Aşkın bağından kurtulmak

0 Gösterim
0%

سخت تر از خدمت سربازی سخت تر از پوتین چرم و سخت تر از پست دادن توی برجک غم عصر جمعه توی پادگان بود کادری ها رفته بودند بچه های شهر ساعتی گرفته بودن و من تنگ غروب داشت دلم از غصه میترکید و یاد مهسا دیوونه ام میکرد محوطه جلوی خوابگاه رو ۱۰۰ مرتبه میرفتم و برمیگشتم مثل مرغ پر کنده من و مهسا قبل سربازی خیلی با هم بودیم خیلی خوشگل بود خصوصا وقتی میخندید دوسش داشتم همه جوره عاشق همدیگه بودیم من تو پادگان دسترسی به موبایل نداشتم ولی با تلفن کارتی گاهی میتونستم باهاش حرف بزنم مهسا دختر همسایه مون بود مادرم تقریبا میدونست من کی رو میخام زنگ زدم به مادرم چرا نپرسید کی مرخصی میام چرا سرد باهام حرف زد و اصلا هم ابراز دلتنگی نکرد بیشتر کلافه میشدم مهسا هم که انگار آب شده بود لعنت به فرمانده پادگان لامصب مگه مرخصی ارث باباته انگار با همه لج بود نزدیک یک ماه بود که مرخصی نرفته بودم با خواهش و تمنا فقط پنج روز مرخصی گرفتم شنبه ظهر از پادگان زدم بیرون روی پنجشنبه و جمعه هم حساب کردم دم راننده های اتوبوس گرم بعضیهاشون از سرباز کرایه نمیگیرن هفت تومن پول کرایه رو دادم یه روسری خریدم حتما مهسا از دیدنش خوشحال میشد وقتی رسیدم خونه نزدیک یازده شب بود کوچه خیلی شلوغ بود حتما خبری بود آره مثل اینکه عروسی بود نزدیکتر که شدم دلم سیاه شد خدایا کاش اشتباه فکر کرده باشم هرچی نزدیکتر میشدم بیشتر به خودم ثابت میشد که دلتنگی و کلافگیم دلیل داشته لعنت به همه پادگانها لعنت به همه فرمانده ها لعنت به همه پوتینها و لعنت به همه سلمونی های شهر اگه سر سرباز رو کچل کنند پاهام لرزید کوله ام افتاد اومدم خونه هیچ کس نبود همون جا تا یک نصف شب رو سکو نشستم تا اینکه مادرم برگشت انگار با دیدن من شکه شد علی علی گلم کی برگشتی پرسیدم کجا بودی مامان نمیخواست جواب بده با بغض گفتم کجا بودی مامان مهسا کجاست اومد بغلم کرد و گفت فدای سرت چیزی که زیاده دختر اشکهام رو نمیتونستم نگه دارم تو که میدونستی مامان میمیرم مامان عروست رو کی برد مامان پسرت رو کی دور زد اون هم داشت گریه میکرد پا شدم حتی نپرسیدم داماد کی بود کی خاستگاری اومد مگه یه ماه چه قدر طولانیه که زندگی یه جوون تموم بشه پوتینام هنوز تو پام بود پا شدم مامانم پرسید علی کجا به زور و با بغض جواب دادم پادگان رفتم پادگان و تا روز آخر خدمتم نه به کسی زنگ زدم و نه برای مرخصی پیش فرمانده رفتم گاهی جواب تلفن مادرم رو به زور میدادم این کارت پایان خدمتت برو کجا برم فرمانده برو دنبال زندگیت من که دیگه زندگی ندارم بزار همین جا بمونم بزار زیر سقف همین پادگان بمیرم فرمانده که انگار نرمتر شده بود گفت برو اینجا جای موندن نیست کارتم رو گذاشتم توی جیبم بدون شوق مثل یه اسیر جنگی برگشتم بدون دلیل فرق دلتنگی با هوس رو فقط یه عاشق میفهمه دو سه روز از برگشتنم میگذشت که تنها تو خونه بودم زنگ در به صدا درومد در رو باز کردم کی پشت در بود مهسا وقتی دیدمش داغ دلم تازه شد مثل یه غریبه انگار نه انگار که هزار بار دستش تو دستم بوده بفرمایید خانوم امرتون مادرم نیست به زور اومد داخل حیاط و دستم رو گرفت دستمو کشیدم نکنید خواهش میکنم یقه ام رو گرفت گفت دیوونه چته گفتم من چمه دردم رو نمیدونی ولم کن بزار تو درد خودم بمیرم گفت مادرت خونه ماست من میدونستم تنهایی میخام باهات حرف بزنم گفتم ولم کن مهسا چه حرفی تو یه زن شوهر داری من هرچی باشم اونقدر سرم میشه که نباید با زن شوهر دار حرف بزنم به زور وارد خونه شد نه اینکه زورش زیاد باشه ولی وارد شد و بغلم کرد نمیتونستم جداش کنم دستام توان نداشت با گریه گفت بخدا عشقم فقط تویی جونم فقط تویی گفتم خفه نتونستی چن ماه دووم بیاری گفت تو که نبودی نمیدونی چی شد بابام من رو به زور داد به این مرتیکه چون گفتم خوب حالا این چه دردی از من دوا میکنه یه دفعه لباش رو گذاشت رو لبام خودم رو ازش جدا کردم تا خواستم چیزی بگم گفت چون من فقط عاشق تو هستم میخوام ازش جدا بشم فقط فقط چی فقط من رو ببخش بغلم کرد و افتاد روم من که دو تا کوه رو میتونستم رو دوشم حمل کنم توان مقاومت نداشتم اونایی که حال من رو داشتن میدونن چی میگم از ناراحتی سرم گیج میرفت تمام بدنم رو بوسه میزد یه دفعه نمیدونم چی شد دیگه گفتم نکن زشته گفت به شاهین شوهرم گفتم دوستت ندارم و عقد ما باطله چون راضی نیستم من هیچ وقت نگفتم دوسش دارم و تا الان هم بهش تعهدی ندارم چرت نگو مگه میشه اره میشه شاهین اونقدر آدم بود که بفهمه من که باور نمیکنم پس خوب برا چی زن گرفت اونم داستان خودش رو داره ولی فقط من رو ببخش گفتم پس شاهین چی گفت اون هم اونقدر پولداره هم اونقدر آدم که بتونه ده تا زن غیر از من بگیره دیگه داشت از مهسا حالم بهم میخورد وقتی مهسا کاملا تو بغلم بود دیدم شهوت داره میباره ازش چرا مهسا اینقدر بی حیا شده بود نمیدونم شاید شاهین نمیتونست خوب ارضاش کنه شاید مهری تو دلش نبوده حالا مهسا کاملا آماده بود ولی من نمیتونستم دو تا درد رو تحمل کنم هم درد شکست عشقی و هم درد عذاب وجدان دیگه مهسا رو دوست نداشتم اون الآن یه زن شوهر دار بود که داشت خیانت می کرد پا شدم و گفتم مهسا علاقه من به تو در حد علاقه ام به یک فاحشست که برا این کار پول میگیره کشیده ای که زیر گوشم خوابوند رو بیشتر از تمام نوازش های مادرم دوست داشتم من آزاد شده بودم از بند عشق رسته بودم این مهمتر از همه چی بود نوشته شجاع

Tarih: 26 2019 Mayıs

Yorum bırak

E-posta hesabınız yayımlanmayacak. Gerekli alanlar işaretlenmişlerdir. *