ماجرای آرمین و دخترخاله ۱

0 views
0%

باسلام من ارمین هستم یه مدتی هست که سایت شهوانی رو دنبال میکنم و باید به این که قطعا این چند نویسنده بهترین هستند اغراق کنم و حالا میرم سر خاطره خودم همونطور که گفتم اسمم آرمین و قد172و 76کیلو وزنمه و18سالمه تو بهمن 19 رشته تحصیلی من تجربیه و البته من و با زور و چک و لگد فرستادنم این رشته اگه با خودم بود حمالی رو انتخاب میکردم حدودا وسطای اردیبهشت پارسال بود که من امتحان نهایی داشتم و به طبع بعلت گشادی فیزیک و شیمی صفر مطلق بودم میشه گفت در این درس ها کس مغزی بیش نیستم البته رفیقامم دارای این مشکل کبیر کیری بودند من 3 تا خاله دارم که یکی از یکی کیری تر ولی ولی یه دخترایی دارن تا ندارن از کس و کون کم ندارن بیشرفا یکی از این دختر خاله های من لامصب خوار مادر درس و گاییده البته اون یه سال جلوتر بود و این کسشر ها رو پاس کرده بود و من هم ازش بدم نمیومد راستش از عواقب نزدیک شدن بهش خایه کرده بودم هم خوش فیس و همچین ژیگول میگول بود پوست سفید ابرو های کشیده و چش درشت و از لحاظ ممه بد نبود ولی رضایت یخش هم نبود ولی کون خوش فرمی داشت بریم سر اصل مطلب فکرکنم تا الان 30 الی 40 فحش نثار بنده کرده باشید که امیدوارم حریم خانوادگی رعایت شده باشه با هزار خواهش تمنا مادرمو راضی کردم که به خالم بگه که ساناز به من درس یاد بده که فقط قبول شم ولی چون ساناز کنکور داشت شاید قبول نمی کردن ولی هدف من اصلا درس نبود من میخواستم به اون طاقچه برسم خلاصه رفت و آمد من به خونه خالم شروع شد این خاله من پرستار بود و سارینا هم گاهی اوقات خونه ما میومد یا تنها میموندشوهر خاله خدا بیامرز من تو سانحه میمیره و عمرشو میده به شما و خاله من با حمایت برادر ها و خواهراش زندگیشو میگذرونده تاحالا این رخداد برای 10 یا 11 سال پیش بوده و این ساناز تنها یادگارش بوده و این خاله ماهم بامن خیلی راحته و منم خیلی دوستش دارم ولی امان از روزی که آمپر حشر بچسبه به سقف دیگه هیچی حالیت نیست فقط دنبال سوراخی امتحان فیزیک شنبه بود من هم چهارشنبه بعد امتحان رفتم خخونه و ناهارو خوردم و حاضر شدم که برم خونه طاقچه اینا استعاره از خالم و ساناز وقتی رسیدم با نوع استقبالی که ازم کردند بهم فهموندن که چند ساعته باید دکمه سیکتیرو میزدم ولی ساناز باهام گرم برخورد کرد و خوش اومدی و این جور کسشر ها خلاصه خاله من اون روز شب کاربود ای منحرف ای جاهل ای کیرتو سیبیل شیفت شب بود خالم ساعت 8 بدون صرف شام به سوی بیمارستان رهسپار شد و من موندمو طاقچه چون ساناز درس هاشو خونده بود نوبت من بود که به منه کس ندیده درس بده خب ساعت 9 بود که با بسم الله شروع شد وبا اه و ناله تموم راستی بعد اینکه مادر طاقچه رفت ساناز لباس هاشو عوض کرد که ست تاب شرتک زرد پوشیده بود و موهاشم دم اسب بسته بود که فوق العاده سک30 شده بود اومد کنارم نشستو تا کتابو وا کرد گوشیش زنگ خورد یه لحظه نفهمیدم اسم طرف سعید بود یا سعیده فوضولی من گل کرده بود تا نمیفهمیدم کیه و کن نبودم رفتش تو بالکن ولی کس مغز درو نبسته بود رفتم سریع رمز گوشیمو زدم و رفتم رو یواشکی رو پنجه های پام عین یوز پلنگ مازندران گوشیمو گذاشتم کنار نرده ها بعد 12مین برگشت که وقتی گفتم کی بود گفت مامانم بود زنک زده بود حالمو بپرسه تو دلم گفتم کسکش دخترشو با یه عیاش تو خونه میزاشت اینقدر نگران نمیشد ولی ای دل غافل وقتی رفتم سراغ گوشی دیدم بلهههه خانوم داشته با سعید خان لاس میزده انصافا تو کونم عروسی بود گفتم امشب کونرو کردیم ولی با اینکه مدرک داشتم ازش ولی بازم نمیتونستم کاری بکنم راستیتش خایه کرده بودم بعد 25مین دوباره شروع کردیم درس خوندنو که 1 ساعتی داشت حرف میزدو منم به کتاب نگاه میکردم و فکرم پیش زیدم بود که اونم بی ناموس ادای تنگا رو در میاورد که یهو با صدای ساناز که بلند میگفت ه چرا عین بز کوهی به ورقه نگاه میکنی نکنه هیچی نفهمیدی که گفتم دقیقا پوفی کشید و کتابو بست گفت خیلی خسته ام میرم استراحت کنم گفتم اکی رفت تو اتاق منم فرصت خوبی داشتم که صحبتشو کامل گوش کنم که فهمیدم خانوم با هاش سکس هم داشته و ساناز جنده خانوم به من بد و بیرا گفته نگو واسه امشب برنامه داشتن منم که کسخل شده بودم الان یه مدرک آبدار داشتم تا دهن سانازو بگام دلو زدم به دریا درو زدم و رفتم تو اتاق گفتم میخوام باهات صحبت کنم و گفت بگو شروع کردم که من از تو خوشم میادو چشم تو رو گرفته و واقعا بهت علاقه دارم که گفت من از تو بزرگترمو این کسشرها که مثلا میخواست با مهربونی منو از سرش وا کنه که رفتم کنارش رو تخت نشستم دستشو گرفتم و زل ردم به چشاش که واقعا زیبا بود سرمو آروم بردم سمتش که خیلی سریع دستشو کشید و یه چک نثارم کرد گفت گمشو بیرون کثافت منم دستی رو صورتم کشیدمو گفتم باشه اگه دلت میخواد مامانت بفهمه که هرزگی کردی مشکلی ندارم همین الان بهش میگم که حرف مدرکو وسط کشید منم که قطعا فاتح این میدون نبرد میشدم صدا رو پلی کردم پشماش ریخت لپای گوشتیش سرخ شدو شروع به گریه وزاری که تو رو خدا این کارو نکن و مادرم سکته میکنه و این جور کسشرا گفتم تو که تجربه داری و یه امشب هم به ما حال بده بقیش حله که گفت نمیشه و که درجا چسبوندمش به دیوارو شروع به مکیدن لبش کردم گردنشو لیس میزدم که دیگه مقاومت نمیکرد اما از شانس تخماتیک بنده زنگ خونه به صدا در اومد که فهمیدیم خاله بوده که گفتم کارم تموم نشده بقیشو بعدا حاضری انجام بدی یا الان به خاله عزیز تر از جونم بگم که گفت باشه هرچی تو بگی ولی امشب نه ادامه دارد در صورت رضایت خواننده های گرامی نوشته

Date: August 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *