Один путь запрещен

0 Просмотры
0%

تم داستان گی و فاقد صحنه های سکسی اولین بار یه شب که شام خونه عموم بودیم توجهم بیشتر از قبل بهش جلب شد اولین بار اونجا حس کردم داره ازش خوشم میاد کودک درونش خیلی فعال بود با وجود اینکه 35 رو رد کرده بود به جای نشستن تو جمع بزرگتر ها با بچه شیش هفت ساله ها سر و کله میزد مثل خود من که به جای گشتن با همسن هام بیشتر با کوچکتر ها بودم بعد از اون شب بیشتر پیگیرش بودم و هر لحظه حسم بهش قوی تر میشد تقریبا هم قدم بود ولی هیکل درشت تری داشت چهار شونه و یه کوچولو شکم با یه چهره دوست داشتنی و گرم چشم های مهربون صورت ساف و لب های گوشتی که همه چیز بهش میومد و من هنوزم نمیدونم بی ریش یا ته ریش یا باریش خط قرمزم بود زن داشت و بچه و از همه بدتر زنش دختر عموم بود ولی خب دل که این چیزا نمیفهمه اصلا به نظر من خط قرمز درست کردن اشتباهِ محضِ چون دل بیشتر به سمتش میره و یه آدم هرچقدر هم قوی و منطقی باشه آخرش قلبِ که تو جنگ با منطق پیروز میدونه زندگیم شده بود چک کردن عکس های پروفایل و اینستاگرامش که لا به لای عکس نوشته ها چنتایی هم از خودش عکس گذاشته بود دیگه نمیتونستم به کسی جز اون فکر کنم رابطه ای که داشتم رو خیلی وقت بود تموم کرده بودم و هرکس پیشنهاد جدید میداد گاهی یه کوچولو وسوسه میشدم ولی بازم چهره ی حمید بود که منو از هر کاری منع میکرد عید 97 رسید با خودم گفتم بزار امتحانش کنم اکانت فیک درست کردم و با عکس و مشخصات الکی بهش پیام دادم اولش قصد پیچوندن داشت ولی بعدش کم کم راه اومد باهام اما من ترسیدم بیشتر ادامه بدم آخه علاوه بر فامیل بودن و زن و بچه داشتن پلیس هم بود و واقعا ریسک بزرگی بود سر به سرش گذاشتن بهش گفتم آقا حمید اسم و عکسم الکی بود خواهشا پیگیری نکن آخه از اقوامم و آبروم آبروته حالا اون بود که پیگیر شده بود و هی اصرار که کی هستی نگفتم کی هستم ولی در عوض تموم حرف های دلم که نزدیک یه سال بود داشت عذابم میداد رو بهش گفتم تعجب کرد میگفت چطور ممکنه آدم عاشق همجنس خودش بشه و میخواست بدونه کی هستم و هی از اون اصرار و از من انکار تا روز سیزده بدر که بازم باهم بودیم بهش گفتم کی هستم اولش باور نکرد ولی یجا بودیم و فهمید که راست میگم خلاصه قرار شد به بهونه الکی برم خونه و اونم پشت سرم بیاد مسلما من زودتر رسیدم و از هیجان داشتم میمردم فکر میکردم که دوسم داره که میخاد بیاد تو ذهنم برنامه می چیدم که وقتی اومد چیکار کنیم اومد بعد از سلام و دست دادن من قفل کردم اون از من بدتر نمیتونستم حرف بزنم و کاری کنم نزدیک هم نشسته بودیم دیدم کم کم دستش اومد رو کیرم و منم همین کارو انجام دادم شدت استرس و هیجان انقدری بالا بود که در عرض کمتر از یک دقیقه جفتمون ارضا شدیم حس عذاب وجدان کل وجود حمید رو گرفت و گفت من میرم تو هم بیا پیش بقیه و رفت با رفتنش انگار یه قسمت از وجودمم رفت هرچی رشته بودم پنبه شد حالم خیلی بد شد پیام داد کارمون بد بود اشتباه بود زشت بود گفت تو اشتباه میکنی که میگی عاشق من شدی اصلا ممکن نیست آدم عاشق همجنس خودش بشه چشمام پر شده بود و بغض کل وجودمو گرفته بود با چشمای خیس گفتم آره من چند وقته دوست دخترم ولم کرده حشری شده بودم و اون حرف هارو زدم شما ببخش و جدی نگیر بزرگترین مشکل همجنسگرا ها نگاه بد مردم نیست ترس از اعدام نیست ترس از خدا هم نیست بزرگترین مشکل و عذاب اینه که عاشق شخصی بشی که علاوه بر دگرجنسگرا بودن حست رو درک نکنه و به چشم یه مریض و یه اشتباه بهت نگاه کنه خیلی ها میگن عشق خدا و معجزست به نظرم درست میگن تنها عشقه که میتونه یه آدم بی مسئولیت رو به مسئولیت پذیر ترین و جنگنده ترین آدم تبدیل کنه حتی اگه یه طرفه باشه میتونه فرد رو به خلاق ترین و تیز بین ترین آدم ممکنه تبدیل کنه که واسه دلداده کردن طرفش هرکاری میکنه حتی اگه ممنوعه هم باشه میتونه دو طرف رو انقدر شجاع کنه که واسه ممکن کردن عشقشون از هیچی و هیچکس ترس نداشته باشن ولی ولی ولی اگه یه طرفه و ممنوعه باشه فقط میتونه عاشق رو نابود کنه میتونه یه آدم فعال و سرزنده و علاقه مند به تیپ و مد رو جوری زمین بزنه که بشه یه آدم گوشه گیر ساکت کچل و تنها نوشته

Дата: Ноябрь 29, 2018

Оставьте комментарий

Ваш электронный адрес не будет опубликован. Обязательные поля помечены * *