تحميل

الجبهة رقيقة من الوجه

0 الرؤى
0%

أصغر سوط بالكاد يمكننا أن نتنكره في فيلم الواقع المثير

هنا لا نعتقد أننا نستخدمه لشكر المؤلف (بكلمات مثيرة تستحق بعضًا) لذا يرجى إذا

لم يعجبني إدخال الملك ، لا أقرأه ، لا أقسم ، انتقد

أنا آسف لأنني كتبت لفترة طويلة ، وأردت أن تكون كوني جذابة بالنسبة لك أيضًا.

ركبوا السيارة واتجهوا شمالاً ورميتهم على السرير

... نحن نقوم بعملنا. سيدي ، كنا نلعب الحلمات مثل بقية بنات الأمة ، القليل منهن ، لكن

أنت تعرف ابنة عمك أفضل منك لأنها فتاة جميلة

لن نترك على الأرض ، فبالنسبة لنا ، ستكون هناك فتيات المدارس الثانوية نفسها لديهن مشكلة في ممارسة الجنس مع أسرهن.

ماذا سنفعل بهم ، ربما إيران تمارس الجنس مع ب.

ملخص: تم قبولنا (أنا وأربعة من أصدقائي) في الجامعة (قبل عامين) ... في اليوم الأول الذي ذهبنا فيه (بعد أسبوع مثل المدرسة الثانوية) أمسك بنا حراس الجامعة قائلين ... كل ما قلناه كان مثل الحمار أخبرني أن أعطي بطاقة الطالب الخاصة بي حتى يتمكن صديقي من القتال. بعد ذلك ، قضينا وقتًا ممتعًا مع الوساطة في الشؤون الثقافية. لقد جئنا متأخرًا إلى فصل اللغة حيث كانت معلمتي سيدة. وكانت مناقشة الشجار عالية أيضًا. الملخص بعد الملاحظة الثانية ، ألقيت نظرة خاطفة على المعلم ، وذهبت إلى الهواء على نفس القمر الصناعي مثل Omid. واسمحوا لي أن أحلها. لقد فات الأوان. ظهرنا ، الذي ارتفع ، كان يواجهني لقد رأينا الفتيان والفتيات على حد سواء ، وكنا نمرح عندما مر هذا المعلم بنا. لقد امتدحوا الزاوية. وقلت أيضًا إنها قطعة رائعة قالت فيها إحدى الفتيات ، اللواتي لعبت معها في السابق مغازلة ، إلى Propash Napich أنك ضربت الأرض ونهض النقاش حول السيدة عندما أخبرت الفتيات يذهب الاولاد للفصل في الفصل الثاني بالتشاور رحمك الله اذهب وافعل شيئا حتى ينتهي الحذف قلت لا تقلق وذهبنا الى كافيتريا الجامعة و في الساعة التالية كنا معه ، ذهبنا إلى الفصل مع المعلم ورأينا أن الأمة مكونة من 50 شخصًا ، استمتعوا بها يا رفاق وأعطوها درسًا ، سألت القواعد ، وأجبت أنك بخير مع مرسي. أفعل ذلك ، لأنني رأيت في الصف أنه شخص عقلاني ومستنير. ذهبت إليه وتحدثت إليه بلهجة مهذبة للغاية وأعتذر لسؤالي لماذا فعلت هذا؟ لم أقل شيئًا وغادرت الفصل. كانت نهاية الفصل الدراسي عندما شعرت أنني أحبها كثيرًا وأرادت التحدث معها. لم يكن راضيًا عن هذه الكلمات. انتهى ذلك الفصل الدراسي. أيضا قادرة على شراء بعض الدقيق مع ألف مصيبة. لم ينجح ، قلت لدي أحد معارفه ، دعني أذهب وأصلحه. عندما وصلت ، عدت إلى السيارة ، وأخذت مفتاح السيارة منها ، وأغلقت اتصل بالجامعة وقال إنني لن أحضر وسيارتي تحطمت وعلقت في الطريق. دید من اخم کردمو ظبط ماشینو روشن کردم که پرسید یه سوالی ازت بپرسم راستشو میگی؟منم یه نگاه بهش کردمو گفتم به حرف آدم دزد چه راست و دروغ نباید اعتماد کرد که یه معذرت خواهی کردو گفت شوخی کردم ودوباره بپرسید که با تائید من گفت چرا این همه دنبال منی یه جوریی به من نگاه می کنی ؟من که دیدم خودش سر صحبتو باز کرده و من تو عمرم همچین فرصتی پیدا نمی کنم که حرفامو بهش بگم دلو زدم به دریا و گفتم اگه اون کاری که اول ترم کردمو چماق نکنی بکوبی تو سرم خیلی حرف دارم که بهتون بگم قبول کردو گفت من همچین کسی نیستمو اگه اینجوری بود بهت نمره نمیدادم که راست هم می گفت آخه من تو درس زبان پیش 18 شدم منم با منو من گفتم که من خیلی دوستون دارمو اخلاقتونو میپسندم و عاشق طرز فکرتون شدم وقتی که دیدم داره جلو شلوامو نگاه میکنه گفتم منظورم هم از این دوستی اصلا سکس نیست که خودشو جمع کردو با یه مکث گفت اگه اینطوریه منم دوستیتو قبول می کنم و دست نازشو به طرفم دراز کرد منم دستشو تو دستم گرفتم و یه بوسه ی داغ هم نثارش کردم تو راه از اینکه چقدر دوسش دارم و همیشه تو رویاهام بهش فکر می کردم بهش گفتم و تعمیرکار آوردیم سر ماشین که اونم ده دقیقه ای درست کرد و این استاد ما که اسمش سپیده است خواست بهش پول بده که اوس تقی هم قبول نمی کرد هی از مون تعریف می کرد که خیلی به سرمون منت دارن از این کس شعرا که من سوارش کردم آوردم دم در مغازش و5 تومن هم بهش دادم رفت خواستم دور بزنم برم دانشگاه که دیدم سپیده خانم هم پشت سرمه که پیاده شدو اومد گفت اگه وقت داری بریم یه چیزی بخوریم که منم بیخال دانشگاه شدم و رفتیم یه کافی شاپ ویه ساعتی گپ زدیم و اونم شمارمو گرفت و شماره خودشم داد و رفت شب شده بود که گوشیم زنگ زد یه آقایی پشت خط بود که خودشو شوهر سپیده خانم معرفی کرد تا اینو شنیدم به خودم گفتم شروع نشده با جنگ دعوا میخواد تموم شه که آقا شهرام شروع کرد به تشکر و این که بتونیم جبران کنیم که منم هاج واج مونده بودم که گفت سپیده از شما خیلی تعریف کردو منم مشتاق شدم ببینمتون واسه همین اگه منت سرمون بزارین فردا واسه شام بیاین خوشحال میشیم وپرسید که میاین منم که تو بهت بودم به نشانه این که نفهمیدم چی گفتین گفتم بله که ایشون هم مجال ندادنو گفتن که آدرسو واسم اس ام اس میکنه گوشیو قطع کردن منم هی به مغزم فشار آوردم تا بفهمم قضیه چیه که دیدم نه نمیشه واسه همین یه اس به سپیده دادمو ازش پرسیدم که اونم گفت فردابهت میگم تقریبا 10 صبح بود که زنگ زد و گفت اینجوری خواستم با شوهرم هم دوست شی واونم خیلی تنهاست به جز کارش دل مشغولی نداره شب شده بود ما هم به خودمون رسیده بودیم آماده رفتن که سر راه یه دسته گلم هم خریدم و رفتم اون شب خیلی خوش گذشت شوهرش هم خیلی با شعور و فهمیده بود دخترش هم که 4 سالش بود عین خودش خوشگل و بامزه بود در کل زندگی خوبی داشتن اما با گذشت زمان می فهمیدم که از زندگیشون زیاد هم راضی نیستن چون هر دوشون وقتی زیادی داغ می کردن بهم زنگ میزدن و میرفتیم بیرون که یبار شوهرش که خیلی عصبانی بود گفتم اخه مشکلتون چیه؟چیزی گفت که مخم سوت کشید گفت وقتی رفته خونه ازش تقاضای سکس کرده مشغول شدن بعد سکس خانم با اینکه سه بار ارضاء شده بوده ولی راضی نشده که تو این حین واسشون مهمون میاد ولی سپیده بجای اینکه از مهمونا پذیرایی کنه میره تو اتاق مشغول خود ارضایی میشه و از سر و صداش مهمونشون بهش میگه مثل اینکه بد موقع مزاحم شدیم و پا میشن میرن اینم باهاش دعوا میکنه او میاد بیرون بعد چند روز من فهمیدم سر اون موضوع با هم قهرا ما هم که یه پنج ماهی میشد باهاشون صمیمی شده بودیم به شوهرش گفتم اگه اجازه بدین من باهاش صحبت کنم قضیه رو حل کنیم بره پی کارش لااقل به فکر دخترت باش که هی بهونه تورو میگیره(یه سوتی بود که بخیر گذشت و نفهمیدمن دم به ساعت با زن وبچش میرم بیرون)خلاصه شب باهاش یه دسته گل وشیرینی خریدیمو رفتیم خونه که به سپیده هم سپرده بودم شام درست کنه خلاصه دوروز بعد بود که شهرام و تو خیابون دیدم وگفت می خواد بره چین دنبال یه سری از کاراش معلوم هم نیست چند روز طول بکشه به منم سفارش کرد که شب هم برم برسونمش فرودگاه یه بسته ای رو هم بهم بده تا در غیاب اون بدم به یکی از دوستاش.خلاصه عصر روز بعد وقتی داشتم از دانشگاه بر میگشتم رفتم خونه سپیده و یکم باش حرف زدیم برگشتم خونه ولی من دیگه اون آدم سابق نبودم شب همش میخواستم برم ترتیب سپیده رو بدم پس فردای اون روز وقتی کلاسم تموم شد تو راهرو دیدمش که پرسید کلاست تموم شد منم گفتم اره دارم میرم نهار بخورم برم خونه که گفت منم کلاس ندارمو بیا بریم خونه ما نهار بخوریم از اونجایی که هر کوسخلی غذای خونگی رو به چلو لاستیک دانشگاه ترجیح میده منم قبول کردم و رفتیم وقتی رسیدیم خونه سپیده رفت تو اتاقشودرش هم نیمه باز گذاشت ومشغول عوض کردن لباسش شد ولی من نمی تونستم چیزی ببینم وقتی برگشت یه آن موهای تنم سیخ شد اون چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم لامسب با یه تاب آستین کوتاه و یه شلوار کشی که چسبیده بودن به تنش وهمه پستی وبلندی بدنشو نمایش میدادن رفت تو آشپزخونه مشغول درست کردن غذاشد تلفنو برداشت به خونه مادرش که تقریبا نزدیک خونشون بود زنگ زد و احوال دخترشو جویا شدو گفت عصری میاد دنبالش(چون هر دو میرفتن سر کار دخترشونو نزدیک خونه مادرش به یه مهد ثبت نام کرده بودن مادرشم بعد مهد می بردش خونه اش) بعد غذا وقتی داشتیم ماهواره نگاه میکردیم شهوت داشت تو پذیرایی موج میزد که بلاخره سپیده نتونست دوم بیاره و رفت شربت بیاره ولی وقتی برگشت پاشو زد به کنار میزو دولیوان شربتو ریخت رو من و افتاد زمین و شلوارشوکشید بالا تا زانوشوببینه بعد رو به من کردو گفت ببخشید وحمومو بهم نشون میداد که برم حموم و منم یه دوش گرفتمو ازش لباس خواستم که یه حوله واسم اورد که اونم دوبرابرم بود پوشیدمو اومدم بیرون اونم لباسامو انداخت تو ماشین لباسشویی و اومد اما دیدنی بود شلوارش هنوز رو زانوش بود که من بهش خندیدم وقتی متوجه شد اومد به طرفم ومنو زد که بخاطر تو اینجوری شده ولی بعدش این سپیده بود که میخندید چون کیر من از خیمه زده بود بیرون وقتی حوله رو کشیدم روش سپیده گفت چیکارش داری گرمش شده زده بیرون اومد نشست رو پامو به چشمام زل زد و لبشو گذاشت رو لبم که این آغاز سکس منو اون بود وقتی از خوردن لب هم سیر شدیم پاهام سست شده بودن واسه همین از رو مبل به طرف زمین خزیدم که سپیده کمربند حوله رو باز کرد و حوله رو زمین افتاد ولی بر عکس همه این سپیده بود که سر و سینه منو می خورد ومن فقط اونو تو بغلم فشار میدادم وقتی خسته شد تاپشو از تنش در اوردم سینه هاشو که تو یه سینه بند کوچیکتر از سایز سینه هاش جا خوش کرده بودنو دستم گرفتم و شروع به لیسیدن کردم نمیدانم چه مدت گذشت اما وقتی به خودم امدم که سپیده لرزید و ارضاءشد و تازه من فهمیدم هنوز بهشت کوچکی که در این دنیا نصیبم شده را ندیده ام اززیرش بلند شدم و شلوار چسبانش را از تنش کندم که شرتش راکه به همانند سینه بند خاکستری رنگش با طرحی از شاخ وبرگ سفید بود تا زانو پایین اومد ومن دوباره مشغول لیسیدن شدم این بار از زانو به طرف کسش.شرتش که تا زانوش پایین اومده بود درش اوردم وجلوی چشماش یه لیس زدم که سپیده خنده ای کردو شورتشو گرفت لیسید ومن دوباره مشغول خوردن شدم انگار که نهار نخوردم و این سهم منه ولی با آرامش تمام میخوردم وقتی رسیدم به کوسش لبه های بیرونی کوسشو میخوردم و دستام سینه های اونو ماساژمی دادوقتی دیدم ناله هاش داره تندتر میشه لبه های کوسشو باز کردم وکوسشو از هر طرفی می لیسیدم وقتی چوچولشو چند بار مکیدم آبش مزه دهنمو عوض کرد که من از این مزه خوشم نمی اومد ولی اون که برای بار دوم ارضاءشده بود از این کارم راضی بود و با دستش منو به طرف کوسش میخواند تا ادامه بدم ولی من با چند بوس از کوسش جدا شدم وخواستم آب کوسشو با خودش شریک شم ازش لب گرفتم و اب دهنمو رو زبونم جمع کردمو وقتی زبونم کرد تو دهنش کارم تموم شد و این بار من بودم که کم کم داشتم لذت می بردم چون سپیده داشت با آبی که تو دهنش جمع شده بود کیرمو شستوشو میداد که خیلی ماهرانه و با ابتکار خودش میخورد چیزی از کارش نگذشته بود که تخمام رو تو دهنش کرد وسرشو عقب کشید و تخمامو ول کرد چند بار تکرار کرد که آبمو دراورد از منقبض شدن عضلاتم فهمید واسم جق زد و ابمو ریخت تو لیوانی که روی میز بود ودوباره کیرموکرد تو دهنش میک زد ولی باقیمونده آبمو خورد کیر من داشت بی حال می شد اونم مثل قبل حشری نبود واین تحریک کننده نبود واسه همین تو بغلم کشیدمش چون نمیخواستم اونم آب خودمو بهم برگردونه لپشو بوسیدمو تو بغلم فشردمش بی هیچ حرکتی تو بغل هم بودیم که سکوتو شکست و گفت خیلی دوست دارم ووقتی شنید من بیشتر خندید ولی خنده اش از ته دل نبود که من رو وادار کرد ازش بپرسم خاطره ای بد رو واسش زنده کردم ؟که با پوزخندی گفت نه وقتی دید زل زدم بهش گفت تو این 6 سالی که ازدواج کرده هیچ وقت مثل الان بدون اینکه بده اینطور حس خوبی نداشته و از سکسش راضی نبوده که آخرش به دردودل ختم شد ومن دیدم بیشتر از اینکه به سکس نیاز داشته باشه به محبت نیاز داره که با زنگ خوردن گوشی از هم جداشدیم مادرش بود واسه شام دعوتش می کرد اونم بهونه آورد و گفت اگه میشه نازنین (دخترش) هم پیش اونا بمونه و جواب بله رو گرفت خداحافظی کرد بهم گفت تو هم تا صبح مهمون منی منم به خونمون زنگ زدمو پیچوندمشون تک تک رفتیم حموم و دوش گرفتیم وقتی اومدم بیرون دیدم حوله خودشو تنش کرده و داره لباسای منو که از لباسشویی درآورده اطو میکنه تا کاملا خشک بشه منم با همون حوله ای که قبلا داده بود رو مبل نشستم واز خودم پذیرایی میکردم کارش که تموم شد پرتقالی رو که پوست کنده بودمو از دستم قاپید و گفت آماده شو بریم بیرون هم بگردیم هم شام بخوریم وقتی برگشتیم خونه ساعت ده و نیم بود لباساشو عوض کرده بودو با دو لیوان و شراب قزمز در دستش اومدپیشم نشست و بطری رو هم گذاشت رو میز لیوان هارو پرکرد وماهواره یکی از شبکه های آذربایجان داشت تایتانیک رو پخش میکرد که داشتن از هم لب میگرفتن وقتی لیوان دوم رو که از لبم جدا کردم لبای نازشو چسبوند به گردنم ودوباره عشق بازی ما سرگرفت لبو لوچه همو حسابی خیس کرده بودیم این بار سپیده خودش تاپ فسفری رنگشو و پیراهن منم از تنم دراورد ومن بی اختیار به سمت سینه هاش که حالا بیشتر از قبل خودنمایی میکرد رفتم سوتین سفید پارچه ای که وسط سینه هاش گره زده بودو باز کردم ومحو سینه هاش شدم وبا بوسه ای که به پیشانیم نشست فهمیدم فیلم نیست و سینه های نازشو که اصلا هم آویزون نبودو دستم گرفتمو مثل نوزاد دو ماهه میک میزدم و با سینه هاش بازی میکردم که به یاد ظهر افتادم که من اصلا تو این بهشت دنیوی که در آرزوش بودم پا نذاشتم واسه همین زیاد مانور ندادم و اومدم پایین تر و شلوارک عزیزترینمو از پاش در آوردم که باز محو اندام زیبای سپیده شدم انگار با شورت و کرست حوری آسمانی میشد که به زمین اومده تا برا من بهشتو معنی کنه تصور کنید زنی 30 ساله با قدی 170 تقریبا 65 کیلو وزن با موهای بلندو سیاه وخوش حالت که با کمی پریشونی زیباتر هم شده بود که رو صورتش ریخته شده بود وشرت سفیدش تو بدن برنزه اش واقعا جلوه زیبایی داشت با چند بوس از بدنش شرتشو از پاش دراوردم تصمیم گرفتم اول اونو ارضا کنم که این کار مساوی بود با لیسیدن کوس وکون سپیده عزیزم که طولی نکشید که دیدم ناله هاش داره منظم میشه واین خبر از ارضا شدن می داد که زرنگی کردمو این بار با انگشت کردن تو کسش ارضا شد ومن که کارمو به خوبی انجام داده بودمو می دونستم کونش رو هم فتح خواهم کرد ابشو هدر ندادمو دم سوراخ کونش هدایت کردم تا واسه عملیات انتهاری آمادش کنم سپیده با یه چرخش شروع به ساک زدن محشرش شد وطولش نداد و منم کشید رو زمینو نشست رو کیرمو خودش به ارامی فرستاد تو بهشتش وای با اینکه کم کوس و کون کرده بودم ولی ناب بودن کوس سپیده رو می شد فهمید با بالا وپایین شدن سپیده و لیز شدن کیر من با آب کوسش دیگر سکان کار را به من سپرد تا من رانیز به عالمی دگر ببرد من هم به خاطر علاقه خاصی که به پوزیشن کنار هم خوابیدن دارم برگشتم و پشت سپیده قرار گرفتم و پای چپشو جمع کردم به طرف شکمش و کیرمو فرستادم توکوسش ومشغول گائیدن آرزوها وافکارم(سپیده )شدم وقتی رعشه هایی تو تنم حس کردم منم مثل سپیده ناله ای کردمو کشیدم بیرون اما عضلاتمو منقبض کردمو تا آبم نیاد سپیده رو به حالت سگی در آوردم تا هم تو کوسش کنم هم با سوراخ کونش بازی کنم تاآماده شود حین تلنبه زدن دو انگشتمو تو کونش کرده بودمو این کار نوید از آماده بودن کونش می داد که منم معطل نکردمو کیرمو از کوشس بیرون کشیدم و با مکث تو کونش کردم تا کیرم یه نیرویی دوباره بگیره تو این مدت کار سپیده فقط ناله بود و ور رفتن با سینه هاش وکوسش که وقتی سر کیرمو توکونش احساس کرد ناله ای کردو دستشو عقب آورد تا خودش تعیین و تنظیم کننده باشه که با مکث های پیاپی تمام کیرمو تو کونش جمع کرد و دستشو کشید وبیشتر قمبل کرد واین یعنی رضایت از سکس (اااای ی ی جونا به زور تو کون کسی نذارین…) کمی که تلمبه زدنم روان شد با بوسه های که نثارش می کردم ازش تشکر کردمو با نوک انگشتام رو کمرش پیاده روی می کردم که دوباره ارضاء شد و با ناله ای که سر داد منم قطره هایی از وجودمو تو کیرم حس کردم که تو کون سپیده دنبال جایی برای ادامه حیات می گشتن با بوسه هایی از لب همدیگر از هم جدا شدیم ومن راهیه دستشویی شدم وقتی برگشتم هنوز سپیده با اب کوسش بازی میکرد ولی کونش که بعدها فهمیدم تا آن روز بیشتر از 4 بار فتح نشده بود کمی خراشیده شده وسپیده که طاق باز به پشت خوابیده بود می شد دید که هنوز به حالت اولیه برنگشته واسه همین وقتی دیدم حس عجیبی پیدا کردم دوباره کنارش نشستم و با بوسه های بابت اینکه کاری کردم که دردش بیاد ازش معذرت خواهی کردم وکمکش کردم تا بره دستشویی وقتی رفتیم روی تخت بخوابیم که نیمه شب شده بود وما عاری از هر فکری در آغوش هم بودیم صبح وقتی بیدار شدم سپیده کنارم نبود و صبحانه آماده روی میز بود و یاداشتی برای من وقتی صورتمو می شستم جای رژ لبهای سپیده که گردنم را بوسیده بود نمایان بود.

تاريخ: أكتوبر 8، 2019
سوبر فيلم أجنبي آذربایجان التمنيات سماوي مطبخ جلبنا معلق مبادرة غرفته الطريق السريع حالة من الأمور سلطان اخلاقك أخلاقي راضي راضي إشباع من ابنته زواج زواجنا من الأسفل معلمي استفاده ثقة تصريح سقطت أرضا سقط إذا كنت أستطيع كلمات نقد انتحار إسقاط رميت قطرة أصابع اصبعنا جاء لي جئنا هناك من هنا هذا صحيح هذا صحيح بكثير إنكارو بشق صابر متبقي متوسط معهم آسف أرك لاحقًا يطلب نستطيع نايم لنأكل إزالة رسونمش عد لقد عدت عدنا سأعود لم يتم إرجاعها اتركها أكبر احضننا لنذهب يأخذ أخيراً كان بإيجاز قبّلني القبلات اجلبه لا يهم حصري خارجي الوقوف تقديم الطعام فخر البرتقالي انا سألت پرواش بيرونيم ثمين أنت تبتسم مواقف كنت أرتدي تبا لهم قميص جبين عرض جاهز تايتانيك بيضة مصلح مصلح طلب عن وحده توكوسيش توكنش أستطع تمكنا لقد انفصلنا استدارة الالتصاق عالق عالق تشوتشولشو لما؟ لما؟ فتامو رمادي الصفحة الرئيسية شركة السيارات عائلة مع السلامة خدش اشتريته أنه أمر خطير ضحكت ضحك وقال للنوم نائم أنا أردت مطلوب سنقوم نفسك نحن تباهى سعيدة جمال نحن نقرأ دموي دموي شارع متي زواج قصة قصتهم كان لدينا طالب علم جامعة المدرسة الثانوية المدرسة الثانوية بنت ابنتهم في ربح عرضت عليه حول درودل مرحاض اتبعه ثانية ضعفي ملخص ودود أصدقائى اصحاب صديقك دوليفان كنت أعلم حائط هل حقا وصلنا روياهام اركع للأسفل إيل سيدي حياته حياتهم أكثر جمالا جمال عيد مستأنف غسل شلواش خلع سرواله السراويل القصيرة شلومو عدني شمامهم السراويل القصيرة صبحانه ستلیشو وجههم واجهني طويل عزيزي غاضب عضلاتي عضلاتي عملیات غريزتنا غداً أرسلت أرسلت ثقافي فروداه ضغطت عليه افكاري فهمت يفهم كرة الصالات عملنا عملنا شعره لقد سحبته حزام کردنبا الأصغر الأصغر كوساخلي كيرموكورد الغناء حصلت عليه أخذنا گیهخلاسه ممحاة ثيابه ملابس ملابس مغسلة أنا تلحس لعق زجاج امى رسالة ماسالي سيارته سيارتي سيارات بمهارة الأقمار الصناعية انت مشغول مشكلتك أعني ضيف ضيوف مؤدب سأل أحبها كان يضحك يريد أردت أن يقرأ هى تأكل كنت آكل انت تأكل أعطيت لكي أعطي عرف كنت ارى كنت ذاهبا ذاهب نحن ذاهبون كنت أفعل نحن نفعل يأخذ كنت أبحث قالوا سيستغرق انا اقول كنا نرمي نازنين جبان لا تكن لا يمكن لم اكل أنا لم أعطي لا تعطي انا ليس عندي ليس عندنا لم يكن لدي لم يكن لدي لا تدع أنا لم أضع لم يصل لم نذهب لم أحصل لم تفهمني لم أكن أنا لا يترك لم ينجح مرئي لم أكن أريد ل لم أفعل لا أعلم أنا لم أسرق لم أفعل الكاتب يحتاج القوة انا لست المضيفون بدبختی هزار مشابه بعضهم البعض اغسلهم إضافة وقور الحقيقة واندختم الوقوف ويبلاند و اكثر وأسفل وطلب وجود و لنا انا سألت والجمال وابنته ومره اخرى فَجر والحلويات فوكوشو والقمر الصناعي ومشغول ملحوظة بقايا

اترك تعليق

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول المشار إليها إلزامية *