ابنة عمي

0 الرؤى
0%

مرحبا شباب ، هل أنت جيد؟ في هذه المرة أريد أن أخبركم قصة حقيقية عنك ، يرجى قراءة قصتك ، وسوف تعجبك.
أنا متدين ، عمري 20 سنة ، لدي ابنة خالتي ، أصغر مني بسنة واحدة ، أنا في العائلة ، يأتي لأني أعتقد أنها جميلة جدا. أفعل كانت Thranm وابنته Khalm Mshhdsh Dkhtrkhalm لطيف جدا جدا Hsstsh Khvshklh أكثر من عائلة أولاد، وكنت Kfshn لكن سميرة أظهر لهم الاستسلام القدم لمجرد ساقي كانت جيدة ومعظم similar're عائلة الرجل أحرق Aynqd I Bahsh'm جيدة . أنا نفسي غارقة قليلاً. دعنا ننتقل إلى النقطة الرئيسية. تعود القصة إلى ما قبل عامين ، عندما كان عمري 18 عامًا. اعتدنا الذهاب إلى مشهد مرة كل شهرين تقريبًا ، للحج وللحصول على معلومات من الأقارب. بقيت أنا وسميرة في المدينة. مشهد. كنا جيدين جدا ومرتاحين سويًا في هذين اليومين أو الثلاثة. على سبيل المثال ، لم تكن ترتدي الحجاب أمامي وكانت ترتدي سروالًا قصيرًا. أحببت أخلاقها كثيرًا. أحببنا بعضنا حقًا. القصة بدأت من هنا عندما جلست خلف جهاز الكمبيوتر الخاص بها ذات يوم ، كان جهاز الكمبيوتر الخاص بسميرة في غرفتها وكانت سميرة نائمة عندما قمت بتشغيله ، وكانت تنظر إلى الهواء بينما كانت سميرة نائمة ومستيقظة. Systmshv بدا حقا للعيون سقطت على معرض الإنترنت afzayesh كانت له شخصية واو واو الصور مثير ماتو متداخلة بقي ورأى أن فرصة نوم أن بعض الجنس وأشرطة الفيديو حو تبدو Flshmv طرقت إلى النظام بعض الصور وأشرطة الفيديو كنت قد شاهدت عندما رأيت فجأة قيل سميرة أعلى رأسي لي وقال باشا يونيو قال جون بارسا بالنسبة لي Fylmarv صب سألت الله حصلت على العين هناك حق سميرة قبلة وقال اليد لا يضر الآخر من ذلك الوقت فصاعدا أنها قد حصلت لي تخفيف قدم مثير في تلك الليلة ينسى صباح معا مثير S Tflk في تلك الليلة كنا راضين، وكنت المقبل لكلماتي الآخرين الاخاء كان ون الجنس الماضي. هذان حمامان في دمائهما ، أحدهما في القبو والآخر في الطابق الأرضي ، دماؤهم في فيلا. صباح استيقظنا كانت الساعة الثانية عشر. أردت أن أذهب إلى الحمام. انتهزت الفرصة للاستحمام. ذهبت إليه. لقد كان مجرد قميص ضيق. واو ، كان جسده أبيض. واو ، ثديي كانا مستقيمين. كانت هناك سجادة على الأرض وكنت أقبلها. أردت خلع ملابسي عندما اتصلت ياهو بوالدتي فقالت لي بارسا ، بارسا ، لقد شعرت بالحرج أيضا. دعنا نحصل على أخبار سارة. كانت جدتي في مشهد. كانت والدتي من مشهد وأبي من طهران. سمیرا خیلی ناراحت شده بود که یکهو کجا رفتی اخه خیلی حشری شده بود بنده خدا اینقدر که با کسش ور رفته بود همونروز دو بار ارضا شده بود خلاصه با هر زحمتی شد از دلش در اوردم روز بعد که شد قرار بود خالم و خانواده ما بریم حرم واسه زیارت .اونروز سمیرا کلاس تیر اندازی داشت و من هم واسه اینکه از ابجی کوچیکم نگهداری کنم تو خونه موندم اخه ابجیم یک سالو نیم بیشتر نداشت و خواب بود خلاصه مجبور شدم خونه بمونم بر حسب اتفاق سمیرا اون روز کلاسش برگزار نشده بود و امود خونه منو تنها دید خیلی خوشحال شد و ماجرا رو واسش تعریف کردم بعد که دیدیم موقعیت جور هستش رفتم کنارش دستشو گرفتم بردم اتاقش و کامپیوترشو روشن کردم و چند تا فیلم درجه یک با کیفیت HD واسش گذاشتم و کنارش نشستم و یه کم باهاش ور رفتم و مالوندم خلاصا امادش کردم درازش کردم روی تخت اول از گوشاش و گردنش شروع کردم و لیس میزدم و ها میکردم و حرارت میدادم سرو صداش بلد شده بود می گفت: اه اه اه پارسا دوست دارم زود باش بکن دیگه زودتر دارم دیوونه میشم بعد رفتم سراق لباش اخ چه لبایی داشت نزدیک ده دقیقه داشتیم لب میگرفتیم بعد تابشو از تنش در اوردم با یک سوتین مشکی مواجه شدم ردم کنار با یک جفت سینه تپل مثل هندونه مواجه شدم بعد از همون بالا یعنی گردنش شروع کردم اومدم پایین تارسیدم به سینه هاش اینقد که سینه هاشو خوردم سر سینه های قرمز شده بود و سینه هاش حسابی سفت شده بود خیلی سروصدا میکرد از همون جای سینه هاش اومدم پایین رسیدم به دور نافش حسابی لیس زدم نا گفته نمونه که تو این مدت سمیرا کیرمو گرفته بود و داشت باهش بازی میکرد بنده خدا نیگه نای صحبت کردن نداشت چون یک با ر همونجا ارضا شد شلوارشو در اوردم باز هم با یک شرت مشکی مواجه شدم شرتش کلا خیس شده بود وقتی که شرتشو در اوردم با یک چیزی دیدم که مطمئن هستم تو عمرتون همچین چیزی ندیدید نه تو فیلم دیدید نه به صورت واقعی کس نبود که بهشت بود تپل سفید ترو تمیز وای قابل توصیف نیست دیگه طاقت نیاوردم رفتم سراق کسش لیس میزدم میخوردم زبونمو تو کسش اینقدر چر خوندم که دیدم یک لرزشی ایجاد شد اول فکرکردم زلزلس بعد که درست فکر کردم فهمیدم داره ارضا میشه واسه بار دوم تا سرمو از رو کسش خواستم بلند کنم دیدم وابیلا کل صورتم خیس شد همونجا همش پاشید رو صورتم بعد سمیرا همونجا یک نفس عمیق کشید دیگه کیرم طاقت نداشت حسابی شق شده بود لباسامو در اوردم و کاملا لخت شدم سر کیرمو سر میدادم رو کسش بهم با حالت بی حالی گفت: پارسا بکن تو کسم پرسیدم مگه پرده نداری گفت چرا دارم پارش کن چون دیگه طاقت ندارم من این کارو نکردم خیلی اصرار کرد فقط سر کیرمو داخل کردم تا دلش نشکنه و اروم اروم عقب جلو میدادم طوری که به پردش اسیب نرسه دیدم داره ابم میاد بهش گفتم میخوری یا میبری شوخی کردم بهش گفتم بریزم تو دهنت یا رو سینهات گف بریز تو کسم من هم حرفشو گوش نکردم و ریختم رو کسش از حال رفتم و روی تخت دراز کشیدم تا دراز کشیدم دیدم سمیرا کیرمو گرفتو کرد تو دهنش یک جوری واسم ساک میزد که نگو دوباره کیرم راست شد از اولشهم راستر نمیدونم اینجور ساک زدنو از کجا یاد گرفته بود خیلی حرفه ای بود بعد هی بهم میگفت بکن بکن بهش گفتم باید از کون بکنمت اول نمیذاشت با کلی اصرار قبول کرد دیدم یه گوشه اتاق یه شیشه روغن مایع افتاده برش داشتم حسابی کیرمو چرب کردم بهش گفتم حالت سگی بشین خیلی قشنگ نشستش بعد بقیشو مالیدم به کونش حسابی چرب شد اول یک انگشتمو کردم تو کونش بعد از یه خوردی بازی دادن انگشتم دوتاش کردم بعد سه تا دیدم حسابی کونش باز شده و اماده کردنه تا سر کیرمو گذاشتم دادش بلند شدبا هزار زحمت کک کم کل کیرمو تو کونش کردم اروم اروم داشتم تلمبه میزدم صدایی ازش بلند نمیشد با خودم گفتم وایستا سرعتشو زیاد کنم سرعتمو زیاد کردم دادش بلن شد میگفت: اخ اخ اخ اروم تر جر خوردم اه اه اه اه .
أخبرني ابني ويستون أنني قضيت وقتًا رائعًا في ذلك اليوم وقضيت وقتًا ممتعًا. بعد نصف ساعة ، جاءت عمتي وأمي وأبي ورأوا أن كل شيء على ما يرام ، وانتهى ذلك اليوم. لقد جاء إلى طهران من قبل وقضيت وقتًا ممتعًا معه.
عار لقد مر وقت طويل وآمل أن يعجبك.
إذا كنت تريد أن تخبرني ، فسأخبرك القصة التالية عن ويستون.

التاريخ: يونيو شنومكس، شنومكس

أفكار 3 على "ابنة عمي"

اترك تعليق

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول المشار إليها إلزامية *