Kız arkadaşımla evde seks

0 Gösterim
0%

اگه نگارشم بده ببخشید من داستان اصلاننوشتم و همیشه توانشاضعیف بودم سلام من اسمم میثم اسم مستعار و 17سالمه این داستان برمیگرده ب یک ماه پیش من همیشه داستان های سکسسی شمارومیخونم و دلم میخواست که ی سکس داشته باشم من ب ی دلایلی ترک تحصیل کردم و دیگه درس نمیخونم بریم سراصل مطلب ولی قبلش بایدبگم که این داستانو برای این مینوسم که واسم ی جور درد دله خیلی وقتا شده کاری میکنی و دلت میخوادپیش یکی بگی امانمیتونی چون شرایطشو نداری و من اینو به کسی بگم ابروم میره و بدبخت میشم من پارسال تو یه مراسمی با یه دختر آشنا شدم خیلی ازش خوشم اومد از اون روز به بعد یک بار دیدمش که اونم دعوتمون کردن ب خونشون خونه من همدانه و خونه اون کردستانه خلاصه عاشق دختره شده بودم و همش به فکرش بودم اینم بگم که همیشه مراسمو نگاه میکردم بخاطر دیدن اون ی روزکه رفتیم کردستان خونه خواهرم اونم اونجا بود خیلی بی حال بودم و بادیدن اون ذوق توچشام جمع شد راستی بگم اون 15سالشه و دختر توپر و تقریبا قدش حدودای170میشه خیلی خوشکله چشماش سیاس وقتی دیدمش داشتم دیوونه میشدم اون شب مغز خواهرمو خورده بودم بهش گفته بودم که دوسش دارم تا اینکه بعد از کلی بدبختی شمارشو گرفتم ولی گفت که فقط داخل تلگرام حرف بزنیم بعدازکلی حرف زدن داخل تلگرام شروع کردیم تماس های تلفنیو تای چندماه گذشت که باز رفتیم اونجا او نبود باهم برای ده دقیقه تنهاشدیم و یکم باهاش حرف زدم از اونروز حرفای سکسی باهاش میزدم بعد از مدتی که همش سکسی میحرفیدیم راضیش کردم برم سنندج پیشش بعداز6ماه که پدرومادرش رفته بودن شهرستان برای فاتحه و برادراش هم مدرسه ای بودن زنگ زد گفت من فردا تو خونه تنهام صبح راه افتادم ب کردستان وقتی رسیدم زنگ زدم که ببینم خونه تنهاس بهم گفت اره تنهام ولی یه شریط میزارم بیای توخونه کاری باهام نداشته باشی قبول کردم و رفتم توخونشون وقتی واردشدم در هال رو باز کردم جلو در بود از ذوق دلم می سوخت حس خیلی خوبی داشتم بعد از کلی عشقمو تنها میبینم تو خونه و منم پیشمم سرشو انداخته بود دستاشم رو شکمش بود و داشت لبخند میزد سرشم انداخته بود رفتم تو گفت سلام خوش اومدی منم رفتم جلو سرشو بلندکردمو توچشاش نگاه کردمو محکم بفلش کردم بدون اینکه حرفی بزنم اون لحظه طوری بودم که اشک تو چشام جمع شد همونطوررکه بغلش کرده بودم گفتم ممنون دستشو گذاشت رو سینم هولم داد عقب گفت نمیخوای چیزی بگی حرفشو زد تو چشام نگاه کرد گفت دیوونه داری گریه میکنی من همونطور جلوش بودم چسپیدم به لبش و لبشو بوسیدم گفت بسه دیگه گریه نکن پاشو برو صورتتو بشور اومدم نشستم کنارشو حرف زدیم بعضی چیزادرست کرده بود که نمیدونستم چطوری بخورمشون تاحالاندیده بودم خخخخخ روبه روم نشسته بودم ازش خواستم بیاد کنارم اومدکنارم نشستو دستشوانداختم دور کمرش سرشم رو شونم بود اون لجظه من بیشعور یادسکس افتادم واقعاالان که فکرمیکنم حالم بهم میخوره ازخودم چونشو گرفتمو سرشوچرخوندم ب طرف خودم لباموچسپوندمب لبشو لب گرفتیمو میمکیدم نفس مفس افتاده بودم سرشو اورد عقب اونم ازمن بدتر قرمزشده بود لب پایینشو همونطوری کهجلوم بود بادندونام گرفتموگازگرفتم هولش دادمروبه عقد که بخوابونمش خودشو محکم گرفت گفت قرارشدکاریباهام نداشته باشی جوابشوندادم محکم هولش دادم خوابوندمش روزمین منم بدنمو ازسینه بالا گذاشتم روسینش پاهام ب طرف دیگه بود اونطوری که تواون حالت ب زورگرفته بودمش اونمزور میکردبلندبشه گفتم کاریت ندارم عزیزم بزاریکم حال کنیم که گفت وقت نداریم برادرام ازمدرسه برمیگردن بدبخت میشم بایدبری ساعت نگاه کردمو خندیدم گفتم الان ساعت 10س اونم که تواون حالت دهنش بازبودو نفس نفس میزد دوباره رفتم لباشو گرفتم بادندون اونام همراهیم کردو نزدیک10دقیقه همونطوری لب میگرفتیم توچشاش نگاه کردم گفتم ادامه بدم هروقت شد ساعت11 30میرم یک ساعتو نیم دیگه نمیان اوناتنهاییم اونم سرشو روبه پایین تکون دادو گفت باشه اینم بگم که اون موقع تلفنی سکس میکردیم همیشه میگفتم ی بار میام مستقیم سکس کنیم تا بعد از کلی قبول کرد دستمو بردم گذاشتم روسینش خیلی کوچیک بودن مالوندمش لبمو بردم گذاشتم رو گردنش هرچند یکم خیس عرق شده بود اما باز خوردم و گاز گرفتم اونم یواش یواش اهش اومد بلندش کردمو لباسشو دراوردم فقط ی تیشرت تنش بود من نمیدونم اسم این لباسای زنانه چیه ی تیشرت سیاه چسپیده تنش بود اونم دراوردم فقط سوتینش مونده بود اونم دراوردم از تنه به بالا لختش کردم ی بدن سقید و توپر جلوم بود باورم نمیشد منم سینشو لیس زدمو مالوندم که دستمو گرفت گذاشت رو کسش شهوتی شده بودم بد اون از من بدتر کسشو که یکم مالوندم فورا لباسمو گرفت باسرعت کشید روبه بالاو ازتنم درش اورد گفت پاشو شلوارتم دربیار بلندشدم اونم ب زانوهاش جلوم بود کمربندمو گرفتو بازکردو شلوارمو کشید پایین روی شرتم یکم کیرم مالوند کیرم شق کرده بود شرتمو دراورد گفت بشین نشستم اونم اومد جلوکیرم فکرکردم میخواد بخوره اماهعی بادستاش باهاش بازی میکرد نمیدونستم داره چیکارمیکنه گفتم داری چیکارمیکنی هیچی نگفت ب کارش ادامه داددیونه شدم خوابوندمش شرتشو شلوارشو دراوردم هردمون دیگه لخت شده بودیم کف هال گفت میخوای بکنی گفتم اره گفت غلط کردی من چراعزیزم اون میخوای بدبختم کنی من مگه خودت قبول نکردی اون روز پشت تلفن گفتی باشه اون روز نمیدونستم قراره چ بلایی ب سرم بیا میدونی اگه پردموبزنی دیگه دخترنیستمو میشم زن _خب عزیزم ماقراره باهم ازدواج کنیم حتما میخوای زیراینم بزنی بعدازکلی حرف زدنو جر بحث هرچه کردم راضی نشد منم بلندش کردمو رفتم ب طرف اتاق همونطور دستشو گرفته بودم میکشیدم دنبال خودم پرتش کردم روتختش اون لحظه نگاه کردمو کسشو دیدم خیس شده بود دوس داشتم بخورمش لیسش بزنم اما بادیدن اون اب کسش حالم بهم خورد بلندشدم کیرمو گذاشتم درکسش گفت تروخدانکن بدبختم میکنی نکن داشت گریه میکرد گفت چرااینطور شدی عوضی نکن منم دیگه بلندشدم روش خوابیدم جلودهنشوگرفتم گفتم باشه اماازکون میکنمت باز شروع کرد گریه کردن گفتم نه ازااون اولت اونطور باهام راه اومدی نه ازالان بلندشدم روبدنش روسینش خوابوندمش کنارش نشستم و دستمو گذاشتم رو سوراخ کونش گفت اجازه هست هعی گریه کرد کلافه شده بودم نمیدونستم چیکارکنم یکم دلداریش دادمو اشکاشو پاک کردمو حرف زدن و و و و و پاهاشو بلندکرد گفت فقط یواش بزادردم نیاد منم انگشت کردم توکونش دومیشم کردمو وسومیش کونش بازشده بود گفت دارم میرینم خورد گفتم هیچی نیست کیرمو گرفتمو بلندشدم ازروتخت کونشو اوردم لبه ی تخت وخودم جلو تخت باهاشو گذاشتم رو شونه هام کیرمو کردو توکونش باچندتا تلمبه ابم اومد ادامه دادم تلمبه زدن اونم اه اهش شروع دادمیزد یواش ای میثم کشتیم یواش گریه میکرد اه و ناله منم محکم میزدم که ابسش اومد بی سروصدا ول شد کنارش خوابیدم ی ده دقیقه لب گرفتن ساعتو نگاه کردم چ الان شده بود ساعت یازده ربع کم نیم ساعت کنارش دراز کشیدمو سرشو گذاشتم روشونم حرف زدیمو بدنش مالوندم یکم که گذشت گفت بسه دیگه جمع کن بریم ی دوش بگیریم گفتم من الان میرم خونه خواهرم نمیگه کجابودی و کجا حموم کردی اون رفت حموم کردن منم نگاش کردم حمومش تموم شد لباسامونو پوشیدیم و از خونه زدم بیرون البته قبلش ی لب حسابی گرفتم و رفتم خونه خواهرم ببخشید که طولانی شد و ممنون که خوندین اینم شد بله عمل زشت زیناح هم شد اولین و بهترین خاطره زندگیم نوشته

Tarih: Nisan 29, 2022

Yorum bırak

E-posta hesabınız yayımlanmayacak. Gerekli alanlar işaretlenmişlerdir. *