البرز و خاله جون فریبا

0 views
0%

سلام به همه ی دوستان شهوانی تقریبا تمامیه داستان های شهوانی رو خوندم و خیلی از داستان ها غیر عادی و غیر طبیعی بودند میخوام داستان خودم و خاله فریبارو براتون بگم خانواده ما چه مادری و چه پدری تقریبا وزن بالایی دارند و من هم غیر از این نیستم من البرز هستم ۲۵ ساله اهل تهران و اصلیتم مال یکی از شهرستان های اطراف تهران هستش قدم ۱۸۰ و وزنم تقریبا ۱۲۰ هست خاله فریبا هم یه زن ۵۴ ساله با قد ۱۷۰ و وزن ۱۰۰ هست اندازه ی سینه هاشو نمیدونم ولی خب سینه هاش بزرگ و تقریبا افتادست واقعیتشو بخواید اصلا فکر نمیکردم با خالم سکس داشته باشم اصلا باور کردنی نبود ولی خب این اتفاق افتاد و الان هم عذاب وجدان دارم این خاطره بر میگرده به ۱ سال پیش من هر تابستون میرم خونه خالم و تعطیلات رو اونجا سپری میکنم تابستون ۹۴ هم مثل همیشه رفته بودم شهرستان خونه خالم اقا کمال شوهر خالم مرد خوبیه ولی خب یخورده سرد مزاجه هم اخلاقی و هم من همیشه وقتی میرفتم پیش خالم با خالم تو اتاقش میخوابیدم چون خیلی خیلی خیلی خالمو دوست داشتم و اون هم منو خیلی دوست داشت شوهرش هم مشکلی با این قضیه نداشت وقتی رسیدم شهرستان مستقیم رفتم خونه خاله بعد از احوال پرسی گفتم میرم دوش بگیرم خاله هم گفت که باشه شوهر خاله سر کار بود از صبح میرفت اداره و شب بر میگشت بعد از اماده کردن لباسام رفتم حموم و خالم گفت که میره خرید کنه من هم با اشاره اوکی دادم یه دوش ترو تمیز گرفتم وقتی اومدم بیرون یه حوله دورم بود و کسی هم خونه نبود رفتم لباسامو تنم کردم خلاصه شب شدو شوهر خاله اومد شام رو خوردیمو بعد تلوزیون نگاه کردن رفتیم که بخوابیم بر خلاف همیشه که من روی تخت پیش خالم میخوابیدم خالم گفت البرز جاتو پایین میندازم بخوابی من اول تعجب کردم ولی بعدش خب تو ذهنم گفتم چه اشکالی داره پایین بخوابم رفتم پایین تخت خوابیدمو ساعت طرفای ۳ بود که بیدار شدم از گرما تیشرتمو دراوردم ولی متوجه یه صدای خیلی ریزی شدم که داره ناله میکنه سرمو اوردم بالای تختو گفتم خاله خاله چیزی شده صدا قطع شدو دیگه صدایی نیومد من دیگه تو فکر بودم و خواب نمیرفتم یجورایی از اون صدا ترسیده بودم دوباره بعد ۲۰ دقیقه همون صدا اومدو سرمو اوردم بلای تخت گفتم خاله جونم چی شده گفت هیچی عزیزم بخواب گفتم نه خاله من خیلی وقته بیدارم نگرانتم گفت که بیخیال چیزی نیست خلاصه گذشتو صبح بلند شدیم همه چی عادی بود ولی خاله وقتی راه میرفت صورتش میرفت تو همو اخم میکرد انگار از یه چیزی داره عذاب میکشه من چیزی نگفتم تا اینکه شب شدو خوابیدیم و دوباره خاله سرو صدا کرد رفتم روی تخت اینبار و دست خالمو گرفتم گفتم خاله با من حرف بزن بگو مشکلت چیه شاید بتونم کاری کنم گفت نه عزیزم چیزی نیست که بشه گفت خلاصه خیلی پافشاری کردمو خالم گفت تو که غریبه نیستی گفتم جونم بگو گفت دیروز که رفتم بیرون خرید کنم هوا گرم بوده پاهام بین رونام عرقسوز شده همون موقع هم به اون بیشعور شوهر خالم گفتم ولی یادش رفته برام پماد بزنه گفتم خاله خب اینکه چیزی نیست منو خیلی نگران کردی یکم قربون صدقم رفتو بعدش گفتم پماد کجاست یهو گفت چراااااا گفتم خب من میزنم خودش نمیتونست بزنه چون شکم داشت دستش خوب نمیرسید اونجا خیلی تلاش کردم چون واقعا نمیخواستم ببینم ناراحته اخرش قبول کردو جای پمادو گفت رفتم بیرونو پمادو برداشتم شوهر خالم تو پذیرایی خواب بود رفتم تو اتاق خالم اروم گفت درو قفل کن گفتم باشه درو قفل کردمو رفتم رو تخت خالم گفت خجالت میکشم منم گفتم خب نگاه نمیکنم با یه خورده پافشاری قبول کرد گفتم خاله شلوارتو تا پاین زانوت بکش پایین گفت باشه یه پتو هم روش بود خلاصه زیر پتو شلوار استرجشو کشید پایین یه شورت بلند پاش بود گفتم خاله لطف کن اونم بکش پایین یکم با یکم تردید این کارو کرد رفتم چراغو خاموش کردمو رفتم پیشش دراز کشیدم یکم پمادو زدم روی انگشت اشاره دست چپمو دستمو بردم زیر پتو دستم تقریبا بین پاهاش بود خیلی مرطوب بود اون فضا یکم دستم مالیده شد به کسش که خودشو جمعو جور کرد بعد که بین کسو رونشو پیدا کردم اروم با انگشتم پمادو مالیدم بهش معلوم بود خیلی مسوخت اخه خاله از سوزشش چشماشو به هم فشار میداد سمت چپ کسشو پماد زدمو دوباره دستمو کشیدم بیرون رفتم سراغ اونور همینجوری که دراز کشیده بودم دوباره پمادو زدم روی انگشت دست چپم وقتی میخواستم دستمو برسونم سمت راستش یکم از پماد مالیده شد بالای چوچولم هیچ عکس العملی نشون نداد منم به کارم ادامه دادمو اونورشم مالیدم یکم راحت شده بود اخه خنک شد بعد دیدم داره من من میکنه گفتم چیه خاله بگو گفت یه جای دیگه هم هست ولی نمیدونم چجوری بگم گفتم اونجا هم عرقسوز شده گفت نه ولی با تیغ زخم شده گفتم اشکال نداره خاله بگو گفت میخوام یخ بزاری روش گفتم باشه من هیچیشو نمیدیدم چون تاریک بود خلاصه برگشتو رو شکم خوابید رفتم یه تیکه کوچولو یخ اوردم گفتم کجاست گفت نمیتونم بگم دستتو بده دستمو گرفتو برد لای کونش دقیقا بین کونشو کسش یه کم زخم شده بودو یه خط افتاده بود منم یکم ناخداگاه کیرم شق شد دیدم یخ نمیرسته به اونجا گفتم خاله انگشتمو سر میکنم میزنم بهش گفت هرکاری میکنی کن ولی فقط خنکش کن گفتم چشم انگشتمو گذاشتم روی یخو خوب که سرد شد مالیدم بهش هی میگفت اوفففففف معلوم بود داره حال میکنه که خنک شده منم بیشتر تحریک میشدم اینکارو کردم تا یخ کامل اب شد گفتم خاله میخوای یکاری کنم کامل خنک شی گفت چی گفتم تو کاری نداشته باش من یکاری میکنم حال کنی گفت باشه منم بلند شدمو رفت لای پاش هنوز روی شکم بود لای کونشو باز کردم با دو تا دستمو از جای زخمش تا بالای سوراخ کونش با زبون لیس زدم یه لحظه خودشو سفت کرد ولی یه کوچولو با دستم فشار اوردمو دوباره لای کونشو باز کردم یه زبون دیگه هم کشیدم بعد شروع کردم فوت کردنش یهو دیدم شل شد معلوم بود حال کرده منم همینکارو میکردمو کامل تحریک شده بودم بدون اینکه بفهمه شلوارمو دراوردم و با یدونه شروت بودم یه بالشت گذاشتم زیر شکم خالمو کونش اومد بالا منم دیگه شروع کردم از زیر کسشو لیس میزدمو سوراخ کونشو کونشو که خوردم دیگه کامل بیحال بود رفتم یه کرم برداشتم شرتمو دراوردم کرمو مالیدم روی کیرم یه خورده هم زدم به سوراخ کون خاله بعد سر کیرمو گذاشتم لای کونشو گفتم خاله اجازه هست دیدم هیچی نگفت منم یواش یواش کیرمو فشار دادم تو یکم خودشو سفت کرد ولی خب کیرم دیگه رسید به تهش یکم نگه داشتم بعد شروع کردم تلنبه زدن حدود ۱۰ دقیقه تلنبه زدمو بعد گفتم خاله برگرد برگشت روی کمر خوابیدو منم پاهاشو باز کردم دستمو گذاشتم روی کسش دیدم خیسه یکم مالیدم بعد کیرمو گذاشتم دم کسشو با یه اشاره رفت تو خیلی بهم چسبیده بود حدود ۲۰ دقیقه تلنبه زدم بعدم دیگه حالم دست خودم نبودو متوجه شدم ابمو ریختم تو کس خاله یه لب کوچولو ازش گرفتمو تشکر کرد رفت حموم منم حال نداشتم فرداش رفتم حموم از یک سال میگذره و قراره دوباره برم خونشون ولی خب عذاب وجدان دارم کاری که کردم دست خودم نبوده و دیگه هم اینکارو نمیکنم ممنونم که داستانو خوندید منتظر نظراتتون هستم نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *