خاطرات یک دهه شصتی

0 views
0%

خیلی زندگی دختر بازانه ای نداشتم و همین حالا هم نمیدونم اگر یکی واسم پیام فرستاد چطور باید جوابش رو بدم کلا جزو کسایی بودم تو زندگی که دستش به هیچ دختری نرسید و زندگی پسر بچگیم اطراف کسایی گذشت که همدیگه رو می مالیدن ولی هیچ وقت قاطیشون نمی شدم وقتی هم بزرگ شدم چون احساسات دوگانه مذهبی و خلاف رو با هم داشتم یه جور حس عذاب وجدان یا احساس بدی جلوم رو می گرفت و خیلی چیزها رو قلم می گرفتم یادمه وقتی شش یا پنج ساله بودم برای اولین بار سکس که نه ولی یه تجربه جنسی داشتم توی گرمای تابستون که سگ از خونه بیرون نمی زد مجتبی پسر دوست خانوادگیمون بردم نزدیک باغی و گفت من کیرتو میخورم تو هم مال منو بخور اصلا نمی فهمیدم کار خوبیه و یا بد ولی شلوارم رو کشید پایین و یک دقیقه ای میک میزد هیچ حسی هم غیر از خیس شدن نداشت تقریبا اختلاف سنی نداشتیم و بعدها متوجه شدم که حتما کسی با خودش اینکارو کرده اگر نه بچه که این چیزا حالیش نیست یکی فهمیده بود یه خبریه صدا زد دارین چی می کنید اون پشت و یادمه مجتبی از یه طرف و منم که از فرار اون ترسیده بودم از یه طرف دیگه هرکدوم به سمت خونه هامون دویدیم هنوز وقتی یادش می افتم بیشتر از اینکه احساس بدی بهم دست بده خنده ام میگیره محله ما باغبون عربی داشت که باغ هاش رو رسیدگی می کرد یکم عقلم بیشتر می رسید و تیز تر شده بودم ولی عشقم پرنده بود اون وقتها وقتی طوفان میومد و پرنده ها لونه می افتاد هر بچه ای میرفت به امید پیدا کردن کبوتر زیر درختا می گشت ولی من هیچ شانسی زیادی نداشتم چظورش یادم نیست اما فهمیده بود که من کبوتر دوست دارم یکبار منو صدا کرد گفت یه بچه کبوتر پیدا کردم منم خوشحال چون میدونستم باغبون ها تمام وقتشون پیش درختهاس باورم شد از مسایل جنسی آگاه نبودم ولی یادم بود مامانم می گفت سر یه بچه ای رو بریدن خیلی ترس برم داشت بعدها فهمیدم وقتی باغبون بلندم می کرد که لونه پرنده ها رو نشونم بده یا بغلم می کرد از پشت قصدش چیه هر چند که اون روز من از ترس اینکه نکنه می خواد سرم رو ببره چون پرنده ای اونجا نبود در رفتم و نجات پیدا کردم جای خوشحالیش اینجا بود که فرداش یه دعوا کردم باهاش جلوی فروشگاه محل که مثلا دست از سرم برداره منو نکشه اونم ترسیده بود دست از سرم برداشت عجب خری بودم هنوز هم باورم نمیشه تقریبا منو برده بود داشت نزدیکم می کرد به یه جایی که اگر رسیده بودیم اون روز کار خودش رو می کرد فقط بخاطر اینکه من نترسم آروم آروم داشت منو دور میکرد از منطقه مسکونی ولی نمیدونست داستان ترسناک مامانم منو وحشی می کنه یه چند مدتی زندگی من به حالت گوسفندی گذشت طوری که با بارکردنمون از اون محل و اومدن به مناطق شهری تر و با ثبت نام کلاس اول راهنمایی تغییرات شروع شد فهمیدم بچه ها رو لک لک ها نمیارن در خونه ها دخترا یه تفاوتایی با ما دارن شوخی جنسی چیه یه فحش هایی به مراتب بدتر از خر و گاو هم وجود داره و تفاوت عمده این مدرسه شهری با محله ما که حاشیه شهر بود این بود که دختر و پسر قاطی نبودن و پسرا به حدی وحشی بودن که کیر هم دیگه رو تو کلاس دید میزدن و حتی یکیشون که خیلی از همه سن بالاتر بود و مردودی جزو افتخاراتش بود سرکلاس جق زد تا بچه ها بفهمن آب کیر یعنی چی هر چند که من اصلا نگاه نکردم و روم هم برنگردوندم و بخاطر حالت عجیب و غریبم کسی هم بهم هجومی نمی آورد و فقط نظاره گر تمام این اتفاقای عجیب بودم تا جایی که گشتنم با بچه مسجدیهاکه انصافا مومن هم بودن شروع شد و افراطی شدم بطوری که از هر چیزی متنفر می شدم به شدت ازش دوری می کردم تنها مکانی که دیوارها فرو می ریخت روستای پدری بود که وقتی به روستا می رفتیم جمع پسرخاله ها و عموها اینقدر خراب بود که این چیزها از ذهنم پاک شد کم کم تا جایی که تصیمیم کبری رو گرفتم و قاطیشون شدم فهمیدم بابا این روستای بهشتی تو کوچه ها و پس کوچه های شبش چه چیزهایی اتفاق نمی افته و از قضای روزگار یکی از پسر های روستا که حکم فاحشه داشت و همه می مالیدنش خیلی اصرار داشت با ما باشه و من نمی فهمیدم چرا پسر دایی هام که همیشه باهاشون پلاس بودم تا 14 روز تعطیلات بگذره اینقدر نازش رو می کشن تازه شناختم رفت بالاتر و فهمیدم اینا با هم حمام میرن و زیر پتو می مالن همو و براشون می خوره ولی هنوز هم قاطی نمی شدم چون کار بدی بود یکبار هم به زور اونا لخت شدم و باهاشون رفتم ولی خیلی پشیمونی بدی بهم دست داد و اصلا لذت نبردم طوری که نون اونها هم بعد بوسیله من آجر شد تونستم به راه راست هدایتش کنم خ خخ طوری که یکبار که خودم شیطونیم گل کرد به خودمم راه نداد اون موقع خیلی پوچ شده بودم و فقط دنبال لذت در تماس بودن با یه همجنس کیرش هم براش حاضر بودم بخورم ولی اینقدر حرفام روی پسر اثر کرده بود که باعث شد خودمم از کارم بدم بیاد و بازم توبه کنم و دیگه بعد از اون شب هیچ سمت گی بازی ها نرفتم هر چند که گرایش من به پسرها فقط از روی شیطنت و کنجکاوی بود و دیگه اون موقع که سوم راهنمایی بودم تنها و تنها چیزی که بهش فکر می کردم دختر بود و دوست داشتم برای یکبار هم که شده تجربه کنم همین موقع ها که خودم رو به دخترا خیلی نزدیک کرده بودم و طراوت بچگانه ما هم اونا رو جذب می کرد یکی از دخترا ازم خواستگاری کرد و دنیای من عوض شد اینقدر بی ثبات بودم که حتی خودم نمی دونستم از موقعیت استفاده کنم یا نه خب بسوزه پدر نفهمی منم یه دلایلی برای دوست داشتنش پیدا کردم و تصمیم گرفتم وفادار باشم چون ارزشهای اخلاقیم برگشته بود و مرور زمان باعث شده بود که بخوام دختر زندگیم رو پیدا کنم و می گفتم شاید اینه هر چند که وضعیت خانوادگی دختره اینقدر بد بود که منصرفم کردن اونایی که خبر داشتن بعد از سه سال از گذشتن این ماجرا برای اولین بار عاشق شدم ولی خیلی زود فهمیدم آهی در بساط ندارم و زندگی خیلی پیچیده اس و اولین بار و خیلی دیر در سن 23 سالگی تازه فهمیدم ارزش پول و کار از همه چیز بالاتره و بقیه اش مضخرفه چون دختره جلوی چشام بود و از دستم کاری بر نمیومد و اینقدر عذاب کشیدم تا از دستم رفت و شدم 27 ساله که توی یک شرکت خوب خودم رو مشغول به کار پیدا کردم هر روز غمش میومد توی دلم و دوست داشتم خودم رو از جایی بندازم پایین خلاص بشم آخه تو این دوره نه توی بهشت مسلمونا جایی برای خودم دیدم و نه تو جهنم جایی واسه خودم دست و پا کردم الان هم شدم 33 سال در حالی که نه دختری اطرافم هست و نه تلاشم از طریق شبکه های اجتماعی جواب داد این اواخر هم رفتم یه کشور خارجی که اونجا هم از ترس ایدز و بیماری ها جرات نکردم سکس رو تجربه کنم اگر میتونستم و آدم مورد اعتمادی پیدا می کردم انجام می دادم و تابوهای مضخرفی که خودم رو باهاش بدبخت کردم رو میشکوندم از بدی های متولد دهه 60 بودن اینه که انگار توی هوا غوطه وری و هیچ وقت پاهات به جایی قرار نیست بگیره الانم فکر مهاجرت هستم ولی ترس از اینکه همین زندگی حقوق بگیریم هم از بین بره و به فلاکت بیفتم جلوم رو گرفته از خانواده جدا شم و دیگه امیدی به ازدواج ندارم تو این مملکت به گا رفتم من و خودمم هم به گا دادم دستی دستی حالا شما حالتون چطوره نمی دونم آه راستی یادم رفت سکسیش کنم تو اون روستا یه خری بود از همه خرها معروف تر بود سایز سینه هاش 85 بود و انحنای کمرش دل همه رو برده بود بین جوونای روستا هر شبی شانس نداشتی ببینیش یه بار به من نگفتن می خوان قرضش بگیرن تو عمل انجام گرفته قرارم دادن و منم با خودشون بردن کمرش رو گرفتن طوری که دست و پاهاش تو هوا بود ولی معلوم بود از بس این مدلی داده بود اعتراضی نداشت خخخخ نوبتی میرفتن روش و مثه یه پرنس که تو تاریکی شب راهش رو گم کرده بود اومده بود بین گرگا می کردنش منم از بالا تماشا می کردم و به بهشت وجهنم فکر می کردم و نرفتم قاطیشون بشم ولی ازشون پرسیدم چه حسی داشت شدیدا رازی بودن بعضی وقتا با خودم فکر می کنم اگر بهشت و جهنم کس شعر باشه عجب ضرری کردم در پایان هم از دختران ایران زمین خواهشمندم با پسرا همکاری بیشتری کنن چون اگر بخوان به این روند ادامه بدن وضع بد هست بدتر هم میشه این موارد داستان واقعی زندگی منه و خیلی هاش هم نگفتم و قسمتی از زندگی روزمره خیلی از مردم ایران که کسی یا خبر نداره یا خودشون رو به اون راه میزنن نوشته

Date: March 31, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *