عکسهای – avizoone.com : داستان سکسی , فیلم سکسی ایرانی و خارجی ,گی ,لزبین https://avizoone.com جدید ترین داستان های سکسی Tue, 26 Nov 2019 07:54:02 +0000 en-US hourly 1 https://wordpress.org/?v=5.9.9 https://i1.wp.com/avizoone.com/wp-content/uploads/2018/05/cropped-داستان-سکسی.png?fit=32%2C32&ssl=1 عکسهای – avizoone.com : داستان سکسی , فیلم سکسی ایرانی و خارجی ,گی ,لزبین https://avizoone.com 32 32 123555814 جنده خانوم تین با چشم های سبز و بدنی زیبا https://avizoone.com/%d8%ac%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%85-%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%a8%d8%a7-%da%86%d8%b4%d9%85-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b3%d8%a8%d8%b2-%d9%88-%d8%a8%d8%af%d9%86%db%8c-%d8%b2%db%8c%d8%a8/ https://avizoone.com/%d8%ac%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%85-%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%a8%d8%a7-%da%86%d8%b4%d9%85-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b3%d8%a8%d8%b2-%d9%88-%d8%a8%d8%af%d9%86%db%8c-%d8%b2%db%8c%d8%a8/#respond Tue, 26 Nov 2019 07:54:02 +0000 http://192.168.1.25/wordpress/?p=15 و نوع تدریس خودداری میکنم فیلم سکسی ) یکی از شاگردانم یه پسر

15 ساله توپولی و سفید و ننر بنام حمید بود که هرچی بهش درس سکسی میدادم یاد نمیگرفت و تو عالم

دیگه شاه کس ای سیر میکرد . چند بار مادرش آمده بود

دفتر که این بچه چیز یاد کونی نمیگیره و دلشون میخواسته که با این کلاسها توانی بچه شون زیاد بشه .

قرار جنده شد که چند جلسه خصوصی برم خونه آنها باهاش

کار کنم مادرش قبول کرد و پستون حتی گفت که به خودش هم توی خونه درس بدم و اونم یاد بگیره

.اولین جلسه کوس را رفتم خونشون و تدریس به مادر و

پسر شروع شد . اونروز فهمیدم که انگار حمید یه چیزیش هست کنجکاو شدم که ماجرا را جویا شوم . با مادرش سکس داستان خصوصی صحبت کردم

و موافقت کرد که من اینکا را بکنم ایران سکس . حمید

یه خواهر بزرگتر از خودش داشت که دبیرستانی بود و سرش توی لاک خودش بود پدرش هم بخاطر نوع کارش اکثرا نبود . تابستان بود و اکثر جلسه ها را صبحها که شرکت هم خلوت تر بود برگزار میکردیم . در جلسه سوم کلاس درس توی خانه محیط کمی صمیمی تر شد و راحت تر بودیم مادر حمید همیشه با مانتو و لی بی حجاب سر کلاسها بود و حمید هم طبق معمول توی هپورت .آنروز مادر حمید و خواهرش بعد از کلاس رفتن بیرون برای خرید و منو حمید تنها شدیم . ازش پرسیدم که چرا حواسشو جمع نمیکنه و همش سربه هواست اول طفره میرفت و هی میخندید ازش پرسیدم اگر چیزی هست به من بگه من راز نگه دار خوبی هستم رفت که 2تا لیوان شربت بیاره من کمی تو اتاق جستجو کردم نشسته بودم لب تخت که دلم خواست دراز بکشم تا خوابیدم متوجه شدم انگار چیزی زیر بالش هست دستم را بردم و یک مجله سوپر دیدم که عکس زنهای لخت و بکن بکن و بخشی که عکسهای زنها با پسرای جون بود . ( چون خودم هم تو این خط ها بود ) خوشم آمد و غرق تماشا بودم . حمید با 2 تا لیوان شربت آمد و گفت اینو از کجا پیدا کردی مگه تو فضولی گفتم عیب نداره منم که سن تو بودم از این کارا میکردم هنوزم میکنم بیا باهم ببینیم . خلاصه نشستیم به تماشا و خوردن شربت و صحبت در مورد سکس دیگه با حمید رومون باز شد . تو قسمت زن و پسر ها حمید یه عکس نشونم داد و گفت فکر کنم اینا مادر و پسر باشن ببین چه حالی باهم میکنن یه نگاهی بهش کردم دیدم از این موضوع برقی توی چشماش هست که نگو . بله اقا حمید توی نخ مامانش بود و مسائل سکسی . منم که از دیدن عکسها هیجان زده شده بودم گفتم فیلم هم داری گفت آره میخوای ببینی و رفتیم پای تلویزیون فیلم را گذاشت و شروع کردیم به دیدن در حین تماشا گاهی در مورد سکس و کردن از من سوالاتی میکرد منهم جواب میدادم . خودمم داشتم حشری میشدم یه صحنه خیلی جانانه از 2 تا زن و یه مرد بود که بی اختیار چند بار کیرمو مالوندم محو فیلم بودم متوجه شدم حمید کیرشو درآورده و داره جلق میزنه مخصوصا یه قسمت فیلم یه زن حدودا 40 ساله با یه پسر 20 ساله بود که حمید اخ و جونی میکرد و جلق میزد پرسیدم چیکار میکنی گفت خیلی حال میده این پسره مامانشو میکنه گفتم مگه خوبه آدم مامانشو بکنه گفت مامان که بحال و تیکه باشه حال میده یه لحظه فکر شیطانی از سرم گذشت دست بردم و کیر حمید را گرفتم یکمی مالوندم و دست بردم توی پاهاش گفت توهم اهلشی مثل اینکه گفتم چرا که نه حمید لباسشو در آورد لخت لخت خوابید روی مبل ، سفید و تپل بدون مو و منو هم دعوت کرد که پیشش بخوابم ، گفتم حمید یه وقت مامانت اینا میان بریم توی اتاق . حمید روی تخت خوابید منم لخت شدم و رفتم پیشش مثل دخترها بود ناز و ادا در می آورد گفت بخواب روی من بوسم کن منم که حسابی حشری شده بود خوابیدم روش و شروع کردیم به حال کردن پرسیدم مگه مامانت تیکس که میخوای بکونیش گفت نمیدونی چه هیکلی داره تو خونه راحت لباس میپوشه گاهی موقع لباس عوض کردنش میرم از لای در نگا میکنم . ظاهرا بعلت غیبتهای طولانی پدرش یکی از آقایون فامیلشون میاد گاهی به آنها سر میزنه و گاهی هم دستی به سرگوش مامان حمید میکشه البته در حد لاس و لیس و حمید یکی دوبار اونارو توی آشپزخونه دیده . به پهلو خوابیدیم حمید پشتشو کرد به من که ظاهرا بکنمش گفتم قبلا کون دادی گفت چند دفعه است که یکی از دوستام میاد پیشم با هم فیلم میبینیم بعد با هم میکنیم و منو میکنه . در حال توصیف مامانش و حال دادن به اون آقا و اینکه اگر حمید جای اون بود چیکار میکرد حمید را کردم خیلی حال داد و منو وسوسه کرد که بیشتر به مامانش توجه کنم . اقا حمید از حول دادن یادش رفته بود که فیلم را از ویدئو در بیاره منکه داشتم میرفتم مامانش امد و پرسید به نتیجه ای رسیدین نگاهی خریدارانه بهش کردم و گفتم بله اما نمیدونم چطوری مطرحش کنم خداحافظی کردم و برگشتم شرکت .فردای آنروز مامان حمید زنگ زد بعد از احوال پرسی گفت دیروز یه فیلم ناجور توی ویدئو بوده و میخواست بدونه که من در جریانم یا نه ، گفتم بله فیلم را هم دیدم و متاسفانه آقا حمید شدیدا در خط مسائل سکس قرار گرفته و حتی توی اتاقش هم چندتا مجله داره . گفت وای اگر پدرش بفهمه هردو مونو میکشه ، گفتم شما هم فیلم را دیدین ، مکثی کرد و گفت خوب بله کامل دیدم گفتم چطور بود هیچی نگفت فقط خنده ای کرد گفتم به روی خودتون نیارین ظاهرا مسئله از جای دیگه آب میخوره و بایستی مفصل صحبت کنیم . قرار شد فردا که برای کلاس میرم اونجا بعدش صحبت کنیم .نمیدونستم چیکار کنم ، از طرفی حمید از مامانش گفته بود ، مامانش فیلم را دیده بود و میدونست که منم دیدم و اینکه من از ماجرای لاس زدن مامانش خبر داشتم . خلاصه رفتم توی خانه خواهر حمید رفته بود پیش دوستش و فقط ما 3 نفر بودیم خیلی جدی کلاس شروع شد سعی میکردم خیلی به مامانش نگاه نکنم ولی خوب نمیشد همش نگاهمون می افتاد بهم و من گاهی بدنشو دید میزدم . بعد از 1:30 کلاس مامانش رفت یه چیزی بیاره برای خوردن به حمید گفتم از اتاقت تکون نمیخوری تا صدات کنم . بعنوان آب خوردن رفتم سمت آشپزخانه و مامانشو صدا کردم خانم …… میشه یکم آب بخورم و رفتم توی آشپزخانه مامان حمید مانتوشو در آورده بود چون فکر نمیکرد من برم . همیشه یه مانتو خیلی بلند میپوشید . به به یه تاپ قرمز که و شلوارک چسب کوتاه عجب هیکلی داشت ، چاق نبود ولی درشت بود بازوهای خیلی قشنگ سینه های برجسته نگاهی کردم هردو خندیدیم گفتم میبخشید گفت اشکال نداره حمید کجاست گفتم تو اتاق سرگرمه خب میتونیم صحبت کنیم ؟ لیوان آب را که بهم دا
د دستمو کشیدم روی دستش و نشستیم توی آشپزخانه در مورد حمید صحبت کنیم . قند توی دلم آب میشد که ممکنه حالا که منم این هیکل را دیدم لاس و لیس داشته باشم – حق داشت حمید بیچاره – گفتم رک برم سر اصل مطلب حمید توسط یکی دوستانش به این راه افتاده و فیلم ها را دوستش بهش میده و یمرتبه پرسیدم راستی فیلم چطور بود و با خنده شیطنت آمیز گفتم خوشتون آمد میخواستم ببینم چه عکس العملی نشون میده . اونم خنده شیطنت آمیزی کرد و گفت خب جالب بود بدن نیومد و در عین ناباوری من گفت خیلی طولش میدن خوبیش به اینه که طبعی باشه نگاهی بهش کردم خنده ای کرد و نگاهشو دزدید گفت راستی مسئله اصلی چی بود که گفتین از جای دیگه آب میخوره ، مکثی کردم و گفتم میتونیم راحت باشیم . اخمی کرد و گفت فعلا که انگار خیلی راحتیم . گفتم شرمنده هستم اما رک بگم این اندامی که شما دارین همه را وسوسه میکنه و حتی اقا حمید هم وسوسه شده . گفت منکه مادرشم به من نظر داره ؟ گفتم خب حالا که شده خصوصا اینکه ، مکثی کردم گفت چی گفتم شماها را هم دیده . یکمرتبه سرخ شد . گفتم خب شاید شما هم حق داشته باشین منم الان دارم خدمتون ارادت پیدا میکنم نگاهی اخم آلود همراه با خنده کرد گفتم مثل اون فیلما داره میشه . خیلی اندامتون تحریک کنندست . گفت ای بابا ما که دیگه سنی ازمون گذشته – ( از اینکه منم ماجراشو میدونستم کمی نرم تر شد ) گفتم تازه رو فرم هستین شکسته نفسی نکنین . بلند شد که یه چائی بیاره منم بلند شدم رفتم پیشش گفتم مجله ها را دیدین گفت پیدا نکردم گفتم میرم میارم – رفتم تو اتاق حمید ، خیلی هیجان زده بود گفت چی شد گفتم فعلا هیچی مامانت فیلم را دیده مجله ها را بده گفت نه گفتم ناراحت نباش – مجله ها را برم توی اشپزخونه و جلوی کابینت ایستادیم با خانم ….. نگاه کردیم کمی خودمو بهش نزدیک کردم گفتم اما فیلم باحال تره اونم تائید کرد عکس مورد علاقه حمید را بهش نشون دادم و دستمو گذاشتم پشت کمرش و گوشت های پهلوشو یه فشار دادم نگاهی بهم کرد ، دیگه نتونستم مقاومت کنم بغلش کردم و بوسیدمش منو پس زد گفت دیگه همین مونده حمید من و ترا ببینه گفتم بذار ببینه داره از عشق شما دیونه میشه و دوباره بغلش کردم اینبار آرومتر شد ولی منو بغل نکرد بعد از کمی لب گرفتن شروع کردم به بوسیدن و لیس زدن گردنش گفت مردشور اینکارای اداری آدم همش بدون شوهر میمونه سرمو بردم وسط سینه هاش و حالا دیگه بغلم کرد عجب سینه هائی داشت با دستمم داشتم باسنشو چنگ میزدم گفت بسه دیگه ، خواهش کردم اگه میشه یکم دیگه بعد پیشنهاد دادم اصلا 3 نفری فیلم ببینیم ، راضیش کردم که حمید را درک کنه و بلاخره با زور و اجبار اوردمش توی اتاق . حمید اینقدر هول شده بود که نمیدونست چیکار کنه من نشستم بین مادر و پسر و فیلم نگاه کردیم . دستم را انداختم دور گردن مامانش و باهاش ور میرفتم ، حمید هم یه بالشت گذاشته بود روی پاش و از زیر با کیرش ور میرفت . بلاخره فیلم هر 3 را حشری کرد شروع کردم به لب گرفتن از مامانش تاپ و شلوارشو در آوردم خودم هم لخت شدم و شروع کردم به عشقبازی با مامانش حمید هیجان زده نگاه میکرد و بی اختیار کیرش را در آورده بود و میمالید بهش اشاره کردم بیاد جلو ، از هیجان میلرزید لخت شد و شروع کرد با پاهای مامانش ور رفتن و یواش یواش افتاد روی مامانش همدیگرو بغل کردن و حال کردن ولی هیچ حرفی نمیزدن منم با هردوشون ور میرفتم ، دیگه داشتم کلافه میشدم حمید را زدم کنار و شرت مامانشو در آوردم شروع کردم به خوردن کسش حمید هم سینه هاشو میخورد منم رفتم واسه سینه هاش ، یکیشو حمید میخورد و یکیشو من و هردو کسشو میمالیدیم . افتادم رو مامانش کیرمو خواستم بکنم تو کسش گفت این یکی دیگه نه فقط حال میکنیم . عجب حالی هم میداد دیگه روی همه به هم باز شده بود مامانش برای حمید جلق میزد و منم کیرمو میمالیدم در کون هردوشون حمید آبش امد منم افتادم روی مامانش کیرمو گذاشتم بین پاهاش اونم پاهاشو بهم میمالید و لب حسابی تا منم آبم امد .فردای آنروز حمید امد دفتر پیش من از بابت کمکی که بهش کرده بودم تشکر کرد و گفت که شب قبل هم به بهانه لوس بازی که خواهرش متوجه نشه پیش مامانش خوابیده و مامانش یبار دیگه براش جلق زده . طرفای ظهر بود زنگ زدم خونشون از مامانش بابت ماجرای دیروز عذر خواهی کردم و گفتم بادیدن بدنش بی اختیار شدم گفت عیب نداره و گفت که کلاسها را مرتب ادامه بدیم و بیشتر بهشون سر بزنم ، از آنروز به بعد چند بار دیگه 3 نفری حال کردیم اما مامانش نمیدونست که در این بین حمید گاهی منو میکشه روی خودش و میکنمش [email protected]

]]>
https://avizoone.com/%d8%ac%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%85-%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%a8%d8%a7-%da%86%d8%b4%d9%85-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b3%d8%a8%d8%b2-%d9%88-%d8%a8%d8%af%d9%86%db%8c-%d8%b2%db%8c%d8%a8/feed/ 0 177214
جنده خانوم تین کییرشو میخوره https://avizoone.com/%d8%ac%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%85-%d8%aa%db%8c%d9%86-%da%a9%db%8c%db%8c%d8%b1%d8%b4%d9%88-%d9%85%db%8c%d8%ae%d9%88%d8%b1%d9%87/ https://avizoone.com/%d8%ac%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%85-%d8%aa%db%8c%d9%86-%da%a9%db%8c%db%8c%d8%b1%d8%b4%d9%88-%d9%85%db%8c%d8%ae%d9%88%d8%b1%d9%87/#respond Sat, 16 Nov 2019 10:03:56 +0000 http://192.168.1.25/wordpress/?p=15 من بی غیرتم من نزدیک فیلم سکسی 2ساله با سایت شما اشنا شدم

ولی بیشتر داستانها رو نگه داشتم خب زیاد از بحث خارج نشیماز بدن خواهر سکسی زنم بگم یه بدن کاملا سکسی

کونه شاه کس خوشتراش وسینه های بلوری من از اول ازدواجم با

خانمم از خواهرزنم خیلی خوشم میومد کونی ولی اختلاف خانوادم نشد با اون ازدواج کنم چون یه بار ازدواج کرده بود

واز جنده شوهرش جدا شده بودراستی اسم خواهرزنم سارا هستاون رشته

مامایی و در بیمارستان شهرمون کار پستون میکنهیه روز که رفته بودم خونه مادر زنم اونم اونجا بود وتازه از کار

اومده بودرفتم کوس بیشش و سلام کردم اون گفت که خسته

هست و باید استراحت کنهاخه قرار بود شب بره سر کار منم گفتم باشه رفتم اطاق برادر زنم و نشستم بای سیستمداشتم سکس داستان عکسهای خانوادگیمون رو

میدیدم ناگهان یه فکر شیطانی به سرم زدتو ایران سکس این فکر

بودم که چجوری با این هوریه بهشتی سکس کنمولی از یه طرف هم نمیشد اخه خانواده مادرزنم خیلی غیرتی هستنحتی من جلوی بدر زنم با خانم هم شوخی نمیکنمخلاصه یواشکی رفتم در اطاق رو باز کردم دیدم داره با تلفن صحبت میکنه و دستش روی سینش بود وداشت با سینش بازی میکرد دلم هری ریخت نمیدونم کی بشت خط بودیه فکری به سرم زد گفتم بهتره ازش فیلم بگیرم تا بتونم راحتتر مخشو بزنماون اصلا حواسش به من نبوددیدم دستش رو برد زیر بلوزش وبا سینش بازی میکرد دیگه طاقت نیاوردم میخواستم برم تو ولبش رو بخورماما نمیشدمن رفتم تو اطاق وبعد از 30دقیقه اومد برای نهارموقع نهار بهش گفتم مثل اینکه تلفن مهمی داشتی فورا جا خوردوگفت نه در مورد کار بود قراره برای اعزام برم شیرازگفتم اره انگار کارش خیلی هم مهمهدیدم زود عصبانی شد و گفت به تو ربطی نداره خانمم ناراحت شد گفت چته با شوهرم درست صحبت کن که ناراحت میشه منم گفتم بی خیال خبری نیستخلاصه اون روز گذشت و فردا بهش بیام دادم و گفتم فیلم خیلی قشنگ بود روزی 100بار نگاه میکنمزودی زنگ زد و گفت سریع بیا بیمارستان کار دارم باهاتمنم نرفتم وقتی دید که نرفتم بیمارستان به زنم زنگ زدو گفت که به من بگه که برم بیششمنم رفتم بیشش تا منو دید یه کشیده خوابوند تو گوشمخیلی جا خوردم گفتم تمام نقشم به هم ریخته ترسیدم شاید به زنم گفته باشهولی نه اینطور نبود گفت فردا میاد بیشممنم تو کونم عروسی بود فردا زنم رو بردم خونه مادرش گفتم جایی کار دارم زود میامرفتم خونه وخودمو آماده کردم 30دقیقه بعد تک زنگ زد رفتم دم در اوردمش توگفت اول فیلمو ببینم منم نشونش دادم گوشی رو برداشت وگفت این مال من میشه باهات حساب میکنممنم گفتم باشه بیا زود شروع کنیم تا کسی نیومده اون هم گفت مدتها تو نخ من بوده ولی روش نشدهلبم رو گذاشتم رو لبش تا جایی که تمام رژ لبش باک شد گفت بسه دیگهمنم دستم رو گذاشتم روی سینش وفشار میدادمیه جیغ کوچولو زد تازه فهمیدم دردش اومدهمانتوشو در اوردمبرای بدن بلوریش لحظه شماری میکردم شلوارش رو در اوردم وایی چی میدیدم یه نخ مو هم نداشتانگار از قبل میدونست و تمام بدنش رو زده بود. شورت مشکی و توری بوشیده بودوحشیانه شورتو پاره کردمگفت احمق من که در اختیار تو هستم چرا پاره اش کردینزاشتم حرفش تموم بشه لبم رو تو لبش گره کردممهلت نداد اونم شورت منو پاره کرد اون از من حشریتر بودکیرمو گذاشت تو دهن کوچیکشاز بخت خوب یا بد کیر من یه کم بزرگه 25سانتچنان برام ساک میزد که صدای ملچ ملچ خونه رو ورداشته بود داشت آبم میومدمن اصولا دوس ندارم بعد از اینکه ابم اومد دوباره سکس کنمکشیدمش کنار سینشو تا جا داشت کردم تو دهنمیواش یواش رفتم پایین رسیدم به بهشت صورتیش با اولین زبونی که زدم آهش در اومداونقد زبونم رو تو کسش چرخوندم تا به اورگاسم رسید گفتم از کجا شروع کنمگفت من در اختیار خودتمباهاشو دادم بالا گذاشتم رو شونماول سرش رو فرستادم تو و با یه فشار آخش بالا رفت سریع از زیرم در رفتترسیدم گفتم شاید داغونش کردم باور کنین ریدم به خودمیه کمی که اروم شد گرفتمش و گفتم بیا خودت بشین روشاونم با احتیاط اومدو نشست روش اوف اواوفوایییییییییییییییییدیگه داشت ابم میومد گفتم بزار بکنم تو کونتگفت نهمگه قبول میکد. واقعا ترسیده بود اونقدر التماسش کردم که دیگه قبول کرد اول با یه انگشتی کردم تو کونش اوف و اوفش در اومدهمش داد میزد درد دارم بسهگفتم تا بارت نکنم نمیری از اینجاشهوت تمام بدنم رو فرا گرفته بودمدل سگی خوابوندمش اول سرش که می خواست بره پرید بالاگفتم نترس هنوز نکردم کهیواش سرشو کردم تو چند لحظه صبر کردم تا عضلاتش شل بشه یواش بقیشو هل دادم توبنده خدا داشت زیر کیر خفه میشدچند لحظه بعد دیدم خودش داره میگه تلمبه بزنمنم خیلی اروم شروع کردم تلمبه زدناوف وااااایییییچه کونی داشت این خواهر زن مااونم هی جیغ میکشی بکن جرم بده من در اختیار تو هستمدیدم داره ابم میاد گفتم بیا ساک بزنکیرمو کرد تو دهنش دو بار کیرم که رفت تو ابم با فشار باشیده شد ته حلقشتمام اب منو خورد با ولع تمامگفت خیلیوقت بوده کیر نخورده بودهبه نظر من کسی که ازدواج کرده وجدا شده نمیتونه بی کیری رو تحمل کنه امیدوارم خوشتون اومده باشهخوش باشینخواهر زن به نظر من مثل نون زیر کبابه

]]>
https://avizoone.com/%d8%ac%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%85-%d8%aa%db%8c%d9%86-%da%a9%db%8c%db%8c%d8%b1%d8%b4%d9%88-%d9%85%db%8c%d8%ae%d9%88%d8%b1%d9%87/feed/ 0 177134
کردن دو شاه کس خوشگل به روش کجکی https://avizoone.com/%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%86-%d8%af%d9%88-%d8%b4%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%b3-%d8%ae%d9%88%d8%b4%da%af%d9%84-%d8%a8%d9%87-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%da%a9%d8%ac%da%a9%db%8c/ https://avizoone.com/%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%86-%d8%af%d9%88-%d8%b4%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%b3-%d8%ae%d9%88%d8%b4%da%af%d9%84-%d8%a8%d9%87-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%da%a9%d8%ac%da%a9%db%8c/#respond Thu, 14 Nov 2019 08:30:46 +0000 http://192.168.1.25/wordpress/?p=15 و اون اینه که خیلی فیلم سکسی حشری هستم. دست خودم نیست. کافیه

یک عکس یا نوشته ای راجع به کس یا کیر و یا کلا سکس سکسی به چشمش بخوره. اون موقعست که

تا شاه کس ارضای کامل نشم فکرم کار نمیکنه. مدتها فکر میکردم

حتما چون دختر هستم باید حتما کونی با یه پسر سکس داشته باشم و با کیر اون خودمو ارضا کنم. اما

بعد جنده از مدتی فهمیدم که چون همیشه پسرها کمتر از

دخترها دور و ورم هستند تصمیم پستون گرفتم که سکس با دخترها رو هم امتحان کنم و اون موقع بود که

تازه فهمیدم کوس حال کردن با کس خیلی بیشتر از کیر

میچسبه . آخه صاحبهای اون کسهای عسلی که من باهاشون حال کردم ناز و عشوه ای داشتن که تو پسرها ازش خبری سکس داستان نیست. داستانی که

میخوام واستون تعریف کنم راجع به اولین سکسیه ایران سکس که من

تو زندگیم تجربه کردم و اون حال کردن جوری تو وجودم تاثیر گذاشت که محتاج یه کیر و یا یه کس توپول و قشنگ شدم که منو حسابی ارضا کنه.این قضیه ماله 8 ساله پیشه. اون موقع من تازه 16 سالم شده بود و یواش یواش حسهایی که تو وجودم پنهون بود داشتن رو میومدن.تو مدرسه که بودیم دخترهای سال بالایی عکسهای کیر و کس و کردن و… با خودشون میاوردن و سر کلاس با دیدنشون حسابی حال میکردن. یه بار سارا یکی از دوستام یه عکس سکسی برام آورد که تو اون یه دختره رو به دوربین پاهاشو وا کرده بود و یه پسره دو تا از انگشتهاشو تا ته تو کس خوشگل بی موش کرده بود. حسابی حالی به حالی شدم. اما جلوی سارا به روی خودم نیوردم و شروع به خنده و مسخره بازی کردم .اما تا عصری که داشتم بر میگشتم خونه حالم خراب بود و همش توفکر اون عکسه بودم. تا رسیدم خونه اولین کاری که کردم این بود که پریدم تو اتاق و در رو از پشت قفل کردم. رفتم جلوی آیینه. آروم آروم مانتو و مقنعمو در آوردم . بعد از اون شروع کردم به در آوردن بلوز و شلوارم. حالا دیگه فقط شورتو سوتین تنم بود. دستمو آروم بردم طرف سوتینم و بندشو وا کردم. با دقت و با کنجکاوی و با حسه خاصی که تا حالا تجربش نکرده بودم دستمو بردم طرف سینه هام و همونطوری که قبلا تو فیلمهای سکسی دیده بودم شروع کردم به مالوندن سینه هام جلوی آیینه و آروم آه و اوه کردن. بعد از یه خوردنه مالوندنه اونا( که از حق و انصاف نگذریم خیلی سفت و گنده بودن) دستمو آروم بردم توی شورتم..یه ذره که روی کس داغمو مالیدم احساس کردم دستم داره خیس و خیس تر میشه. منکه از صبح حالم خراب بود، تصمیم گرفتم همون ادا و اصولهایی رو در بیارم که تو فیلمها دیده بودم. روی زمین دراز کشیدم. آروم پاهامو به طرفه بالا بردم و شورتمو از پاهام در آوردم.حالا دیگه لخته لخت بودم. یهو با یه حرکت سریع پا شدم و آیینه میز توالتمو گذاشتم روربروم روی زمین. خودم دراز کشیدم جلوش یه طوری که وقتی پاهامو وا کردم اولینچیزی که به چشمم خورد کس خیس و پف کرده خودم بود. دیگه واقعا داشتم دیوونه میشدم. دسته راستمو بردم روی کسم و همینطور که داشتم تو آیینه خودمو نگاه میکردم دور سوراخم و روی چوچولم میمالیدم. دست چپمو بردم روی پستونم و شروع کردم به بازی کردن با نوکش. یواش یواش با تکرار این کارام نفسم تند تر و تند تر میشد. حرکت دستامو سریع کردم . با دیدن حالته خودم تو آیینه حسابی تحریک شده بودم. با ترس و لرز یکی از انگشتامو گذاشتم روی سوراخه خیسمو و آروم فشارش دادم تو . واااااااای دیگه نفسم داشت بند میومد.مدام انگشتمو میکردم تو و دوباره میاورده بیرون و با دسته دیگم هم پستونامو چنگ میزدم. واسم دیگه مهم نبود دردش چه قدره فقط میخواستم ارضا بشم . بعد از اینکه حسابی با سوراخه کسم حال کردم دستمو گذاشتم رو چوچولم و شروع کدم به تند و تند مالوندنش .تموم انگشتام خیسه آب شده بودن .چوچولمو اونقدر سریعمیمالوندم و تکونش میدادم که دیگه داشتم از حال میرفتم . یهویی به یه حاله عجیبی رسیدم که تا حالا تجربش نکرده بودم. نا خود آگاه صدای آه و اوهم بلندتر و بلندتر شد. وای نمیدونین چه حالی میداد. داشتم دیوونه میشدم.دیگه داشتم میمردم که یهویی انگار یه چیزی تو تنم منفجر شدو تموم تنم شروع کرد به لرزیدن. از شدت لذتی که بهم دست داده بود بی حال و خسته افتادم زمین. آره این اولین باری بود که ارضا شده بودم و اون دفعه اینقدر به من حال داد که الان با وجودی که با پسرها و دخترهای زیادی سکس دارم ولی مزه خود ارضایی اون روز هنوز زیره دندونمه و هر چند وقت یک بار به یاد اون روز با خودم حال میکنم!!!. اما حالا با شکل متفاوت و با وسایل مختلف…..

]]>
https://avizoone.com/%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%86-%d8%af%d9%88-%d8%b4%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%b3-%d8%ae%d9%88%d8%b4%da%af%d9%84-%d8%a8%d9%87-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%da%a9%d8%ac%da%a9%db%8c/feed/ 0 177073
جنده خانوم میلف و آقای دکتر که به همه محرم هستش https://avizoone.com/%d8%ac%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%85-%d9%85%db%8c%d9%84%d9%81-%d9%88-%d8%a2%d9%82%d8%a7%db%8c-%d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1-%da%a9%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d9%87%d9%85%d9%87-%d9%85%d8%ad/ https://avizoone.com/%d8%ac%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%85-%d9%85%db%8c%d9%84%d9%81-%d9%88-%d8%a2%d9%82%d8%a7%db%8c-%d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1-%da%a9%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d9%87%d9%85%d9%87-%d9%85%d8%ad/#comments Wed, 30 Oct 2019 08:58:42 +0000 http://192.168.1.25/wordpress/?p=15 وفامیل بودیه دختر خاله دارم فیلم سکسی که 25سالشه ومجرد باسینهای بی نهایت

گنده وکونی که تک بود. اون که خونشون تو شهرشتان بود واسه ای یه سکسی چندروزی اومد خونه ما من که

تو شاه کس کونم عروسی بودرفتم حسابی تو حموم تمیزکاری به خودم

گفتم باید حتمان تو این چندروزحسابی کونی این کون گنده وسینهای زیبارو بهشون حال بدی بالاخره شب اول فرارسید باتوجه که

دختر جنده خاله صبح رسیده بود وتابعداظهر خواب بود شب به

من گفت من خوابم نمیادمیشه بیام پستون باکامپیترتو بازی کن من هم از خداگفته گفتم چرانشه بعدگفت لباس عوض کنم میام

منم رفتم کوس تواتاق رو تخت دراز کشیدم وتواین فکر بودم

که امشب چطوی این کون گنده رو بکنم که دیدم دراتاق بازشدو دخترخاله اومد داخل. تادیدمش کیرم بلند شد. یه رکابی پوشیده سکس داستان بود که اون

سینهای گنده وخوش فرمش داشتند میترکیدند بایه شلواراستریج ایران سکس چسبون که

یه کمر باریک بایه کون گنده رونمایان میکردرفت نشست وکامپیترروشن کردونشست من که داشتم دیوونه میشدم وهمش یه کون گنده رودر حال کردن تجسم میکردم گفت ابی میشه عکسهات ببینم من هم گفتم وقتی داشت عکسهارونگاه میکرد رسید به عکسهای سکسی که دیدم خودش رویه تکونی داد ویه اه کوچیکی کشید من هم که حشرم زده بود بالا سیع مثل یه سگ خودم رسوندم بهش واز پشت محکم سینهاش روگرفتم که یکم جاخورد یه لبخندی بهم زد من هم سیع بلندش کردم وخوابندمش روتخت وشروع کردم به لب گرفتن وسینه هاش رومالوندن که اون هم انصاف ن خوب همراهی میکرد دریه چشم بهم زدن لختش کردم وقتی رکابیش رو دراوردم دوتا سینه گونده وخوش فرم زد بیرون که درجا باعث شد ابم بیاد وبریزه رو رونش بی توجه دوباره شروع کردم به خوردن سینهاش وگردن وگوشش و کم کم اومدم پایین رسیدم به کسش وای وای داشتم دیوونه میشدم یه کس پفکی بدون مو که خیس خیس شده بود اگه بگم کسش هم لیس زدم دروغ گفتم برش گردندم که او گفت نه ابی جون خودت بیخیال کونم شو درد داره لاپای بکن بیا اول برات ساک هم بزنم تودلم گفتم کور خوندی مگه میشه از خیر همچین کون گنده وخوش فرمی گذشت وبلند باقربون صدقه کیرم وشروع کرد به ساک زدن بیشرف مثل ای جنده های امریکای داشت کیرم رومیخورد ازکیرم بگم زیاد گنده نبود ولی بی نهایت کلفت دیگه داشتم به اوج لذت میرسیدم که من رو گرفت توبغلش وشروع کرد به لب گرفتن بعد گفت بیا عزیزم کیرتو بزار لای سنهام وعقب جلو کن بادستش سینهاش چسبوند بهم من هم یه تف انداختم روکیرم وشروع کردم وای که چه حای میداد امتحان کنید خیلی حال میده بعداز2دقیقه لاسینه ای کردن گفت که بسه بیا کیرتو بزار لاپام تا ابت بیاد گفتم که باشه ولی روشکم بخواب گفت که نه گفتم که نمیخوام توکونت کون میخوام کیرم بزارم روخط کونت عقب جلو کنم تا ابم بیاد بایه بدبختی قبول کرد وقتی خوابی رو شکم وکونش دادطرفم ازحشرسرم سوت کشید تصورکنید یه کون گنده سفید خوش فرم ونرم بع یه تف کوچیک زدم سرکیرم ولمبرهای کونش روبازکردم وکیرم نهادم وشروع کردن به عقب جلو زیاد حال نمی داد زد به سرم که به کونم توش اون که همش ناله میکردگفتم عریزم کونت رو بادستهات باز میکنی تاسوراخ کونت رو برات لیس بزنم اونم سیع این کاررو کرد من هم دوسه تا تف خرکی زدم به کیرم ونهادم دم سوراخش تا اومد به خودش بجنبه تمام هیکلم رو انداختم روش که کیرم تا بیخ رفت توکونش اومد جیق بزنه جلوی دهنش رو گرفتم خیلی تقلا میکرد بعد از 2دقیقه که ثابت روش خوابیدم دستم رو ازجلوی دهنش برداشتم واروم شروع کردم به تلنبه زدن اون که انگار داره خیلی بهش حال میده میگفت همشس مال خودت جرم بده تابیخ بکن توکونم جون جون بااین حرفهاش من هم حشری تر شدم وستم رو رسوندم به سینهاش و همزما شروع کردم تلمنبه زدن به سرعت که بعدازجنددقیقه ابم اومد که باتمام فشارریختم توکونش که گفت سدختم سوختم چقدر داغه بع چندتا لب ازش گرفتم بعد لباسهامون رو پوشیدم وخوابیدیم امیدوارم خوشتون اومده باشه بای

]]>
https://avizoone.com/%d8%ac%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%85-%d9%85%db%8c%d9%84%d9%81-%d9%88-%d8%a2%d9%82%d8%a7%db%8c-%d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1-%da%a9%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d9%87%d9%85%d9%87-%d9%85%d8%ad/feed/ 1 176912
مامانی شاه کس و پسر کیر کلفت حشری که آماده گیدن مادرش هستش https://avizoone.com/%d9%85%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b4%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%b3-%d9%88-%d9%be%d8%b3%d8%b1-%da%a9%db%8c%d8%b1-%da%a9%d9%84%d9%81%d8%aa-%d8%ad%d8%b4%d8%b1%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a2%d9%85%d8%a7/ https://avizoone.com/%d9%85%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b4%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%b3-%d9%88-%d9%be%d8%b3%d8%b1-%da%a9%db%8c%d8%b1-%da%a9%d9%84%d9%81%d8%aa-%d8%ad%d8%b4%d8%b1%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a2%d9%85%d8%a7/#comments Tue, 29 Oct 2019 07:59:58 +0000 http://192.168.1.25/wordpress/?p=15 هر وقت به این موضوع فیلم سکسی فکر کردم هیچی عایدم نشد و

دوباره به همون افکار قبلیم برگشتم. البته علت اینکه من به این نوع سکس سکسی علاقه مند شدم شاید بر میگرده

به شاه کس رفتارهای خوانواده من .من تو یه خوانواده کم جمعیت

یعنی با پدرم که 63 سالشه کونی و پزشکه و مهمترین چیز براش مطب و بیمارستان و مریضاشن البته واسه ما

چیزی جنده کم نذاشته و مادرم(الهام) که یه زن 49 ساله

قد بلند نه چاق نه لاغر پستون ولی بسیار زن امروزی و سکسی که از 18 تا 24 سالگی انگلیس زندگی

کرده و کوس همون جا با پدرم اشنا و ازدواج کرده

و طرز فکر یه زن خارجی رو یدک میکشه تا اونجایی که یادمه اکثرا پدرم مامانمو واسه طرز لباس پوشیدنش سرزنش میکرد سکس داستان و همیشه بهش

میگفت که اینجا ایرانه و با انگلیس فرق ایران سکس میکنه حتی

یادمه یه بار که من 18-19 سالم بود یه جمعه مامانم یه بولیز بلند بدون دامن یا شلوار پوشیده بود و تو اشپزخونه کار میکرد که پدرم کلی سرزنش کرد که اینجوری نپوش کیان بزرگ شده ولی مامانم اعتنایی نمیکرد و سر اخر پدرم دیگه بیخیال این موضوع شده بود وقتی من بچه تر بودم بعضی شبها صدای اه و ناله مامانم میومد و حتی یادمه یه بار من روز بدش از مامان پرسیده بودم که دیشب چرا تو اتاق داد میزدی که مامان گفت بابات سینه هامو گاز گرفت منم جیغ زدم که من گفتم واسه چی که مامان گفت وقتی بزرگتر شدی میفهمی . اینطوری بود که من همیشه مامانو تو خونه میتونستم لخت یا با لباسهای سکسی دید بزنم و اوایل چون سنم کم بود زیاد نمیفهمیدم.بارها یادمه تا 10-11 سالگی که با مامانم حموم میرفتم مامان کاملا لخت میشد و خودشو پیش من میشست. بد اونم که بزرگتر شدم تا 12-13 سالگی با مامان حموم میرفتم ولی مامان دیگه شورتشو در نمیاورد من هم زیاد بهش توجه نمیکردم تا اینکه من 16 سالم شد و یه اتفاقی افتاد که من علاقم به مامان و کلا زنهای مسن زیاد شد و دیگه بی تفاوت به مامانم نگاه نمیکردم بلکه از هر فرصتی برای دید زدن و شیطونی استفاده میکردم چون مامان عوض نشده بود و همیشه مثل سابق تو خونه لخت و بیخیال لباس میپوشید.اون روزها ما طبقه بالامونو به یه خونواده اجاره داده بودیم که یه پسر داشتن که از من یک سال کوچیکتر و 15 سالش بود و یه دختر 12 ساله اوایل زیاد رفتو امد نداشتیم ولی بدها من با رامین پسرش دوست شدم و بیشتر با هم وقت میگذروندیم اگثرا وقتی مامانم یا مامان رامین نبود مارو پیش هم میذاشتن که درس بخونیم یا با هم بازی کنیم تا اینکه یه تابستون واسه خونواده رامین یه مسافرت پیش اومد که نمیتونستن رامینو با خودشون ببرن و بالجبار رامین موند خونه ما دو روزی از رفتن مامان و بابای رامین گذشته بود که من یه چند تا عکس سکسی از دوستام گرفته بودم و باهاشون حال میکردم و یه روز که تو اتاقم درس میخوندیم به رامین هم نشون دادم اون روز یادمه وقتی عکسهارو دیدیم نوبتی رفتیم دستشویی و جلق زدیم تا اینکه یه روز بدش که با رامین کوچه فوتبال بازی کرده بودیم و اومدیم بالا مامان گفت کثیف شدین برین حموم ما هم با هم رفتیم حموم و لخت شدیم یه چند دقیقه ای که گذشت من به رامین گفتم میخوای جلق بزنیم رامین هم گفت باشه و روبروی هم ایستادیم و شروع کردیم به جلق زدن که من چون بزرگتر بودم و بیشتر عکس و فیلم دیده بودم به رامین گفتم میخوای از پشت بقلت کنم که رامین هم حرفی نزد برگشت و من هم چسبیدم بهش و کیرمو که اون موقع 14 سانتی میشد و از کیر رامین خیلی بزرگتر بود رو گذاشتم لاپاش و رامین هم جلق میزد تو حال خودمون بودیم که یهو صدای مامانمو شنیدم که درو باز کرد گفت شما 2 ساعته چیکار میکنید که مارو تو اون وضع دید هر دو مثل گچ رنگمون پریده بود و لال شده بودیم که مامان گفت چیکار میکردید که من گفتم بخدا هیچی مامان که مامان گفت اره جون خودتون خر خودتونین و یه مکثی کرد و یه نگاهی و اومد تو و درو بست منو رامین دستمونو گرفته بودیم جلوی کیرمون و یک دم داشتیم معذرت میخواستیم و یادمه من میگفتم مامان غلط کردم به بابا چیزی نگی مامان حرفی نمیزد تا اینکه گفت خفه شید ببینم و بد گفت اگه به حرفام گوش کنید و هر چی میپرسم راستشو بگید نه به بابای تو چیزی میگم و نه به مامانه رامین و بد گفت حالا راستشو بگید چیکار میکردید که رامین هول هولکی گفت هیچی فقط داشتیم جلق میزدیم بد مامان گفت کیان تو چرا پشته رامین بودی منم گفتم هیچی فقط همو بقل کرده بودیم که مامان فهمید که کار خاصی نکردیم گفت باشه ولی خجالت نمیکشین دو تا پسر بزرگ اینکارو میکنید شما الان باید دختر بازی کنید که رامین گفت اخه مامانم گفته یه بار با یه دختر کاری نکنیم که مامان خندید گفت مامانت راست گفته چون تو هنوز بچه ای ولی باید بعضی چیز هارو بدونی چون بده که 2 تا پسر با هم از این کارها بکنن و بد گفت اگه قول بدین به کسی حرفی نزنین من یه چیزهایی بشما میگم و در ضمن به بابای کیان و مامانتم چیزی نمیگم و بد گفت حالا میخواهین شمارو حموم کنم که من گفتم مامان برو ما خودمون حموم میکنیم که مامان گفت قرار شد حرفمو گوش کنید و بد برگشت به رامین گفت تا حالا با مامانت حموم رفتی که رامین گفت بعضی وقتها و مامان گفت پس خجالت نکش فکر کن منم مامانتم و راحت باش و بد بولیز و دامنشو کند که یه شورت و سوتین سفید پوشیده بود و جلومون ایستاد بدش کونشو داد به طرف من و صابون رو برداشت و شروع کرد رامینو شستن و گفت ببینید جلق زدن چیز خوبی نیست ولی بهتر از اینه که 2 تا پسر با هم اینکارو بکنن و بد به رامین گفت با مامانت میری حموم تا حالا لخت دیدیش رامین گفت خاله بعضی وقتها که مامان گفت پیش مامانتم دودولت اینجوری میشه که رامین با خنده گفت اره و بد کیر رامینو با دستش گرفت و یه کم صابون زد و مالید منم از ترس اینکه مامان به پدرم چیزی نگه هیچ حرکتی نمیکردم و بد مامان به رامین گفت حالا با دودولت بازی کن ببینم رامین هم که ترسش ریخته بود شروع کرد با کیرش جلق زدن یهو مامان برگشت طرف من با صابون بدنمو مالید و بد گفت حالا منم باید حموم کنم ببینم میتونین بدن منو صابون بزنید و کیسه بکشید و جلوی ما سوتینشو باز کرد که سینهاش مثل دو ظرف ژله افتاد بیرون بد هم خم شد شورتشو در اورد و نشست رو وان حموم رامین محو تماشای سینه های مامان بود که مامان گفت مال من بزرگتره یا مامانت که رامین گفت خاله ماله شما خیلی بزرگتره و بد مامان به رامین گفت تو بیا پشتمو کیسه بکش و به منم گفت تو هم جلومو و صابونو داد دستم رامین هم رفت پشت مامان و شروع کرد کمر مامانو کیسه کشیدن من هم که دستم رو کیرم بود ایستاده بودم جلو مامان و نگاش میکردم که مامان گفت بابا چرا نگاه میکنی زود باش بشین رو زمین از پاهام شروع کن منم با کیر سیخ شدم نشستم جلوی مامان و مامان هم پاهاشو باز کرد و من شروع کردم پاهاشو کیسه کشیدن باورم نمیشد درست تو چند سانتی من کس مامان که بالاش یه مقدار پشم داشت خودنمایی میکرد پاهاشو کیسه کشیدم که مامان گفت زود باش بیا بالارم بکش که من دستمرو با کیسه کشیدم به شکم و سینه هاش و بد مامان دستمو گرفت گذاشت رو کسش گفت اینجارو هم بشور من به اندازه یه 20 ثانیه ای با دستم کس مامانو مالیدم که مامان بلند شد کونشو خم کرد طرف رامین گفت افرین پسرم اینجامم بشور و رامین هم مثل یه بچه حرف شنو کونه مامانو میمالید تا اینکه مامان یه نگاهی به کیر رامین کرد ودید خوابیده که فکر میکنم از ترسش بود بد مامان گفت افرین پسرم اب بریز برو بیرون خودتو خشک کن تا من کیانو بشورم بیام .رامینم رفت زیر دوش و از حموم رفت بیرون مامان یه نگاهی به من کرد گفت کیان از تو انتظار نداشتم اینکارو بکنی من که اینهمه با تو راحت بودم پیشت لخت شدم چرا اینکارو کردی که من گفتم مامان بخدا کاری نکردم که مامان گفت تورو خدا راستشو بگو دودولتو نکردی تو کونه رامین گفتم نه بخدا که مامانم گفت خیالم راحت شد ترسیدم یه بار عادت نکنی با پسرا که گفتم نه مامان من از پسرا خوشم نمیاد همینطوری اینکار رو کردم که مامان منو بقل کرد و بوسید که یه ان کیرم خورد به پاهاش و سرمو میمالید به سینه هاش و بد گفت کیان جان من عمدا پیش تو و کیان لخت شدم که ببینم شما به زن علاقه دارید یا نه و در ضمن رامین هم یه زن لخت ببینه و به پسر عادت نکنه فقط قول بده یه بار به کسی نگی با مامانت اومدی حموم و قول بدی دیگه با رامین اینکارهارو نکنی و هر وقتم خواستی جلق بزنی بخودم بگی من که ترسم به کل ریخته بود مامانو بقل کردم بوسیدم و بد مامان دوباره به کیرم نگاه کرد گفت تو دیگه بزرگ شدی باید بعضی چیزهارو بدونی و بد گفت وقتی یه کم بزرگتر شدی خواستی دختر بازی کنی باید دودولتو بکنی اینجای زنا و کسشو نشون داد که من از دهنم پرید گفتم مامان تو عکس دیدم که مامان به روش نیاورد و بد دوباره نشست رو وان پاهاشو باز کرد و منو کشید طرفش گفت حالا چون یه کم کوچیکی فقط به اینجام نگاه کن و با دودولت بازی کن منم کیرمو گرفتم تو دستم و کس و سینه های مامانو نگاه میکردم و جلق میزدم و زیاد طول نکشید که ابم اومد مامان یه خنده ای کرد و دوش گرفتیم اومدیم بیرون یه یک ماهی از خجالت منو رامین کمتر همو میدیدیم و بد اونم یه روز مامان گفت که مامان رامین گفته که خونه خریدن و تا اخر هفته از اونجا میرن و اینطور شد که رابطه منو رامین به کل قطع شد که بدها فهمیدم مامان از عمد اونارو جواب کرده . یه مدتی گذشت یه شب که پدرم بیمارستان کشیک بود مامان شب منو صدا کرد اتاقش و گفت بیا پیش من بخواب و بد ازم پرسید که دیگه با پسر از اون کارها نکردم که منم قسم خوردم که نکردم و مامان گفت افرین پسرم و بد گفت جلق چی نزدی گفتم راستشو بخوای چند باری چرا که مامان گفت مگه نگفته بودم خواستی اینکارو بکنی به من بگو منم گفتم اخه خجالت میکشم که مامان گفت قرار نبود خجالت بکشی و دستشو انداخت تو شلوارم کیرمو گرفت گفت ای بابا این که سیخ شده و شروع کرد مالیدن و بد هم بند لباس خوابشو کند و سینه هاشو انداخت بیرون گفت عزیزم تو از کجای زنها خوشت میاد منم گفتم سینه بد مامان با دستاش سینه هاشو گرفت گفت از اینا خوشت میاد منم با سر گفتم اره که مامان گفت میخوای بهشون دست بزن و دستمو گرفت گذاشت رو سینه هاش و منم یه کم سینه هاشو مالیدم و مامان دوباره کیرمو گرفت و گفت حالا با این چیکار کنیم و شروع کرد به مالیدن کیرم و هر از چند گاهی هم کیرمو می مالید به رون و لا پاش یه یک دقیقه ای اینکارو کرد که ابم اومد که همه ریخت رو رون مامان بد اون شب یه بار هم با مامان رفتم حمام که اونجا هم مامان واسه من جلق زد ولی تقریبا تا یک ماه دیگه کاری نکردیم و کار من شده بود با شورتهای مامان جلق زدن تا اینکه یه شب من که تو اتاقم (خونه دوبلکس بود و اتاق من بالا و اتاق مامان و پدرم طبقه پایین) دراز کشیده بودم مامان اومد یه سری بهم زد گفت میخواستم ببینم خوابی یا نه که من گفتم خوابم نمیاد که مامان گفت باید زود بخوابی فردا مدرسه داری که منم گفتم مامان میشه بقلم بخوابی که مامان گفت عزیزم اخه باید برم بابات منتظره گفتم چرا خندید گفت بابا تم میخواد با من از اون کارها بکنه و دوباره خندید گفت یه بار نیای فوضولی کنی و بد منو بوسید و درو بست رفت پایین . من که کنجکاو شده بودم و به کل خواب از چشمام پریده بود تصمیم گرفتم برم پایین ببینم میتونم چیزی ببینم بد چند دقیقه در اتاقمو اروم باز کردم رفتم بیرون اومدم که از پله ها برم پایین صدای مامان و بابارو شنیدم چشمام که به تاریکی عادت کرد دیدم در اتاق مامان و بابا یه مقدار بازه ترسیدم و پایین نرفتم که شنیدم مامان اروم میگه بخور کسمو و ناله میکنه بد مدتی شنیدم که مامان گفت بسه بکنش تو و یه صدای اخییی از مامان اومد و بیشتر شد فهمیدم بابا داره مامانو میکنه صدای مامان بیشتر شده بود و ناله میکرد منم شهوتی شدم رو پله ها ایستادم کیرمو در اوردم و شروع کردم به مالیدن مامان اهو ناله میکرد و صدای چلپ چلوب برخورد کس مامان و کیر بابامو میشنیدم بد صدایی نشنیدم و بد صدای بابام اومد که میگفت الهام برگرد و بد صدای جیغ مامانو شنیدم و دوباره اخ و اوخش خونه رو گرفت مامان ناله میکرد و میگفت اخ کونمو پاره کردی و بد هم صدای بابامو شنیدم که گفت الهام سوراخت هر روز تنگتر میشه و صدای خندشونو شنیدم و یهو ساکت شدند منم سریع برگشتم اتاقم و دراز کشیدم و یه جلق حسابی زدم و خوابیدم.بدها دیگه با مامانم کاری نکردم و مامان هم زیاد بهم رو نمی داد ولی کماکان پیش من لخت میگشت و کار منم شده بود جلق زدن بیاد مامان. تا اینکه تابستون شد و من امتحانامو دادم و دیپلم گرفتم .و تابستون قرار شد که مامان و بابا برن انگلیس که کارهای منو ردیف کنن که واسه تحصیل برم اونجا . و من موندم تهران و قرار شد مامان بزرگم بیاد پیش من خلاصه یک ماه گذشت و مامان بابا برگشتن و گفتن که کارهای منو انجام دادن و واسم تو یه اپارتمان یه سوییت گرفتن که یه پیره زنه بغلش اپارتمان داره و قراره به من هم برسه و من باید از اخر مرداد ماه همراه پدرم برم لندن. یه روز نزدیک رفتنم که پدرم خونه نبود مامان منو صدا کرد گفت کیان جان میخوام یه چیزهایی بهت بگم و بد شروع به نصیحت من کرد که مواظب باشم دنبال مواد مخدر نرم و کم شیطونی کنم و اخر سر هم گفت کیان جان اونجا بری شاید با خیلی از دخترها دوست بشی ولی مواظب باش که حتما از کاندوم استفاده کنی و از این کس شعر ها که همه مامان بابا ها میگن خلاصه من رفتم و پدرم کارهامو ردیف کرد و برگشت ایران زندگی من تو لندن شروع شد و میرفتم دانشگاه و خونه و کم کم با چند نفر دوست شدم و کلا بهم خوش میگذشت و در این حین هم هفته ای یکی دو بار با مامان و بعضی وقتها هم با پدرم چت یا تلفنی صحبت میکردم سال اول گذشت و عید مامان و پدرم اومدن لندن و 20 روز موندن که من بعلت دانشگاه کمتر فرصت دیدنشونو داشتم خلاصه 3 سال گذشت و هر سال و گاهی سالی دو بار مامان و پدرم میومدن و بهم سر میزدن و من هم تو این مدت همه چیزو به مامان میگفتم و مامان از دوست دخترهام سوال میکرد تو این سه سال 5-6 تا دوست دختر عوض کرده بودم و تو سکس خیلی حرفه ای شدم کیرم هم دیگه بزرگ شده بود و یه 18 سانتی میشد وارد سال چهارم که شدم اپارتمانمو عوض کردم و یه اپارتمان بزرگتر اجاره کردم که بقل اپارتمانه من یه زن مجرد 43 ساله اهل اکووادور بنام امیلیا زندگی میکرد کم کم با امیلیا دوست شدم و طوری شد که هفته ای چند بار با هم سکس داشتیم و من بجرعت میتونم بگم بهترین کسی که تو زندگیم دیدم و از سکسش لذت بردم همین امیلیا بود . از یه طرف خیلی جذاب بود و از طرفی هیکلش منو یاد مامان می انداخت بطوری که هر وقت باهاش سکس میکردم یاد مامان میافتادم ولی همیشه خجالت میکشیدم به مامان بگم که با یه زن دوست شدم تا اینکه یه روز که با مامان چت میکردم ازم پرسید دوست دختر داری یا نه که منم گفتم اره و مامان پرسید که من هم گفتم با یه زنه 43 ساله دوست هستم من فکر میکردم مامانم عصبانی بشه یا منو سرزنش کنه ولی تو جوابم نوشت حتما خیلی باید خوب باشه که تو باهاش دوستی میکنی و منم کلی ازش تعریف کردم که مامان گفت عکسشو واسم سند کن و من هم یکی از عکسهای امیلیا رو واسش فرستادم مامان یه نگاهی کرد گفت اره خیلی خوشگل و خوش هیکله لابد خیلی بهت میرسه و بد هم گفت از زیر لباس مشخصه خیلی سینه های توپی داره و بد نوشت عکس لخت ازش نداری گفتم نه ولی میتونم ازش بگیرم برات ایمیل کنم که مامان گفت اره چند تا عکس ازش بگیر برام بفرست . و بد هم نوشت قربونه پسر خوشگلم برم که دلم واست تنگ شده خوشم میاد مثل بچگیت هنوز شیطونی و چشمت دنباله زنهاست و ادامه داد این امیلیا خانم هم حتما یه چیزی ازت دیده که ولت نمیکنه منم که پر رو شده بودم گفتم اره تو گلوش گیر کرده که مامان گفت فکرشو میکنم الان دودولت چی شده حتما گیر میکنه و ادامه داد اون چیزی که بچه بودی نشون میداد بزرگتر بشی چی میشه و سریع از من خداحافظی کرد و رفت من تو چند روز اینده دوباره فکرو ذهنم شده بود مامان و با بهانه های مختلف چند تا عکس لخت ازامیلیا گرفتم و دو تا هم عکس لخت از خودم و امیلیا گرفتم که تو یکی از عکسها بقل امیلیا طوری نشستم که کیرم کاملا معلوم بود .با دلهره زیاد عکسهارو واسه مامان ایمیل کردم و منتظر جوابش بودم که بد 3 روز مامان واسم یه ایمیل زد و نوشته بود کیان جان عکسهارو دیدم و باید بگم امیلیا خیلی زن سکسی و خوش هیکلی هست مخصوصا سینه هاش و کونش خیلی قشنگن و در ضمن باید بگم که اون عکس لختی هم که از خودت فرستادی خیلی باهال بود ناقلا چیکار کردی دور از چشم من اونقدر بزرگ شده .ایمیلو که خوندم دوباره یاد دوران بچه گیم افتادم که با مامان شیطونی میکردم و از اینکه مامان هنوز رابطشو با من تو اینجور مسایل حفظ کرده بود خوشحال شدم تو جوابش نوشتم مامان خوشحالم که واسه دوستی من با امیلیا منو سرزنش نکردی و خوشحالم وقتی عکسهارو دیدی ناراحت نشدی در ضمن من خیلی دوستت دارم و دلم برات تنگ شده اخر ایمیل هم نوشتم مامان تو هم اگه میتونی برام عکس بفرست. اونشب بفکر مامان دو بار امیلیارو کردم و روز بد که از دانشگاه اومدم دیدم مامان برام ایمیل زده و نوشته بود شیطون چه عکسی از مامانت میخوای معمولی یا مثل عکسهای شما ؟منم سریع جوابشو دادم و نوشتم مثل عکسهای ما بد اون هر روز کار من شده بود ایمیل چک کردن ولی تا یک هفته خبری نشد تا اینکه یه شب مامان زنگ زد اول احوالپرسی کرد و اخر سر هم گفت ایمیلتم چک کن گفتم مامان چی فرستادی گفت خودت میبینی. من سریع کامپیوتر رو روشن کردم و ایمیلمو باز کردم که دیدم مامان 4 تا عکس از خودش فرستاده بود بقدری ذوق زده شده بودم که سریع عکسهارو عوض میکردم و با اشتیاق نگاه میکردم عکس اول مامان یه لباس خواب مشکی توری پوشیده بود با یه شورت قرمز و رو پله های خونمون نشسته بود و سینه هاش از زیر لباس خواب معلوم عکس دوم با همون لباس خواب و بدون شرت که یه وری ایستاده بود و کونش معلوم.عکس سوم با یه شورت و سوتین صورتی توری که رو تخت خوابیده بود و پاهاشو از هم باز کرده بود و عکس چهارم هم رو تخت نشسته وبند سوتینش رو پایین کشیده طوری که نصف سینه هاش افتاده بودن بیرون من حدود 1 ساعت عکسهارو نگاه کردم و دو بار جلق زدم و تصمیم گرفتم واسه مامان ایمیل بزنم و براش تو میسینجر پیغام بذارم و نوشتم : مامان مرسی از عکسات خیلی خوشگل شدی و سکسی خوش بحال بابا و بد نوشتم دلم برات تنگ شد عکسهارو دیدم و سند کردم که یهو چراغ مامان روشن شد و جوابمو داد و نوشت خوشت اومد از عکسها گفتم ا مامان انلاینی گفت اره بابات رفت بیمارستان شیفته منم حوصلم سر رفته بود گفتم عکسات حرف نداشت بد گفت حالا من بهترم یا امیلیا جونت که منم نوشتم خوب تو بد نوشت قربون اون پسرم برم و بد پرسید که از کدوم عکس بیشتر خوشم اومده منم گفتم همه ولی ای کاش کاملا لخت بودی گفت شیطون تو که منو بارها لخت دیدی گفتم اره ولی اون ماله 4-5 سال پیش بود و بد گفت مواظب باش عکسارو کسی نبینه گفتم نه خیالت راحت و بد مامان گفت شیطون دیگه عکس از خودت نداری و یه شکلک در اورد گفتم مامان مثل اینکه تو هم خوشت اومدها مامان نوشتمگه بدت میاد مامانت ببینه که منم گفتم مامان عکس ندارم ولی بخوای میتونی با وب کم ببینی که مامان گفت خیلی بی حیا هستی خوب نشون بده ببینمش منم سریع پا شدم یه شورت سفید نیمه توری داشتم پوشیدم وب کمو روشن کردم و با شورت نشستم جلو دوربین مامان یه کم قربون صدقم رفت و گفت قربون اون هیکل پسرم برم و بد گفت پاشو ببینم منم ایستادم مامان نوشت وای من قربونت برم چه شورت قشنگی پوشیدی و منم دستمو گذاشتم رو کیرم که تقریبا نیمه شق بود مامان یه چند ثانیه ای چیزی ننوشت و بد نوشت حالا نمیخوای درش بیاری و منم شورتمو دادم پایین و کیرمو انداختم بیرون مامان چیزی نمی نوشت که من نوشتم مامان چطوره مامان نوشت کیان خوابه گفتم تقریبا بد گفت اگه سیخ بشه چی میشه که من یه مقدار کیرمو مالیدم و کم کم کیرم شق شد مامان هیچی نمینوشت ومن کیرمو جلو وب کم می مالیدم و از اینکه مامان الان داره کیرمو میبینه بخودم میلرزیدم بد مامان نوشت این امیلیا اینو خورده که ول کنت نیست این چطور تو کسش جا میشه (این برای اولین بار بود که از مامان کلمه کس میشنیدم و بیشتر تحریک شدم) منم در جوابش نوشتم پس نمیگی چطور تو کونش جا میشه و یه علامت خنده فرستادم مامان گفت پسر بد از کونم میکنیش منم گفتم اره مامان که مامان نوشت تصور این که یه همچین چیزی بره تو کونم گریم میگیره باورم نمیشد که مامان این حرفارو میزنه و متوجه شدم که خیلی تحریک شده و نوشتم مامان دوست داشتی پیشت بودم مامان نوشت که چیکار کنی گفتم هیچی مثل اون موقع ها برام بمالی مامان جوابی نداد و منم دوباره کیرمو تو دستم گرفتم و میمالیدم مامان نوشت تو الان واسه من داره میمالیش منم نوشتم پس واسه کی که مامان نوشت پر رو فکر نمیکنی من الان دلم بخواد باباتم نیست چیکار کنم که من نوشتم خوب توهم بمال که مامان نوشت خیلی بی حیا شدی دستم بهت برسه میدونم چیکارت کنم و سریع نوشت که باید برم بخوابم خوابم میاد و خداحافظی کرد و رفت .من که شهوتی شده بودم زنگ زدم به امیلیا و رفتم پیشش و بیاد اینکه مامانو میکنم از کون کردمش . چند روز بد مامان زنگ زد و گفت شاید یک ماه دیگه برای 2 ماه بیاد انگلیس بمونه و بد پدرم بیاد که با هم برگردند.من که این خبرو شنیدم از خوشحالی دو روز نمیتونستم بخوابم. خلاصه روز موعود رسید و من رفتم فرودگاه و مامانو اوردم خونه کلی خوش و بش و از این حرفها که امیلیا اومد که به مامان خوش امد بگه یه 1 ساعتی نشستو بد چون باید میرفت سر کار رفت منو مامان هم رفتیم بیرون شام خوردیم شب برگشتیم خونه مامان گفت میره دوش بگیره و رفت منم نشستم تلوزیون نگاه کردم تا مامانم اومد بیرون وگفت حالا من کجا باید بخوابم گفتم فقط من تو اتاقم تخت دارم میخوای من میام رو زمین میخوابم تو راحت باش که مامان یه سری به اتاقم زد وگفت این تخت که بزرگه با هم میخوابیم تازه دلم برات تنگ شده باید امشب بقلم بخوابی و رفت تو اتاق لباس عوض کرد و گفت میخواد بخوابه منم سریع رفتم تو اتاق که دیدم مامان دراز کشیده و ملافه رو کشیده روش منم رفتم ملافه رو کنار کشیدم و دراز کشیدم که مامان منو بقل کرد و کلی قربون صدقم رفت و گفت چه بزرگ و خوش هیکل شدی دیگه من پیشت مثل یه دختر بچه 18 ساله میمونم و گفت خوب اقا کیان حالا واسه مامانت وبکم میدی و خندید که من گفتم خودت خواستی ببینی که مامان گفت اره خودم خواستم ببینم و دوباره بقلم کرد و منم دستمو انداختم دوره کمرش و بقلش کردم گفتم مامان ناراحت شدی وبکم نشون دادم گفت نه شیطون فقط تا صبح نخوابیدم گفتم چرا نخوابیدی گفت تو هم اگه تنها باشی یه نفر بهت وبکم لخت نشون بده میتونی بخوابی گفتم مامان مگه بابا نبود که مامان گفت ای بابا ما شانس نداریم بابات زیاد زور بزنه ماهی یه بار گفتم پس چیکار میکنی که مامان دوباره بقلم کرد و حرفی نزد و احساس کردم که خودشو بیشتر چسبوند بهم و منم دستمو بردم دور کمرش و از زیر لباس خواب شروع کردم کمرشو مالیدن مامان هم دستشو گذاشته بود رو سینم و با موهای سینم بازی میکرد کم کم پاهامو چسبوندم بهش و کاملا چسبیدم به مامان که گفت انگار منو با امیلیا اشتباهی گرفتی گفتم مامان تو خیلی باهالتری از امیلیا که مامان گفت مثلا کجام باحالتره و منم با پر رویی دستمو بردم تو شرتش و گذاشتم رو خط کونش گفتم اینجات مامان گفت ای شیطون هنوز دست از این کارهات بر نداشتی ولی اعتراضی به اینکه دستم رو کونش بود نکرد منم همونطور اروم کونشو میمالیدم بد مامان گفت یاد اونروزها افتادم که بچه بودی برات میمالیدم گفتم من همیشه بیاد اون روزها هستم ای کاش الانم میشد که مامان خندید گفت دوست داری بمالمش منم سرمو گذاشتم رو سینهاش گفتم اره که مامان گفت پس پاشو لخت شو ببینمش منم پا شدم بقل تخت ایستادم شلوارک و شورتمو کشیدم پایین مامان نگاه کرد گفت کیان با این چیکار کردی و خودشم اومد لبه تخت نشست مامان یه لباس خواب صورتی کوتاه پوشیده بود که وقتی نشست لباسش بالا رفت و من شورت توری سفیدشو دیدم مامان دوباره سرشو بالا اورد و یه خنده ای کرد و دستشو انداخت کیرمو گرفت و شروع کرد مالیدن من نگاهم به سینه و شورت مامان بود و گفتم مامان میشه شورتتو در بیاری مامان کیرمو ول کرد و با کمرش خوابید رو تخت و پاهاشو داد بالا و شورتشو در اورد من داشتم منفجر میشدم سالها بود که کس مامانو ندیده بودم واقعا زیبا بود بالای کسش مو داشت ولی کسش تمیز تمیز مامان پاهاشو باز کرد گفت خوبه من که گیج شده بودم نشستم رو تخت و فقط نگاه میکردم بد مامان پا شد پشت کرد به من لباس خوابشو در اورد چراغ اتاقو خاموش کرد و یه چراغ دیواری روشن کرد اومد بقلم نشست و دوباره کیرمو گرفت دستش منو خوابوند و شروع کرد به مالیدن و گفت حالا میفهمم که این امیلیا چرا اینقدر دوست داره و لنگشو داد رو پام با دستش کیرمو میمالید به رونش من هم دستمو بردم گذاشتم رو سینه هاش و شروع به مالیدن کردم هیچ حرفی بین ما ردو بدل نشد و بد چند دقیقه گفتم مامان تو چی دوست داری مامان که منو نگاه نمیکرد گفت عزیزم هر چی تو دوست داری وکیرمو ول کرد پاهاشو باز کرد و به کمر خوابید من جلوتر رفتم دستمو گذاشتم رو کسش و شروع به مالیدن کردم مامان دستشو گذاشته بود رو چشماش و هر از چند گاهی یه اهی میکشید در همون حال بهم گفت کس امیلیارو هم فقط میمالی که من خندیدم گفتم نه و اروم سرمو بردم رو کسش و زبونمو کشیدم رو کسش مامان یه اه بلندی کرد و منم با ولع شروع کردم کسشو لیسیدن کم کم اومدم پایین تر و رونهاشو لیسیدم بد برش گردوندم و خط کونشو لیسیدم مامان کاملا حشری شده بود و بلند تر اهو ناله میکرد پس از لیسیدنه کونش من که خسته شده بودم بقلش دراز کشیدم و مامان برگشت موهاشو انداخت رو صورتش و کیرمو گرفت گذاشت تو دهنش نمیدونم هیچ وقت فکر اینکه یه روز مامانم برام ساک بزنه رو نمیکردم از یه طرف قلبم به شدت میزدو از طرف دیگه لذتی رو تجربه میکردم که هیچوقت نچشیده بودم مامان سرشو اورد بالا موهاشو داد کنار نگام کرد گفت عزیزم حالا چیکار دوست داری بکنی من که یه کم باز خجالت میکشیدم گفتم تو هرچی دوست داری مامان بلند شد با کسش نشست رو کیرم و اروم سر کیرمو داد تو کسش چشماشو بست یه اخ بلندی کرد و شروع به تلمبه زدن کرد دیگه از خودش بیخود شده بود و بلند بلند داد میزد و میگفت حالا کس کدوممون بهتره بگو منم که واقعا حشری حشری بودم گفتم تو تو مامان چند بار بالا پایین کرد خوابید پاهاشو داد بالا و انگشتشو کرد تو کسش منم روبروش نشستم و کیرمو تا دسته کردم تو کسش مامان دیگه فقط داد میزد و میگفت ابتو نیاری بکن بکن نمیدونم چقدر زمان گذشت شاید 4 دقیقه یا بیشتر و خودم تعجب میکردم چرا ابم نمیاد مامان که سرو صداش بلند تر شده بود یه اه بلندی کشید و ارضا شد و احساس کردم که کسش کاملا خیس شد بد چند بار تلمبه زدن گفت بیا رو سینم بشین منم نشستم و مامان کیرمو گذاشت لایه سینه هاش و هر بار که از لای سینه هاش بیرون میومد یه لیسی با زبونش میکشید من خیس عرق شده بودم و مامان محکم کیرمو لای سینه هاش میمالید که یهو ابم ریخت لایه سینه و گردن مامان با دستش تا اخرین قطره ابمو خالی کرد من خودمو انداختم رو تخت و مامان سرشو اورد یه لب کوچیک از من گرفت و گفت بلاخره مامانتو کردی شیطون و بلند شد گفت پاشو بریم حموم و رفتیم حموم اومدیم بیرون و لخت دراز کشیدیم ولی هیچ حرفی با هم نزدیم شاید عذاب وجدان بودو یا احساسی بود که واقعا توصیفش سخته صبح من پا شدم رفتم دانشگاه و بد از ظهر اومدم خونه مامان نشسته بود تلویزیون نگاه میکرد رفتم پیشش نشستم با هزار بد بختی گفتم مامان ناراحتی مامان گفت نمیدونم فقط از صبح فکر میکنم ایا باز کسایی هستند که مثل ما اینکارو کرده باشن گفتم مامان حتما هست ما نمیدونیم و مامان گفت تو لذت بردی گفتم راستشو بخوای خیلی بد گفتم تو چی مامان گفت منم خیلی خیلی و بد ادامه داد اگه دو نفر با هم سکس دارند و راضی هستند این حرفها بی معنی هست مثلا تو قبایل افریقایی که زنو مرد و پسرو خواهرو برادر لخت میگردند گناه نیست و بد پا شد گفت نسکافه میخوری گفتم اره و رفت واسم نسکافه اورد و نگام کرد گفت اقا پسر خوشگله من برنامه امشب شما چیه منم خندیدم گفتم امشب نوبت کونته که مامان خودشو لوس کرد گفت نه کیان میدونم بکنی تو میمیرم گفتم نه نمیشه مامان اومد بقلم نشست دستشو انداخت گردنم و لبمو بوسید گفتم میخوای الان گفت چی گفتم سکس و ایستادم شلوارمو دادم پایین کیرمو اوردم بیرون مامان یه نگاهی کردو گفت ای شیطون باز منو از راه بدر کردی و افتاد بجون کیرم بد من مامانو برگردوندم شلوار استرجشو دادم پایین کونشو لیسیدم و همونطور ایستاده کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش یه فشاری دادم که سر کیرم رفت تو مامان یه جیغی کشید گفت وای مردم وکونشو داد عقب تر و کیرم تا نصفه رفت تو کونش و تلمبه زدن من شروع شد مامان فقط اخ میکرد منم با یه دستم کونشو گرفته بودم و با دست دیگم سینه هاشو چنگ میزدم یهو احساس کردم ابم میاد و کیرمو تا ته فشار دادم و ابمو خالی کردم تو کونش مامان که دستش رو کسش بود و میمالید گفت در نیار در نیار دارم ارضا میشم و با یه اخ بلند ارضا شد . بد اونشب ما چندین بار هم با هم سکس داشتیم و من خیلی کم به امیلیا سر میزدم و اونم چون میدونست مامانم پیشمه کمتر میومد تا اینکه سه هفته بعد پدرم اومد و بعد دو هفته با مامانم برگشت ایران.

]]>
https://avizoone.com/%d9%85%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b4%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%b3-%d9%88-%d9%be%d8%b3%d8%b1-%da%a9%db%8c%d8%b1-%da%a9%d9%84%d9%81%d8%aa-%d8%ad%d8%b4%d8%b1%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a2%d9%85%d8%a7/feed/ 2 176916
شاه کس جنده میلف و کس دادنش به پسر کلفت https://avizoone.com/%d8%b4%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%b3-%d8%ac%d9%86%d8%af%d9%87-%d9%85%db%8c%d9%84%d9%81-%d9%88-%da%a9%d8%b3-%d8%af%d8%a7%d8%af%d9%86%d8%b4-%d8%a8%d9%87-%d9%be%d8%b3%d8%b1-%da%a9%d9%84%d9%81%d8%aa/ https://avizoone.com/%d8%b4%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%b3-%d8%ac%d9%86%d8%af%d9%87-%d9%85%db%8c%d9%84%d9%81-%d9%88-%da%a9%d8%b3-%d8%af%d8%a7%d8%af%d9%86%d8%b4-%d8%a8%d9%87-%d9%be%d8%b3%d8%b1-%da%a9%d9%84%d9%81%d8%aa/#respond Wed, 03 Jul 2019 07:24:22 +0000 http://192.168.1.25/wordpress/?p=15 همینطور.دایی سومیم که 23سالشه بامن فیلم سکسی خیلی راحته و خونه مادر بزرگم

زندگی میکنه ومن بیشتر شبها پیش داییم میرم وباهاش PS3بازی میکنم.یه روز که تمام سکسی فامیل خونه مادر بزرگم بودن ماهم

به شاه کس اونجارفتیم ومن دختر خالم نازنین رو دیدم خیلی خوشکل

شده بود اون شب من حالم کونی گرفته بود اخه با دوست دخترم دعوام شده بود. رفته بودم تو حیاط نشسته

بودم جنده که دیدم یکی دست گذاشت رو شونم.نازنین بود گفت_چته

کشتی هات غرق شده گفتم نه پستون کاپیتان فوت کرد بعد خندید گفت دانیال شماره تلفنت رو میدی گفتم چرا؟گفت میخوام

تو درسهام کوس کمکم کنی.نکه من رشته ریاضی میخوندم وسال اخر

بودم واون یه سال از من کوچکتر بود و اونم رشته اش ریاضی بود. بهش گفتم نه نمیشه و بلند شدم رفتم سکس داستان داخل. چند دقیقه

بعد از من امد ونشست.اون شب تمام شد ایران سکس و داییم

گفت شب بمون وگفتم حوصله ندارم بزار فردا میام. رفتم خونه. ساعت 1شب بود نشسته بودم پای کامپیوتر داشتم عکسهای زمان بچگیم رو نگاه میکردم که یه عکس دیدم که من و نازنین داخلش بودم.بعد یادم امد که چه گندی زدم.فردا ظهر ساعت نزدیکای 3ظهر بود که گوشیم زنگ خورد شمارش ناشناس بود برای همین جواب ندادم بعد داییم زنگ زد گفت برم خونشون.وقتی رسیدم داییم گفت دیشب شمارت رو دادم به نازنین فهمیدم شماره ناشناس نازنینه. زنگ زدم بهش گفت چه اجب جواب دادی دیگه داشتم فکر میکردم شماره اشباست گفتم کاری داشتی؟گفت نه اگه فردا صبح بیکاری بیا خونمون تو درس هندسه کمکم کن گفتم باشه شاید بیام گفت شایدنداره فردا منتظرت هستم وخداحافظی کرد.فردا رفتم خونشون زنگ زدم دیدم خواهرش در رو باز کرد رفتم داخل به خالم سلام کردم ودیدم نازنین داره ماهواره نگاه میکنه گفت امدی گفتم نه تو راهم.لبخند زدبعد گفت بیا بریم تو اتاقم. بعد از نیم ساعت گوشیش زنگ خورد و بهم گفت دوستمه میگه بیا بریم سینما من گفتم خداحافظ من برم گفت کجا؟گفتم خونه.گفت مگه باهام نمیای؟ خندیدم گفتم زشته دوستت خجالت میکشه گفت نه با دوست پسرش میاد من که تعجب کرده بودم گفتم باشه.بعداماده شدورفتم سینما.وقتی رسیدیم سینمادوست نازنین رو که دیدم کونم سوخت اخه دوست دختر قبلیم بود وقتی رفتیم تو سینما فیلم شروع شد ومن که کلا از فیلم ایرانی بدم میامد زیاد به فیلم توجه نکردم.تو فکر بودم که دیدم نازنین در گوشم گفت دانیال خیلی دوست دارم ودستم رو گرفت. از تعجب داشتم سکته میکردم که ایا این همون نازنینه که به هیچ پسری رو قبول نداره.وقتی فیلم تمام شد.بردمش تا در خونشون وبعد رفتم خونه مادر بزرگم که شب اونجا بخوابم.شب ساعت حدود 2‎:30‎بود که یه اس فرستادم براش که بیداری یانه؟اون جواب داد نه خوابم.خندیدم جواب دادم اگه خوابی پس خداحافظ.گفت شوخی کردم کارداشتی؟گفتم منظورت از دوست دارم چی بودتو سینما؟جواب داد شاید باورت نشه تا همین الان به فکرت بودم.گفتم من همینطور.گفت فردا صبح میای خونمون؟گفتم باشه عزیزم.گفت پس شب بخیر گلم.فردا صبح رفتم خونشون در زدم بعد چند بار زنگ زدن در باز کرد ورفتم داخل راستش رو بگم تا اون موقع حتی فکر سکس با هیچ دختری رو نکرده بودم بعد رفتم رو مبل نشستم اومد با یه شلوارک ویه تاپ که روشPUMAنوشته شده بود.میوه و شربت اورد وامد پیشم نشست کنترل مهواره رو برداشت و گذاشت روی فیلم داشتیم فیلم نگاه میکردیم که یه دفعه مرده زنه رو میبره تو اتاق تا باهاش سکس بکنه رو به نازنین کردم دیدم داره با خودش ور میره من که شهوتی شده بودم رفتم نزدیکش و ازش لب گرفتم اون هم شروع کرد به لب گرفتن بعد تاپش رو در اوردم وشروع کردم به خوردن سینه هاش چه حالی میداد بعد امدم پایین تر رسیدم به شلوارکش که چسبیده بود به پاش با کمک خودش از پاش درش اوردم و بعد کسش رو دیدم نمیدونید چقدر سفید بود شروع کردم به خوردنش بعد چند دقیقه لرزش شدیدی کردو ارضا شد بعد بلند شدم ولباس هام رو در اوردم کیرم که مثل یک چوب شده بود رو به روی نازنین بود نازنین گفت خوشش نمیاد ساک بزنم و من گفتم باشه وبهش گفتم چهار دست وپا بشینه وکیرم رو گذاشتم در کونش و کمی توف زدم وکیرم رو تا ته کردم تو کونش جیغی کشید که گوشم تا 5دیقیقه سوت میکشید وبعد زد زیر گریه و من که حشری بودم فقط تلمبه میزدم بعد چند دیقیقه ابم امد وریختمش تو کون نازنین بلند شدیم وباهم رفتم حمام بعد حمام از نازنین پرسیدم خاله کجاست گفت رفته شهرستان و تا دو روز دیگه هم نمیان چونکه یکی از فامیل های باباش فوت کرده من شب اونجا پیش نازنین خوابیدم وبعد صبح رفتم خونه بعد از اون سکس بازهم باهم سکس داشتیم امیدوارم خوشتون امده باشه.

]]>
https://avizoone.com/%d8%b4%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%b3-%d8%ac%d9%86%d8%af%d9%87-%d9%85%db%8c%d9%84%d9%81-%d9%88-%da%a9%d8%b3-%d8%af%d8%a7%d8%af%d9%86%d8%b4-%d8%a8%d9%87-%d9%be%d8%b3%d8%b1-%da%a9%d9%84%d9%81%d8%aa/feed/ 0 175011
شاه کس خوشگل و ناز حسابی کرده میشه https://avizoone.com/%d8%b4%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%b3-%d8%ae%d9%88%d8%b4%da%af%d9%84-%d9%88-%d9%86%d8%a7%d8%b2-%d8%ad%d8%b3%d8%a7%d8%a8%db%8c-%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%87-%d9%85%db%8c%d8%b4%d9%87/ https://avizoone.com/%d8%b4%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%b3-%d8%ae%d9%88%d8%b4%da%af%d9%84-%d9%88-%d9%86%d8%a7%d8%b2-%d8%ad%d8%b3%d8%a7%d8%a8%db%8c-%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%87-%d9%85%db%8c%d8%b4%d9%87/#respond Mon, 27 May 2019 07:19:51 +0000 http://192.168.1.25/wordpress/?p=15

بده.توی زندگیش یک دختر قشنگ فیلم سکسی باشه که آدم دوستش بداره، براش

هدیه بخره، شعرای عاشقانه براش بنویسه، هر از گاهی ببینتش و بالاخره….. حالی به سکسی حولی!منهم مثل خیلی از پسرها همینطور

بودم. شاه کس از لحاظ مردی که مطمئن بودم مرد شدم، ولی

هنوز موقعیتش پیش نیومده بود تا کونی از آلت مردانگیم استفاده کنم! دنبال یک مورد مناسب، یعنی یک دختر خوب میگشتم

تا جنده زودعاشقش بشم و مردونگیم رو براش بکار بگیرم!هروقت به

حمام میرفتم و خودم رو لخت پستون میدیدم با خودم میگفتم: بالاخره همه چیزهایی که خدا آفریده حکمت داره و حیفه

که آدم کوس از موهبتهایی که خدا بهش داده استفاده نکنه!

اندامهای جنسی با این ظرافت و قشنگی چرا باید سالها بدون استفاده بمونن تا آدم ازدواج کنه و بتونه بکارشون بگیره. اصلا” سکس داستان شاید زبونم لال

من به اون سن نرسیدم،اون وقت چی؟ حیف ایران سکس نیست ناکام

از این دنیا برم؟!مدتها بود که این افکار مغز منو پرکرده بود و تصمیم گرفته بودم هرچه زودتر ازنعمتهای خدادادیم استفاده کنم.ولی چطوری؟ آخه دوست دختر چیزی نیست که آدم بتونه هروقت دلش خواست بره در مغازه ، یکیش رو بخره و بیاره خونه.تازه باید خونه خالی هم داشته باشه!واقعا” زندگی چقدر سخته!! بالاخره چاره ای نبود باید برای خودم کسی رو پیدا میکردم تا مثل دوتا پرنده عاشق باهم پرواز کنیم و به یکجای امن بریم و باهم حال کنیم! دست بکار شدم و اول لیست تمام دخترهایی رو که میشناختم نوشتم.بعضی هاشون از من بزرگتر بودن و حذفشون کردم.دخترهای فامیل نزدیک مثل دخترخاله و دخترعمو و…. هم که ناموس آدمن و نمیشه باهاشون کاری کرد! از بین غریب ترها چندتاشون خیلی افاده ای بودن،اونها رو هم حذف کردم. یکی از دوستای بابام هم دختر خوشکلی داشت ولی اونها به یک شهر دیگه رفته بودن و نمیشد باهاش مکاتبه ای حال کرد! از بین اون همه اسم که نوشتم فقط چندتاش باقی موند تازه این دوسه تاهم این قدر زشت بودن که حالم ازشون بهم میخورد.توی این فکربودم که دنیاچقدر کوچیکه و من چقدر بدبختم که هیچ دختر مناسبی برای من پیدا نمیشه.با نامیدی کنارپنجره اومدم تا غروب غمگین خورشید رو نگاه کنم که یهو چشمم به خونه همسایه افتاد. چرا تاحالا به فکرم نرسیده بود… یادم اومد… مرجان دختر همسایمون… دبیرستانی و همسن و سال خودم،خوشکل و زیبا،با وقار،تازه هرروز میتونستم از پنجره اتاقم هم ببینمش! خدایا متشکرم.خانواده مرجان سالهاهمسایه ما بودند و اونها رو خوب میشناختم.خونه اونها درست روبروی منزل ما بود و من از طبقه بالا و پنجره اتاقم خیلی راحت میتونستم حیاط خونه شون رو دید بزنم.من و مرجان وقتی بچه بودیم اکثر اوقات توی کوچه باهم بازی میکردیم.ولی بتدریج که من بزرگتر شدم از او فاصله گرفتم و ارتباطمون قطع شد.آخه پسربچه ها از اینکه با یک دختر دوست باشن خیلی خجالت میکشن.(ولی وقتی مرد شدن میخوان خودشون رو بکشن تا دوباره بتونن با همون دختره دوست بشن!) من گاهی بدون هیچ منظوری از پنجره اتاقم اونو توی حیاط خونه شون میدیدم.پوست روشن با موهای خرمایی و بلند داشت.معمولا” دامن کوتاه میپوشید که ساق پاهای سفیدش از اون بالا کاملا” معلوم بود.اندام متوسطی داشت که سینه هاش مثل دوتا انار در بالای اون خودنمایی میکرد.عجیبه که من تابحال متوجه این همه نعمت خدادادی که اطرافم بود نشده بودم و بی تفاوت از کنارش میگذشتم! ولی حالا دیگه متوجه همه این زیبایی ها شده بودم و تصمیم گرفتم هرطورشده مرجان رو شکارکنم.مرجان برای من بهترین بود.از اون شب تمام فکر و ذکرم مرجان شده بود.بیشتر اوقات کنار پنجره میومدم تا شاید بتونم اونو ببینم.ولی مشکل اصلی این بود که چطور باهاش ارتباط برقرار کنم و منظورم رو بهش بگم.اگه بمن راه نده… اگه نخواد باهم دوست باشیم… اگه نذاره باهم حال کنیم… اونوقت چی؟ همه دنیای من در مرجان خلاصه شده بود و باید به هرقیمتی که شده شکارش میکردم. ولی چطوری؟ فردا که به مدرسه رفتم ،توی راه و سرکلاس فقط به مرجان فکر میکردم. وقتی مدرسه تعطیل شد عمدا” بخونه نرفتم و توی کوچه پرسه میزدم تا مرجان رو موقع برگشتن از مدرسه ببینم.آخرکوچه ایستادم تا وقتی مرجان اومد درخلاف جهت همدیگه راه بریم و صورتش رو ببینم وشاید بتونم به بهانه ای سرصحبت رو باهاش بازکنم.بالاخره مرجان با کیف مدرسه اش از سرخیابون پیدا شد. منهم در جهت روبروی او شروع به حرکت کردم.چقدرلباس فرم مدرسه بهش میومد. بااون مقنعه آبی، زیبایی صورتش بیشتر شده بود. حتی راه رفتنش هم بنظرم قشنگ میومد.بتدریج به هم نزدیکتر میشدیم. ضربان قلبم تند شد و دلشوره گرفتم.اصلا” روم نمیشد مستقیم توی صورتش نگاه کنم چه خواسته با اینکه باهاش حرف بزنم. از شدت خجالت و ترس پشیمون شدم و میخواستم برگردم ولی اینطوری بدتر بود و پیش خودش فکرمیکرد چقدر بی ادب هستم که تا اون رو دیدم برگشتم.به چندقدمی هم رسیدیم، حالا دیگه صورتش رو بطور کامل میدیدم. چقدر زیبا بود.چرا درخلال این همه سال متوجه این زیبایی نشده بودم؟ عشق چشم دل آدم رو بازمیکنه! خیلی هیجان داشتم. فکرمیکردم که مرجان از قصد من خبرداره و ممکنه ناراحت بشه. صدای ضربان قلبم رو خودم هم میشنیدم. نگاه مرجان به نگاه من گره خورد. وای خدای من چه نگاه گرم وگیرایی. دلم میخواست همون موقع بهش بگم عزیزم اجازه میدی من تو رو دوست داشته باشم؟!! وقتی منو دید لبخند زد و سلام کرد.آنقدر مجذوب او شده بودم که یادم رفته بود بهش سلام کنم.بادستپاچگی سلام کردم. مونده بودم بعد از سلام چی بگم.مرجان پرسید:خانواده چطورند؟ و من با خجالت جواب دادم : حال شماخوبه؟! هردومون از این اشتباه خندیدیم. من قبلا” مرتب مرجان رو میدیدم ولی تاحالا اینطوری نشده بودم.دست و پاهام بی حس شده بود،زبونم بند اومده بود و لته پته میکردم.اوکه متوجه حال من شده بود گفت: آقا مهیار مثل اینکه کسالت دارید، چون صورتتون خیلی قرمز شده! راست میگفت، خودم هم احساس میکردم که از صورتم داره بخار بلند میشه! با دستپاچگی جواب دادم : آره فکرکنم تب کردم. مرجان خیلی محترمانه خداحافظی کرد و رفت و من مات و مبهوت او را نگاه میکردم. واقعا” تب کرده بودم. تب عشق!به خونه برگشتم. اولین برخورد عاشقانه من با مرجان هر چند خیلی معمولی بود ولی تاثیرزیادی روی من گذاشت. حالا دیگه من اکثر اوقاتم رو کنار پنجره میگذروندم تا هروقت مرجان به حیاط خونه شون بیاد، بتونم ببینمش. پنجره اتاق من به« کانال مرجان» تبدیل شده بود و م
دام تصویر اونو پخش میکرد! گاهی برای درس خوندن به حیاط میومد و کتابش رو بدست میگرفت و راه میرفت. گاهی برای نرمش میدیدمش. وقتی طناب بازی میکرد نمیتونستم از سینه هاش که بالا وپایین میپریدند چشم بردارم. همش در حسرت این بودم که بتونم اون سینه های قشنگش رو لمس کنم.ولی از همه اینها قشنگتر وقتی بود که لباسهای شسته اش را روی بند پهن میکرد.من مخصوصا” عاشق شورت و کرستش بودم. چقدر باسلیقه بود.همیشه بهترین رنگها رو انتخاب میکرد و اونها رو با ظرافت خاصی روی بند لباس پهن میکرد. شاید هم عمدا” اونها رو طوری آویزون میکرد که من ببینم و حشری بشم!من سعی میکردم هرروز به بهانه های مختلف سرراه مرجان سبز بشم. برخورد او با من صمیمانه تر شده بود و من کمتر خجالت میکشیدم. بعد از مدتی متوجه شدم که مرجان بیشتر از سابق به بهانه درس خوندن یا ورزش به حیاط میاد و جالبه که لباسش هم راحتتر شده بود.بعضی وقتها آرایش دخترانه ای میکرد و تاپ و شلوارک کوتاهی میپوشید و ساعتها در حیاط خونه شون وقت میگذروند. از خودم میپرسیدم یعنی او متوجه منظور من شده و به عمد این کارها رو انجام میده؟یعنی میشه مرجان هم منو دوست داشته باشه؟ قلبم گواهی میداد که مرجان هم منو دوست داره و دلش بامنه فقط رویش نمیشه تا علاقه اش رو ابراز کنه. اینو از نگاهش، از لبخندهایی که توی کوچه بمن میزد، و از اینکه همیشه توی حیاط بود وجلب توجه میکرد، میفهمیدم. این اواخر دیگه ارتباط پنجره اتاق من به حیاط اونها خیلی قوی شده بود!مادرم سالی یکبار آش نذری میپخت و بین در و همسایه و آشنایان پخش میکردیم. روز پختن آش، پابپای مادرم بهش کمک میکردم. مادرم هم مدام منو دعا میکرد و میگفت آش رو هم بزن و نذر کن و حاجت بخواه. منهم ازصبح پای دیگ آش نشسته بودم و اونو هم میزدم و توی دلم میگفتم: خدایا من مرجان رو میخوام، ما رو بهم برسون! (نمیدونستم دعای اونروزم اینقدر زود مستجاب میشه.) کار پختن آش که تموم شد لباس مرتبی پوشیدم و تیپ کردم و کاسه ها رو بدر خونه چندتا از همسایه ها بردم تا نوبت به خونه اونها رسید. بخت با من یار بود و مرجان خودش برای گرفتن کاسه اومد. هردومون بهم لبخند معنی داری زدیم. با نگاهش بمن میگفت که خیلی وقته منتظرم بوده. چادری که بسرکرده بود نمیتونست زیبایی صورتش رو مخفی کنه. تازه سینه اش روهم باز گذاشته بود تا تاپ نارنجی که پوشیده بود کاملا” مشخص باشه. موقعی که کاسه رو از من میگرفت عمدا” دستم رو بدستش کشیدم. خیلی نرم و لطیف بود. حرارتش تمام بدنم رو گرم کرد. من با چشمام داشتم سینه هاش رو میخوردم که مرجان روبمن گفت: «آقا مهیار یادتونه قدیمها که بچه بودیم روزی که شما آش میپختید، توی خونه تون ما باهم بازی میکردیم؟ یادش بخیر چقدر خوش میگذشت،اون موقعها ما بیشتر از الان باهم بودیم.» دیگه برام ثابت شده بود که داره چراغ سبز نشون میده، بدون معطلی گفتم من همیشه بیاد شما هستم ولی این اواخر کمی گرفتار شده بودم و کمتر خدمتتون میرسیدم.ولی پس فردا خانواده ما به مشهد مسافرت میکنن و شما اگه دوست داشتید میتونید بیاید تا خاطرات گذشته رو باهم زنده کنیم.فکر میکردم الان محکم میزنه توی گوشم یا اینکه هرچی فحش بلده بارم میکنه و در رو میبنده. ولی اصلا” اینطوری نشد،مرجان لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت: پس فردا؟ حتما”!خدایا ازت متشکرم که نذر منو به داین زودی ادا کردی.با خوشحالی به خونه برگشتم. دیگه سر از پا نمیشناختم. به برادرم گفتم بره بقیه آش ها رو پخش کنه و خودم یکراست به حمام رفتم تا بیاد مرجان یه جلق درست و حسابی بزنم!در فاصله این دو روز من فقط در این فکربودم که موقع روبرو شدن با مرجان چکار کنم و باراول چطوری باهاش حال کنم. از شما چه پنهان یواشکی چندتا فیلم سوپرهم نگاه کردم، ولی هیچکدومشون بدردم نخورد، آخه منو مرجان که هنرپیشه توی فیلم نبودیم که راحت بتونیم همدیگه رو بکنیم!!صبح روزی که خانواده ام منو تنها میگذاشتن و به مسافرت میرفتن با خوشحالی اونها رو بدرقه کردم و گفتم اصلا” نگران من نباشید و هرچقدر دلتون خواست باخیال راحت اونجابمونید! اتفاقا”همین موقع بود که مرجان هم از خونه بیرون اومد و بعد از احوالپرسی به مادرم گفت خانم شماخیالتون راحت باشه،مگه ما آقامهیار رو تنها میذاریم!خانواده ام بسوی مشهد حرکت میکردن و من در حالیکه به مرجان خیره شده بودم برای آنها دست تکان میدادم.به خونه برگشتم. هردقیقه برایم یک ساعت و هرساعت برایم یکروز طول میکشید. پس این دخترهمسایه کی میخواد بمن سربزنه و منو از تنهایی در بیاره؟ مدام پشت پنجره منتظر ایستاده بودم تا اومدنش رو ببینم.ناهارم رو با بی میلی خوردم. همش میترسیدم نکنه نیاد و منو سرکارگذاشته باشه. تا بعدازظهر هم هیچ خبری از مرجان نشد. یه دفعه فکری بخاطرم رسید: آخه اون برای اومدنش یه بهانه ای میخواست، همینطوری که نمیتونست زنگ خونه ماروبزنه و بگه اومدم باهم باشیم! به تراس رفتم. یکی از شورتهای خیلی قشنگم رو که شسته بودم و روی رخت آویز پهن کرده بودم تا خشک بشه برداشتم و اونو با هر بدبختی که بود به حیاط خونه مرجان پرتاب کردم.خودم هم به اتاقم رفتم تا کمی بخوابم. عصر دوباره کنار پنجره اومدم. از مرجان هیچ خبری نبود.مدتی گذشت تا اینکه برای نرمش به حیاط اومد. نگاهی به پنجره من انداخت،براش دست تکون دادم و خندید. بعد کنار دیوار اومد و دولا شد و شورت منو برداشت. از اینکه دختر نامحرم داشت شورتم رو میدید خیلی خجالت کشیدم!! بلافاصله به داخل ساختمان برگشت. من خودم رو مرتب کردم و با دلهره منتظر مرجان نشستم
.بیشتر از یک ساعت گذشت تا زنگ خونمون بصدا در اومد. باعجله آیفون رو برداشتم. شنیدن صدای مرجان از پشت آیفون اضطرابم رو چند برابر کرد. در رو براش بازکردم. برای اینکه کسی نبیندش فورا” بالا اومد. سلام علیک گرم و صمیمانه ای باهم کردیم. باهاش دست دادم.وقتی دستم روگرفت یه حالی شدم! میخواستم ببوسمش، ولی هنوز خیلی زود بود. من و مرجان داخل پذیرایی اومدیم و روبروی هم نشستیم. مدتی به سکوت گذشت. نمیدونستم در این موقعیت چکار باید بکنم. بی اختیار پرسیدم از این طرفها؟ با خنده معنی داری گفت: یکی از لباسهای شما توی حیاط ماافتاده بود، براتون آوردمش. هردومون خندیدیم. از جا بلند شدم و موزیک ملایمی گذاشتم.حالا ضربان قلبم آرومتر شده بود و احساس آرامش میکردم. مرجان روسریش رو در آورد. موهای فوق العاده زیبایی داشت. به سمت او رفتم و از سبد روی میز یک شاخه گل جداکردم و به او دادم.هردومون احساس عجیبی داشتیم.نگاهمون به هم گره خورد و هرکدوم منتظر بودیم تا اون یکی شروع کنه.من با ترس دستم رو جلوبردم.خیلی راحت دستش رو توی دستم گذاشت. حالا دیگه میتونستم باخیال راحت دستش رو نوازش کنم و از لطافت پوستش لذت ببرم. وقتی دستش رو بوسیدم دیگه طاقت نیاورد و منو بغل کرد و بوسید. من گیج شده بودم و نمیدونستم چکار باید بکنم. آخه توی اون فیلمها از این صحنه های احساسی نبود که آدم یاد بگیره!خودم رو به مرجان سپردم تا هرکاری میخواد بامن بکنه.بدون تعارف بگم:اون داشت با من حال میکرد! من بی تجربه برای اینکه کم نیارم هرکاری که اون میکرد منهم میکردم. یه دستم رو دور کمرش حلقه کردم و همونطور که اون لب منو میخورد منهم لبش رو میخوردم. خیلی خوشمزه بود! یه دفعه گفت: مواظب باش کبودش نکنی! سرش رو بالا گرفت و گردنش روبمن چسبوند. متوجه منظورش شدم، شروع به لیسیدن و خوردن گردنش کردم. بوی عطرش منو مست کرده بود و هرچی میخوردم سیر نمیشدم.دستم رو که روی پاش گذاشته بودم بالا آوردم و با احتیاط از روی لباس روی سینه اش گذاشتم.احساس لمس سینه یک دختر برای اولین بار غیرقابل توصیفه. دلم میخواست محکم فشارش بدهم،ولی میترسیدم دردش بیاد.آروم اونو با انگشتام گرفتم و مثل لیمو چلوندم.مرجان چشمش رو بسته بود و آه میکشید. او منو میبوسید و با دستش سینه ام رو نوازش میکرد. دکمه بالایی پیراهنم رو باز کرد و دستش رو از اون بالا داخل فرستاد. از نوازش و گرفتن موهای سینه ام با دستش خیلی لذت میبرد. دوست داشتم همه دکمه هام رو باز میکرد تا راحت بشم! درست در لحظه ای که من خیلی تحریک شده بودم و میخواستم یه قدم دیگه جلو برم، مثل برق گرفته ها از جا پرید و گفت:من باید برم،الان مامانم از خریدبرمیگرده و همه چی لو میره.دلیلی برای اصرار وجود نداشت.با دلخوری از جا پاشدم و پرسیدم پس کی میای باهم باشیم؟ همینطور که خودش رو مرتب میکرد گفت سعی میکنم فردا برای دیدنت بیام.هروقت اوضاع مرتب بود و تونستم بیام نیم ساعت قبلش حوله و لباسم رو روی بند پهن میکنم تا بفهمی،تو هم که همیشه کنار پنجره هستی و منو میبینی!! خیلی خجالت کشیدم. نمیدونستم که در تمام این مدت او متوجه حضور من در پشت پنجره اتاقم و دید زدنش بوده است.از خجالت سرم رو پایین انداختم.چونه منو گرفت و بوسید و گفت خجالت نکش،من در تمام این روزها متوجه تو بودم و خوشحال بودم که منو میبینی،مخصوصا” وقتی با خودت ور میرفتی خیلی خوشم میومد! دیگه میخواستم زمین دهن بازکنه و منو ببلعه، یعنی اون حتی جلق زدن من پشت پنجره رو هم دیده بود!! چه افتضاحی!موقع خداحافظی، مرجان شورت منو از توی جیب لباسش درآورد و گفت:راستی این توی حیاط ما افتاده بود. خیلی خوشرنگه یادت باشه فردا همینو بپوشی، خیلی بهت میاد!من با خوشحالی زایدالوصفی مرجان رو تا دم در رسوندم و منتظر فردا شدم. اون روز حال و هوای دیگه ای داشتم. صبحونه ام رو که خوردم، شورت قرمز راه راهم رو که توی حیاط همسایه انداخته بودم و مرجان ازش خوشش اومده بود برداشتم و اتو کردم! آخه حالا که مرجان خانم میخواست منو با این شورت خوشکل ببینه نباید چروک داشته باشه.بعد به فکرم رسید که بهش عطر هم بزنم تا خوشبو بشه! فکر کنم توی حمام سه بار بدنم رو با صابون شستم. وسواس داشتم که نکنه بدنم بوی عرق بده و مرجان ناراحت بشه. موهای زاید بدنم رو تراشیدم تا کیرم سفیدتر و بلندتر بنظر بیاد. وقتی خودم رو توی آینه دیدم از اون تن و بدن سفید توی اون شورت قرمز راه راه حظ کرده بودم. وااای…. خوش به حال مرجان که میخواد منو بغل کنه!لباس راحتی پوشیدم و در انتظار دیدن مرجان پشت پنجره اتاقم لحظه شماری میکردم. خوشبختانه طولی نکشید که مرجان با حوله و لباسش به حیاط خونه شون اومد تا اونها رو روی رخت آویز پهن کنه. مطمئن بودم منو پشت دریچه دیده ولی عمدا” سرش رو بالا نمیکنه. دیگه دل توی دلم نبود. طبق قرارمون باید تا نیم ساعت دیگه پیش من میومد. فقط مسئله بی تجربگیم منو آزار میداد. من قبلآ از این کارها نکرده بودم و نمیدونستم چطوری با دخترها حال کنم. شاید اگر میفهمید که من تجربه دختربازی ندارم،از من خوشش نمیومد، اصلا” هم دلم نمیخواست توی دلش به سادگی من بخنده. ولی مجبور بودم حقیقت رو بهش بگم. بالاخره حقیقت بهتر از هرچیزیه. بابرخوردی که دیروز باهاش داشتم معلوم بود او برخلاف من چندان هم بی تجربه نیست. این مسئله تهاجم فرهنگی همه جوونها رو فاسد کرده! توی این فکرها بودم که مرجان زنگ خونمون رو زد. زیباترین صدای زنگی بود که در تمام عمرم شنیده بودم. مرجان از پله ها بالا اومد. مانتو تیره و لباس رسمی که پوشیده بود
منو به شک انداخت. ازش پرسیدم مگه قراره جایی بری؟ او که از این همه ساده دلی من خنده اش گرفته بود با نیشخندگفت:به مامانم نمیتونستم بگم که دارم میرم خونه پسر همسایه!! هردومون خندیدیم. بدون تعارف مقنعه اش رو درآورد و دکمه های مانتوش رو یکی یکی باز کرد. یک تاپ و شلوارک زرد و نارنجی پوشیده بود که رنگش منو حسابی تحریک میکرد. من نمیتونستم ازش چشم بردارم. روبروی من نشست و همینطور که فنجان چایی رو برمیداشت پرسید: مگه تاحالا دختر ندیدی که اینطوری نگاه میکنی؟! منم از روی سادگی گفتم نه! نمیدونم چی شد که یه دفعه توی اون وضعیت بحرانی صداقتم گل کرد! رفتم کنار دستش نشستم و همینطور که دستش رو توی دستم گرفته بودم و با انگشترش بازی میکردم سرم رو پایین انداختم و گفتم: مرجان، من تو رو خیلی دوست دارم و دلم میخواد باهم باشیم، ولی راستش نمیدونم وقتی ما باهم هستیم چکار باید بکنم! مرجان که از این اعتراف من خوشش اومده بود، دست منو توی دستش گرفت و با غرور گفت: عیبی نداره عزیزم من خودم بهت یاد میدم، فقط باید به حرفهای من خوب گوش بدی تا هردومون لذت ببریم!تنهاکاری که دراون موقع به ذهنم رسید این بود که ببوسمش. مرجان ازجا بلند شد و گفت عجله کن که وقت نداریم. من مثل بچه ها دستم رو توی دستش گذاشتم و باهم به سمت اتاقم رفتیم. نگاهی به در و دیوار و عکسهای اتاقم انداخت. با کنجکاوی اونها رو ورانداز میکرد. یه دفعه چشمش به پنجره افتاد. کنار پنجره اومد و گفت: از اینجا حیاط خونه ما خیلی خوب معلومه، این مدت خوب منو دید میزدی و صفامیکردی! باخجالت ازش پرسیدم از کی متوجه حضور من در پشت پنجره بودی؟ همینطور که پرده اتاق رو میکشید گفت: همیشه میدیدمت! فکر کردی اون همه قدم زدن و طناب بازی کردنم توی حیاط بدون حکمت بود؟! باخودم فکر میکردم که حدسم درست بوده و مرجان هم منو دوست داره و به عمد اون کارها رو میکرده، ولی حالا دیگه احساس میکردم جای شکار و شکارچی باهم عوض شده! مرجان کنار من روی تخت نشست، اول نگاههامون بهم قفل شد و بعدش یه دفعه باران بوسه بود که نثار هم کردیم. بدن همدیگه رو از روی لباس نوازش میکردیم و خودمون رو بهم میمالیدیم. البته من فقط تا اینجاش رو بلد بودم! مثل بچه ها ازش پرسیدم حالا چکار کنیم؟ و مرجان مثل خانم معلمهای خوشکل و مهربون گفت: اول باید لباسهامون رو دربیاریم! با اون تاپ و شلوارکی که پوشیده بود، خودش که تقریبا” نیمه لخت بود، پس منظورش این بود که من باید لخت بشم. از خجالت خیس عرق شده بودم. نمیدونم صورتم چقدر سرخ شده بود که گفت: پسر این قدر خجالت نکش، اول تو بیا لباسهای منو دربیار. لباسش دو تیکه بیشتر نبود ولی واقعا” نمیدونستم اول از کدومش شروع کنم! دستم رو روی رونش گذاشتم و آروم بالا اومدم، پهلوهاش رو تا زیربغل نوازش کردم و بعد دوباره دستم رو پایین بردم و تاپش رو بالا کشیدم. سرش رو بمن چسبوند. شلوارکش رو هم سریع درآوردم.پوست سفید بدنش با شورت توری مشکی منو حسابی حشری کرده بود. در حالیکه میبوسیدمش سینه هاش رو بادستم فشار میدادم. خیلی سفت شده بود و نوکشون بیرون زده بود. دستش رو از روی شلوار روی کیر من گذاشت و باخنده گفت: اوه چه خبره!! چندبار فشارش داد و بعد کمربندم رو باز کرد و زیپ شلوارم رو پایین کشید. حالا دیگه شرم و حیا رو از یاد برده بودم. کمرم رو کمی بالا گرفتم تا بتونه شلوارم رو دربیاره. بهش گفتم عزیزم همون شورتی رو پوشیدم که خواسته بودی. از دیدن منظره کیرشق شده من توی اون شورت قرمز اینقدر خوشش اومد که دیگه یادش رفت باید پیرهنم رو دربیاره و سرش رو روی کیرم گذاشت و از روی شورت میبوسیدش. من مجبور شدم خودم دکمه های پیراهنم رو بازکنم و از شرش خلاص بشم. پاهام رو ازهم باز کردم و بحالت نیمه نشسته روی تخت دراز کشیدم. اولین باری بود که کسی کیر منو لمس میکرد. خیلی خوشم اومده بود.مرجان به آرومی شورت منو پایین میکشید و قسمتهای بالای کیرم رو بادستش نوازش میکرد. موقعی که کش شورت از روی کیرم رد شد احساس کردم از زندان خلاص شده! حالا کیر شق ده من باتمام وجود برای مرجان خودنمایی میکرد. کیرم رو گرفت و دستش رو چند بار از بالا تا پایین کشید.نوکش رو بوسید و از اونجا تا بیضه هام رو بو کرد. بعدش خیلی آروم کیر منو وارد دهانش کرد. نمیتونم احساسم رو درست بیان کنم. فقط میتونم بگم یه چیزی بود شبیه غلغلک ولی خیلی لذتبخش تر. من همیشه از اینکه کسی موقع غذاخوردن دهنش صدا بده خیلی بدم میومد، ولی اونروز عاشق صدای ملچ و ملوچ مرجان بودم! معلوم بود که خیلی باتجربه ست. هر وقت من میخواست آبم بیاد و ناله میکردم، کیرم رو ول میکرد و تخمهام رو زبون میزد. بعدش مرجان روی پاهای من نشست و بدنش رو بمن چسبوند و بالا کشید. از گردن تا سینه و شکمش رو به کیر من مالید. چندبار همینطور بالا و پایین کرد. بعد خودش رو طوری بالاتر از من قرار داد که من بتونم راحت سینه هاش رو بخورم. این قدر خوشکل بودن که دلم میخواست دهنم جا داشت، هر دوتاشون رو باهم میخوردم! همینطور که سنه هاش رو یکی یکی میمکیدم دستم رو از کمرش پایین بردم و باسن گوشتیش رو نوازش کردم. عمدا” خودش رو طوری تکون میداد که شورتش پایین بیاد. منهم راحتش کردم و اونو کامل از پاش درآوردم! دستم رو لای پاش و روی کسش کشیدم. خیس خیس شده بود. کسش رو مرتب روی کیر شق ده من میمالید. منهم باسنش رو به سمت خودم فشار میدادم تا بدنش بمن بچسبه. کم کم داشتم از این وضعیت خسته میشدم. کار ما بر عکس شده بود، مرجان روی من افتاده بود و داشت با من حال میکرد! دلم میخواست ببینم کسش چه شکلیه. به هر
کلکی بود خودم رو از زیرش بیرون کشیدم و روی تخت جای خودم خوابوندمش. پاهاش رو محکم بهم چسبوند تا من نتونم کسش رو ببینم. کمی در همین حالت باهم بازی کردیم. من سرم رو پایین شکمش گذاشتم و رونش رو میمالیدم. یواش یواش لای پاش از هم باز شد و من برای اولین بار در زندگیم کس دیدم!! یک برآمدگی گوشتی، با لبهای قرمز روشن و خط برجسته ای در وسطش، چه لحظه باشکوهی! کسش رو نه یکبار که چندین بار بوسیدم. مثل بچه های فضول باانگشتم تمام جاهاش رو وارسی کردم. موقعی که میخواستم نوک انگشتم رو توش فرو کنم یه باره پاهاش رو بهم فشار داد و گفت چکار میکنی؟ملتمسانه نگاهش کردم. میدونست این نگاه من از درماندگیه. ازم خواست براش قوطی کرم بیارم و به پشت خوابید.بمن گفت اول تمام پشت و کمرش روبراش ماساژ بدهم و همین طوری پایین بیام. از ماساژ بدنش خیلی لذت میبردم. شونه و پشتش رو خوب مالیدم. گاهی سینه هاش رو از پشت سر توی هر دودستم میگرفتم و اینقدر فشار میدادم تا جیغ بکشه. بعد از کمر نوبت به باسنش رسید. دلم میخواست همین جا بمونم و دیگه پایین تر نروم! لمبه هاش رو یکی یکی با دو دستم مثل حلقه میگرفتم و از بیرون به سمت داخل فشار میدادم. سرش رو بعقب برگردوند و گفت مثل اینکه شاگرد بااستعدادی هستی! خوشحال شدم که از اینکار من خوشش اومده. چندین بار اینکار رو کردم. با دستم درز کونش رو باز کردم. سفید سفید بود، بدون یک تار مو! بعد یواش یواش دستم رو لای پاهاش بردم و اونها رو از هم باز کردم. شاید تنها چیزی که توی دنیا وارونه اش هم مثل خودش قشنگه، کسه!! از این زاویه هم که وارونه میدیدمش خیلی ازش خوشم میومد. مرجان ازم خواست که بین پاش رو بمالم. بدون اینکه خودم هم بفهمم چکار میکنم، بادستم کون و کس و هرچیز دیگه ای اون وسطها بود میمالیدم! اصلا” نمیدونستم چکار میکنم، فقط از صدای نفسهاش که بلندتر میشد میفهمیدم که داره خیلی حال میکنه. هروقت آه میکشید منهم همون جا رو بیشتر میمالیدم! کم کم داشت عرق میکرد. دست منو گرفت و گفت دیگه بسه. بعدش ازجا پا شد و کنار پنجره ایستاد (البته پرده ها رو قبلا” کشیده بود و کسی ما رو نمیدی) و منو بغل کرد و گفت لبم رو بخور. این قدر لباشو خوردم که حسابی ورم کرده بود. وقتی زبونش رو توی دهنم فرو کرد خیلی تعجب کردم، عجب زبون نرمی بود، اون رو هم خوردم! تازه فهمیدم که زبون فروکردن توی دهن همدیگه از آداب حال کردنه! بعدش منهم یاد گرفتم و زبونم رو توی دهنش میچرخوندم.مرجان قوطی کرم رو برداشت و با دستش تمام کیر منو چرب کرد. از اینکارش خیلی خوشم اومد.اول فکرکردم میخواد برام جق بزنه ولی وقتی کیر منو خوب چرب کرد به دیوار تکیه داد و پاهاش رو بهم چسبوند و بمن اشاره کرد. کیرم رو لای پاها و درست زیر کسش فرو کردم.چند بار عقب و جلو کردم.سرکیرم حساس بود و اذیتم میکرد. با کرم رون مرجان رو چرب کردم و دوباره کیرم رو لای پاش گذاشتم، عالی شده بود. دستم رو روی شونه اش گذاشتم و عقب… جلو… عقب… جلو…کردم. اولش خیلی رمانتیک بود و آروم اینکار رو میکردم و بینش میبوسیدمش،ولی بعد دیگه کنترل خودم رو از دست دادم و کیرم رو با تمام قوا لای پای مرجان فرو میکردم و حرکت میدادم. اونهم از اینکار من خیلی حال میکرد و پاهاش رو محکمتر بهم فشار میداد تا کیر منو بهتر لمس کنه.دیگه احساس کردم داره آبم میاد. میخواستم کیرم رو دربیارم تا آبم روی مرجان نریزه، ولی او محکم منو بخودش چسبوند و شونه ام رو گاز گرفت.نمیدونم از شدت درد بود یا از لذت اینکه آبم اومد که یهو داد بلندی کشیدم. تمام عضلات بدنم منقبض شده بود. برای آخرین بار کیرم رو بین پاش فشار دادم. دیگه رمق نداشتم. مرجان رو بوسیدم و خودم رو روی تختخواب انداختم. آب من روی رون مرجان ریخته بود و از اونجا به سمت زانوش سرازیر شده بود.خودش رو با دستمال کاغذی تمیز کرد. میخواستم ازش عذر خواهی کنم ولی او گفت که از ریختن آب روی بدنش خیلی لذت میبره. (نمیدونم تا حالا چندبار تجربه کرده بود!) مرجان میخواست لباسش رو بپوشه. سرم رو جلو بردم تا یکبار دیگه کس ملوسش رو ببوسم. برخلاف نیم ساعت پیش، حالا دیگه کسش نه تمیز بود و نه بوی خوبی میداد! هردومون لباسامون رو پوشیدیم. من از مرجان بخاطر اومدنش تشکر کردم و ازش خواستم توی این چند روز منو تنها نذاره! شاید بشه گفت اون چند روزی که خانواده ام به مسافرت رفته بودن بهترین ایام زندگیم بود. اولین و بهترین خاطرات سکسی من مربوط به همون چند روزه که با مرجان حال میکردم. از روزی که برای مرجان لاپایی زدم و آبم رو روی بدنش ریختم، هرروز عطش من برای سکس بیشتر میشد و دوست داشتم جلوتر برم. زمان زیادی تا برگشتن خانواده ام از سفر باقی نمونده بود و من غصه میخوردم که چرا سفر اونها به زودی تموم میشه! بعدازظهر بود و من با یک تاپ پسرونه و شورت روی تختم به شکم دراز کشیده بودم و مجله میخوندم و همینطور کیرم رو به تشک فشار میدادم! نمیدونم چه مدت اینکار رو انجام دادم ولی کیرم حسابی شق شده بود و بی قراری میکرد! تلفن زنگ زد، وقتی گوشی رو برداشتم باکمال تعجب صدای مرجان رو شنیدم. آهسته صحبت میکرد تا کسی صداش رو نشنوه. به شوخی گفت:خواب که نبودی؟ میخواستم حالت رو بپرسم،چون دیگه مدتیه پشت پنجره پیدات نمیشه نگران بودم نکنه کار دست خودت داده باشی! خیلی موذیانه جواب دادم:تو که برای من خواب نگذاشتی،الآن هم از تنهایی حوصله ام سررفته و روی تخت دراز کشیدم. بلافاصله گفت خب حالا که این طوره یه سری میام بهت میزنم تا تنها نباشی،فقط در حیاط رو باز بذار که توی کوچه معطل نشم و بعدش گوشی رو قط
ع کرد. دیگه بهتر از این نمیشد. از جام بلند شدم و دکمه دربازکن رو زدم تا مجبور نباشه زنگ بزنه. فکر میکردم هنوز چنددقیقه ای وقت دارم و میخواستم خودم رو مرتب کنم ولباس بپوشم که یهو در هال باز شد و چهره مرجان رو دیدم. هیچ فکرش رو نمیکردم که به این سرعت خودش رو به خونه ما برسونه. از اومدنش هم خوشحال شدم و هم غافلگیر، آخه من هنوز لباس نپوشیده بودم و نیمه لخت بودم! مرجان همینطوری که در رو پشت سرش میبست گفت توی خونه ما کسی نبود و دیدم فرصت خوبیه تا بیام ببینم چیزی کم وکسر نداری! بعدش گفت:چیه خشکت زده؟ نمیخوای تعارف کنی بیام توی اتاقت؟ من هاج و واج مونده بودم که چی بگم و چکار بکنم؟ هردومون به اتاق من رفتیم و روی تخت نشستیم. مجله منو برداشت و ورق زد و با شیطنت پرسید: خودت رو هم که خیس کردی!! راست میگفت. موقعی که دمر خوابیده بودم و کیرم رو به تشک میمالیدم اینقدر تحریک شده بودم که پیش آبم اومده بود و جلوی شورتم کمی خیس شده بود. ازخجالت نمیدونستم چکار کنم! دستش رو جلو آورد و بدون مقدمه کیر منو از روی شورت فشار داد و گفت با این زبون بسته چکار کردی؟!!دیگه وقتش بود، دستم رو دور کمرش انداختم و بدنم رو بهش چسبوندم و مشغول بوسیدنش شدم. خودش رو خیلی راحت دراختیار من گذاشت تا ضمن بوسیدنش،لباسش رو هم در بیارم. سوتین نپوشیده بود و من همه لباس هاش رو غیر از شورتش در آوردم. حقیقتش جرات اینکار رو نداشتم! همینطور که گردنش رو میخوردم با دستم سینه هاش رو هم فشار میدادم. تاپ منو از تنم درآورد و با دست موهای نازک سینه ام رو نوازش کرد. بعدش از همدیگه لب گرفتیم. عجب زبون خوشمزه ای داشت! اینقدر حشرش بالا زده بود که دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه. دیوونه وار شورت منو درآورد. کیرم مثل تیرآهن سفت شده بود و دیگه نیازی به مالیدنش برای شق شدن نبود. سرش رو پایین برد و کیرم رو بوسید و اونو به صورت نرم و لطیفش مالید. فکر میکردم میخواد برام ساک بزنه ولی اصلا” اینکار رو نکرد. بلکه سراغ بیضه هام رفت و شروع به مکیدن اونها کرد. کمی درد داشت ولی خیلی لذتبخش بود. من به پشت خوابیدم و پاهام رو از هم باز کردم تا اون راحتتر بتونه تخمم رو بخوره. دیگه بیضه هام حساس شده بود و از درد فریاد میکشیدم. بعد مرجان خودش روی من انداخت و طوری روی من خوابید که استخوان لگنش درست روی کیرم بود. مرتب خودش رو بمن فشار میداد. من به گرمی میبوسیدمش و با دستم پشت و کمرش رو میمالیدم. از گردن شروع کردم و پایین اومدم،پهلوها و وسط کمر رو ماساژ دادم و بعدش دستم رو توی شورتش بردم و باسنش رو مالیدم. کمرش رو بالاگرفت تا من بتونم شورتش رو پایین بکشم. شورتش را تا زانو پایین بردم و بعد پای خودم رو توی شورتش انداختم و بطرف پایین فشار دادم تا کاملا” از پاش دربیاد. حالا داغی کسش رو روی پوستم احساس میکردم. اونهم میتونست داغی کیر منو بهتر لمس کنه. با موهای من بازی میکرد و لگنش رو آروم تکون میداد تا کیر من زیر بدنش بلغزه. پاهاش رو ازهم باز کرد احساس کردم کیرم لای خط وسط کسش درست روی چوچوله اش قرار گرفت، حرارت زیادی داشت! بعد دوباره پاهاش رو بهم چسبوند و دوباره خودش رو روی من تکون میداد. از آهی که کشید فهمیدم خیلی داره حال میکنه. منهم با کونش ور میرفتم و باسنش رو میمالیدم. وقتی دستم رو توی درز کونش از بالا تا پایین کشیدم خیلی خوشش اومد و لبخند معنی داری زد. متوجه منظورش شدم و بدون اینکه بتونم ببینم سعی کردم قسمت اطراف سوراخش و ناحیه بین کون و کسش رو آروم بمالم. پاهاش رو از هم باز کرد تا دست من بتونه بیشتر پیشروی کنه! حالا دیگه نفسهاش به آه تبدیل شده بود. بعد از مدتی وقتی حسابی با مالشهای من تحریک شده بود از روی من بلند شد و روی چهاردست و پا خوابید. منکه هنوز متوجه منظورش نشده بودم کنارش نشستم و مشغول لیسیدن و بوسیدن لمبه های قشنگش شدم. کونش به نرمی پنبه و به لطلفت پرقو بود! از خنگ بازی من حوصله اش سررفت و با دلخوری گفت: زودباش دیگه! من هاج و واج مونده بودم که برای چه کاری باید زودباشم و به علامت سوال سرم رو تکون دادم!! درحالیکه خیلی حشری شده بود داد زد:چرا معطلی بکن، توش دیگه! دهنم از تعجب باز مونده بود. پیشنهاد خوبی بود ولی من جرات پذیرفتنش رو نداشتم! مرجان رو بوسیدم و بهش گفتم آخه عزیزم تو دختری،من نمیخوام… مرجان که از اینهمه خنگی من لجش گرفته بود باعصبانیت حرف منو قطع کرد و گفت:از جلو نمیخوام که… از پشت بکن! منکه خجالت میکشیدم بی تجربگی خودم رو بهش اظهار کنم، با لته پته گفتم باشه عزیزم، ولی باید کمکم کنی. خوشبختانه مرجان اینقدر تیز بود که منظور منو از کمک بفهمه. مرجان چهاردست و پا درست مثل حالت سجده روی تخت خوابید و از من خواست پشتش روی زانوهام بایستم. او مرحله به مرحله منو راهنمایی میکرد و جلو میبرد و منهم دستوراتش رو اجرا میکردم:حالا کمی جلوتر بیا… با دستت باسنم رو ماساژ بده تا بدنم شل بشه… با انگشتت اطراف سوراخم رو بمال… آه… آه… خودت رو بمن بچسبون… فشارش بده تا بره تو دیگه!!این هیجان انگیزترین قسمت کار بود،آخه من تا حالا این جور جاها نرفته بودم! درز کونش رو از هم باز کردم. تمام موهاش رو تراشیده بود و سفید سفید شده بود. وسطش یه سوراخ قرمز خوشرنگ خودنمایی میکرد. خودم رو جلوتر بردم و به مرجان چسبوندم. کیرم رو با دست گرفتم و نوکش رو بطرف سوراخ کونش بردم و فشار دادم. تصور میکردم که الآن راحت توی سوراخش میره، ولی اینطور نشد. با دستم چند ضربه به باسنش زدم. مرجان کیر منو گرفت و اونو لای پای خودش مالید. داغی کسش رو احساس کردم.
پیش خودم فکر کردم لابد مقصد عوض شده و قراره اینجا برم! مرجان سرش رو بعقب برگردوند و گفت برات لیزش کردم حالا راحتتر میره توش. اطراف سر کیرم با مایع غلیظ سفید رنگی پوشیده شده بود،ترشحات کسش بود! دوباره خودم رو به باسنش چسبوندم و کیرم رو گرفتم و بطرف سوراخ کونش فشار دادم،چشمام رو بستم، حلقه تنگی رو دور کیرم حس کردم، مرجان با شهوت آخ بلندی کشید. من خودم رو به اون فشار میدادم. مرجان از شدت درد چهره اش رو درهم کشیده بود. کیرم تقریبا” تا محل ختنه وارد شده بود. خودم رو به سمت جلو فشار دادم تا بقیه اش رو هم داخل بفرستم! مرجان از درد فریادی کشید و گفت کمی صبر کن و خودت رو تکون نده. مدتی شاید حدود 30 ثانیه بدون حرکت ایستادم. بتدریج احساس کردم اون حلقه سفتی که دور کیرم بود داره شل تر میشه. بعد مرجان با مهارت خودش رو به سمت عقب هل داد و بیشتر کیر من وارد سوراخش شد… هردومون آه کشیدیم. آروم و با احتیاط شروع به عقب و جلو کردم. بتدریج دیواره مقعدش شلتر میشد و من راحتتر کیرم رو حرکت میدادم. دیدن منظره کیرم از اون بالا لای کون سفید و تپلش خیلی جالب بود. مرجان دستش رو بین پاهاش برده بود و داشت خودش رو تحریک میکرد. من برای اینکه تعادلم رو حفظ کنم با دستام پهلوهای مرجان رو گرفته بودم و تلمبه میزدم و او هم ضمن اینکه از حرکت کیر من حال میکرد داشت با چوچوله اش بازی میکرد. این اولین بار در زندگیم بود که کسی رو میگایدم. بهمین خاطر خیلی زود تحریک شدم و احساس کردم که میخواد آبم بیاد. کیرم رو بیرون کشیدم و سربالا لای درز کونش گذاشتم. آبم با فشار زیادی بیرون پاشید و روی کمر مرجان ریخت. مرجان با دستش مقداری از منی منو برداشت و بعد خودش به پشت خوابید و پاهاش رو باز کرد و با دستش که به منی آغشته بود شروع به تحریک خودش کرد و چوچوله اش رو میمالید. من بعد از اینکه خودم رو بادستمال تمیز کردم کنارش دراز کشیدم و سینه هاش رو میمالیدم. من فقط همین یکبار شاهد خود ارضایی یک دختر در مقابل خودم بودم و هرگز اونو فراموش نمیکنم. بعد از مدتی مرجان دستش رو سریعتر حرکت داد و چشماش روبست و چند آه بلند کشید. من و مرجان نیم ساعتی کنار هم دراز کشیدیم و همدیگه رو بوسه و نوازش کردیم. من باید به حمام میرفتم و خودم رو میشستم و مرجان باید زودتر به خونه شون برمیگشت تا کسی متوجه غیبتش نشه. متاسفانه فردای اون روز پدر و مادرم از سفر برگشتن و من دیگه نتونستم از مرجان چیزهای بیشتری یاد بگیرم!الآن مدتها از اون ایام گذشته،هرچند من خاطره سکس با مرجان رو هرگز فراموش نمیکنم ولی هنوز یک سوال برای من باقی مونده: واقعا” در این چند روز من با مرجان حال میکردم یا اینکه مرجان با من حال میکرد؟!!

]]>
https://avizoone.com/%d8%b4%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%b3-%d8%ae%d9%88%d8%b4%da%af%d9%84-%d9%88-%d9%86%d8%a7%d8%b2-%d8%ad%d8%b3%d8%a7%d8%a8%db%8c-%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%87-%d9%85%db%8c%d8%b4%d9%87/feed/ 0 174179
سکس با دو تا کس حشری تو کف کیر https://avizoone.com/%d8%b3%da%a9%d8%b3-%d8%a8%d8%a7-%d8%af%d9%88-%d8%aa%d8%a7-%da%a9%d8%b3-%d8%ad%d8%b4%d8%b1%db%8c-%d8%aa%d9%88-%da%a9%d9%81-%da%a9%db%8c%d8%b1/ https://avizoone.com/%d8%b3%da%a9%d8%b3-%d8%a8%d8%a7-%d8%af%d9%88-%d8%aa%d8%a7-%da%a9%d8%b3-%d8%ad%d8%b4%d8%b1%db%8c-%d8%aa%d9%88-%da%a9%d9%81-%da%a9%db%8c%d8%b1/#respond Tue, 21 May 2019 07:53:45 +0000 http://192.168.1.25/wordpress/?p=15

همسایه ما یه دختر داره فیلم سکسی به اسم یلدا،خیلی‌ خوشگله و کون

نسبتا بزرگی‌ داره،همیشه می‌خواستم بکنمش اما فکر می‌کردم این بچست نمی‌شه… تا اینکه یه‌روز سکسی تو آپارتمان صدای آهنگ میامد،از خونه

یلدا شاه کس اینا بود یکم که گوش دادم دیدم یه آهنگ

از گوگوش گذاشتن که من خیلی‌ کونی دنبال این آهنگ بودم اما نمیتونستم پیداش کنم خیلی‌ زود لباسامو پوشیدم رفتم جلوی

خونشون جنده زنگ زدم ،مامانش در آاو باز کرد‌‌ منم داستان

آهنگو براش گفتم ،گفت وایسا تا پستون برات بیارم،۱ دقیقه دیگه یلدا اومد دم در با یه سی‌دی دستش ،تا بحال

اینجوری ندیده کوس بودمش یه شلورک تنگ با یه تاپ سفید

تنگ که سینه ‌اش بیشتر توش خودشونو نشون میدادن،موهای نسبتا بلندو مشکیش خیلی‌ باحال افتاده بودن رو شونهاش خیلی‌ چشمامو گرفته بود سکس داستان با اینکه ۱۳

سالش بود اما خیلی‌ ناز آاو لوند بود،اینرو ایران سکس هم از

مامانش یاد گرفته بود.سلام کرد‌‌ با یه خنده ناز سی‌دی رو داد بهم ،منم گرفتمو یه تشکر کردم گفتم الان کپی‌ می‌کنم برش میگردونم.این قضیه گذشت هی‌ روز به روز من به دیدن یلدا بیشتر عادت میکردمو از هر فرصتی برا دیدنش استفاده می‌کردم،اونم با اون سنش فکر کنم یه چیزایی فهمید بود. تا اینکه یه‌روز داشتم از دانشگاه بر می‌گشتم خونه ظهر بود مدرسه‌ها هم تعطیل شده بودن تو همین شلوغیا یهو چشمم افتاد به یلدا که داره با یه پسر حرف می‌زنه و میخندن با هم. یهو غیرتم گل کرد رفتم به سمتشون یلدا تا منو دید افتاد به تت پت یهو یه سیلی محکم زدم تو گوش پسر …بد بخت پسر ریدi بود تو شلوارش بلند شد فرار کرد‌‌ تو شلوغیا گم شد منم دیگه نرفتم دنبالش. بعد برگشتم سمت یلدا دیدم سرشو انداخته پائین داره گریه می‌کنه ، منم خودم ناراحت شده بودم گفتم گریه نکن. سرشو آورد بالا گفت تورو خدا به مامانم نگو. منم یه خنده تحویلش دادم گفتم نگران نباش،نمیگم اما قول بده دیگه تو خیابون با هرکسی حرف نزنیو از این کس شعرا بد با هم رفتیم سمت خونه .بده اون قضیه رابطمون خیلی‌ فرق کرد انگار من شده بودم دوست پسرش اگه بیرون جائی‌ می‌خواست بره به من میگفت تا من ببرمش حتا یبار رفتیم براش لباس خریدیم.کم کم داشت فکر کردنش از سرم می‌افتد تا اینکه یه روز زنگ خونرو زدن منم رفتم دارو باز کنم دیدم یلدا با لباس مدرسه گفت آره مامانم رفته سر کار منم کلیدمو یادم رفته بیارم می‌شه تا بعد ظهر بیام خونتون،منم گفتم باشه،اومد تو رفت رو مبل نشست. گفت مامانتینا نیستن ؟ گفتم نه رفتن خرید. منم گفتم دست روتو بشور هرچی‌ می‌خوای تو یخچال هست وردار بخور. منم رفتم نشستم پشت کامپیوترم تو اتاق. یهو گفتم این بهترین وقت برا کردنه کونه گندش بعده چند دقیقه دیدم اومد تو اتاق با یه سیب تو دستش لباساشم در آورده بود با یه تاپ و شلوار روپوش ش تنش بود مو هاشم از پشت بسته بود خیلی‌ ناز بود .اومد کنارم سرشو کرد تو مانیتور گفت چیکار میکنی‌؟ گفتم یه اهمی یه اهمی شاید اینجا یه چیزی باشه نخوام تو ببینی‌ گفت ااای چی‌؟ منم می‌خوام ببینم گفتم هنوز سنت قنونی نشده برو بچه جون.انگار بهش بر خورده باشه گفت من بچه نیستما خیلی‌ کارا می‌تونم انجام بدم،گفتم مثلا چه‌کاری؟ گفت هر کاری،گفتم هر کاری؟ گفت اره،یهو یه چیزی تو ذهنم جرقه زد منم یکی‌ از عکسهای سکسی که زنه داشت ساک میزدو نشونش دادم گفتم اینکارو میتونی‌؟ انگار چشمش داشت از حدقه بیرون میزد همینجوری غرق عکس شده بود ،منم بلند شدم رفتم بیرون ببینم چکار می‌کنه رفتم یه سیب برا خودم آوردم تا اومدم تو اتاق دیدم دستش رو کسش داره ادامهٔ عکسرو می‌بینه تا منو دید یهو دستشو برداشت منم اومدم پشت سرش شروع کردم با موهاش بازی کردن.کم کم کیرم بلند شده بود یه تکونش دادم تا جاش باز شه .بد یلدا برگشت رو به من گفت می‌تونم اونجای تورو ببینم،منم از خدا خواسته گفتم به یه شرط گفت چی‌؟ گفتم که بین خودمون بمونه گفت باشه،منم شلوارمو در آوردم تا چشمش به کیرم افتاد دستشو گذاشت روش گفت چه بزرگه منم هی‌ کیرمو میمالیدم به صورتش بهش گفتم بخورش اونم سریع کرد تو دهانش،اولا دندوناش ایر میکرد بهش کم کم شروع کرد به ساک زدن،بلد نبود ،اما من خیلی‌ حال می‌کردم،یه بچه داشت برام ساک میزد.دیدم خسته شد گفتم پاشو وایستا،منم لباسشو در آوردم از تنش سینهش افتاد بیرون مثل لیمو بودن نه بزرگ نه کوچیک،اما خوشگل بودن با یه نوک کوچیک،شروع کردم به خوردن سینهش فقط با تعجب داشت نگاه میکرد که من دارم چیکار می‌کنم.بد دیدم اینجوری نمی‌شه این اصلا تو باغ نیست،گفتم شلوارتو هم در بیار ،در آورد یه شورت سفید گل منگلی پاش بود اونهم من براش در آوردم،بدون هیچ مقاومتی. خیلی‌ قشنگ بود،تازه و رسیده وقت چیدنش بود.بعد بردمش روی تخت خوابوندمش پاهاشو باز کردم شروع کردم به خوردن کوسش ،کوسش خیلی‌ تمیز بود بوی خوبیم میداد ،به خودم گفتم کاش همهٔ کسا شبیه این بودن ،یه دقیقه که خوردم دیدم بله داره آنتن میده ،هی‌ داره آهو ناله میکنه،مللم بود خوشش اومده،انقدر خوردم تا اینکه ارگاسم شد ،اولین ارگسم زندگیش بود.دیدم بیحال افتاده ،رفتم براش یه شربت آوردم،خوردش حالش بهتر شده بود،گفتم چطور بود گفت خیلی‌ خوب بود عجب حسه خوبی‌ بود.به خودم گفتم الان که کونتو جر دادم اونوقت میفهمی… بارش گردوندم خوابندمش لبهٔ تخت،پاهاش روی زمین بود،دوباره شروع کردم به خوردن کسو کونش،کم کم کیرم سیخ شد.حسابی‌ تحریک شده بود،رفتم یه دونه کرم آوردم،افتادم به جون کنش،اول با یه انگشت حسابی‌ کون تنگشو گشاد کردا،عجب کونی‌ بود،سفید و گنده، واقعا کردنی بود.گفت می‌خوای بکنی‌ تو کونم؟ گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت از روی عکسها… کم کم با دوتا انگشت… حسابی‌ دیگه گشاد شده بود،به سر کیرمم حسابی‌ کرم زدم گذشتم جلوی سوراخ کونش،یکم که فشار دادم دیدم نمیره،زورمو بیشتر کردم،به زور سرش رفت تو،یهو یه جیغ کشید،گفت میسوزه،گفتم وایسا الان خوب میشه،هی‌ می‌خواست از زیرم فرار کنه اما نمیذاشتم،تازه پیداش کرده بودم،یکم بیشتر زور زدم تا نصف کیرم رفت تو،داشت کم کم گریش می‌گرفت،نگاه داشتم تا دردش بخوابه.هی‌ میگفت رضا دردم میاد،بسته… منم هی‌ قربون صدقش میرفتم تا خر بشه ساکت صحه.کم کم شروع کردم به تلمبه زدن،کنش خیلی‌ تنگ بود و داغ،بده دو سه دقیقه حس کردم داره آبم میاد،یهو با تمام فشار آبمو ریختم تو کونش،یهو با تعجب پرسید این چی‌ بود؟ خندم گرفته بود ،
گفتم بعدن بهت میگم. از روش بلند شدم و بردمش توی حمام و شستمش،تو حموم هم به بار ارزش کردم. بعد این قضیه دیگه یلدا شده شریک سکسیه من.کم کم داره حرفه ای میشه.

]]>
https://avizoone.com/%d8%b3%da%a9%d8%b3-%d8%a8%d8%a7-%d8%af%d9%88-%d8%aa%d8%a7-%da%a9%d8%b3-%d8%ad%d8%b4%d8%b1%db%8c-%d8%aa%d9%88-%da%a9%d9%81-%da%a9%db%8c%d8%b1/feed/ 0 174106