مامااان من نمیفهمم چرا واقعا نمیخوای درک کنی من 20 سالمه نه 2 سال دارم میگم من عاشقشم بدون اون نمیتونم همین که گفتم دیگه حق نداری باهاش در ارتباط باشی اونو خانوادش به درد خانواده ما نمیخورن حداقل یه دلیل واسم بیار که چرا پولدار نیستن که هستن محترم و با ابرو نیستن که هستن اخه مشکل چیه با من بحث نکن از این به بعدم خواستی پاتو از این خونه بذاری بیرون با خودم میری دیگه ام با من بحث نکن این همه سال با سختی تک و تنها و بدون پدر بزرگت نکردم که امروز اینجوری تو روم وایستی با عصبانیت از رو مبل پاشدم و با گریه سمت اتاقم رفتم و در و کوبیدم خودمو پرت کردم رو تختمو از ته دل با صدای بلند گریه کردم حدود یکسال بود که با آریا دوست بودم و تقریبا سه سال بود که میشناختمش از طریق دوستم سارا باهاش اشنا شدم دوست دوست پسرش بود یه روز سارا از من و یکی دیگه از دوستامون به اسم فرشته خواست که با اونو دوست پسرش و دوستای اون بیرون بریم منم قبول کردم و نمیدونستم که سرنوشتم از این به بعد ازاین رو به اون رو میشه قرار گذاشتیم یه جا همدیگرو ببینیم و بعد بریم فرحزاد من و سارا و فرشته با ماشین سارا رفتیم من عقب نشستم و چون یکم خوابم میومد چشمامو بستمو سرمو به صندلی تکیه دادم و وقتی به خودم اومدم که متوجه شدم ماشین وایستاد چشمامو باز کردم و دیدم ماشین علی دوست پسر سارا جلومونه و خودشم از ماشین پیاده شده و به سمتمون میاد ما هم از ماشین پیاده شدیم سرمو برگردوندم میخ یه جفت چشم مشکی که سیاهیش تا عمق وجودم نفوذ میکرد شدم نمیتونستم نگاه آبیمو ازش بگیرم با صدای سلام علی به خودم اومدم به گرمی باهام دست داد و سلام احوال پرسی کرد و به همون پسر اشاره کرد و گفت علی این دوستم آریاس آریا با سارا و فرشته دست داد و وقتی به من رسید با یه لبخند مرموز گوشه لبش خیره شد تو چشمام و دستمو گرفت تو دستش و گفت آریا خوشبختم و مکث کرد الیزه زمزمه وار تکرار کرد آریا الیزه با صدای بچه ها که میگفتن زود سوار ماشین شیم نگاهمونو از هم گرفتیمو سمت ماشینا رفتیم سوار شدیم کل مسیر داشتم بهش فکر میکردم پسر خیلی جذابی بود میشه گفت جذاب ترین پسری که تو عمرم دیدم رسیدیم و وارد یه سفره خونه شدیم و رو تخت نشستیم راستش قرار بود یکی دیگه از دوستای علیم بیاد که به خاطر مشکلی نتونسته بود سرم پایین بود ولی همش سنگینی نگاهشو حس میکردم خلاصه که اون روز بعد از یه مدتی یخ هممون آب شد و حسابی صمیمی شدیم خیلی راحت با هم شوخی میکردیم مخصوصا من و آریا تمام مدت کنار من بود منم ته دلم ذوق میکردم از اینکه توجهشو جلب کردم موقع خداحافظی دستمو گرفتو گفت آریا_از اشناییت خوشحال شدم امیدوارم بیشترهمو ببینیم یه فشار کوچولو به دستم داد و رفت رسیدم خونه مامانو بوسیدم و رفتم اتاقم یه خوشحالی خاصی ته دلم بود لباسامو در اوردمو با خیال راحت رفتم تو رخت خواب و خوابیدم رطوبت و نرمی لبایی رو حس میکردم که اهسته و نرم لبامو میبوسید منم متقابلا میبوسیدمش چشمامو نیمه باز کردم و چشم های مشکی نیمه بازشو دیدم بدون لباس و با یه شلوار روم خوابیده بود روی تخت خودم بودیم و من فقط لباس زیر داشتم لبامو میبوسید و اروم خودشو روم تکون میداد و بدنشو به بدنم میمالید سفتی کیرشو از روی شلوار حس میکردم دستش رفت سمت شرتم و داشت اروم میبردش تو داشتم نفس نفس میزدم یهو صدای مامانمو از دور شنیدم الیزه اون گوشیت خودشو کشت جواب بده دیگه ناگهان همه ی اون تصاویر مثل دود ازهم پاچید و چشمامو باز کردم صدای گوشیم قطع شد پریشون رو تخت نشستم هنوز گیج خوابم بودم و نمیتونستم فکرمو متمرکز کنم با صدای دوباره گوشیم به خودم اومدم نگاش کردم یه شماره ی ناشناس بود با تردید جواب دادم بله آریا سلام خوبی شناختی مگه میشد نشناسم سلام خوبی آریا آریا مرسی عزیزم شمارتو از سارا گرفتم امیدوارم ناراحت نشده باشی راستش دوست داشتم بیشتر با هم در ارتباط باشیم نه اصلا منم همینطور سکوت شد اریا از صدات معلومه تا همین الان خواب بودی منم زنگ زدم که صداتو بشنوم خب دیگه باید قطع کنم فعلا عزیزم باشه فعلا گوشیو قطع کردم از ذوق سرمو فرو کردم تو بالش و جیغ زدم روزها همینجوری میگذشت و ما روز به روز صمیمی تر میشدیم و من روز به روز نا امید تر چون فهمیدم آریا با خیلی از دخترای دیگه هم رابطه ای مثل من داره اصلا حرفی از عشق و عاشقی یا دوست شدن به من نزده بود و ما شبیه دو دوست صمیمی بودیم اما من یه جورایی عاشقش شده بودم اونم بعضی وقتا جوری رفتار میکرد که حس میکردم من تنها دختر تو جهانم که اون میبینه و عاشقمه مثلا توجهاش غیرتی شدناش زنگ زدنای پشت سرهمش و عصبانیت و نگرانیش از دیر جواب دادنم اما وقتی میدیدم مثلا وقتی باهم بیرون رفتیم و یکی از دوستای دخترشو میبینه خیلی صمیمی شروع میکنه به صحبت کردن یا بغلشون میکنه میفهمیدم احمقم که واقعا رفتاراشو عشق و دوست داشتن تلقی میکنم پس سعی کردم منم به روی خودم نیارم و مثل خودش رفتار کنم با هم بیرون میرفتیم و خوش میگذروندیم ولی من واقعا داشتم افسردگی میگرفتم آریا الی میتونی دو سه روز بیای بریم شمال با یه سری از دوستام اولا هزار بار گفتم بهم نگو الی خوشم نمیاد دوما باید ببینم مامانم چی میگه خبر میدم زیر لب گفت آریا کوچولو سعی کردم به حسم غلبه کنم و گفتم خب دیگه من باید برم مامان صدام میکنه آریا باشه فعلا و با شیطنت اضافه کرد آریا الی و سریع قطع کرد خندیدم و رفتم پیش مامان مامان میخوام دو سه روز با آریا و دوستاش برم شمال مامان دوستاشم هم سن و سال خودشن اوووف مامان همچین میگی انگار چقدر ازم بزرگتره همش ۱۱ ساله مامان خیلی خب من که از پس زبون تو یکی برنمیام فقط بیشتر از دو سه روز نشه ها کلی بوسش کردم و سریع به آریا خبردادم که میرم ساعت ۶ صبح اریا اومد دنبالم و سوار ماشینش شدیم و راه افتادیم قرار بود همه یه جا جمع شیم و باهم به سمت ویلای بابای اریا بریم راستش تو این چند وقته فهمیده بودم باباش رئیس یه شرکت بزرگه و حسابی پولدارن ولی اریا جدا از خانوادش زندگی میکرد برای همین تاحالا ندیده بودمشون بالاخره رسیدیم به بقیه ولی از ماشینا پیاده نشدیم و واسه اینکه دیر نشه و به ترافیک نخوریم سریع حرکت کردیم رسیدیم ویلا خوشبختانه کنار دریا بود وارد حیاط ویلا شدیم و همه از ماشینا پیاده شدن اریا شروع کرد معرفی کردن و منم باهاشون دست میدادم آریا الیزه جان معرفی میکنم سعید و همسرش نازنین فرشاد و دوست دخترش عسل و امید و خواهرش نگین از نگاه نگین اصلا خوشم نیومد سریعم دوید خودشو انداخت تو بغل آریا یه دختر بلوند وبه شدت عملی بود که پوستش از برنزگی به سیاهی میزد برعکس من که مو مشکی و سفید بودم رفتیم تو ویلا هر دو نفر میتونستن یه اتاق داشته باشن بنابراین منو آریا تو یه اتاق بودیم راستش زیاد خونش رفته بودم و واسمون چیز عجیبی نبود غروب شده بود و ما به سمت دریا رفتیم پسرا اتیش روشن کردن و گرد دورش نشستیم اریا رو به روی من بود همه باهم میگفتن میخندیدن و نگینم درست کنار اریا نشسته بود و هی الکی میخندید و خودشو رو اریا مینداخت نمیدونم چی شد که یهو سرمو چرخوندم دیدم رفت و رو پای اریا نشست و در گوشش چیزی گفت و دوتایی خندیدن بغض گلومو گرفت دیگه نمیتونستم اون محیط و تحمل کنم همه گرم صحبت بودن خیلی اهسته عذرخواهی کردمو به بهونه ی سرما به سمت ویلا رفتم همین که چند قدم ازشون دور شدم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم اشکام دونه دونه ریختن دویدم سمت ویلا که یهو دستم کشیده شد و پرت شدم تو بغل یکی سرمو اوردم بالا با دو تیله ی مشکی مواجه شدم که با اخم نگاهم میکرد آریا واسه چی با خودت این کار و میکنی با دستم اشکامو پس زدم و گفتم چی میگی واسه خودت چیکار میکنم نمیدونم چرا ولی از دستش عصبانی بودم برای همین ادامه دادم اصن به تو چه تو چیکاره ی منی هر کاری دوس صدام تو گلو خفه شد با لباش لبامو بهم دوخت محکم و در عین حال با لطافت لبامو میبوسید ناخوداگاه منم کم کم شروع کردم بوسیدنش حرکت دستشو رو کمرم حس میکردم دستش رفت رو باسنم و حسابی به خودش فشارم میداد و پر حرارت لبامو میخورد زبونشو میکرد تو دهنم منم با لذت میخوردم به خاطر اختلاف قدیمون خم شده بود روم که یه دفعه بغلم کرد و کشیدم بالا منم پاهامو حلقه کردم دورش لبامو ول کرد چونمو بوسید و رفت رو گردنم چشمامون حسابی خمار شده بود که یهو به خودم اومدم و از بغلش اومدم پایین و خواستم چیزی بگم که اون زودتر گفت آریا میدونم میخوای چی بگی ولی حقیقت اینه که من عاشقتم الیزه اوایل میخواستم این حس ناشناخته رو ندیده بگیرم سعی میکردم عادی برخورد کنم نمیخواستم قبول کنم که منم میتونم روزی عاشق بشم و از یه طرف مطمئن نبودم حس توام همین باشه به خاطر همه ی اینا ترسیدم نمیدونستم چطور بهت بگم و از یه طرف میترسیدم که همین رابطه ایم که داریم از بین بره و همه جوره از دستت بدم اما امروز مطمئن شدم که توام دوسم داری اینو از چشمات میخونم باورم نمیشد میخواستم از خوشحالی بال دربیارم زبونم بند اومده بود بالاخره تونستم بگم از روزی که دیدمت حس کردم نمیتونم تو رو از ذهنم بیرون کنم همه جا جلوی چشمم بودی ولی همیشه فکر میکردم این حسم یه طرفس برای همین جرعت نکردم چیزی بگم نزدیکش شدم رو پنجه ی پام بلند شدم و دستامو دور گردنش انداختم و بوسیدمش پر از نیاز پر از خواستن دستامو کشیدم رو سینه هاش یهو بلندم کرد و انداختم رو شونش و خندید و یه دونه اروم زد رو کونم و با خنده گفت باید به خاطر همه ی اون شب بیداریایی که به خاطرت کشیدم تنبیه بشی میخندیدم و با مشتای کوچولوم میزدم پشتش اونم اروم میخندید وارد ویلا شد و رفت سمت اتاقمون یهو احساس دلهره و هیجان کردم منو گذاشت رو تخت و اومد روم و بین پاهام خوابید پاهامو حلقه کردم دور کمرش شروع کردیم با ولع خوردن لبای هم زبونشو کشید رو لبامو و رفت رو گردنم و ه مونجوری میخورد و میلیسید و میرفت پایین تا به سینه هام رسید اول سرشو برد تو یقه ی لباسم که شل بود و بین سینه هامو زبون میزد بعد پایین لباسمو گرفت و کشید بالا از سرم در اورد با چشمای خمارش نگام کرد و دوباره خوابید روم و شروع کرد لبامو خوردن خودم دستمو بردم پشتم و سوتین توری مشکیم که تضاد قشنگی با سفیدی پوستم داشت و در اوردم و پرتش کردم وسط اتاق تی شرت سفید اونم از تنش در اوردم ازم جدا شد و نشست بین پام دکمه ی شلوارمو باز کرد و کشیدش پایین که شورتمم باهاش در اومد محو شده بود و فقط به بدنم نگاه میکرد یکمی خجالت میکشیدم ولی سعی کردم بهش غلبه کنم اون که غریبه نبود اون از هر کسی به من نزدیک تر بود اون دقیقا تو قلبم بود تیکه ای از وجودم پس دلیلی برای خجالت نبود تصمیم گرفتم کاری کنم که بالاترین لذت و با من تجربه کنه جوری که تمام روابط قبل از منو فراموش کنه کشیدمش رو خودم سفتی و بزرگی کیرشو از رو شلوار رو کسم حس میکردم میبوسیدمش و در عین حال از پایین کمرمو اوردم بالا و کسم اروم و با حرکات نرم میمالیدم به کیرش یه چرخ زدم و انداختمش رو تخت و خودم رفتم روش رفتم سراغ گوش و گردنش لاله ی گوششو میمکیدم اروم رفتم رو گردنش و لیسیدم اونم چشماشو بسته بود و با صدای مردونش اروم اه میکشید اروم رفتم پایین با زبونم کشیدم دور نوک سینش و بعد رفتم پایین رو عضلات شکمشو دست کشیدمو رسیدم به شلوارش اول رفتم سراغ کیرش از روی شلوار و لیسش زدم و گرفتمش تو دستم دکمه شلوارشو باز کردم و دستمو بردم تو شرتش و کیرشو دراوردم خیلی بزرگ و خوشگل بود تو چشماش خیره شدم سرشو اروم و طولانی یه لیس زدم یه اه کشیدو سرشو ول کرد رو تخت و دستاشو کشید تو موهاش لبخند اومد رو لبم و سر کیرشو کردم تو دهنم شروع کردم بالا پایین کردن تاحالا تجربه نداشتم ولی از چیزایی که شنیده بودم میدونستم باید چیکار کنم سرشو دوباره اورد بالا تو چشماش نگاه میکردمو کیرشو میخوردم تکیه داد رو یه ساعدشو با دست دیگش موهامو نوازش کرد و تو دستش جمع کرد و اه میکشید سر کیرشو میمکیدم و بقیش و با دست میمالیدم با دست دیگمم سینه و شکمشو میمالیدم کیرشو خوابوندم رو شکمشو یه لیس از تهش تا سرش زدم و رفتم سراغ تخماش داشتم تخماشو ساک میزدم و کیرشو میمالیدم که یهو دیوونه شد و نشست دستشو برد زیر شکممو منو برعکس کشید رو خودش و 69 شدیم شروع کرد به خوردن کسم دیگه کنترلم دست خودم نبود کیرشو از دهنم در اوردم و شروع کردم با دست مالیدنشو اه و ناله میکردم زبونشو تند تند میکشید رو چوچولم و از یه طرفم کونمو گرفته بود دستش و محکم فشار میداد و میمالید دیگه داشتم میمردم تاحالا تو زندگیم همچین لذتیو نچشیده بودم دیگه جیغ میزدم وگریه میکردم حرفام دست خودم نبود هیچی نمیفهمیدم آهههه آریا دارم میمیرم اههههه آریا آریا عاشقتم بخور کسم و بخور آریا بلند شدم نشستم حس کردم ابم داره میاد شروع کردم تند تند تکون دادن کس و کونم رو دهنش آههههه اریااا ابم داره میاد عشقم اه اه اه از روش بلند شدم و با یه جیغ بلند ارضا شدم پاهام به شدت شروع کرد به لرزیدن منو خوابوند کنارش دستش و برد سمت کسم و اروم میمالید و از یه طرفم لبامو میخورد دوباره داغ کردم اومد بین پاهامو کیرشو گرفت دستش و تند تند میمالید رو کسم با چشمای خمارم زل زدم تو چشماشو گوشه لبمو گاز گرفتم وحشی شد و محکم چند بار با کیرش زد رو کسم یه جیغ کوچولو زدم و خندیدم و انگشت اشارمو کردم تو دهنمو خیسش کردم و نوک سینه هامو مالیدم پاهامو برد بالا و چسبوند بهم و انداخت رو یه شونش و کیرشو لای پاهام و شروع کرد تلمبه زدن سرش و برده بود عقب و با صدای بَم شدش اه میکشید پاهامو از روشونش برد پایین و به پهلوم کرد و خودش خم شد روم منم گردنمو چرخونده بودم سمتش تو چشمام نگاه میکرد و لای پام تلمبه میزد چشمامون از شدت حشر باز نمیشد کامل خوابید رومو صورتم گرفت تو دستاشو خیره شده بود تو چشمام منم با عشوه واسش اه و ناله میکردم اروم زمزمه میکرد آریا عاشقتم تا ابد مال منی میخوامت لعنتی دستمو گذاشتم رو سینشو هلش دادم رو تخت و رفتم روش پاهامو دوطرفش گذاشتمو نشستم رو کیرش و کسمو میکشیدم روش چشماشو بسته بود و اه میکشید و اسممو اروم زمزمه میکرد داشتم ارضا میشدم که شروع کردم محکم تر کشیدن کسم رو کیرش که یهو احساس لذت شدیدی کردم و ارضا شدم دست و پام میلرزید دیگه نمیتونستم بشینم پاشدم رفتم بین پاهاشو و دوباره کیرشو کردم تو دهنم اینبار تند تند میخوردمش چندبار به زور تا ته گلوم بردم که دیگه چشماش باز نمیشد گردن و سینش از شدت حشر سرخ شده بود یهو یه فکری زد به سرم سینه هامو چسبوندم بهم و کیرشو گذاشتم لای سینه هام و شروع کردم بالا پایین کردنش که با نفس نفس زدن گفت آریا ااههه الیزه داره میاد ابم داره میاد ابتو بریز عشقم مییخوااام ابتو میخوام کیرشو گرفتم سمت سینه و شکمم و تند و محکم واسش میمالیدم نیم خیز شده بود و زل زده بود تو چشمام گوشه لبمو گاز گرفتم و با چشمای خمارم نگاهش میکردم بالاخره با یه فریاد خیلی بلند خودشو رو سینه هام خالی کرد و خودشو پرت کرد رو تخت و نفسشو محکم داد بیرون و ساعد دستشو گذاشت رو پیشونیش چهار دست و پا رفتم روش البته به خاطر ابای رو سینم نخوابیدم روش سرمو خم کردم روش و لباشو نرم و اهسته بوسیدم آریا روانیم کردی کوچولو بعد خم شد رو کونم و یه دونه محکم زد روش و با شیطنت گفت آریا البته همچینم کوچولو نیستیا خندیدم و پاشدم رفتم سمت سرویس و سنگینی نگاهشو از پشت سر حس کردم سینه هامو شستمو پاک کردم یه لحظه تو اینه خودمو نگاه کردم باورم نمیشد من همونیم که تمام اون کارارو کردم اما خیلی خوشحال بودم که همه چیزو برای اولین بار با اولین و اخرین عشق زندگیم تجربه کردم از سرویس خارج شدم برگشت سمتم و دستاشو برام باز کرد قدمامو سریع تر کردم و تو بازوهای عضلانیش فرو رفتم سرمو گذاشته بودم رو سینشو با دستم خیلی اروم میکشیدم رو سینش دستشو گذاشت زیر چونمو سرمو کشید بالا و اروم روی لبمو بوسید و گفت آریا تاحالا تو عمرم لذتی بالاتر از این نبرده بودم دوسِت دارم خیلی زیاد جوری که اصلا فکرشم نمیتونی بکنی من هیچوقت پدرمو ندیدم قبل از اینکه من بدنیا بیام فوت کرد پس تو اولین مرد زندگیمی همینطور اخریش عاشقتم سرمو گذاشتم رو سینش و خوابیدیم صبح که چشمامو باز کردم سرم رو بالش بود از حموم صدای آب میومد در حموم باز شد بلند شدم نشستم و نگاهش کردم یه حوله بسته بود دور کمرش و با یکی دیگه موهاشو خشک میکرد نگاهش که بهم افتاد لبخند زد از رو تخت پاشدم و رفتم سمتش و رو پنجه پام بلند شدم و رو لبشو بوسیدم صبح بخیرعشقم آریا صبح بخیر زندگیم تا تو لباسات و بپوشی منم یه دوش بگیرم و رفتم تو حموم دوش گرفتم و اومدم بیرون رو تخت نشسته بود و سرش تو گوشیش بود منو که دید گوشیشو گذاشت کنار خیره و با یه لبخند کوچولو گوشه لبش نگاهم میکرد منم خیلی ریلکس زل زدم تو چشماشو حولمو در اوردم لوسیونمو برداشتمو شروع کردم مالیدن خم شدم و شروع کردم مالیدن ساق پام همونجوری اومد بالا سمت رونام و روی کسم شکمم و بعد سینه هام تمام مدتم تو چشماش نگاه میکرد لبخندش از گوشه لبش محو شده بود و خیلی جدی نگاهم میکرد رفتم سمت کمد و ست لباس زیر قرمز توریمو در اوردم پشتم بهش بود و خم شدم شرتمو پوشیدم برگشتم سمتش دیدم نشسته لبه ی تخت و با انگشت اشاره و شستش گوشه ی چشمشو فشار میداد تصمیم گرفتم بیشتر از این اذیتش نکنم چون به خاطر بچه ها که منتظرمون بودن بریم بیرون نمیتونست کاری کنه برای همین بقیه لباسامو زود پوشیدم بلند شد و چند بار از رو شلوار کیر باد کردشو فشار داد و اومد دستشو انداخت دور کمرم و درحالیکه میرفتیم بیرون تو گوشم گفت آریا نوبت درد کشیدن توام میشه خانومم ریز خندیدمو رفتیم بیرون خلاصه اون سفرم تموم شد و برگشتیم خونه تمام زندگیم شده بود آریا مامانم در جریان رابطمون بود البته نه همش عاشق دیوونه بازیاش بودم مثلا وقتی بیرون بودیم تو خیابون داد میزد عاشقتم یا لبامو میبوسید وقتی خسته میشدم منو بغل میکرد مردمم با تعجب نگامون میکردن ولی ما هیچکس و جز خودمون نمیدیدیم ادامه نوشته
0 views
Date: February 6, 2019