عشق و حال ندا و زندایی

0 views
0%

سلام ندا هستم 18سالمه و اهل اهوازم و مي خواهم داستان خودمو بازن داي نگينمو براتون تعريف كنم زندايم يه زن25ساله است كه يه كون گونده وسينه هاي گرد داره كه همه رو داييم با كير كلفتش براش ساخته خودمم كسم صورتي سينه هام هفتادو پنج و توي اين سن كونم خيلي بزرگه كه چشمه همروجلب ميكنه خوب بريم سراغ داستان داييم با يه كشتي كار ميكنه براي همين كلي از سالو نيست براي همين وقتي داييم نباشه من پيش زنداييم ميخوابم وهمين باعث شده بود ما دوتا خيلي باهم راحت باشيم و باهم لز كنيم يا چون عاشق بردگي بوديم من براي اون واونم براي من بردگي ميكرد وهمين لزا باعث شده بود من پردمو از دست بدم اوايل زمستون بود كه بابا و مامان مجبور شدن براي سه ما برن مسافرت وچون من مدرسه داشتم مجبور بودم بمونم وبرم پيش زنداييم كه هم مدرسه برم هم اون تنها نباشه با زن داييم رفتيم مامان و بابا رو رسونديم فرودگاه برگشنيم خونه چون شيشه هاي ماشين دودي بود تو راه راحت اونو ميماليدم سينه هاشو ميگرفتمو دست ميكردم تو شلوارش كوسشو ميماليدم ديگه صداي اهههه و جيغش كل ماشينو برداشته بود ضبتو زياد كردم كه صدا بيرون نره كمكم دهنمو نزديك كردم و كسشو خوردم اههههه جيغش ديوونم كرده بود وچون داشت حال ميكرد دستشو گذاشت رو سرمو فشار ميداد همين طور تا خونه داشتم كس ليسي ميكردم وقتي رفتيم بالا تو حونه درو كه بست دست انداخت گردنمو گرفت وگفت جنده خيلي حال داد الن يه حالي بهت بدم تا عمر داشته باشي فراموش نكني ازش خواستم برم كيفمو بزارم و اماده بشم بعد بيام كه گفت خودمم ميخواهم لباسمو عوض كنم يه ربع بهت وقت ميدم بعد يه ربع نياي مادرتو ميگام كه قبول كردم ديويدم سريع رفتم تو اتاق و يه جوراي ساق بلند پوشيدم با يه نيم تنه ابي با كفش ساق بلند و همونجا سر جام نشستم چون بردگي و اذيت شدنو خيلي دوست داشتم ميخواشتم ببينم نگين جون مي خواهد چيكارم كنه ربع ساعت تموم شدو اومد تو اتاق واي چه ناز شده بود يه جفت چكمه با دست كش پوشيده بود اومد مو هامو گرفتو كشيد يه جيغ زدم گفت خفه جنده مگه نگفتم سريع بيا اينو گفتو كسيدتم برد دستشويي رو توالت فرنگي نشستو منم مثل يه سگ جلوش بودم كف چكمه هاشو داد ليس بزنم بعد دست انداخت تو مو هام سرمو اورد بالا گفت دهنتو وا كن وا كردم چند تا تف انداخت تو دهنم خيلي با اين كارش حال كردم بعد سرمو گذاشت رو كسش اول فكر كردم بايد براش بخورم ولي ديدم نه شاشيد تو دهنم وقتي ادرارش تو دهنم بود خيلي عشق كردم تا حالا همچين كاري با هام نكرده بود بعد ريد تو دسشوي با جارو دسشوي دسشويو شستو جارو گوهي كرد تو دهنم ديگه داشتم با اين كاراش ديونه ميشدم حال ميكردم كمكم صداي ناله ها اههههههم بلند شد و هي جارو رو تو دهنم اين ور اون ور ميكرد و ميگفت غلط كردي دير بياي منم همش معذرت خواهي ميكردم جارو كه تميز شد جارو رو كشيد بيرونو باهام لب گرفت قشنگ زبون ميكرد تو دهنم و گو هارو بر ميداشتو ميزاش دهن خودش بالاخره نصفشونو اون خورد نصفشونو من بعد اومديم بيرون يه صندلي گذاشتو سرمنو گذاشت رو جايي كه مينشستن خودش هم با اون كون گندش نشست رو سرم از بس كه كونش گنده بود نفس نمي تونستم بكشم خوب كه خوردم و ليس زدم پاشدو گردنمو گرفتو چند تا تف انداخت تو دهنمو سورتمپاشد يه كير مصنوعي سياه كه دو طرفش شكل كير بودو برداشت اورد يه طرفشو گذاشت دهن خودش يه طرفشم گذاشت دهن من و باهم تا جايي كه مي تو نستيم و خو رديم بعد ديگه اوق زديمو اورديمش بيرون بعد كيررو انداخت دور گردنمو فشار داد داشتم خفه ميشدم باز منو خوابوندو يه سر كيرو كرد تو كونم يه طرفشم كرد تو كسم صداي اهههه اههههم بلند شد بعد پاشد شلاق اوردو زد در كونم ربع ساعت تو كونو كسم بود اونم داشت ميزد ديگه داشتم گريه ميشدم ديگه از صداي اهههه به اخخخخ صدام تغيير كرده بود كه بس كردو كيرو در اورد و گلومو گرفت گفت حالا دوست داري تو به زندايي حال بدي كه با سر تاييد كردم زد تو گوشمو گفت افرين بچي خوب نشوندمش رو همون صندلي كه نشسته بود رو سرم گفتم پاهاتو باز كن كس خوشگلتو ببينم پاهاشو كه باز كرد خوابيدم جلوش با پا يكم كسشو ماليدم بعد محكمزدم به كسش دستاشو گرفت رو كسش و خودشو انداخت رو زمين به حالت سجده منم فرستو غنيمت شمردمو شلاقو برداشتم ومحكم زدم رو كونش كه صداي اخخخخش بلند شد يكمكه زدم خودم شلاقو انداختم و كسشو خوردم بعد كه حال كرد كلي از هم لب گرفتيمو رفتيم حموم داستان هاي بعدي كه با همين زن دايي بوده رو براتو ميزارم نوشته

Date: August 23, 2018

One thought on “عشق و حال ندا و زندایی

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *