کونی نے ہمیں بچہ نہیں دیا۔

0 خیالات
0%

آپ اسے کہاں سے پسند کرنے لگتے ہیں؟سچ تو یہ ہے کہ ایلیمنٹری اسکول میں میرا ایک ہم جماعت تھا، اس کا نام سعید تھا، اسے سعید گردی کہا جاتا تھا، اس نے یہ مجھے اس لیے نہیں دیا کیونکہ اسے ڈر تھا کہ وہ مجھ سے محبت کرے گا، لیکن بدقسمتی سے وہ ایک مچھر سے بھی نہیں ڈرتا تھا۔
یہ مسئلہ اس قدر دہرایا گیا کہ ہم مڈل سکول میں پہنچ گئے جب ہم سب دوست الگ ہو گئے تو جب بھی وہ کسی مڈل سکول میں جاتا تو میں نے ہمیشہ اپنے ایک دوست کے ساتھ اس سے پوچھا جو اسی سکول میں بہت زیادہ تھا کہ تم اسے کیسے مطمئن کرتے ہو؟ اور وہ کچھ لوگ مجھے حوالے کر دیں گے میں اس سعید کے پاس جاؤں گا لیکن ایسا دوبارہ نہیں ہو گا۔جب تک میں نے کوئی میدان چنا اور معلوم کرنے نہیں گیا، میرا دوست ہر لحاظ سے لوگوں سے اتنا مختلف تھا کہ اس نے کسی کے علاوہ کچھ نہیں کیا۔ اور
خلاصه داستان به جایی کشیده شد که من دوباره رفتم سمت سعید و باهاش دوست سمیمی شدم من تو یه سالی که پشت کنکور موندم با پول پدرش رفتو تودانشگاه علمی کاربردی ثبت نام کرد و بعضی اوقات واسه سوال کامپیوتری میومد پیش من منم هر موقع بحث کون میاوردم پیشش اخم میکرد میگفت از این حرفا نزن من دیگه واقعا اعصابم به هم ریخت که چرا به من نمیده خلاصه بعد از یک سال منم رفتم دانشگاه وشروع به درس خوندن کردم بعضی اوقات میدیدمش باهاش گرم میگرفتم تا اینکه یک روز به من گفت پدرومادرم میخوان برن مسافرت و منم خونه تنهام گفتش بیا یک شب خونمون باهم باشیم تا صبح منم از خدا خواسته حرفشو دو تا نکردم و قبول کردم این بین که بهتون نگفتم من یک دوست سمیمی دارم که یک سال ازم کوچیکتره و رشته ریاضی فیزیک میخونه تو مشکلات ریاضی میرم سراغش و ازش کمک میگیرم اسم اون دوستم شهرام هستش خلاصه اون شب فرارسید منو شهرام با سعید رفتیم خونشون با هزار درد سر یک قلیان جور کردیم که اون شب بی خود نشینیم همدیگرو نگاه کنیم بعد از چند سر کشیدن من گفتم هر کی امشب اول بخوابه اونو میکنم اون دوستم که بهم اطمینان داشت با این موضوع مشکل نداشت چون میدونست من اونو نمیکنم و میمونه سعید که از ترس کونش تا ساعت 2 شب بیدار بوداز قدیم گفتن که میخوای بچه رو راضی کنی با چوچولش بازی کن من هم اون شب اولای شب با کیرش چند بار ور رفتم و میدونستم دیگه حشری شده و کارش تمومه خلاصه آخر شب شد دیدم اونا نمیخوابن منم باید صبح زود میومدم خونه و مغازمونو باز کنم من خودمو زدم به خواب دیدم بعد از چند دقیقه اون دوستم (شهرام) خوابید و صدایی ازش در نمیاد و سعید یواش یواش با کیرم داره ور میره که کیرم دیگه سیخ شده بود در حد تیم ملی بعد از ده دقیقه از روی شلوارم ور رفتن دستشو برد تو شرتم و شروع به مالیدن کیرم کرد دیگه کیرم داشت میترکید بعد از نیم ساعت دیدم خودش کارو تموم کرد وروشو اون طرف کرد وکونش طرف من شد منم دیگه وقت تلف نکردم سریع کیرمو در آوردم و نزدیک کونش کردم و با کیرم به کونش نوازش میدادم یواش یواش شلوارشو کشیدم پایین و از روی شرت مالش حسابی دادمش دیگه داش حال میکرد منم قشنگ درازش دادم و شروع کردم به کشیدن شرتش از پاش یه خورده پا فشاری کرد ولی به زور کشیدمش پایین وای که چه کون گونده ای جلوم بود اوش گفت داخل کونش نزارم ولاپاش بزارم من قبول کردم ولی بعد از کشیدن شورتش دیگه طاقت نیاوردم و شروع کردم به نوازش سوراخ کونش با کیرم اونم هی میگفت داخل کونم نزار درد میگیره منم میگفتم باشه داخل نمیزارم بعد از چند دقیقه به خودم گفتم که شورتشو که کشیدم پایین کیرم که دم سوراخشه الانه که باید کلکشو بکنم و سر کیرمو یه خورده خیس کردم وشروع کردم به لاپایی کردن که دیگه دم سوراخشم خیس شد و منم عقده چند سالمو یه شبه میخواستم خالی کنم هر چی نازشو کشیدم گفت تو کونم نذار انگار که دختر برای اولین بار میخواد کس بده منم گفتم اینجور نمیشه چند بار که لای پاش تلمبه زدم یه دفعه با تمام زورم کیرمو دادم توکونش بهتون بگم که کیرم هم کلفته هم یه خورده بزرگ وقتی دادم تو کونش دیگه نفسش بالا نمیومد منم از ترس اینکه جیغ نزنه و این دوستم بیدار نشه جلوی دهنشو گرفتم و چند بار که تو حالت دراز کشیده بود تو کونش کردم دیگه از حال رفت آخه طاقت کیرمو نداشت منم که عقده دوران کودکی تو دلم بود همشو یه شبه خواستم خالی کنم روش که بعد از ده دقیقه تلمبه زدن آبم داشت میومد تو خونه هم نزدیکم دسمال نبود که پاکش کنم مجبور بودم بریزم تو کونش آبمو اون دیگه نفسش بالا نمیومد من که کارم تمام شد و آبمو تمام و کمال ریختم تو کونش از فرط بی حالی افتادم کنارش و بعد از ده دقیقه دیدم داره نفس نفس زنان میره تو دستشویی که خودشو تمیز کنه خلاصه ما اون شب یه دل سیر گاییدیمش و از دلمون در اومد.
اب جب کہ میں اس کیس کی وضاحت کر رہا ہوں، ویسٹن، اس کیس کو ہوئے تقریباً ایک مہینہ ہو گیا ہے کہ سعید اب میرے ساتھ نہیں رہا، اس لڑکی کو خالی کرو اور میرا دوست، جسے میں پہلے دنوں میں سعید کہتا تھا، اب منگنی ہو گئی ہے۔ پتہ نہیں اس کی منگیتر کیا کھوئے گی، لیکن بچہ ٹھنڈا ہے۔
عام طور پر، اگر مجھے سر درد ہوتا ہے، تو میں شرمندہ ہوں گا.

تاریخ: اپریل 13، 2018

جواب دیجئے

آپ کا ای میل ایڈریس شائع نہیں کیا جائے گا. درکار فیلڈز پر نشان موجود ہے *