آینه های روبرو

0 views
0%

پنجره روی پشت بوم دراز کشیده بودم و داشتم چندتا کلیپ سکسی که دانلود کرده بودم رو می دیدم کیرمم حسابی شق شده بود گهگداری هم به حیاط خونه ملوک خانوم اینا نگاه میکردم زینب دخترش همبازی دوران کودکی من که یکسال ازم کوچکتر بود رو گاهی بی روسری و با لباس خونه می دیدم منظورم از لباس خونه لباس های باز اینا نیست تاپ و دامن منظورمه و منی که یکی دوسالی وارد سن بلوغ شده بودم همینم برام هیجان انگیز بود کمی شلوارمو جابجا کردم و کیرمو از لای زیپ شلوار در آوردم شق کامل ۱۶ سانتی میشد و کمی کلفت کمی کف دستم آب دهن مالیدم و به روی کیرم مالیدم لیز که شد شروع به جلق زدن کردم کیف می داد چندباری حلقه دستمو تنگتر کردم و گشادتر کردم لذت بیشتری می داد چی میشد با یه طبیعیش حال میکردم کسی دور برم نبود فامیل ها ازم بزرگتر بودن یا اگه همسن وسالم بودن تصور حال کردن با اونا برام سخت و غیرممکن بود تنها مورد زینب بود دختر خوبی بود اجق وجق لباس نمی پوشید همش منو می دید با اینکه راهشو کج میکرد لبخند میزد نشونه های خوبی بود که بهش بگم باهم باشه اما چطوری خجالت می کشیدم به هرحال جلق اونروز رو بیاد صورت معصوم و لب و دهان زینبم زدم پیامک حسین پسرداییم فاز بعد جلقمو پروند نوشته بود آب دستته بذار زمین بیا سر کوچمون خونه دایی اینا کوچه پایین تری بود پاشدم کمرم درد گرفته بود شلوارمو مرتب کردم پلاستیک حاوی جنایت بشریتمو گذاشتم جیبم که بندازشم تو سطل آشغال سریع پریدم خودمو رسوندم حسین با موتور باباش سرکوچه بود خندم گرفت حتما میخواست بگه ببین باز ورش داشتم واز ای کسشرا آخرین بار دایی جوری زده بودش پشت پاش کبود شده بود بهش رسیدم گفتم تو ادب نشدی باز اینو چرا برداشتی حسین یه نگاه به تو کوچه کرد موتور روشن کرد وگفت بیا بشین مهمه بابا نشستم و راه افتاد سمت خیابون دیگه چندتا کوچه رو رد کرد رسیدیم به یه جای خلوت پیاده شدیم گفتم چته سگ پاچتو گرفته آب دهنشو قورت داد با چشمای که درشت شده بود گفت یه چی دیدم اگه بهت بگم باورت نمیشه خوب بگو دیگه آقاجان با یه دختر بود یعنی اگه نمی شناختمش میزدم تو سرش مطمئنی چطو فهمیدی شاید دختره اومده دم درش پولی کمکی نذاشت حرفم تموم بشه صداشو پایین آورد گفت دختره کنارش خوابیده بود خودم دیدم از کجا دیدی کلید خونه آقاجون پیش باباهه صبح گفت برو خونه آقاجون سیم شارژر گوشی خواهرتو بیار انگار جمعه اونجا بودیم جا مونده صبح که رفتم درو با کلید باز کردم تو اتاق هشتی رو تشک آقاجون با یکی دیگه خوابیده بود اونجا قفل کردم خیلی یواش رفتم سیمو برداشتم بعدم بیرون وایستادم تا زنه رو راهی کنه اونجا دیدم زن نیست که دختر بود خیلی جوونه همسن آبجی حمیرام تعجب کرده بودم آقاجان بزرگ محل بود ریش سفید بود کسی رو حرفش حرف نمیزد کلی سر همین چیزا نصحیتمون میکرد دختره کی بود حالا شناختیش اون دختره که همین یسال از تهران اومده اسمش چیه آهان نمیدونم ولی فکر کنم پریسا باشه خیلی خوشگله دیگه با سر تایید کرد جفتمون شق کرده بودیم عجب شاه کُسی بود از اون روز کارمون کشیک دادن دم در خونه آقاجون اینا بود صبح مدرسه بودیم و انگار آقاجون برنامشو صبح میچید چون هیچوقت بعدظهر چیز مشکوکی ندیدیم تا اینکه یه روز مدرسه بعلت تعمیرات زیاد از سه شنبه تا آخر هفته رو تعطیل کرد صبح زود زدم بیرون بی اختیار مث همیشه رفتم از جلوی در آقاجون اینا گذشتم خدای من چی می دیدم یه دختر یا زن که جلوم بود یه نگاهی به اطراف کرد رفت تو قلبم شروع بزدن کرد هیجانزده شده بودم حسین درست دیده بود و خالی نبسته بود کله ام داغ شده بود خدای من حتما باید تو می رفتم اما چه جوری آقاجون تو بود اگه می دید پوستمو می کند تو کوچه رو نگاه کردم تک و توک آدما می اومدن و می رفتن سر فرصت پریدم و لبه دیوار رو گرفتم و سرمو انداختم تو حیاط پنجره اتاق ها باز بود خبری نبود اما در باز اتاقک زیرزمین توجمو جلب کرد پریدم پایین کوچه شلوغتر شده بود یکی دونفر دیدنم اما شناختنم همون لحظه زن همسایه دیوار به دیوار خونه آقاجون اینا میخواست بره بیرون تنها شانس موجود همین بود خودمو بهش رسوندم سلام کردم اونم منو شناخت حال و احوالمو پرسید بهش گفتم یه تیکه لباسم خونه آقاجونم جا مونده الان نیست میتونم از داخل دیوار بپرم تو برش دارم زنه گفت برو تو پسرم عیبی نداره تو کونم عروسی شد درو بستم از کنار دیوار مشترک رو یه بشکه خالی وایستادم رو دیوار رفتم و خیلی یواش پریدم تو حیاط خونه آقاجون چیزی مشکوکی وجود نداشت همه چیز عادی بنظر می اومد غیر از در زیرزمین قدیما اینجا جای بود که بچه های محل رو می فرستادن قرآن بخونن و یاد بگیرن آقاجونم مکتبخونه داشت درس می داد قلبم داشت از دهنم بیرون می اومد بی سروصدا خودمو رسوندم کنار زیرزمین و سرمو انداختم تو کف زیرزمین یه قالیچه قدیمی پهن بود دختره نیمه لخت درحالی که بالا تنش لخت بود با یه جین تنگ که اندامشو بوضوح نشون می داد دراز کشیده بود و آقاجون رو دختره افتاده بود و داشت سینه های دخترو رو می مالید و میک میزد راستش تو عمرم چنین چیزی رو ندیده بودم کیرم شق شده بود طاقت نیاوردم پشت در خودارضایی کردم دست وپام داشت می لرزید دیگه کارم شده بود هرچند ثانیه سرمو میکشیدم تو ونگاه میکردم آقاجون از سینه ها دختر سیر شده بود دختره رو قشنگ لخت کرده بود و رو کار بود یهو یاد حسین افتادم اگه میگفتم من آقاجون و دختره رو دیدم شاید باور نمیکرد گوشیمو در آوردم و هول و هولکی چندتا عکس گرفتم و دیگه جایز نبود بمونم آقاجون انگار کارش تموم شده بود با احتیاط همون مسیر که اومده بودم برگشتم با این تفاوت که بشکه ای نبود تا از روش بپرم خیز گرفتم پریدم لبه دیوار رو گرفتم و با تقلا رفتم بالا و پریدم تو حیاط همسایه یکم مچ پام درد گرفت کنار دیوار تکیه دادم که پامو بمالم صدای از تو حیاط آقاجون اینا اومد وسوسه شدم سرک بکشم درد مچ پا رو فراموش کردم رفتم رو بشکه با احتیاط سرم رو بالا آوردم آقاجونم تو حوض کم آب وسط حیاط نشسته بود و کیرشو می مالید دختره لخت کنار حوض بود اندام خوبی داشت سفید مث برف نوک پستوناش برجسته شده بود سینش پف کرده بود حال به حالیم کرد و کیرم باز شق شد صورت دخترم قشنگ بود موهاش تا کمرش بود سیاه و لَخت بد اوضاعی بود تابلو شق کرده بودم رو بشکه خونه مردم آقاجون دختره رو کشید تو حوض رو پاهاش نشوند دیگه طاقت نداشتم پاهام می لرزید اومدم پایین چهارتا فحش هم به خودم و اجدادم فرستادم چند دقیقه ای کنار بشکه نشستم همونجا برا بار دوم خودمو خالی کردم زن همسایه اگه بر می گشت منو تواون وضع می دید آبروریزی میشد میخواستم برم باز وسوسه شدم برم بالا بر پدر هرچی شهوت مغزم دیگه فرمان نمی داد رفتم بالا اما اینبار کسی تو حیاط و حوض نبود رد آب حوض تا دم ورودی زیرزمین بود برگشته بودن تو زیرزمین اما خیلی نامفهوم صدای حرف زدن می اومد هرچی گوشمو تیز کردم نامفهوم تر بود که صدای آقاجونم ترسوندم بلند گفت همین پنجشنبه می فرستم دنبالت غالب تهی کردم اومدم پایین و سریع از در خونه زدم بیرون بدجوری ترسیده بودم یک و دونفر بدجوری نگاه میکردن حتی پیرمردی که روی سکوی سیمانی جلوی یه خونه نشسته بود بهم گفت پسرجون بیا بشین رنگت پریده مریضی فقط نگاهش کردم و دویدم رفتم تو پارک سر خیابون و رو چمنا افتادم حالت بدی داشتم هم حس بالا آوردن هم استرس هم دختره تو اون وضع کیر سرخ آقاجون قرار پنجشنبه وباز دختره به حسین زنگ زدم از نوع حرف زدنم فهمید یه خبرای شده یه ربع بعد خودش رو رسوند عکسها رو نشون دادم یکمم تعریف کردم و گفتم میخواد دختره رو پنجشنبه ببره تو باغ راستش اون دوروز اصلا حال خوبی نداشتم همش اندام لخت دختره تو ذهنم بود واینکه پنجشنبه قراره چه اتفاقی بیفته شب قبل پنجشنبه تا صبحش نتونستم بخوابم دم دمای صبح خوابیدم نزدیک ظهر بیدار شدم یه دوش گرفتم نهار نخورده بیرون زدم با حسین هماهنگ کرده بودم بریم باغ حسینم وضعیت شبیه من داشت اما بیشتر می ترسید هی میگفت ببینمون بدبختیما ولی همرام اومد نزدیکای دو رسیدیم دور باغ دیوار بود دروازه داشت عملا نمیشد تو رفت اما بالاتر از باغ یکم زمین ارتفاع داشت وجنگلی بود میشد یه جورای از رو دیوار پرید همون کار رو هم کردیم اما مشکل بعدی عزت باغبون سریدار ونگهبان باغ بودکه سه و چهارتا سگ خفن داشت خودشم مث سگا بود اما مطمئن بودم سگا تو قفسشونن وتا شب بازشون نمیکنن خودمونو از لای درختا به محوطه خونه ویلایی وسط باغ رسونده بودیم یه نیم دور پشت خونه زدیم با احتیاط سریم به ایوان زدیم کلی خوراکی و میوه منقل رو وسط ایوان گذاشته بودن چندتا پشتی با زیراندازهای مخمل کنار هم دایره وار چیده و پهن شده بود حسین دم گوشم گفت آقاجون مهمون داره با سر تایید کردم وبدون حرف اشاره کردم بریم لای درختا یه آلاچیق قدیمی اونجا بود که تو بچگی همیشه می رفتیم از رو خیزران های سقفش سر میخوردیم می اومدیم پایین کلی هم کیف می داد الان دیگه بیشتر وسایل خرت وپرتهای باغبونی توش میذاشتن یکم تو آلاچیق نشستیم دلهره و استرس و اضطراب این دقایق کشنده ترین دقایق عمرمون بود داشتیم با گوشی هامون بازی میکردیم که صدای ماشین وبعد حال و احوال یه جمعیت اومد قلبم داشت از دهنم بیرون می اومد دختره یعنی باهاشون بود وسوسه شدم برم بیرون حسین گفت بابا نرو بذار بینیم چی میشه حسین جون دختره رو که اینجا نمیارن الان بر میگردم منتظر فاز منفی حسین نموندم خودمو از کنار دیوار خونه رسوندم نزدیک ایوون چندنفری نشسته بودن و بیشتر سعی کردم به صداهاشون گوش بدم صدای دختری نمی اومد همه صداها بم کلفت مردونه که دیدم شروع به خندیدن ها بلند کردن انگار یکی رو داشتن برای کاری تشویق میکردن و در ضمن سربه سرشم میذاشتن صدای آقاجون پرده فکرمو پاره کرد حاجی برو بالا و بعد همهمه وخنده صدا آقاجون بلندتر شد یه اتاق بیشتر نیست از همین بغل راه پله بفرماید اتاق بالای راه پله پنجرهش سمت آلاچیق بود یواش وبا روی انگشتان پا مسیر کنار دیوار رو دویدم زیر پنجره که رسیدم هنوز باز بود و چند ثانیه بعد چفت پنجره از داخل بسته شد خودمو به حسین رسوندم یه پیرمرده رفت بالا ولی دختره باهاشون نبود و به پنجره بسته اشاره کردم شاید با آقاجون اومده باشه شاید لامصب پنجره رو بسته کاری از دستمون بر نمی اومد یه نردبوم کوتاه کنار آلاچیق بود برش داشتم و با احتیاط جوری که بجای نمالمش بردم گذاشتم سمت چپ پنجره وازش بالا رفتم همجای پنجره باپرده پوشیده شده بود برگشتم پیش حسین فهمید موفق نشدم ناامیدانه مث اسکلا کنار آلاچیق نشسته بودیم داشتیم با گوشی هامون ور می رفتیم گاهیم به پنجره نگاه میکردیم چند دقیقه گذشت یا ساعتی گذشت نفهمیدم اما یکان پنجره باز شد دختره درحالی که بالا تنش لخت بود سرشو از پنجره بیرون آورد حسین با هیجان و ذوق زدگی گفت دختره لخته یه چند لحظه دختره رو پنجره خم شده بود وبعد ناپدید شد به حسین نگاه کردم اونم فکرمو خونده بود دیگه مهم نبود می بینمون یا نه میخواستیم هرطور شده تو اتاق رو ببینیم پای نردبوم حسین بیشتر علاقمند بود دختره رو تو اون وضع ببینه به هرحال من یبار دیده بودم و بعدش زیرپنجره باز اصلا جای مجادله نبود حسین چند پله نردبوم رو رفت بالا و با احتیاط سرشو تو انداخت لرزش پاهاش رو چوب نردبوم حس میکردم زود پایین اومد کلا هیجان زده میشد قیافش تغییر میکرد دم گوشم گفت برو ببین تا خایه کرده تو کونش بوضوح میتونستم شور و هیجان جنسی رو از لای پاش ببینم سیخ کرده بود باتعریف حسین و حال واحوالش کیرم یه تکونی خورد بالا رفتم زیر پنجره دختره به پهلو دراز کشیده بود و آدم قدبلند و پُری که چندبرابر دختره بود کیر کلفتش رو تا جای که در توانش بود تو کون دختره فرو کرده بود وبا شهوت زیاد کمرشو تکون میداد عقب و جلو کردن و سوراخ کون بدن لخت و سفید دختردیوونه کننده بود راستش این صحنه اونم تو فاصله یک و دومتری چنان شور جنسیم بالا رفت که اگه چند ثانیه دیرتر پایین می اومدم از اون بالا می افتادم نردبوم رو همونجا ول کردیم عطش جنسی شور و هیجان ناشی از اون باعث شد تو برگشت به کنار آلاچیق همونجا خودارضای کنیم یکم که آروم شدیم به حسین اشاره کردم بیا بریم سرشو به نشانه نه تکون داد بیا دیگه چته ولش کن بابا همه کمرم درد میکنه پام درد گرفته اون خارکسده داره حال میکنه بدبختیش مال ماهه باشه برم نردبوم رو بردارم بیام راه افتادم به زیر پنجره که رسیدم احساس کردم صدای ریز آخ اوه دختره میاد باز وسوسه شدم بالا رفتم اینبار دختره وسط تشک رو شکم دراز کشیده بود و مرده روی دختره دراز کشیده بود به خودم جرات دادم سرمو کامل تو دادم و شاید بیش از سی ثانیه به صحنه سکس روبروم نگاه کردم پاهای دراز مرد و دختر بدن لخت وعور مالیدن بدن ها به هم نفس های عمیق مرد انگار میخواستم همه جزئیات رو به ذهنم بسپارم انگار کارشون داشت تموم میشد دختره تکونی خورد و مرد انگار هنوز توان داشت با قدرت بیشتری روی دختره خوابید و کیرش رو بیشتر تو کرد و مبهم شروع به حرف زدن کرد دیگه جایز نبود بیشتر بمونم پایین اومدم و نردبوم رو به سرجاش برگردوندم حسین تو آلاچیق نشسته بود وبا دیدن من بلند شد و بسمتم اومد چی شد هیچی بابا مث خر داره میکنه حسین انگار باز هوسی شده باشه پرسید باز زیر پنجره بودن نه رو تشک تا خایه کرده بود تو کون دختره حرفم باعث شد حسین باز سیخ کنه خدا بگم چیکارت کنه و نشست رو زمین منم وضعیت بهتری نداشتم با سیخ کردن حسین منم سیخ کردم راستش نه من کمر وحال جلق زدن رو داشتم و نه حسین به حسین گفتم فکر کنم الان آقاجون اینا راه می افتن اگه الان راه بیفتیم ممکنه مارو تو راه ببینن با سر حرفمو تایید کرد کیرم سیخ مونده بود وسوسه کننده بود که باز خودارضای کنم وطبق معمول شهوت بر منطق غلبه کرد شلوارم رو در آوردم حسین با تعجب نگاهم میکرد پشت در آلاچیق آویزونش کردم گفتم بذار حالا که دارم میزنم درست درمون بزنم یه دستمو تفی کردم قشنگ دراز کشیدم خیلی آروم شروع کردم بیاد پاهای سفید و کشیده دختر ران توپُر بدن سفتش سینه های درشت و نوک برجسته نازش و در آخر اون سوراخ کون احتمالا تنگش داشتم در اون فضای ذهنی که از دختره ساخته بودم به اوج قله شهوت می رسیدم که دختره تو آلاچیق بود بدجوری ترسیدم بیادش بودم و خودش الان پوشیده روبروم بود تند بلند شدم شلوارم پشت در بود نمیشید رفت بسمتش همونجا رو دوپا نشستم حسین شلوارش کنارش بود اونو پوشیدبر شانس خودم و حسین داشتم لعنت میفرستادم که دختره بدون عشوه یا لوندی وخیلی معمولی گفت تو بودی نگاه میکردی از کجا فهمیده بود با سر تایید کردم هنوز گیج و گنگ بودم یعنی چه جوری منو دیده بود مردد بود بین رفتن یا نرفتن میخواست برگرده گفتم به حاجی نگو مارو دیدی پدرمونو در میاره انگار بی تفاوت بود یه نگاه به بیرون انداخت و گفت چی تو میشه تو چشماش زل زدم نوهشم باز یه نگاه بیتفاوت بهم کرد جسورتر شدم و گفتم دیدم آقاجون اینا برنامه چیدن منم دنبالشون اومدم ترسم ریخته بود دختره با لحن مسخرگونه ای گفت بعدم تصمیم گرفت از لای پنجره دید بزنی توله سگ کیرم که از ترس خوابیده بود وسط پام شروع به تحریک شدن کرده بود لب دختره تو حرف زدن با رژلبی که زده بود تحریکم میکرد دوس داشتم بیشتر حرف بزنه تا کیرم بیشتر قد بکشه شیطون گاهی در کالبد شهوت هم تو جسم آدما میره نمیدونم چطوری این حرفو زدم ولی دوس داشتم بگم کیر کلفت مرد رو تو کونت دیدم کونت گذاشت دردت اومد یعنی صدسال بگذره تو حالت طبیعی بکسی این جمله رو نمیگم چیزی نگفت همین بیشتر کیرمو تحریک کرد دختره یه نگاه به حسین کرد وگفت این کیه پسر داییمه چیکار میکردین یعنی اون لبخندهای ریز با شیطونت کلامش فقط تحریک میکرد سرمو انداختم پایین فکر کرده بود ما داریم یه کاری باهمدیگه می کردیم چشمم به یه ده هزاری مچاله شده رو زمین افتاد احتمالا مال حسین بود که از جیب شلوارش افتاده بود فکری تو ذهنم افتاد و دلمو به دریا زدم و گفتم پول داریم دختره برگشت یه نگاه بهم کرد وگفت چقدره پول رو از زمین برداشتم و توهمون حالت نشسته به سمتش دراز کردم دوتاده هزاری بود کمه که زیر چشمی به حسین نگاه کردم شهوت مانع حرف زدنش شده بود می دونستم بعدا پدرمو سر همین پول در میاره سنت چقدره حواسم بسمت دختره رفت شانزده سال تو چشمام خواهش بود انگار نرمتر شده بود یکم خواهش میکنم کاملا اومد تو برات میخورم پول رو از دستم گرفت بلند شدم کیرم تا جای که جا داشت شق شده بود قرمز و متورم دخترک نشست رو دوتاپاش دستش یخ بود وقتی کیر داغمو گرفت و کلاهک متورم کیرمو تو دهنش فرو کرد عجیبترین حس دنیارو داشتم بدنم داشت کش می اومد کیرمو تا نصف تو دهنش برد و میک زد حرارت بدنم بالا رفته بود بدنم گُر گرفته بود از وسط کمرم کشاله رانم حس میکردم یه مایع مذاب شروع به حرکت کرده به تخم های خایم رسید و بعد آتشفشان بدنم فوران کرد یه اوج دلپذیر خالی شدم رو زمین به پشت دراز کشیدم و چشمامو بستم و در خیالم به کوچمون رسیدم زینب با لباس مدرسه وارد کوچه شد از کنارش ردشدم لبخند لبش و دیگر اون لبخند برام جذاب نبود نوشته گل ارکیده

Date: April 6, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *