خواهر و برادری پر دردسر ۱

0 views
0%

سلام داستانی که میخوام ببنویسم یه داستان تقریبا بدون رابطه جنسیه و فقط خواستم بنویسم تا هم خودم خالی بشم و هم دوستان نظرشونو بگن این داستانو توی وبلاگم هم نوشته بودم ولی بدون دلیل فیلتر شد و به همین دلیل اینجا نوشتم داستان رو هم سعی کردم دوبار بخونم تا غلط های نگارشی نداشته باشه الان 21 سالمه ولی داستانم تقریبا از 3سال پیش شروع شد با امسال میشه 4 سال اون موقع من هنوز دبیرستان بودم و بیشتر از چت روم ها استفاده میکردم تا شبکه های مجازی بیشتر هم برای پر کردن وقت بود تا دوست یابی میخوام از یکم قبل تر شروع کنم یه روز داشتم تو یکی از چت روم ها تو بخش عمومیش چت میکردم و میخندیدیم که دیدم یکی بهم پیام داد که گفته بود به چتروم اون برم و لینکشو هم برام فرستاده بود نمیدونم تو چتروم ها بودید یا نه ولی یه قانون دارند که برحسب مدت زمان موندنت و فعالیتت بهت درجه و امتیاز میدن من هم اگه اون موقع اون رو به مدیر ها گزارش میدادم کلی امتیاز و درجه میگرفتم ولی شاید سادگیش منو جذب کرد وارد سایتش شدم و یه اکانت ساختم ولی فقط خودم ومدیر روم که اسمش علی مربی بود و شاید چون مربی بدنسازی بود این اسمو رو خودش گذاشته بود اونجا بودیم بهم گفت تو اولین کسی هستی که وارد چتروم من شدی و بخاطر همین به من هم درجه خودش یعنی مدیر کل سایت رو داد خلاصه کار ما شده بود جذب کاربر از چت روم های دیگه که اگه مدیراشون میفهمیدند اخراجمون میکردند و میرفتیم سراغ یه سایت دیگه تا این که جمعیت ثابتمون شده بود 30 نفر و ما هم تصمیم گرفتیم که دیگه به صورت قانونی تبلیغ کنیم یعنی پول دادن به سایت های بزرگ برای گذاشتن تبلیغ ما روی سایت هاشون با چند تا سایت توافق کردیم و 3_4 نفری پول گذاشتیم و هزینه تبلیغ هارو دادیم دیگه وقتمون فقط صرف نگه داشتن و ثابت کردن مخاطب ها توی سایتمون میگذشت و ما چند نفر هرچند تو شهرای مختلف و سن و جنسیت های متفاوت شده بودیم بهترین دوستای هم دیگه جمعیتمون هم به 100 نفر ثابت رسیده بود و داشتیم بیشتر و بیشتر میشدیم کل این قضیه تا اینجا تو 6 ماه اتفاق افتاده بود من چون مدیر بودم و باید حواسم به سایت بود که کسی به بقیه توهین نکنه یا این که چت روم رو هک نکنند زیاد وصل میشدم و تقریبا روزی 8 ساعت تو چتروم بودم با این حال با هیچ دختری دوست نشده بودم هرچند که تقریبا با همه افراد چتروم یه رابطه شوخی و خنده توی عمومی داشتم عمومی جاییه که پیام ها برای همه فرستاده میشه و همه هم میتونند شرکت کنند چیزی مثل گروه های تلگرام تا این که یه روز دیدم یکی از کاربر ها بهم تو خصوصی پیام داده خصوصی هم مثل توی تلگرامه از درجش معلوم بود چهارمین کاربری بود که ثبت نام کرده بود سلام کرده بود بهش سلام کردم و خوبی که تو چتروم ها عادیه و با مرسی جواب داد فکر کردم چیزی شده مثلا کاربری تو خصوصی بهش فهش داده و این هم میخواد به من بگه پرسیدم چی شده که گفت هیچی و گفت اگر وقت داری یکم صحبت کنیم با این پیامش کنجکاو تر شدم و تو جوابش نوشتم بله چطور که گفت به نظرش من واسه درد و دل قابل اعتمادم و هم چون یه شناخت نسبی از من داره میدونه که دنبال دوستی یا گفتن حرف هاش به بقیه نیستم رابطه ما از اون روز شروع شد که البته هیچوقت خارج از فضای مجازی پا نگذاشتیم اسمش فریبا بود که البته بعد یک سال گفت که اسم اصلیش زیباست و به خاطر آبروش به کسی نگفته و تو کل فضای مجازی فقط من اسمشو میدونستم ولی من تا آخر داستان فریبا صداش میکنم که گیج نشید 25 سالش بود و متاهل بود و ساکن تبریز من اون موقع که آشنا شدیم 18 سالم بود و البته از تهران سال دوم ازدواجش بود و همسرش اسمش سعید بود که چون پرستار بود برای گذروندن دوره تخصصش باید 4 سال تهران می بود و فریبا هم اصلا به خاطر ارتباط با شوهرش میومد چتروم که بعدا با سعید هم که هم سن فریبا بود آشنا شدم و چند بار هم با این آقا سعید رستوران و سفره خونه رفته بودیم و می دونست که من با فریبا رابطه برادری و خواهری دارم از معرفی که دور بشیم بریم سراغ ادامه داستان چند ماه اول به آشنایی و یکم صمیمی تر شدن گذشت و ما داشتیم تقریبا به خواهر و برادر نا تنی هم تبدیل میشدیم طوری شده بود که برای این که سعید فکر بد نکنه به طراح سایت گفتم یه یه بخش چت 3 نفره طراحی کنه که هرسه اونجا باشیم و چون صحبتامون دیگه خاص بود نمیتونستیم تو عمومی و جلوی همه صحبت کنیم گذشت و گذشت و چون سعید تهران بود و چند بار برای آشنایی با هم به سفره خونه یا کافی شاپ رفتیم به من اعتماد کرده بود و دیگه شکی بهم نداشت حتی میگفت که مواظب فریبا تو اینترنت باشم و مثلا هرچی که پیش اومد بهش بگم که البته خودش به فریبا گفته بود که اینو گفته و نمیخواست من جاسوسش باشم بیشتر نقش حامی رو از من انتظار داشت من و آقا سعید از طریق اس ام اس باهم صحبت میکردیم و مثل دوتا دوست شده بودیم و چون بیشتر وقتش رو تو بیمارستان شیفت بود نمیتونست به اینترنت وصل شه و از طریق من با هم سلام و احوال پرسی میکردن کار به جایی رسیده بود که حتی شوخی هاشونم به من میگفتن و من بینشون رد و بدل میکردم نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *