ممارسة الجنس مع البيرة

0 الرؤى
0%

اسمي حامد وعمري 22 سنة وأنا طالب محاسبة ، تم قبولي في جامعة في المدينة حيث كان منزل أختي ولهذا كنت في منزل أختي إينا اسم أختي ليلى وعمرها 24 سنة وزوجي نعمة 27 سنة وموظف بنك. لقد عشت في منزل أختي لمدة عامين تقريبًا وهو دائمًا على حاله. لدي دروس 2 أيام في الأسبوع من الصباح حتى 4 بعد الظهر وكنت عاطلاً عن العمل لمدة 2 أيام. منزل أختي عبارة عن غرفة نوم واحدة وحمامها ومرحاضها في ممر به باب فقط والحمام والمرحاض ليس بهما باب. لقد أعطاني زجاجة من زيت الخروع وأخبرني أن أتناولها في صباح الغد حتى لا أتمكن من التقاط صورة سيئة لعيونك يا سيدي. 3:8 صباحًا. في الساعة 9:10 ، بدأت معدتنا تشعر بالحرارة. كانت الساعة 30:3 عندما استيقظت أختي. عندما رأتني ، سخرت مني وقالت إنها تريد الذهاب إلى الحمام. أخبرتها أن تجلس. لا أشعر أنني على ما يرام. لا أشعر بأنني على ما يرام. يجب أن أذهب إلى الحمام لمدة 4-3 دقائق ، لكن أختي قالت. عندما خرجت قريبًا ، سمعت ، بدأت أختي تدق في الحمام. فتحت الباب وقلت ليلى إذا لم تخلعي ملابسك تعالي وأنا أذهب إلى الحمام وقالت إنني عارية وألقيت ملابسي في السيارة وقلت لف المنشفة حولك وافتح الباب وأنا أذهب إلى الحمام. بعد لحظات ، فتح الباب ودخلت ، لكنني اصطدمت بأختي ، كانت في الحمام وظهرها نحوي ، لكن لم يكن هناك شيء من حولها ، وكانت عارية ، لكن في تلك اللحظة ، لم أكن أفكر في أي شيء سوى الذهاب إلى الحمام. كنت أفكر في مؤخرة أختي البيضاء وحلماتها المتسخة ، لكن سرعان ما خرجت من أفكاري لأنه لم يكن بعد 4-XNUMX دقائق على الذهاب إلى الحمام مرة أخرى لأن باب أختي لم يكن مغلقًا هذه المرة. خرجت من الممر ، لكن هذه المرة استدار ظهر أختي إلي ، ورأيتها مرة أخرى. لذلك لم أهتم ، وأخيراً خرجت أختي وذهبت لألتقط صورة بعد الظهر ، والحمد لله أن ظهري بخير.

اعتدت على تأنيب أختي لبضعة أيام. اعتقدت أنني كنت ألعق ريشة الفأر. واو ، أنا أحب الأشخاص ذوي الشعر المشعر والإبط المشعر لفتاتي. یه روز یکشنبه بود من کلاس داشتم ساعت 7/5 رفتم دانشگاه رسیدیم دانشگاه گفت که استاد امروز نمیاد من هم 4 ساعت با همین استاد داشتم برگشتم خونه، خواهرم هنوز خواب بود و نیما رفته بود سرکار .منم گرفتم خوابیدم یه 1ساعتی میشد که دیدم صداهایی میاد ، از خواب پا شدم رفتم تو در اتاق خواهرم دیدم داره ناله می کنه فکر کردم مریضه خواستم برم تو که دیدم میگه نیما نیماجون وای چی میشد دیشب منو 2 بار میکردی تو که میدونی من عاشق کس دادنم بیا منو بکن کیرم راست شد اروم در باز کردم خواهرم رو تخت به پشت خوابیده بود و تو دستش برس موهاش بود که میمالید رو کسش و می گفت نیما بیا منو جر بده نیما کیرتو بکن تو کسم فهمیدم که خواهرم شدید شهوتیه دو دل بودم می ترسیدم ولی بد جور شهوتی شده بودم گیج بودم پاهام سست بود خواهرم لخت با یه برس تو کسش جلوم بود منم داشتم کیرمو میمالیدم .شلوارمو در اوردم و شرتمم کشیدم از پاهام بیرون دیوونه شده بودم حرفای خواهرم تحریکم می کرد رکابیمو که در اوردم دیگه لخت لخت شدم ولی می ترسیم برم تو خواهرمم هر لحظه ممکن بود ارضا شه وقت تنگ بود چیکار کنم چیکار نکنم شیطون زورش زیاد شد و اروم چار دستو پا رفتم تو رسیدم جلوی تخت،روبروی کس پر موی خواهرم، شاید فاصله من با کس خواهرم 25 سانت بود دیگه راه پس نداشتم اروم دستمو گذاشتم رو کس خواهرم که خواهرم یه جیغ کشید و بلند شدو رفت عقب و تامنو دید شروع کرد فحش دادن وای که دیگه داشتم میمردم اصلا انگار شهوت خواهرم به یکباره تموم شد منم با یه کیر راست تو اتاق خواهرم دیگه می دونستم که اگه نتونم راضیش کم فاتحه ام خوندست رفتم رو تخت که خواهرم تهدید کرد جیغ می زنه و فحشم میداد ولی من تصمیمو گرفته بودم گفتم جای اون برس خوب با من حال کن گفت خفه شو گمشوبرو بیرون کثافت دید که من دارم میرم طرفش و پاشو گرفتم شروع کرد جیغ زدن گفتم لیلا الان هر کی بیاد تو من و تو رو لخت مادرزاد ببینه می فهمه که من زورکی نیومدم پس جیغ نزن لیلا دید که من حالیم نیس التماس کرد داداش تو رو خدا ولم کن به هیشکی نمی گم اصلا انگار هیچی نشده ولی من دیگه قشنگ گرفته بودمش تو بغلم و اون دست و پا میزد دستم و گذاشتم رو کسش هنوز خیس بود و لیز انگشتم کردم تو کسش که دوباره جیغ زد و می خواست بلند شه ولی محکم گرفته بودمش و تند تند کسشو میمالیدم که دیدم کم کم داره شهوتی میشه و دیگه میگه داداش تو رو خدا داداشی من شوهر دارم داداش جونم نکن که دوتا انگشت کردم تو کسش که یهو گفت وواااای فهمیدم دیگه حشری شده با یه دست دیگم که تا این موقع دستاشو گرفته بودم شروع کردم به مالیدن پستوناش که دیگه تو حرفاش می گفت داداش جونم ییوواااش اه نننکککنن اه هو اوف نکن حامد دررش بیار دیگه کامل خوابوندمش اونم با دستاش داشت موهاشو بالا پایین میکرد مثلا ناراحته از رولباش یه بوس کردمو اومدم رو پستونش داشتم پستوناشو میخوردم و که ابم اومد و ریخت رو تخت ولی لیلا نفهمید یه 5 دقیقه با سینه هاش بازی کردم اومدم سمت کسش که لیلا گفت نخور کثیفه گفتم من عاشق این کستم اونم هیچی نگفت سرمو بردم لای پاهاشو شروع کرم به لیس زدن که هنوز 10 تا لیس نزده بودم که لیلا ارضا شد و اب کسش اومد تو دهنم کاملا کرخت بود و بی حال ولی بازم براش لیس زدم و با دستام پستوناشو مالیدم که لیلا پاشد و یکم عصبانی گفت بسه دیگه تا همینجاشم زیاد اومدی هرچی اصرار کردم نذاشت و گفت پاشو دیگه میدونستم که نمیشه کاریش کرد و پاشدم لیلا یه نیگا بهم کرد وگفت اگه نیما بفهمه می کشتت منم واسه اینکه نقطه ضعف من نباشه گفتم اگه منو می کشه پس تو رو چی کار میکنه که گذاشتی من کس و کونتو بلیسم با این حرفم بیشتر عصبانی شد و گفت خفه شو رفت تو حموم.منم دیگه با کیر شق شدم نشستم رو تخت و جلق زدم ابمو ریختم تو شرتش و رفتم تو حال که بعد از 10 دقیقه از حموم اومد بیرون منو که لخت دید گفت عوضی یه چیزی بپوش گفتم چشم خواهرم و رفتم تو حموم می دونستم بره تو اتاق با دیدن شرتش عصبانی میشه از حموم که اومدم گفت حامد هر چی که گذشت و اتفاق افتاد رو از ذهنت پاک کن.

بعد ذلك اليوم ، كنت دائمًا آسف لأختي ، لماذا لم أفعل ذلك وتركت على الأرض. مر شهران منذ تلك الحادثة وكادت أختي تنسى وكانت تغازلني كما كان من قبل. كان قريبًا من العيد عندما انتهى صفي وأردت العودة إلى مدينتنا ، أخيرًا قال نعمة انتظر لبضعة أيام ، سوف نذهب معًا. يجب أن تكون في العمل في يوم 2 أبريل ، لأن هذا البنك كان سيقدم لي. مريضة ، لكنني كنت سعيدًا لأنني قد أكون قادرًا على مساعدة أختي. في 3 أبريل ، ذهبت أمي وأبي ، أخي ، إلى منزل جدتي. قالت ليلى إنها لن تأتي بدون نعمة ، يجب أن تذهب. أم ، لكن حميد يجب أن يبقى مع ليلى ، قالت أمي إن حميد لا يزال بحاجة إلى العناية ، كان حميد يبلغ من العمر 3 عامًا ، وقالت ليلى لا ، لقد أتيت بمفردها ، لكنني أتيت معنا ، لقد أتيت إلى هنا كان واضحًا على وجه ليلى أنها كانت خائفة بعض الشيء. أخيرًا ، غادرت أمي ، وبقيت مع ليلى. أردت إجراء محادثة ، لكنني لم أستطع. اكتشفت أن هناك عدة مشاهد من 5 في منتصف فيلم إيطالي مع فتاة ذات شعر إبطين. إنه رومانسي ". لا شيء ، ذهبت ليلى إلى المطبخ وأكلنا بعض التفاح. في نفس الوقت ، كان فيلمي يعرض جسد الفتاة ، بالطبع ، لم يكن الفيلم يعرض الجنس. قلت ، "أوه ، ماذا؟ . هذه المرة ، على عكس المرة السابقة ، هدأت بسرعة كبيرة وسارت معي وأكلت شفتي وأخذت مني في يدها للمرة الأولى. كنت أعلم أنها إذا كانت راضية ، فلن تتركها مرة أخرى. لهذا السبب جردت بوسها وبدأت في الأكل. كانت ليلى تلعب أيضًا بنائب الرئيس. جاء الماء وانسكب في يدها ، لكنها لم تعجبني عندما تم مسحها بالماء. نظرت إليها. قلت ، "لماذا لا تلمسين شعرك؟" قالت ، "نعمة ، أنا أحب شخصًا بشعر. أنا أيضًا أحب شخصًا بشعر." كنت أقبل قضيبي كما لو كان يدخل الفرن ، قبلت شفتي أختي ، لم أضخ 30 مرة حتى الآن ، عندما رأيت أنني قادم ، أخبرت أختي ، لقد طلبت مني أن تضربني بقوة أكبر ، وتقبيلها بشكل أسرع ، وقبلة أختي بشكل أسرع ، وقبلتني بشكل أسرع ، وقبلتني بشكل أسرع ، وقبلتني بشكل أسرع. كان راضيًا في نفس الوقت. أنت لم ترحم أختك ، أنت حيوان ، أنت لئيم للغاية. لأكون صريحًا ، كان لدي ضمير مذنب بنفسي ، لذلك لم أقل شيئًا وذهبت إلى الحمام عندما قالت ليلى إنني لم أفكر أبدًا في الغش على نعمة ، لكنك خدعت نعمة أيضًا في نيمارد. كنت هادئًا وفتحت الحمام.

تاريخ: كانون 13، 2018

اترك تعليق

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول المشار إليها إلزامية *