستانه جالبیه اما الان میبینم که تجربه احمقانه ای بود و یا شاید انگار باید میشد که شد من با مامانم رفته بودیم سفره حضرت خونه همسایه مردارو ریخته بودن پایین و زنها بالا البته مردا کم بودن و فقط منتظر که زناشون بیان و ببرنشون من هم با مامان رفتیم بالا خانوم جلسه هم شروع کرد به سخن رانی منم که انقدر شربت و هندونه و میوه خورده بودم که داشتم میترکیدم واسه داستشویی به خانوم گفتم که دستشوییتون کجاست و گفت که بالا Pêla wêran çênabe, zexta avê lawaz bibe, û her biçe. مردا میومد خلاصه از یه پسره سوال کردم که دسشویی کجاس گفت اونجا داشتم میرفتم که چپ چپ آی نگاه کردا اووف نگاهه ناجورا از دستشویی برگشتم که یهو هولم داد تو حیاط خلوت و شروع به التماس که تورو خدا من کاریت ندارم و از این التماسا راستیاتش پسره صورته جذابی داشت و حسابی عطر هم زده بود منم گفتم نه چیکارم داری نه که بغلم کرد و گفت اینجا هیچکس نمیاد که شروع شد دیگه منم سبنه هام سفت شده بود و بوس و تند تند هی بوس که یهو دولش رو در اورد و منم گفتم نه نه اصلا اما مگه ولم میکرد از رویه شلوارم از پشت هی مالوند که آبش اومد ریخت رو شلوارم که یهو غیبش زد من موندم با آب کیرش و اج و واج تا الانم دیگه ندیدمش و نمیدونم کجاست اصلا اما خاطره هم خنده دار هم باحال هم خاصی بود نتونستم بهش نه بگم آهای پسرا عطر عطر خیلی مهمه واسه ما دخترا گود بای تا حیاط خلوتی دیگه اما با دوست پسری که هنوز ندارم نوشته

Dîroka: Gulan 12, 2020

Leave a Reply

E-maila te ne dê bê weşandin. qadên pêwîst in *