یک حس ناب

0 views
0%

باسلام خدمت دوستان شهوانی چندی پیش داستانی بنام سردرگمی منتشر کردم که با لطفو توهین دوستان روبرو شد خب دیگه اینم لطفی داره بگذریم همه ماها اولین رابطه رو یادمونه و لذت سکس رو واقعا توی اولین رابطه نمیشه وصف کرد ماجرا واسه سالها قبله رفته بودم سربازی فرستادنم چابهار بدترین جایی که فکرشو میشد کرد روزا توی گرمای بالا ۴۰درجه و شبها شرجی وحشتناک و نفس گیر اونجا مشکل اب همیشه بود واسه همینم حموم درست و حسابی وجود نداشت واسه اون همه سرباز میبردنمون لب دریا و اونجا با اب شور مثلا حمام میکردیم اولین نشانه های شهوت و اون روزا توی خودم به هم جنس خودم احساس میکردم با دیدن بدن سفیدو بی مو بعضی از بچه ها واقعا حال میکردم ولی هیچ وقت جرات اینکه به کسی گیر بدم یا فکر سکس با اونارو نداشتم چون روز اول به ما هشدار دادن که با موارد منکراتی برخورد شدید میکنن و البته چند موردی هم پیش اومدو واقعا پدرشونو در اوردن حتی بلایی به سرشون اوردن که یکی فراری شد خلاصه روزا توی برجک داغون و سوزان شبام روی تخت بوگندو کپک زده سپری میشد تنها چیزی که بوی تازگی و تنوع داشت حس شهوتی بود که هرروز بیشتر میشد با بچه ها خودمونی تر شده بودیم و از سکساشون با دخترای همسایه و زنهای شوهر دار میگفتن از اینکه چه لذتی داره وقتی کیرت داخل کوس ۱زنه وقتی داری لب دوست دخترتو میخوری یا داره برات ساک میزنه خیلی داغون شده بودم طوری که اکثر اوقات صبحا کار دست خودم داده بودمو حموم واجب بودم ولی حمامی در کار نبود و با بوی عرق و تا مراجعه بعدی به دریا سر میکردم اموزشی تموم شد و به ما مرخصی دادن ۱۵روز با ۵روز تو راهی بخاطر بعدمسافت جمعا میشد ۲۰روز فرصت خوبی بود که برم شهر خودمون و ۱فکری بحال زارو بیطاقت خودم بکنم واقعا توی این سن شهوت مثل دیو روی ادم احاطه میکنه و اگه سرکوب نشه فاجعه به بار میاره لباسای گشادو بد ترکیب سربازی تنم بود و توی ترمینال دنبال بلیط بودم ۱اتوبوس بنز ۳۰۲ داغون بود که علاوه بر اینکه کولر نداشت صندلیهاشم شده بود مثل زین اسب سفتو محکم چون سرباز بودم شوتم کردن ته اتوبوس مرکز بوی پا و اشغال و هرکی میخواد سیگار بکشه اینم از لطف مردم به سربازاس دیگه همیشه تو سری خورن بنده خداها خلاصه نشستم و همه فکرم درگیر رویای سکس با یه زن بود ارومو قرار نداشتم کنارم ۲تا از برادرای بلوچستانی بودن که بلند بلند بلوچی حرف میزدن و میخندیدن جلویی هم چندتا خانواده بودن که زناشون صورتاشونو بسته بودن حتی نمیشد دید چه شکلی هستن بوی عطر جنوب و عرق وسیگارو جوراب حال ادمو اون ته بهم میزد فقط دلم میخواست این کابووس زودتر تمام شه ایرانشهر که رسیدیم خیلیها پیاده شدن هوا تاریک شده بود و کلی از صندلیها خالی بود منم رفتم جلوتر نشستم صندلی جلوییمو نگاه کردم دیدم ۲تا دختر تقریبا قشنگ البته از چشم مجنونی مثل من نشسته بودن نفسم بند اومده بود دلم میخواست ۱کیشون بیاد کنار من بشینه اما افسوس که محال بود و رویا اونقدر هیجان داشتم که قابل وصف نبود ولی کی به من پا میداد اخه با اون قیافه داغون کله کچل لباسای گله گشادو صورت افتاب سوخته سرمو چسبونده بودم به شیشه توی افکار خروشانو پرتلاطم خودم غوطه ور بودم ۱هو دیدم دختری که سمت شیشه بود صورتشو چسبوند به شیشه خیلی دوس داشتم باور کنم بخاطر دیدن من اینکارو کرده اما بعید بود منم سرمو نزدیکتر بردمو اروم فوت میکردم شاید متوجه شه که توی نخشم بعد از چند دقیقه دیدم سرشو برگردوندو منو نگاه کرد با لبخند ملیحو شیطونش متوجه شدم که اهل شیطنته دیگه ترسم کم شده بود و خودمو کاملا چسبوندم به صندلی جلویی طوری که کسی میدید فکر میکرد پرس شدم توی صندلی داشتم از شدت شهوت میترکیدم کیرم شده بود مثل ۱تیکه چوب که هر لحظه میخواد بشکنه راحت نفس همدیگرو حس میکردیم شاید باورتون نشه ۱۲ساعت تا مشهد با همین حس واسم ۵دقیقه گذشت رسیدیم مشهد اونا پیاده شدن و رفتن بدون اینکه حتی به من نگاه کنن منم سرخورده و ناراحت ۱اتوبوس دیگه تا شهرمون سوار شدم چون مسیر طولانی بود ۲بار باید اتوبوس عوض میکردیم چند ساعتم توی این اتوبوس گذشت و بالاخره رسیدم اولش بعده چند ماه دوری فقط فکر خانواده و دیدارشون بودم و البته غم ۱۸ روز بعد که باید برگردم دوسه روزیو توی خونه بودم کنار خانواده و جایی نمیرفتم تا اینکه پسر داییم اومد خونمون دیدن من ما خیلی باهم دوست بودیم از بچگی شب و اونجا موندو گفت فردا بریم روستای خاله مادرم خیلی جای با صفایی بود چشمه قنات و رودخونه درختای میوه واقعا دیدنی بود اخرین بار ۱۰ سالگیم عروسی پسر خاله مادرم اونجا رفته بودم خاله خانوم ۵تا دختر و ۱پسر داشت که من فقط بچگی دیده بودمشون صبح بعد صبحانه لباس مرتبی پوشیدمو راه افتادیم رسیدیم چقدر همه چی عوض شده بود کمی مدرن تر شده بود خاله خانوم مارو بوسید و جویایه خواهرزادش که مادرم بود شدو از این حرفای پیرزنی تا ظهر هی این در و اون در زدم که دختراشو ببینم ولی خبری نبود دیگه کلافه شده بودم دلو زدم به دریا به خاله گفتم بچه ها تون کجان گفت همه ازدواج کردن رفتن ما تنها موندیم خودشو شوهرش خیلی دمق بودم به امید حداقل لاس زدن با دختراش اومده بودم شب شد شبای اونجا خیلی دلنشین و زیبا بود الان که واستون مینویسم واقعا یاد شرشر اون چشمه ای که از حیاطشون رد میشدو بوی طبیعت ناب مدهوشم میکنه توی همین احوالات لذت از طبیعتو روستا بودیم که ۱پراید اومد و ۱خانوم خوشگل پیاده شد اومد سمت ما سلام کردو گفت تو کوچولو هستی گفتم بله ولی من بجا نیوردم شمارو گفت دختر خاله مادرتم مریم چه کوسی شده بود واسه خودش خاله اومد و گفت بچه ها اومدن امشب اینجا منم گفتم خاله ۱وقت مزاحم نباشیم که مریم گفت این حرفا چیه ما هم اینجا تنهاییم خیلی هم خوشحال میشیم بمونید گفتم خاله گفت همه ازدواج کردین رفتین که بنده خدا با ناراحتی گفت پارسال همسرم تصادف کرد و فوت کرد منم تنهام میام پیش بابا مامان از طرفی واقعا ناراحت بودم از جهتی هم قند توی دلم اب شده بود که شبو اونجا با مریم سر میکنم شام که خوردیم رفتیم توی اتاق بزرگ که تلویزیون بود شوهر خاله صبحا میرفت مزرعه واسه همینم عذر خواهی کردو رفت خوابید خاله بنده خدا هم همچنان که با ما حرف میزد چشاش رفت روستاییها خیلی زود میخوابن چون کل روز درگیر کارن من موندم و مریم و پسر داییم خیلی هیجان داشتم مریم از کارش حرف میزد که توی ۱خیاطی خوب زنانه بود منم اصلا حواسم به حرفاش نبود فقط به نیازم فکر میکردم پسر داییم که ظاهرا دوس دختر داشت تو نخ مریم نبود کاملا مشخص بود بی توجهه اونم ساعتای ۱۲ کمکم خوابش برد مریم تشک اورد واسه منم انداختو گفت شماهم بخواب دیگه سرتو درد اوردم گفتم شما خوابت میاد گفت نه مراعات شمارو میکنم منم بهش گفتم خیالت راحت خوابم بیاد میگم نشستیم پای تلویزیون و چای خوردن و حرف زدن اون از دلتنگی همسرش میگفت و تنهاییش منم از سختیای خدمتو دوری از خانواده خیلی شهوتم زیاد شده بود کیرم بازم مثل تنه درخت داشت شلوارمو پاره میکرد واقعا به زور خودمو کنترل میکردم مریم بهم گفت دوست دختر داری منم گفتم نه ندارم و نداشتم از اینکه حرفو به اینجا کشونده بود خیلی خوشحال بودم چون اگه به من بود عمرا روم نمیشد و بازم تا صبح با لاس خشکه حروم میشد مریم خیلی صریح و رک حرفاشو میزد و منم سرخ و سفید میشدم و البته جسور تر واسه انجام هرکاری دیگه نمیتونستم تحمل کنم احساس میکردم چیزی درونم میخواد منفجر شه و بیاد بیرون و این تراوش به مریم شدیدا حس نیاز میکرد دلم میخواست کیرم طعم کوس و حس کنه ولی توی خونه ای که چند نفر خوابن محال بود بشه کاری کرد دلو زدم به دریا به مریم گفتم خیلی دلم میخواد تو این هوا شب قدم بزنم اونم با ۱لبخند تایید کرد که بریم اروم از خونه بیرون اومدیم رفتیم در حیاط اسمون پر ستاره بود دورو برمون پر از مزرعه و صدای قورباغه و جیرجیرک راه افتادیم سمت مزرعه توی مسیر مدام سعی میکردم دستمو بزارم توی جیبم تا زیر نور مهتاب کیر بلند شده و بی طاقت منو مریم نبینه ۱کم که راه رفتیم به ۱محوطه ای رسیدیم که کاملا دورمون افتابگردون بود و زمینشم پر از علفای ریزو نرم به مریم گفتم بشینیم اینجا نشستیم هردومو ساکت بودیمو به اسمون نگاه میکردیم گاهی زیر چشمی بهش نگاه میکردم وای چقدر یه زن توی اون شرایط میتونست مرحم من باشه واقعا خدا این حس و اگه نمیداد به انسان زندگی بی معنا بود مریم بهم نگاه کردو گفت خب بگو بازم از خدمتو دوستاتو گفتم همرو گفتم دیگه چیزی نمونده انگشتشو گرفت گفت امروز سوزن رفت توی دستم خیلی درد داشت ناخوداگاه دستشو گرفتم گفتم بزار ببینم اونم بدون ممانعت دستشو داد به من همچین که دستشو گرفتم انگار بدنم اتیش گرفت گر گرفته بودم نمیدونستم چیکار میکنم مریم خوب حس منو فهمیده بود اون تجربه کافی داشت ولی من اولین بار بود که ۱زن کنارم داشت بهم حال میداد دستش و توی دستم گرفتم فشار دادم نگام کرد دهنم خشک شده بود دستام میلرزید قلبم خیلی تند میزد مریم گفت چته چرا رنگت پریده گفتم چیزی نیست گفت پا شو بریم خونه گفتم نه تو رو خدا بشینیم التماس من کاملا مشخص بود ۱هو دیدم مریم بهم نزدیکتر شدو گفت بامن راحت باش چی میخوای زبونم انگار لال شده بود فقط نگاش میکردم سرشو گذاشت روی شونم دستم بردم توی روسریشو انگشتامو فرو کردم لای موهاش دیگه خجالتو گذاشتم کنارو دستمو کشیدم روی صورتش وای چقدر نرمو لطیف بود صورتمو بردم سمت لبش لبامو گذاشتم روی لبش شاید تنها لحظه زندگیم بود که دیگه لذتش تکرار شدنی نیست شروع کرد با زبونش زبونمو لمس کردم خیلی بی وصف بود این لذت روی علفا دراز کشیدیم چند دقیقه ای لبای همو میخوردیم من روم نمیشد کاری کنم مریم بدن منو لمس میکرد تا اینکه اروم دستشو رسوند به پاهام و جوری که انگار اتفاقیه از کنار کیرم رد میکردو نوک انگشتشو گاهی میزد به کیرم داشتم پرواز میکردم چه لذت ماورایی بود دلم میخواست کیرمو بادستاش بگیره زیپوم باز کنه و از زیر شلوار لمسش کنه با صدای لرزون در گوشش گفتم مریم زیپمو باز کن اونم بدون اینکه چیزی بگه دستشو پایین بردو صدای زیپمو شنیدم که باز شد دکمه شلوارمو هم باز کرد از لای کش شورتم دستشو اروم سر داد برد پایین وااااای وقتی دستش به پوست کیر کلفتم خورد ۱لحظه رفلکس گرفتم ۱تکون خوردم دستشو دور کیرم حلقه کرد و فشارش میداد با خودم تداعی میکردم که این که انقد لذت داره کوس دیگه چه لذتی خواهد داشت مریم دست منو برد سمت سینه هاش من کم تجربه بودم و مریم ۱زن که ۱سال شوهر نداشت و پر از تجربه و نیاز دستامو روی سینه هاش میکشیدم ولی همه فکرم فقط کردنش بود اروم دستم و بردم پایین روی کونش کشیدم و بردم لای پاش خیس خیس شده بود شلوارش اون موقع واقعا نمیدونستم که این اب زنه که از شهوت زده بیرون دکمه شلوار مریمو باز کردم دستمو بزور بردم توی لباسش روناش چقدر نرم بود مریم دیگه توی حال خودش نبود شلوار منو کشید پایین و گفت هر کاری میخوای بکن باید بریم تا کسی متوجه نشده معلوم بود کلافه شده بود و کیر میخواست منم شلوارشو کشیدم پایین مریم برگشت و دمر خوابید چون شلوارشو نمیشد کامل در اورد محیط مناسب لخت شدن نبود منم روش دراز کشیدم کیرم دنبال جایی میگشت که اوج لذت رو تجربه کنه گذاشتمش لای روناش که مثل کوره داغ بود داشتم تلنبه میزدم که مریم دستشو اورد پشت کیرمو گرفت گذاشت دم کوسشو گفت فشار بده منم با ۱تکون کلشو فرستادم داخل کوسش مریم اهی کشید و از شدت درد و شهوت هی میگفت آی مامان وایییی کیر من توی کوس بود من داشتم کوس میکردم با هر عقب جلویی که میکردم دنیا دور سرم میچرخید از لذت خیلی طول نکشید که با ضربه محکمی که زدم توی کوسش لرزش شدیدی توی تنم حس کردم و اون تراوش که به مریم نیاز داشت با فشار داخل کوس تنگ و گرم مریم فوران کرد ابم که اومد بی حال افتادم روش چند دقیقه روش توی سکوت بودیم که مریم گفت پا میشی از روم منم با خجالت و شرمساری بلند شدم روم نمیشد توی صورتش نگاه کنم این اولین لذت من بود از سکس شلوارامونو کشیدیم بالا و رفتیم خونه همه خواب بودن مریم رفت اون اتاق خوابید منم تا صبح چند بار خودارضایی کردم بیاد اون لحظه رویایی فردا دیروقت پاشدم از خواب مریم رفته بود سرکار ماهم اومدیم شهر خونمون روزا به سرعت گذشت مرخصیم تموم شد و رفتم دوباره به اون جهنم حالا منم داستان از سکسم داشتم که واسه بچه ها تعریف کنم سالها از اون ماجرا میگذره من دیگه مریم و جز مراسمها جایی ندیدم ازدواج کرده دوباره بچه هم داره منم خیلی سکس داشتم با خیلی از دوس دخترام که از مریم بهتر بودن ولی بهترین و لذت بخش ترین سکس من با مریم بود تا داستان بعد خدانگهدار نوشته دوست

Date: February 26, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *