زما د ژوند کیسه له ماشومتوب څخه تر ځوانۍ پورې زما د مینې سره

0 نظرونه
0%

یادم میاد که بچه بودم حدوده 6 سال.اصلا نمیدونستم و و حال چی هستن.بابام جدیدا با یکی دوست شده بود که باهم رابطه خوب شده بود و تقریبا هفته ای 3 بار میرفتیم خونشون البته هم میومدن.تا این که شب که خونشون بودیم بودیم معمول رفتم سراغ بازی دختر و پسرش که تقریبا هم هم سن بودن پسره.پسره 2 سال کوچیک تر بود هم هم 1 ازم ازم بزرگ بود.رفتیم تو اتاق یکم با بازی ها ها بازی که یهو پسره لامپ اتاق رو خاموش خاموش کرد گفتم.گفتم مسعود گفتم رو خراب نکن گفت خاموش کردم تا شما 2 تا بازی نکنید تا من میرم جیش و بیام بیام.خلاصه کرد کرد و رفت.من موندم مینا مینا.کناره هم تو تاریکی بودیم و صدای خنده و گپ باباهامون تو پذیرایی میومد بامینا.بامینا بودیم بودیم داشتیم داشتیم حرف باباها گوش میدادیم.مینابادستش با با پاهام بازی میکرد که آروم به لا پام.یعنی کیرم ! یکم مالیدش منم میدونستم میدونستم داره بدی اما چون خوشم میومد هیچی نگفتم ناگهان.ناگهان در اتاق باز شد و مسعود آمد و لامپ رو ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﮔﻔﺖ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺎﺯﯼ… ﻣﻦ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﯿﻨﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﮐﯿﺮﻡ ﺑﻤﺎﻟﻪ.ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭ ﺷﺪﯾﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﮔﻔﺖ ﺷﺘﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﻌﺪﺍﻣﻪ ﺑﻌﺪﺍﺩﻩ ﮔﺬﺷﺖ.ﻋﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ مسعود ﻭ ﻣﯿﻨﺎ ﺧﻮﺍﺏ مسعود ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺪﻭﺩ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻪ ٨ ﺑﻮﺩ.ﺑﺎﺑﺎﺵ ﮔﻔﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ.ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﯿﺮﺍﺑﯿﺪﯼ ﻣﻨﮑﻢ ﮐﺎﺭﻣﯿﺪ ﮐﺎﺭﻣﯿﺾ ﮐﺎﺭﻣﯿﺪﺍﯼ. ﻣﯿﻨﺎ ﺭﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻧﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ. مسعود لا تر اوسه ویده وو. موږ په یوه خونه کې وو. . 1. ما هیڅکله داسې بګ نه دی لیدلی چې د انسان سر ولري. انگار مینا از من بود گفت.گفت بیا دکترت بشم دکتر بازی کنیم.خوشم نیومد گفتم نه اما چون زیاد گفت مجبور شدم.من دراز کشیدم زمین زمین و آمد از همون کارای کسل کننده دکترا انجام انجام که ناگهان گفت شلوارتو شلوارتو بیار به به به به بخواب تا بهت آمپول بزنم خوب شوکه.شوکه آخه.آخه فقط پیش بابام و مامانم روم شلوارم شلوارم رو بیارم بیارم.دیدم نامرد مهلت نداد خودش رو رو پایین همراهش شرتم شرتم درومد درومد پشتم بهش شکمم زمین زمین.چشامو چون چون خجالت میکشیدم . میناهم با دستاش لپای باز باز کرد انگشتشو به سوراخ سوراخ کونم منم.منم داشتم یه جورایی حال میکردم.یه انگشتش انگشتش رو به زور کونم کرد گفت اینم آمپول صبرکن.صبرکن زیاد درد نداره.من این این شدم شدم! صدای مسعود که که سری ﺍﺯ ﺍﺯ ﮐﻮﻧﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭﺟﻢ ﻭ ﺟﻮﺭﺷﺪﯾﻢ. زه په خپل نړۍ کې نه وم تر هغه چې بل ځل خپل ځان وینې ته راووت. مسعود د دوی سره نه وو. رفتیم تو اتاق من.کنارهم درازکشیدیم که گفت بیا دکتربازیمون رو ادامه بدیم.من نه نه.رفتم یه پتو گفتم گفتم بریم این این! رفتیم زیر پتودستمو بردم لاپاش انتظار داشتم به به یه بخوره اما چیزی نبود! آخه فکرمیکردم دختراهم دارن.شلوارشو تا زانوش کشیدپایین از منم کشید پایین.دست من رو بود بود دست اون رو کیرم.همدیگرو حسابی میمالیدم آخ چه حالی داشت هنوز.هنوز یه چیزایی یادمه.اما بدشانسی همیشه آدم هست ما.ما بس بس تو تو ﺳﺎﮐﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﺷﮏ ﺑﻮﺩﻥ .ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﮐﻪ 9 ﺳﺎﻝ ﺍﺯﻡ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺁﻣﺪ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺁﻣﺪ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻭﺁﺪﻣﯿ ﺩﻣﯿﺦ ﺩﻣﯿﺶ ﻟﮑﯿﻪ ﻟﯿﺪﻣﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﭘﺘﻮﺍﯾﻔ !!!

 

11 یعنی گذشت.یعنی 1 ماه پیش که که بابام نیاز به یه نفر داشت واسه ساخت خونه این این چیزا ... مینا مینا خانم 11 سال پیش هم معمار بود بابام یاد دوست قدیمیش قدیمیش کرد و 2 تایی رفتیم در درخونشون زدیم اما اونا اونا اونجا نبودن ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻧﺒﻮﺩﻥ! ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﻧﺒﺎﻟﺸﻮﻥ.ﺧﻼﺻﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺷﯿﮏ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺩﺭ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﺰﻝ ﻓﻼﻧﯽ ﮔﻔﺘﻦ ﺷﻤﺎ؟ خودشو معرفی کرد.بابایه مینا پایین پایین.من و بابام 11 سال بود ندیده بودیمش)! به دلایلی که که 11 سال بابام با بابای مینا بود که که این احوال احوال یه جور آشتی هم بود (استقبال گرمی کرد رفتیم تو نشستیم ازمون پذیرایی ناگهان ناگهان ناگهان دختر سفید و ناز خوشگل خوش از از روم رد شد شد.حدس مینا مینا باشه.اما فقط رد و و واسه سلام من.من فقط خاطر خاطر آمده آمده بابام.بابام به اندازه یه با بابای مینا حرف داشت حتی.حتی وقتی حرف حرف اشکشون هم میومد.لحظه بود بود.پیش خودم میگفتم مگه مرض داشتن این این سال قهر بودن بودن.ناگهان متوجه مینا شدم که یه چادر گل سرش سرش بود حالا.حالا و و سلام سلام که خلاصش میکنم ...... بابام کارای ساختمان رو به به به مینا سپرد.من تو کونم عروسی بود که دوباره جون جون رو مینا.مینا منو بیشتر نگاه میکرد مثل اینکه یاد گذشته و افتاد از.از خجالت خجالت بعد.بعد از ناهار تو جمع کردن سفره کمک کردم.تو آشپزخونه کنارمینا بهش ﺑﻬﺶ ﻣﯿﻨﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺧﻮﺩﺗﯽ؟ﺳﻮﺍﻟﻢ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ!ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺭﻩ ﭼﯽ ﭼﯽ؟ ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ ﻭ ﻧﯿﺶ ﻧﯿﺶ ﺯﺩﯾﻢ ﺯﺩﯾﻢ.ﺑﺎ ﺧﺸﺪ ﺧﺷﺪﻝ ﺧﻮﺷﺪ ﺧﺷﮕﺭ ﺧﺷﺩﻝ ﺧﺷﮕﺭ! گفتش تو بیشتر! لباش خیلی بود بود.دوست ببوسمش ببوسمش.اما همش همش از میپرسید میپرسید خورد خورد شد.گفتم دلم واست شده شده.پرسیدم چنده چنده ؟ که ناگهان بابام صدا زد زود زود داریم میرم ! الان الان! شمارم رو رو رفتم ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺭﻓﺘﻢ. ﺗﺎﺳﺎﻋﺖ 12 ﺗﻤﺎﺱ ﯾﺎ ﺍﺱ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ ﺳﺎﻋﺖ.ﺳﺎﻋﺖ 1 ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻮﺩﻡ.ﺍﺱ ﺍﻭﻣﺪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ؟ ﺧﻮﺩﺷﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ؟ گفت مینا دیگه آی کیو.میخواستی کی باشه؟ خلاصه گلی اس بازی کردیم که دیدم صدا همسایه داره میادگفتم مینا مینا جون بخوابیم بخوابیم شد! چند روزی کارم اس بازی با مینا مینا! که نیاوردیم نیاوردیم قرار گذاشتیم گذاشتیم. حسابی تیپ زدم وقتی سر قرار چشمام چشمام داشت در میومداز بس دختر دختر ناز زیبا زیبا.کنار قدم قدم زدیم زدیم ناگهان من خاطرات رو رو کردم قشنگ.قشنگ معلوم بود از خجالت داشت میمردمنم میخواستم بحث رو باز باز کنم.دیگه موضوع حرفامون حرفامون شد . ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻢ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻢ ﺣﺎﻟﺖ ﭼﻄﻮﺭﻩ ﺭﺳﯿﺪﯼ ﺧﻮﻧﻪ؟ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﺮﺍﻍ ﺳﺒﺰ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﻦ ﻣﻦ.ﺍﻭﻥ ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺵ ﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﮕﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﺷﺒﺶ.ﺷﺒﺺ ﻭﺍﺳﯽ ﺩﺍﺩ ﺧﻮﺩﺫ ﻭﺍﺳﯽ ﺩﺍﺩ ﺧﻮﺩﺺ؟ کف کردم.به همه دوستام زنگ زدم آخر یکی خونه خالی داشت یه یه توپ! آدرس و ساعت رو به مینا اس کردم و قبول بیاد.وای نمیشد نمیشد فردا باید بعد از 11 سال به مینا برسم ... رفتم حموم.رفتم آرایشگاه و حسبابی حسبابی زدم.بهترین عطر رو زدم و رفتن شدم قرارمون.قرارمون ساعت 4 بعد از ظهر بود تو یه خونه ویلایی ... من زود زود رفتم خونه و بودم که زنگ زد گفت:! شرمنده من نمیتونم بیام دنیا رو سرم شد گوشی.گوشی رو قطع قطع بعدش یه اس آمد گفت شوخی پشته پشته درم باز کن درو ... که که خوشحال شدم ... مینا جون اومد آمد.آمد تو روسریش رو ورد موهای لختش لختش چشمامو کور باسنش.باسنش بیست بود سینه زده بود بیرون مینا.مینا فهمید من عجیب عجیب عجیب کفشم! آمد پیشم رو نشست و یکم یکم گپ زدیم و من لبریز شد.آمدم که لب بگیرم خودشو عقب عقب)! این مینا خیلی شوخ و با نمکه (گفتم چرا نمیزاری لبتو بخورم حرفم تموم نشده بود بود دیدم گردنمو گرفت و کشید کشید کشید خودش و لبمو رو لباش نمیدونم.نمیدونم چه حسی بهمون دست داد که بعداز 2 دقیقه لب گرفتن اشکامون میومد میومد! بغلش کردم و بردمش تو خواب خواب خیلی سبک بود.اصلا آدم دلش نمیخواست فقط دوست دوست داشتم کنم کنم! تی شرت شرت و درآورد منم دکمه هاشو باز سوتینش سوتینش سکسی بود بود توری و سرخ رنگ.نوک سینه هاش بود بود.بازش کردم.بازم ازش لب و بعدش لاله و نرمه گوششو گوششو چشماشو.چشماشو بود بود آه میکشید میکشید صداش دیوونم میکرد.کم کم میومدم ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮔﻠﻮﺷﻮ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ.ﺩﺳﺘﻤﻢ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭ ﮐﺴﺶ ﺑﻮﺩ.ﺳﯿﻨﻪ ﭼﭙﺸﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﻫﻨﻢ ﺩﻫﻨﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﻧﻮﮎ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﺑﯿﮑﺮﺩﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻧﻮﮎ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻧﻮﮎ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭﺍﯼ.ﻭﺍﯼ. خوردن سینه هاش رو اینقدر طول که که خودش گفت گفت برو تر دکمه.دکمه شلوارشو کردم کردم.شلوارشو کشیدم پایین طوری تنگ که که درومد.آمدم کسشو بخورم تا دهنمو روش گذاشتم خوشم نیومد کاره واسم نبود.با با با سوراخش ور ور که گفتم ﮐﯿﺮﻩ ﺩﮐﺘﺮﺗﻮ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﯼ؟ ﮔﻔﺖ ﭼﺸﻢ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺷﻠﻮﺍﺭﻣﻮ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﻫﻨﺶ.ﻭﺍﺳﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺧﻮﺭﺩﺵ. وقتی دیدم این صورت زیبا و داشتنی داشتنی و شاد داره کیرمو یه جوری جوری شدم کم کم کم آبم میومد گفتم مینا داره داره میاد انگار نه انگار ! داشت ادامه میداد که کشیدم عقب کیرم.کیرم آب آب دهن مینا خیس بود خوابوندمش تخت تخت تخت کیر خیسم رو به کس و میمالیدم نمیخواستم.نمیخواستم از از کون دردش بیاد آخه داشتم واسم.واسم عزیز بود ) .پیش خودم گفتم انصاف نیس اون کیره رو رو اما اما من رو نخوردم (پاهاش رو باز کردم صورتم رو بردم جلو و و کردم به خوردنش.اولش اصلا خوشم نمیومد اما وقتی با کارم کارم صدای مینا بیشتر میشه و و بهتر خوردمش.دیگه مینا بی حال بود که آبم آبم هنوز نیومده.مینا بغل بغل کردم و عاشقونه میبوسیدمش بعد.بعد بعد کردم به لب گرفتن و و و لا ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﻘﺐ ﺟﻠﻮ ﮐﻪ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺁﺑﻤﻮ.ﺁﺑﻤﻮ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﺷﮑﻤﺶ ﺭﯾﺨﺘﻢ.ﺑﻌﺪﺵ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﭘﺎﮐﺵ ﭘﺎﮐﺵ ﮐﺮﺩﻡ.ﭘﺘﻮ. .

نېټه: جولای 8، 2018

یو ځواب ورکړئ ووځي

ستاسو برېښليک پته به خپره نشي. د اړتیا په پټيو کې په نښه *