شرم ہے محبت۔

0 خیالات
0%

باسلام من میثم هستم و الان که اینومینویسم30سالمه 5سال پیش من تو دانشگاه وقتی وارد یه کلاس جدید شدم چشم به یه دختر افتاد ویهو قلبم ایستاد ولرزش برنمو احساس میکردم رفتم و روی اخرین میزنشسم رفیقم احسان بم گفت چت شد چرا 100رنگ عوض کردی من گفتم جدی خیلی زایه بود گفت زردی کردی یهو شیطون چی شده چیزی نگفتم احسان امار تموم دخترای دانشگاه رو داشت و زیاد هم دوسدخترداشت ولی من برعکس اون بودم و سرم تو کار خودم بود و تا حالا سکس رو تجربه نکرده بودم بش گفتم اون دختره رو میشناسی گفت دختره اصلا به کسی پا نمیده و پایه دوستی نیست و ضدحاله ولی من احساس میکردم عاشقش شدم و کلاس که تموم شد به بهونه قرض گرفتن جزوه رفتم طرفش هرچی نزدیک تر میشدم پاهام سست ترمیشد که رسیدم بش دیدم اونم رنگش زرد شده بود ودسپاچه بود منم گفتم س س س سلام ببخشید من تازه اومدم میتونم جزوه شمارو قرض بگیرمو خلاصه جزوشو داد بمرفتم خونه و نمیدونستم باید چیکارکنم زنگ زدم به استاد رابطه ینی احسان گفت یه نامه بزار لا جزوه هاش وخرش کن ولی قصد من خرکردن نبودمن میخواستم ببینم اگه به درد هم میخوریم بدوبدومبارک بدو ایشالا خلاصه بافرداش جزوه هارو پسش دادم بانامه ای لابلاشون که نوشته بودم سلام واحوال پرسیواینا واحساسمونسبت بش گفتموگفتم که اونروز چی شد وگفتم اگه اونم احساسی به من داره بم زنگ بزنه که شمارموهم پایینش نوشته بودم چندروزبعدیکم عصبی اومد بم گفت اقاشماچی فک کردین من ازاون دخترانیستم که باکسی دوس بشمو من بش گفتم مث اینکه شمااشتباه فکر میکنی قصد من دوستی نیست وکاملاجدیه بعد چیزی نگفتورفت چند روز بعد اس داد وگفت کیه منم خیلی هیجان زده گفتم که ممنون که به من اس دادینو گفت میخوام راستشو بگم من ازروز اول که دیدمت همون حال توروداشتم واحساس عجیبی که تاحالانداشتم رو تجربه کردم و بعدش یه هفته باهم بودیم واصلا به فکر سکس نبودیم حتی بغلشم نمیکردم بعداز یه هفته گفتم که میخوام بیام خواستگاری و خیلی خوشحال شد من باخجالت به مادرم جریانو گفتم اونم خودش زنگ زدو قرارگذاشت خلاصه بعداز مدتی منو سارا ببخشید یادم رفته بود اسمشوبگم خانواده های دوطرفمون جوگیرشدیم ویه سفر رفتیم شمال اونجا هتل گرفتیم هرخونواده جدا واتاق من ساراهم جدا بود شب ساع10رسیدیم خسته و کوفته رفتیم حموم اول من رفتم بعد سارا وقتی اومد دیدمن روتخت دونفرمون دراز کشیدم یهو دوباره زرد شدبش گفتم چته چرا رنگت پرید گفت هیچی توی هوله بود و رفت لباس پوشید و اومد روی تخت روبروم خوابید من داشتم توچشماش نگامیکردم اونم باترس همین کارو میکرد یهو گفتم پخ خیلی ترسید گفتم چرانگرانی گفت نه نیستم فقط خستم به نظرمیومد امادگی سکس رو نداشت ولی من حوصلم سر میرفت بش گفتم سارا گفت جونم گفتم خیلی دوستدارم خانمم گفت منم همینطور عزیزم که یه پریدمو بوسش کردم ولباشو خوردم اون زیاد حرکتی نمیکرد ولی کم کم را افتاد به خوردن بعد بغلش کردم وگردنشو بوسیدم و بادستام نوازشش میکردم کم کم دسمو بردم پایین کمرش گفت میثم نکن گفتم چرا اخه گفت نه نمیخوام گفتم تو دیگه خانم منی و مال خودمی از چی میترسی گفت نمیدونم چرا ولی امشب امادگی شو ندارم گفتم چرا گفت خجالت میکشم گفتم حتی ازمن که عشقتم چیزی نگفت منم به کارم ادامه دادم و کمکم لباسشو دراوردم وکرستشو باز کردم که بازم رنگ عوض کرد ایندفه قرمز شد سینه های متوسطی داشت شروع کردم به خوردم صدای اهش بلند شد شلوارشو اوردم پایین باشرتش یه کس بی مو وصاف باحال جلوچشام بود که خیس خیس بود شروع کردم به خردنش که ارضاشد بعد لباسامو در اوردم واول یه لاپستونی رفتم که ابم درومد وگفت بریزش رو تخت بدم میاد منم ریختم بعد رفتم سراغ کسش که اون شب بهترین شب واسه من بودکیرمو کردم داخل کسش دردش گرفت ولی بروز نداد شروع به تلمبه زدن کردم واونقد کیف میداد که انگار خواب میدیدم سرعتمو بیشتر کردم وابم دراومد وکیرمو در اوردم و دیدم داره ازش خون میاد که دیگه رفتیم حموم و همدیگرو شستیم اون شب بهترین شب واسه هردوتامون بود الان که اینو مینویسم ساراکنارمه وداریم مرور میکنیم باهم و بعدشم یه حال اساسی بم میده نظراتتون برام مهمه پس لطفا فوش ندید نوشته

تاریخ: ستمبر 9 ، 2018۔

جواب دیجئے

آپ کا ای میل ایڈریس شائع نہیں کیا جائے گا. درکار فیلڈز پر نشان موجود ہے *