Dün gece rakipsiz

0 Gösterim
0%

سلام دوستان یه خاطره ای و میخوام براتون تعریف کنم نمیدونم اسمشو چی میزارید ولی خوب ممنون میشم که وقت تونو صرف نوشته منم بکنید خودم و معرفی میکنم سالار هستم سالمه همه بهم میگن به قیافت میخوره پسر شیطون و شری باشی بگذریم من یه روز در میون با ماشین میرم تو خیابونا یه چند ساعتی دور میزنم اونشب شب جمعه بود و کلی خیابونا شلوغ بودن ما توی شهرمون یه جایی رو داریم که بیشتر این ماشین بازا میان میرن اونجا من که ماشین باز نبودم ولی خوب دیگه رفتم اونجا یه چرخی زدم یه خورده وایسادم و ماشینارو نگاه کردم یه نیم ساعتی از موندنم تو اونجا گذشت و متوجه شدم که یه دختر تنهایی خیلی نگاه میکنه بهم و همش منو زیر نظر داره ماشینش یه پراید نوک مدادی بود خودشم تنها بود وایساده بود اونجا و بقیه رو نگاه میکرد و منم زیر نظر داشت من کلا یه پسر سر و زبون داری هستم اصلا جلو دخترا کم نمیارم و اصلا هم خجالتی نیستم دیگه وقتی دیدم خیلی زوم کرده رو من با ماشین رفتم سمتشو اونجا پارک کردم ماشین و خاموش کردم دیدم خیلی دوباره نگاه میکنه از ماشینم پیاده شدم و رفتم سمت ماشینشو بهش گفتم افتخار میدید تا باهم یه دوری بزنیم وایساد خندیدن گفت میخوایی منو بدزدی بهش گفتم نه میخوام بخورمت ماشینشو همون جا که بود پارک کرد و باهم رفتیم سوار ماشین من شدیم خلاصه از اونجا دور شدیم و رفتیم یه پارک خلوت که معروف به پارک دیگه وقتی از ماشین پیاده شدیم رفتیم روی صندلی نشستیم و سر صحبت و من باز کردم خودمو معرفی کردم اونم خودشو معرفی کرد اسمش سپیده بود ساله درسشم تموم شده بود خلاصه دوستیه منو سپیده از اونشب شروع شد کلا دختر کم حرفی بود و بیشتر فقط گوش میکرد وقتی هم میخندید چهره ی مظلوم و با نمکی رو صورتش نمایان میشد تقریبا یه ساعتی اونجا بودیم و بعد دیگه گفت باید بریم چون اگه دیر برم خونه خانوادم بهم گیر میدن دیگه بردم رسوندمش جای اولمون و اون رفت منم رفتم خونه ساعت بود رسیدم خونه و لباسامو درآوردم و رفتم یه دوشی گرفتم وقتی دراومدم از حموم گوشیمو نگاه کردم دیدم بار زنگ زده بود دیگه خودم و خشک کردم و داشتم لباسامو تنم میکردم دیدم گوشیم داره زنگ میخوره سریع رفتم تو اتاقم دیدم شماره سپیده گوشی و برداشتم و بعد از سلام و احوال پرسی بهم گفت تو که زنگ نمیزنی مجبور شدم من زنگ بزنم دیگه واسش توضیح دادم که حموم بودم یه ربع باهم صحبت کردیم و مامانش صداش کرد و مجبور شد قطع کنه دیگه اس ام اس داد که نمیتونم صحبت کنم بابام اومده خونه و بیا اس ام اس بدیم خلاصه زیاد سرتونو درد نیارم یه ماهی از رابطمون گذشت و خیلی باهم راحت شده بودیم در هفته باری باهم میرفتیم بیرون ساعتم باهم بودیم باهم دیگه احساس آرامش میکردیم و از هم دیگه کاملا راضی بودیم تو این ماه از همه جا صحبت کردیم از خونواده هامون تا سکس و یه شب نظرشو درباره سکس ازش پرسیدم که دیدم اصلا بدش نمیاد و وقتی هم راجبعه سکس باهم صحبت میکردیم صداش میلرزید خودش که با زبون خودش گفت خوشم میاد ولی نمیتونیم باهم سکس کنیم قیافش اونجوری نبود که بخواد خیلی خیلی خوشگل باشه ولی بدم نبود سبزه بود و چشم و ابروهای مشکی داشت وقتی هم میومد بیرون آرایش ملایمی میکرد که واقعا بهش میومد و منم کلی ازش تعریف میکردم ولی افسوس که راضی نبود کاری کنیم منم دیگه نمیدونستم چیکار کنم که راضی بشه تا این که یه شب بهش زنگ زدم و یه ساعتی باهم حرف زدیم از پشت تلفن انقدر داغش کردم که یه آه تقریبا بلندی کشید و گوشیو قطع کرد اولش خیلی تعجب کردم که چرا اینجوری کرد چند بار دیگه بهش زنگ زدم ولی جواب نداد تا اینکه بعد از دقیقه خودش زنگ زد و گفت که خیلی حال داد ارضا شدم منم چون تونسته بودم ارضاش کنم حس خوبی داشتم تا اینکه یه بار باهم قرار گذاشتیم و رفتیم بیرون که خودش گفت اونشب واقعا بهم حال داد تشکر کرد و گفت ایشاا بتونم جبران کنم دوباره من باهاش درمورد سکس بحث کردم و که آره خیلی خوبه اگه یه بار امتحان کنی ضرر نمیکنی و از این جور حرفا کم کم داشتم راضیش میکردم که یه شب زنگ زد و گفت موافقی بیایی خونمون من اول فکر کردم داره شوخی میکنه بهش گفتم مگه میشه گفت آره بابا مامانم از سر شب رفتن خونه خالم شهرستان منم خیلی خوشحال شدم و سریع حاضر شدم که برم خونشون مامان و بابام خوابیده بودن منم یه جوری رفتم از خونه بیرون که اصلا متوجه نشده بودن ساعت شب بود که با ماشینش اومد دنبالم و زنگ زد گفت سریع بیا پایین دیگه منم هول هولکی رفتم پایین و سوار ماشین شدم اصلا باورم نمیشد که میخوام برم خونشون یه نیم ساعتی تو راه بودیم تا اینکه رسیدیم دم در خونشون بهم گفت تو تو ماشین باش تا من در و باز کنم بعدا بیا داخل در و باز کرد و منم سریع رفتم داخل که کسی نبینه مارو دیگه رفتیم داخل خونشون و گفت آروم اینجا همسایه هامون یه خورده فضولن رفتم نشستم رو مبل اونم رفت تو آشپزخونه برام چای آورد و اومد نشست پیشم و باهم چای خوردیم وایسادیم یه خورده باهم حرف زدنو بعدش گفت وقت واسه حرف زدن زیاده دستمو گرفت و رفتیم داخل اتاق خوابش نشستیم رو تخت و تو چشمام زل زد و گفت سالار خیلی دوست دارم منم تا خواستم بیام بهش بگم منم دوست دارم دیدم لبشو گذاشت رو لبم نــمــیدونم چه جوری بود ولی
خیلی ماهرانه لب میگرفت واقعا لذت داشت چشمامونو بسته بودیمو فقط لبای هم دیگرو میخوردیم تو اون لحظه دیگه هیچی برام مهم نبود و محکم گرفته بودمش تو بغلمو حسابی بدنش و با دستام لمس میکردم دیگه آه و اوه سپیده بلند شد ولی خیلی کم تامون واقعا داشتیم لذت میبردیم از هم دیگه لباسمو در آوردم و بازم دوباره لب گرفتیم و دست کشید رو سینه هامو بعد لبشو از لبم جدا کرد رفت سراغ سینه هام و وایساد سینه هامو خوردن خیلی حال میداد دلم میخواست داد بزنم تو کاراش یه جوری رفتار میکرد که بعید میدونم یه زن شوهر دار بتونه این کارارو انجام بده بهش گفتم بسه بیا کیرمو بکن تو دهنت اولش گفت نه بدم میاد حالم بد میشه دیگه انقدر بهش اصرار کردم تا قبول کرد شلوارمو از پام کشید پایین و وایساد برام ساک زدن اونشب هیچ برقی روشن نبود و داشتیم تو تاریکی باهم سکس میکردیم خیلی لذت داشت وقتی کیرمو میکرد تو دهنش هی اوم اوم میکرد منم بیشتر حشری میکرد دیگه گفت خسته شدم بهش گفتم خوب حالا نوبت منه که مال تورو بخورم گفت اصــلا خوشم نمیاد هر کاری کردم نشد که نشد شلوارشو کشیدم پایین اولش نمیذاشت دیگه کم کم راضی شد و خودشم کمک کرد شلوارشو از پاش درآوردم و زیرش یه شرت مشکی بود یه کون کاملا برجسته ای هم داشت یه خورده کونشو لیس زدم دیدم انگار خوشش میاد کم کم کیرمو گذاشتم دم کونش دیدم نمیشه اینجوری اونجا هم چیزی نبود که بمالم تو سوراخش که نرم شه دیگه یه انگشتمو کردم تو دهنمو خیسش کردم بعد کم کم کردم تو سوراخش اولش اصلا نمیرفت تو وایساد التماس کردن که سالار نمیشه بیا بیخیال شیم ولی من قبول نکردم و یهو انگشتمو کردم تو کونش که یه آهی کشید و کم کم انگشتمو عقب جلو میکردم اونم فقط آه و ناله میکرد تا اینکه خواستم کیرمو بکنم تو کونش که دیدم بازم راه نمیده سر کیرم خیلی بزرگ بود نمیرفت داخل مجبور شدم بلندش کنم و جوری که انگار نشسته رو صندلی نشست رو کیرم آروم آروم خودش با دستش کمک کرد که کیرم بره تو کیرم رفته بود داخل کونش ولی خیلی دردش گرفته بود و فقط چشماشو بسته بود و هی آه میکشید و هی میگفت بسه کیرم کامل رفته بود داخل کونشو خودش بالا پایین میشد تامون صدامون رفته بود بالا ولی چون خونشون آپارتمانی بود نمیشد زیاد سر و صدا کرد یه یه ربعی همین جوری بالا پایین میشد رو کیرم و دیگه کم کم داشت آبم میومد که بهش گفتم برام ساک بزن اونم وایساد ساک زدن آبم اومد و سریع سرشو بلند کرد و آبم ریخت رو شکم خودم پاشد برام دستمال کاغذی آورد و سر کیرمو با رو شکممو پاک کردم یه نگاه به ساعت گوشیم انداختم و دیدم ساعت صبح بهش گفتم من دیگه کم کم برم گفت نه یه خورده دیگه بمون بعد میری لباسامونو تنمون کردیمو دوباره از هم لب گرفتیم این مطلب و یادم رفت که خدمتتون عرض کنم که سپیده از نظر اندامی اندام قشنگ و تو پری داشت ولی سینه های زیاد جالبی نداشت بخاطر همین من از خوردن سینه صرف نظر کردم اونشب منو رسوند و منم بدون اینکه خانوادم متوجه بشن رفتم تو خونه و انقدر دیگه خسته بودم که سریع رفتم خوابیدم از اون شب به یاد موندنی به بعد دیگه هیج وقت ما با هم سکس نکردیم رابطمون سال و ماه طول کشید و تا این که یه روز اومد دم خونمونو به گوشیم زنگ زد گفت بیا پایین کارت دارم رفتم پایین دیدم از ماشینش پیاده شده و با چهره ی خیلی غمگین و ناراحت کننده ای اومد طرفم و سلام کرد و یه پاکت نامه ای و بهم داد و هرچی بهش گفتم چی شده گفت همه چی تو اون نامه نوشته شده وقتی خواست بره سوار ماشینش بشه یه نگاه پر از معنی بهم کرد و رفت با عجله رفتم بالا نامه رو باز کردم دیدم با دست خط خیلی قشنگی برام نوشته ســالار جان امیدوارم وقتی این نامه رو میخونی از من دلخور نشی من اون شب که دیدمت خیلی ازت خوشم اومده بود تو چهره ات یه غرور خاصی بود که من دوست داشتم اونشب خیلی دلم میخواست بیام پیشت و باهم آشنا بشیم ولی روم نمیشد من از سکسی که اونشب باهم کردیم خیلی راضی بودم دلم نمیخواست از پیشم بری تو این یک سال و ماهی که خیلی زود گذشت عشق واقعی و فهمیدم من تا یک هفته دیگه از این شهر میرم با خانوادم ولی نمیدونم بعد از من با کی آشنا میشی و کی و توی قلبت راه میدی ولی ازت خواهش میکنم کارایی وکه منو تو باهم انجام دادیم و هیچوقت واسه کس دیگه ای انجام نده من با تمام وجود عاشقت بودم ولی هیچوقت بهت نگفتم فقط بهت گفتم دوست دارم اون خاطره هایی و که باهم داشتیم و قول بده نه تو فراموش کنی نه من تو اولین و آخرین کسی بودی که وارد قلب من شدی و عشق و بهم نشون دادی اگرم ازدواج کنم مطمئن باش که هیچوقت به اون اندازه که عاشق تو بودم عاشق شوهرم نمیشم امیدوارم هرجا که هستی خوش باشی ببخشید که اینجوری ازت جدا شدم عاشقت هستم و عاشقت میمونم خیلی دوست دارم سپیده بعد از این نامه هرچی زنگ زدم به گوشیش خاموش بود نمیتونستمم برم دم خونشون قصه ی منو سپیده هم تموم شد بابت اینکه چشمای گلتونو خسته کردید برای داستان من یه دنیا تشکر میکنم این داستان کاملا واقعی بود و هیچ دروغی یا تخیلی در کار نبود موفق باشید

Tarihi: Temmuz 14, 2018

Yorum bırak

E-posta hesabınız yayımlanmayacak. Gerekli alanlar işaretlenmişlerdir. *