بعد از ظهر سگی با سحر

0 views
0%

سلام خدمت منتقدین عزیز که این داستان رو میخونن آخرشم فحش بارم میکنن به هرحال نظر لطفتونه شاید داستان یه خورده شبیه فیلمای سینمایی باشه ولی واقعیه به هرحال اگه فحش ندید که جذابیتی نداره خلاصه داستان برمیگرده به زمستان سال پیش یعنی سال 90 یکی دوماه بود که با یه دختر به اسم سحر دوست شده بودم حدود 17 18 سالش بود در ضمن بگم منم 19سالمه خلاصه این سحر خانم یه خواهر بزرگتر داشت که هم اندام سکسی داشت هم صورت زیبایی داشت و کیس مناسبی برای سکس بود ولی من نمیتونستم باهاش کاری بکنم به هرحال بزرگتر بود و خودشم یه نفر داشت که شبا بهش کس و کون بده خود سحر هم اندام توپی داشت ولی چهرش به پای ابجی بزرگش نمیرسید پیش خودم فکر کردم بهتر از هیچی هست و باید ترتیبشو بدم خلاصه روزها میگذشت باهم تلفنی حرف میزدیم و اس بازی میردیم و من همش تو این فکر بودم که چجوری راضیش کنم بیاد بریم خونه خالی به هر ترتیبی بود یه روز موضوع رو مطرح کردم با کلی چک و چونه و خواهش راضی شد که بیاد خونه ولی فقط در حد بوس و لب منم قبول کردم ولی نمیخواستم فقط به بوس و لب و کس شعر بازی بگذره خلاصه یکی از دوستام یه خونه جور کرد و قرار شد کسی توش نباشه و لاشی بازی در نیاره و فقط خودم و سحر بریم کارمونو انجام بدیم بلاخره روز موعود فرارسید رفتم دنبالش که باهم بریم با کلی نازو عشوه و اکراه باهام اومد رسیدم خونه رفتیم تو دیدم یه پسره وایساده اومد جلو گفتم مگه قرار نبود کسی نباشه گفت من دارم میرم دوساعت دیگه برمیگردم خواستم بگمخیلی سروصدا نکنید همسایه ها میفهمن شک کردم ولی گفتم باشه پسره هم رفت ارواح سولاخش من و سحر رفتیم تو نشستم رو تخت اونم اومد پیشم نشست صورتشو آورد جلو و یه بوس از لپام گرفت منم منتظر همین بودم سرمو بردم جلو و لباشو میخوردم مزه خوبی داشت رژ هم زده بود و خیلی حال میداد5 دقیقه ای داشتم لباشو میخورده اونم داشت کیف میکردخوابوندمش و خودمم روش خوابیدم و همچنان داشتم ازش لب میگرفتم کم کم رفتم سراغ گوش و گردنش معلوم بود غرق در شهوت شده و داره کیف میکنه همونطور که داشتم باهاش ور میرفتم دستمو بردم از پشت گذاشتم رو کونش عکس العملی نشون نمیداد خیلی حال میداد کم کم داشتم به هدفم میرسیدم خودمم داشتم لذت میبردم اندام تپلی داشت و منم افتاده بودم روش تصمیم گرفتم شلوارشو در بیارم دستمو بردم دکمه شلوارشو باز کردم در حالی که هنوز داشتم لباشو میخوردم یه لحظه یه نف بایه صدای بلند گفت امیر هم من هم سحر از جا پریدیم خیلی حس خوبی بود اونم داشت لذت میبرد که ضد حال خوردیم صدای دوستم بود به سحر گفتم همینجا بمون تا ببینم چی شده رفتم تو حیاط دیدم دوستم با صاحب خونه و همون پسره وایسادن وایسادن گفتم چیه چرا داد میزنی سر عمر گفتم کسی تو خونه نباشه برید بیرون دیگه یه دفعه صاحب خونه و اون پسره اومدن منو گرفتن محکم رضا دوستم هم رفت تو اتاق فهمیدم رفیق شفیقم کیر کلفتی زده به ما خیلی عصبانی شدم داشت میرفت سحرو بکنه نفهمیدم چی شد شروع کردم فحش دادن به هزار بدبختی تلاش میکردم از دست اون دوتا فرار کنم برم تو یهو صدای جیغ سحر اومد بلخره زدمشون کنار و درگیر شدیم رفتم تو رضا لخت شده بود سحرم ترسیده بود معلوم بود گفت امیر یه کاری بکن رفتم گرفتم رضا هل دادم اونر بهش گفتم خیلی لاشی هستی خودتو نشون دادی سحر دوید اومد تو بغلم رضا گفت بیا با هم بکنیمش کس خول بازی درنیار گفتم گوه نخور گفت ببین میتونیم سه تایی جفتتونو بکنیم ولی چون رفیقم هستی میزارم بری برو گفتم شاید بخوای دوتایی بکنیمش گفتم کیرم تو این رفاقتت و رفتیم بیرون کیر شده بود تو اعصابم خیلی اعصابم خرد بود خودتونو بزارید جای من هرچی نقشه کشیدم دود شد رفت هوا از اون طرف سحرم قهر کرد گفت خیلی نامردی چرا این کارو کردی حالا منم رفتم تو فاز خایمالی با اون اعصاب کیری به هزار دنگ وفنگ ازش عذر خواهی کردم و گفتم تقصیری نداشتم اونم قبول کرد قرار شد یه وقت دیگه بریم یه جای دیگه البته بگم کونم پاره شد تا باز رضایت داد اون روز رسوندمش خونه یه بوس کوچولو هم از لپاش گرفتم و برگشتم خونه ادامه دارد فعلا تا اینجا هرچی فحش میخواید بدید تا بعدا بقیشو بنویسم ممنون نوشته

Date: August 5, 2018

One thought on “بعد از ظهر سگی با سحر

Leave a Reply to 1468 Cancel reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *