هیس دختر ها فریاد نمی زنند

0 views
0%

چیزایی که میخوام بنویسم اولین باره که توی زندگیم دارم تعریف میکنم وقتی یک سالم بود والدینم از هم جدا شدن و من با مادرم زندگی میکردم گاهی اوقات مادرم که کار داشت منو پیش مادربزرگم میزاشت و خودش به کار و گرفتاری هاش می رسید مادربزرگم اما زن نادون و غیر هشیاری بود یادمه یه شب که برای شب نشینی خونه ی همسایه شون رفته بود منم با خودش برد خانم و آقای اون خونه تازه عروس و داماد بودن اون موقع پنج یا چهار سالم بود یادمه اون شب مادربزرگم با اون خانم رفتن توی آشپزخونه و منم توی اتاق پذیرایی که اتاق نسبتا متوسطی بود موندم چون میخواستم تلویزیون نگاه کنم بحث بزرگترا برام جالب نبود حافظه ام یاری نمیده که چطور شروع شد اما به خودم که اومدم دیدم شوهر همون خانم داره منو دستمالی میکنه و یه سری حرکات زشت رو روی بدن یه دختر پنج ساله انجام میده و هر چند لحظه می رفت در اتاق به بیرون یه نگاه دزدکی مینداخت که اگه کسی اومد سریع متوجه بشه من اما چون هیچ وقت محبت پدرم رو ندیدم توی عالم بچگی فکر میکردم یه جور محبته یا توجه ست مادربزرگ احمق منم یکم فکر نکرد که بچه رو نباید با یه مرد غریبه تنها گذاشت و خودش بره پای حرف زدن های زنونه باید امانت رو پیش خودش نگه داری کنه مدل این داستان برای یکی از دوستای هم سن و سالم هم پیش اومده دختر بچه ها اکثر اوقات طعمه ی تجاوز و آزار جنسی هستن یا زنده می مونن مثل من یا می میرن مثل قصد من از نوشتن این مطلب برای اولین بار این جا این بود که تو رو به هر کسی که براتون عزیزه از دختر سو استفاده نکنید چه بچش که چیزی حالیش نیست چه بزرگش که بهش پیشنهاد ازدواج بدن بعد که ازش استفاده شد ولش کنن یادمه مردی تعریف میکرد ها اندازه ی مو های سرش رابطه با زن داشته ولی هیچ وقت با پیشنهاد ازدواج جلو نرفته و از اول طرفش میدونسته قصدش چیه این مرد هزار بار شرف داره به اون نره خر هایی که با پیشنهاد ازدواج دختر مردمو بدبخت میکنه و بعدش پیش خودش احساس زرنگی میکنه سو استفاده نکنید چه بچه چه بزرگ ممنونم که این متن رو خوندید نوشته

Date: April 13, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *