میسترس ژوان

0 views
0%

سلام من ژوان هستم و 27 سالمه تقریبا از 18 سالگی به بی دی اس ام علاقه مند شدم و تجربه های مختلفی به دست آوردم این داستان مربوط به 18 سالگیمه که تقریبا یکسال خودم اسلیو بودم بهش میسترس سفید میگفتن تو مهمونی امید بود که باهاش آشنا شدم امید بهم گفته بود اگه بتونم خودم رو تو دلش جا کنم منو به عنوان اسلیو میپذیره داشتیم به پایان مهمونی میرسیدیم و من نتونسته بودم باهاش صحبت کتم امید که دید از من آبی گرم نمیشه من رو همراهی کرد تا به اون زن جذاب رسیدیم نمیتونستم باور کنم این چهره مهربون و دوست داشتنی میتونه وحشی ترین میسترسی باشه که میشناسمش وقتی رسیدیم پیشش امید من رو اینجوری معرفی کرد بانوجان ایشون ژوان هستن از دوستان خوب من که به تازگی به جرگه اسلیوها پیوسته خواستم با شما آشنا بشه که بهترین تجربه زندگیش رو داشته باشه البت ه اگه شما اجازه بدید دو قدم خودش رو به من نزدیک کرد دستم رو از دست امید کشید بیرون و منو چرخوند تا کل بدنم رو ببینه از استرس تپش قلب گرفته بودم بعد از چند دقیقه سکوت ریشخندی زد و با یه صدای سکسی گفت فردا ساعت 10 صبح همینجا باش باید ببینم تو همون جنده ای هستی که من میخوام یا نه وسایلی که باید داشته باشی رو از امید بپرس الان هم میتونی بری امید فهمید که استرس دارم و نمیتونم قدم از قدم بردارم کمکم کرد و من رو برد یکی از اتاق های بالا اصلا فکرنمیکردم به این سرعت قبول کنه الان که دیروقته و نمیتونی بری خرید یکی از ست های سکسی ستاره رو بهت میدم که فردا بتونی بانو رو راضی کنی فقط باید بری داروخانه و لوبریکانت بگیری لباسی هم که میپوشی حتما جین باشه تا صبح از استرس نخوابیدم ساعت 8 بود که آژانس گرفتم و رفتم سمت خونه امید بین راه هم رفتم داروخانه و ژل رو خریدم ساعت 9 30 بود که رسیدم و زنگ زدم امید نگاهی به لباسام انداخت و با خنده گفت چه دخترحرف گوش کنی لباس هایی که لازم داری تو اتاق پایین هست همه رو بذار یه جا و صبر کن تا خانم بیاد پیشت تا زمانی که میسترس بیاد پیشم تو استرس و دلشوره گذشت اینکه نمیدونستم قراره چه بلایی سرم بیاد به دلشوره ام دامن میزد وقتی وارد اناق شد دیدم که برخلاف بقیه میسترس ها لباس چرم نپوشیده شلوارک و نیم تنه ای پوشیده بود که هیکل درشتش رو سکسی کرده بود اومد سمتم و بدون اینکه حرفی بزنه دستام رو گرفت و بلندم کرد از تو کشویی که تو اتاق بود یه بسته چسب پهن درآورد و داد دست من کاراش من رو گیج کرده بود زانوهام میلرزید متوجه لرزش پاهام شد دستش رو گرفت به یقه ام و گفت میترسی جنده خانم تازه اولشه هنوز که کاری نکردم باهات اومدم دهن باز کنم حرف بزنم که سریع گفت جنده های کوچولو که حرف نمیزنن پس فقط خفه میشی و کارهایی که میگم روانجام میدی در جواب حرفش فقط تونستم آروم سرم رو تکون بدم پوزخندی زد و دستوراتش رو شروع کرد لباس هات رو در بیار و بشین رو مبل کاری که گفت رو انجام دادم مبلی که روش نشستم یه مبل مانند بود که قسمتی که کمرم قرار میگرفت بلندتر بود و و کس و کونم کامل دیده میشد بعد از اینکه نشستم چسب رو ازم گرفت و پاهام رو برد بالا دست و پام رو با چسب بهم رسوند و محکم چسب رو دورشون پیچید کمرم درد گرفته بود و سعی داشتم با تکون خوردن جام رو تنظیم کنم تکون اول رو نخورده بودم که صدای دادش بلند شد جنده کوچولو تکون بخوری قول نمدیدم اتفاق های خوبی بیفته بعد از اینکه مطمئن شد نمیتونم تکون بخورم رفت سمت همون کشوها و چندتا وسیله آورد سمت من و گذاشت رو میزی که کنار مبل بود چشمم که به دیلدوی صورتی رنگ خورد ترسیدم باید بهش میگفتم وگرنه درد امونم رو میبرید با صدایی که میلرزید آروم گفتم سرورم باید یه مسئله مهم بهتون بگم هنوز حرفم تموم نشده بود که ضربه ی محکمی به سینه ام زد توله سگ مگه نگفتم حق نداری زر بزنی بنال ببینم چه مرگته هق هق کردم و گفتم سرورم من باکره ام و تجربه سکس نداشتم تا حالا با صدای بلند خندید و کامبیز نامی رو صدا کرد درچشم بهم زدنی پسری که هیکلی تر و قدبلند تر از امید بود اومد داخل اتاق انگار که پشت در آماده به فرمان بود جانم بانو در خدمتم میسترس در حالی که داشت یه دیلدوی کلفت رو از روی میز برمیداشت گفت ماده سگ جنده ما هنوز باکره است به نظرت چه جوری جرش بدیم که طعم واقعیه اسلیو بودن رو بچشه کامبیز لبخندی زد و گفت بانو به نظرم کاری که با آیدا کردید خوب باشه اگه یادتون باشه اونم باکره بود میسترس ضربه ای به سرشونه کامبیز زد و گفت حقا که دست پرورده خودمی شروع کن کامبیز من رو مثل پرکاه از رو مبل بلند کرد و نشوند روی صفحه کشویی که وسایل میسترس داخلش بود بدون اینکه بهم آمادگی بده کیرشو گذاشت دم کسم و آروم بازی داد داشتم از ترس سکته میکردم کسم خیس خیس بود و وقتی کامبیز خیسی کسم رودید ضریه محکمی به کسم زد از درد دادی کشیدم که خودم کر شدم هنوز تو شوک ضربه محکمش بودم که دیگه نفهمیدم چی شد چشمام رو که باز کردم دیدم وسط اتاقم و دستام پشت کمرم بسته شده و و پاهام هرکدوم به میله هایی که رو زمین بود فیکس شده بودن داشتم فکر میکردم چه اتفاقی افتاده که در باز شد میسترس و کامبیز وارد اتاق شدن نمیدونم میسترس تو صورتم چی دید که با صدای بلند خندید و گفتظ جنده کوچولو تو که طاقت کیر کامبیز رو نداشتی و بیهوش شدی چطوری میخوای از الان به بعد رو تحمل کنی اشک میریختم و التماس میکردم خانم گه خوردم من نمیتونم تحمل کنم کس و کونم خیلی تنگه ضربه محکمی به سینه ام زد و گفت خفه شو جنده اومدنت به این اتاق دست خودته و برگشتنت دست من پس خفه شو که اصلا حوصله شنیدن صدات رو ندارم ترجیح دادم خفه بشم و هیچی نگم دهنم رو با یه توپ متوسط بست به کامبیز اشاره ای کرد گیره های سینه روکه دست کامبیز دیدم شروع کردم به تقلا کردن تکون خوردن من همانا و دست به شلاق شدن میسترس همانا تا جایی که توان داشت به کس و چوچولم ضربه میزد و با صدای بلند میخندید بعد از اینکه چند دقیقه ای ضربه زد گیره هارو از دست کامبیز گرفت و با آرامش و همزمان به نوک سینه هام زد اصوات نامفهمی از دهنم در میومد که به خیال خودم داشتم التماس میکردم تا گیره هارودر بیاره اما توجهی به صدای من نکرد و دوباره ضربه هارو به کسم شروع کرد داشتم تکون میخوردم که کامبیز من رو از پشت گرفت سردی چیزی رو روی سوراخ کونم حس کردم حدس زدم ژلی باشه که خودم آوردم تا به خودم بیام و بفهمم قراره چی بشه اون کیر کلفت رو تو خودم حس کردم نفس کم آورده بودم صداهایی که از خودم در میاوردم به جیغ تبدیل شده بود و سعی میکردم با تکون خوردن برای چند ثانیه هم که شده کامبیز رو از خودم دور کنم اما اونقدر محکم بود و سفت بهم چسبیده بود که ذره ای هم از جاش تکون نخورد نمیدونم چقدر گذشت که بدنم سبک شد درآوردن کیر کامبیز از بدنم با ارضا شدنم همزمان شده بود مطمئنا اگه منو نبسته بودن توان ایستادن نداشتم و میفتادم بدنم تازه آروم شده بود که میسترس گیره هارو با شدت از رو سینه هام کند که باعث شد دوباره درد تو بدنم بپیچه و جیغ بزنم خوشحال بودم که کارشون باهام تموم شده و الان بازم میکنن اما وقتی من رو انداختن رو زمین و دست و پام رو بستن فهمیدم که فعلا باهام کار دارن روز اول رو ادامه ندادم که طولانی نشه نوشته

Date: February 27, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *