اخي زوج غير متزوج

0 الرؤى
0%

سلام سلام به همه بچه هایی که میان تو شهوانی و خاطرات خودشونو مینویسن به اونایی که داستان رو میخونن ودر آخر بجای ناسزا گفتن تشکر میکنن و اجازه میدن تا نویسنده ادامه بده و داستانهای شهوتناک خودشو بازم بنویسه اسمم عرفانست 3ساله از بهمن جدا شدم چند سالی با هم زندگی کردیم اما خلاصه به دلایل مختلف از هم دل کندیم پس از جدایی پائیز بود هوا ابری و طوفانی جنت آباد میشستیم پیش مادرم و برادرم زندگی خوبی داشتیم هوا بارونی بود یه 206 مغز پسته ای و یه دهنه مغازه تو آریا شهر دارو ندارم بود یه بوتیک و یه فروشنده خانم تو راه داشتم میرفتم بهش سر بزنم گوشیم زنگ خورد الو سلام عرفانه سلام شما حالا مارو نمیشناسی نه نشناختم عرض کردم شما احسانم برادر شوهر سابقت آها احسان تویی خوبی چه خبر چکار میکنی خوبم مرسی کجایی دارم میرم مغازه اووو پس مزاحم نمیشم قربانت کار داشتی آره میخواستم ببینمت منو آره خیره ایشالله آره خیره ساعت 6 بیا میدون ولیعصر سر پاساژ ایرانیان کار داری بگو الان نه بیا اونجا خلاصه رفتم رفتم دیدم آقا با یه سوناتا اومد بوق بوق بوق دیدم داره صدام میکنه رفتم سوار شدم رفت سمت راه آهن داشتیم در مورد خودشو زن و بچه هاش و شوهر سابقم بهمن صحبت میکردیم گفت رفته آلمان و اقامت گرفته گفتم ولش کن اونو کار داشتی گفت دلم واست تنگ شده بود منم گفتم مرسی از اینکه بیادم بودی اگر میتونی منو ببر دم مغازه هم باهم حرف بزنیم هم ماشینم اونجاست گفت اه ه ه ه بی ذوق تعجب کردم با خنده گفتم چرا آخه گفت بابا بریم یه کافی شاپی جایی گفتم کار دارم باید برم گفت نه بریم گفتم اوکی برو رفت به یه کافی شاپ دوتا قهوه سفارش داد خوردیم بعد گفت با تنهایی چه میکینی و منم گفتم بهتر از با داداش تو بودنه خندیدو گفت من چی منم با تعجب گفتم یعنی چی من چی گفت من مثه اون نیستما گفتم درسته تو از اون بدتری ناراحت شد منم خندیدم گفتم ناراحت نشو بابا توام شوخی کردم خلاصه اون روز گذشت و شب رفتم خونه اس داد گفت امروز چطور بود گفتم مثه همیشه یه روز خدا بود دیگه گفت نه با من گفتم خوشحال شدم بعد 3سال دیدمت گفت من دوستتدارم بدون مقدمه من هاج و واج مونده بودم چی بگم دیگه تا صبح جوابشو ندادم و خوابیدم صبح پاشدم دیدم 23 تا اس داده و آخریش این بود که فردا بیا قلهک خونمون با همسرم سر اس دادن به تو دعوامون شده و کارمون به طلاق داره میکشه منم که حالم از اسم طلاق بهم میخورد سریع پاشدم گازشو گرفتم سمت پاسداران قلهک تو راه زنگ زدم بهش گفت فقط بیا زووووووووود رفتم خونشونو بلد بودم زنگ زدم در باز شد رفتم بالا درو باز کرد گفت بیا تو رفتم گفنم سوسن کجاست گفت بشین نشستم رفت با یه ظرف میوه اومد تو پذیرایی گفتم سوسن کجااااااااااست گفت دروغ گفتم بابا دوست داشتم بیای اینجا ادامه حرف دیشب رو بزنیم کفتم بس کن احسان من بازیچه دست تو و داداشت نیستم احمق شروع کرد به چرت گفتن من دوستتدارم عاشقتم از اولم من میخواستمت بعد که رفتم تو فکر که چرا منه احمق تا اینجام اومدم دیدم کنارم نشسته دستمو داره فشار میده گوسفند بیشعور یدغعه شعور کرد به حرف سکسی زدن تو فکرای خودم بودم دیدم داره با دست گردنمو میماله همین که اومدم پاشم گفت عرفانه فقط یکبار گفتم آشغال عوضی تو زن داری من هرزه نیستم که گفت میدونم تا اینجا اومدی بزار من به آرزوم برسم دیدم داره لخت میشه داد زدم بی ناموس لخت نشو زشته بدتر داشت حشری تر میشد منو کشید انداخت وسط اتاق بدنم بی حس شده بود از استرس و ترس التماس کردم اما بدتر میکرد همون وسط پذیرایی شروع کرد لبامو خورد کثافت انگار تا حالا لب نخورده بود تو همین حین داشت کسمو با دستش فشار میداد منم هیچ راهی نداشتم جز التماس کردن آروم در گوشش گفتم کثافت الان زنت میادا گفت نترس با دوستاش رفتن تیراژه تا غروبم نمیان با شنیدن این حرفش یکم شل شدم تو لب گرفتن ناخودآگاه باهاش راه اومدم رفت سراغ سینه هام مالید و مالید لباسامو از تنم دراورد و از گردنم شروع کرد به مالیدن داشتم تحریک میشدم صدای اوووف اوووفم داشت بلند میشد کل بدنمو لیسید رفت سراغ کسم وقتی دید خیسه حال کرد گفت پس توام داری حال میکنی گفتم بخورش دیگه بخوررررر گفت چی بازم بگووو گفتم جون مامانت بخوووووور مثل سگ داشت لیس میزد انقد لیسید تا آبم که مثه همیشه با فشار میومد پاشید رو صورتش بدجور خورده بود تو پرش پاکم کردو کیشو اورد جلو صورتم براش ساگ زدم اما با دندون خلاصه کیرش که 12 سانتم نبودو کشید رو سینم شکمم تا رسوند به کسم وقتی کرد تو کسم فکر نمیکردم انقد درد داشته باشه البته فقط اولشا بعد که تلمبه میزد داشتم حال میکردم حرفاش داشت دیونم میکرد دیگه فجیه دادم در اومده بود اونم بیشتر تحریک شده بودو داشت بالا پائین میکرد کیرشو میگفتم بکن احسان بکننننننن جووووووووووووون جرم بده حرومی جیگرم داره حال میاد بکن فداتشم 3ساله تو کفم بکن عمرم خلاصه اونم داشت دیگه نعره میزد که من بازم آبم اومد انقد خیس شده بود کسم که میگفت دیگه حال نمیده من متوجه صدای در شدم میدونستمم احتمال 90 درصد زنشه کشدمش رو خودم گفتم اگه نکنی میرما سریع کیرشو کرد تو کوسمو منم داد و هوار که تحریک بشه میگفتم بکن زن جنده بکن جیگر داشت تلمبه میزد که یدفعه وااااااااااااااااای صدای جیغ یه زن کل اتاق رو برداشت ها ها زنش بود من خونسرد پاشدم لباسامو تنم کردم زنشم بی حال افتاد رو کاناپه و گریه میکرد معلوم نبود بیهوشه یا منم گفتم احسان جان فداتشم حال کردم مرسی زنش منو نمیشناخت چون 1سال بعد طلاقمون باهاش ازدواج کرده بود جراتم نکرده بود بهش بگه زن داداش قبلیشم خلاصه زن بدبخت اونم طلاقشو گرفت و اون کثافتم به سرنوشت داداش احمقش دچار شد خیلی طولانی شد ببخشید عزیزانم فدای همتون دوستتون دارم عرفانه بوس بوس

التاريخ: نوفمبر شنومكس، شنومكس

XNUMX تعليق على "اخي زوج غير متزوج"

  1. •  الألقاب
    •  مرحبًا
    •  كنت في الثامنة والعشرين من عمري عندما عرض عليّ صبي للزواج ، وقد رأيت الصبي عدة مرات. لم يكن لديه وجه ، بدأت الاعتراضات على الفور. كما أنني رفضت الممثل C. لكنني لا أعرف ما حدث. التقيت به بعيدًا عن أعين الجميع. بصراحة ، أحببت الطريقة التي تحدث بها. واللسان الدهني. كوني لطيفًا بعض الشيء وأرغب في أن أكون صديقًا لصبي جعلني لا أفهم ما كنا نفعله وأجبت بنعم. والله ، لقد أردته ، بالطبع ، كان لدي صديق نادرًا ما أراه بسبب بعده عن العمل ، وتجنب الشعور بالوحدة ، بالطبع ، لم تكن لدي علاقة جنسية كاملة معه ، لقد عانقنا كل واحد فقط مرة أخرى عدة مرات ، ولأنني كنت صغيرًا جدًا ، تغازلنا للتو وسيبدأ. مرة أو مرتين كان يفركني بشكل رومانسي ويفركني بنفسه. وبما أنه تجاوز سن الزواج ، قلت إنه ربما حبي أسمع أنني سأتزوج وسيتصرف. حتى لو لم يرغب في ذلك ، سأكون صديقًا للأسد لفترة من الوقت وسينتهي الأمر في النهاية. كان أصغر مني بسنتين ونصف. باختصار ، أنا لم نفهم ما كان يجري ، تزوجنا ، ولا تدع عينيك ترى يومًا سيئًا ، لقد وقعت في حبه في أول لقاء لأخيه ، على عكس أسد أكبر ، فهو جميل جدًا وطويل. أن يكون لها حق النقض في جميع المجالس. كان اسمه ويبز طبعا زوجي أسد لم يفتقدني بكل الطرق ولكن ما الذي يمكن فعله به؟ بالطبع ، كان لسلوك عائلتي تأثير قوي على كل هذه الأحداث. كان كابار آغا أكبر من سعد بأربع سنوات. بالطبع لم يكن لدي هذا النوع من المظهر أيضًا. كنت نحيفًا وقصيرًا. وكان وجود أكبر مجرد حلم بالنسبة لي ، حتى لو لم يكن للأسد. ولدي الكثير من الإيمان. إذا عرف الأسد قصة حبي واستطاع أن يفعل شيئًا ، لكان قد أعطى لعائلته آلاف المرات من الاحترام والوقت مثل أكبر لكن الجميع كان أعمى لسببين أحدهما جمال أكبر والثاني ثروة أكبر التي لم يكن لدى الأسد أي منها سيدي. أكبر لم يدخر شيئًا ، ولم يرحم أي فتاة ثقيلة. بالطبع قلت إن الجميع سيقعون في غرامه على الفور. لكن الأسد كان نظيفًا. كان صاحب عمله في مدينة أخرى وكان يأتي مرة كل بضعة أشهر. هو كان مديرًا لمصنع أسمنت. وعندما رأيته ، كنت أتنهد بشكل لا إرادي ، وسأكون شهوانيًا لحبه مرارًا وتكرارًا ، وستحل يدي مكان يده ، ولن أرفع يدي حتى كنت راضيًا ، وكان أكبر هو الذي هدأني. في كل ممارسة الجنس القسري مع أسد ، كنت أغمض عيني وأشعر بأن أكبر بين ذراعي من كل ما عندي ، وعندها فقط أفهم ما هو الجنس. حتى عندما شعرت لأنني كنت راضيًا ، سأضع ظهري للأسد وأدير رأسي بعيدًا عنه. في لحظة الرضا ، يجب أن أقول اسمي أكبر ، لأنني في تلك اللحظة قلت فقط كلمات "حبي" و " الحب بصوت عال.
    مع كل هذه الكلمات كنت فتاة متدينة جدا ولكن ماذا علي أن أفعل عندما كنت عزباء استمنيت مرات عديدة من أجل حب بعض الأولاد الوسيمين في الحي ولكني لم أسمح لنفسي أبدا بفعل أي شيء. كامل ومتكرر طلب بعض الناس ، كنت صارمًا
    •  ذات ليلة عندما كان الجميع ينامون في منزلنا ، وكان منزلنا XNUMX متر مربع ، كنت أنام بجوار أسد وأكبر ، على بعد حوالي عشرين مترًا مني. تمنيت أن يكون أكبر هو زوجي. كان يسحب نفسه نحوي وأنا كان ظهري لأسد وإلى أكبر وشعرت أن أكبر كان يقترب وأصبحت شهوانيًا للغاية لدرجة أنني أردت تجنب فقدان نفسي والاستسلام. وأصبح أكبر مستاءًا أكثر فأكثر بالطريقة التي شد يده بها. شعرت بضربة في قدمه قدمي مرة واحدة.
    •  أنا ، الذي لم أتحرك لمدة عشر دقائق أو نحو ذلك ، ولم أتحدث ، لم أتبلل ، وشعرت بأن كل شورتاتي ممتلئة بالماء. وحاولت دائمًا الابتعاد عن زوجي في وجود الآخرين وإظهار احترام الآخرين واجب. وبدون التفكير في إمكانية استيقاظ الآخرين ، قفزت فوق أسد وأعيننا مغمضة لمدة نصف ساعة فقط. في المرة الأولى التي كنت أفرك فيها سراويلها الداخلية بالحب وأعض ديكها. في السابق ، كانت تصنع كيسًا صغيرًا فقط به ألف مناشدة ، لكن إجابتي كانت لا.
     الآن كنت أفركها في سروالي الداخلية وفركتها كثيرًا حتى بدأت في الماء. لكنني لم أحب كيراسادار. ذات ليلة طلبت منه أن يلمسني ثلاث مرات ، وفعل ذلك ، وفي اللحظة الأخيرة أدار ظهري إليه ، وكان يقبلني من الخلف ، وكنت أنظر إلى أكبر ، الذي كان يواجهنا. ولم نكن نعرف ، كنت أشاهده بينما كنت مستيقظًا وتخيلته وهو يفرك ظهري من الأمام وكان الأسد يفرك ظهري أيضًا ... لكن إذا قال أكبر بالتأكيد ، كنت سأخبره بذلك.خلال حياتي العازبة ، باستثناء محمد ، صديقي ، لم أسمح لأي شخص من الجنس الآخر حتى أن يلمسي. لم أكن أرتدي ملابسي ، إلا مرة واحدة ، عندما كان عمري 15 عامًا وكنت قد قمت للتو بقياس ثديي يا صديقي. ثبتني أخي بالقوة على الحائط وضغط على ثديي. شعرت بالألم فقط ، كان أكبر مني بعشرين سنة ، حاولت الابتعاد عن يده ، كان يدفعني بجنون ، قال لي إن قلت لا ، ستتصلون بي لإعطائكم ، ولأول مرة ، أجبر يدي وكان يدفع يدي لأعلى ولأسفل على مهته ، كنت أبكي بهدوء. عالي سحبني إلى أسفل حتى تبللت ملابسه الداخلية ، وفرك بيده الأخرى منتصف ساقي كثيرًا لدرجة أنني عندما وضعت يدي عليها ، ألهقت ولأول مرة كان لديّ قضيب في يدي ، وهو ما كرهت كل الأولاد حتى بلغت التاسعة عشر من عمري. تذكر في كل مرة. الذي - التي. أشعر أحيانًا بالمرض الشديد. كان مارتيك مثل الحمار ، لقد سمعت أنه تزوج من 20 نساء وكلهم مطلقين بسبب حجمه الكبير.في ليلة الزفاف ، كنت أنتظر ديك كبيرة مثله ، والتي تحسنت وكان طولها 19 سم
    •  دعني أتوسل من أجل حبي. أثرت ذكرى أكبر وشرف واحترام قلبي كثيرًا. أنه على الرغم من وجود الكثير من الاحترام لبعضنا البعض وإظهار حب صهره فقط ، فإن ثقل أخيه كان يحكم بيننا ، لم يكن لدي ولا أنا أدنى سلوك قبيح أظهر المشاعر ، باستثناء تلك الليلة عندما ربما كانت رغبتي ولم يتحرك على الإطلاق ، كنت أعرف أن حبي من جانب واحد.
    •  في اليوم الذي عاد فيه من عمله في المدينة ، لأنه لم يكن هناك لمدة 5 أشهر ونصف ، ليرى شقيقه الوحيد ، الذي أحب بعضه البعض كثيرًا ، دخل بسرعة وسعادة إلى شقتنا دون أن يطرق. كنت سعيدًا جدًا برؤيتها ، مثل المرة الأخيرة التي تعانق فيها الأسد وكابر وقبلا بعضهما البعض وأخيراً. كنت أصافحه وأعجبني ابتسامته المحببة ، تقدمت إلى أسد الذي لا يريد أن يحضنه ويقبله ، ثم تقدمت وصافحته لأنه كان أطول مني. يغلي عندما لاحظ ذلك ، وانحنى مرة أخرى وسحبت نفسي وأقبلنا على جانبه الأيسر ، ثم انحنى مرتين وشدت نفسي وكانت يدي في يده ، وهذه المرة قام بتخييط شفتينا معًا. بدلاً من خدنا ، وأراد أن يستقيم ، لكنني بشكل غير متوقع ، جذبت نفسي أكثر ، وفتح شفتيه ، وأغلق بابي مرة أخرى. أمام بابي مباشرة ، حيث كنت أجبر شفتي على التجعيد لمدة بضع ثوان ، كانت شفتاي تفتح وتلعق شفتي أكبر بلطف. للحظة ، شعرت أن رأسي كان مواجهًا للطريق ، ما مدى سهولة تقبيل شفاهنا ، عندما أدركت أنني أغلقت يدي وأمسكت بخصره ، ووضع يده على فخذي ورفعني. ساقي مقفلة حول خصره
    •  واو ، لقد رأيت حبي يأكل شفتي وقد وصلت إلى الرغبة لسنوات عديدة. قفزت على الفور وذهبت على الفور إلى المطبخ وجلس حبي روميل
    •  جاء الأسد وشعرت أنه ينظر إلى جو بجدية
    •  غادرا معًا وعندما أغلق الباب ، وضعت يدي على الفور داخل سروالي وأبتهج نفسي مثل الملاك.
    •  في تلك الليلة ، عندما جاء الأسد ، سرعان ما جعلته ينام ، وهذه المرة بدأت أخبره ، ما الأمر ، بعد عشر سنوات ، تزوجت للتو.
    •  كنت على وشك الانتهاء من جنسى عندما توقف في منتصف اللعينة وقال بسهولة ، "What the fuck؟"
    •  ليس لدينا زوج متزوج أو خبز
    •  شعرت أنه كان يشك عندما أخبرته أنني أتذكر محمد
    حكيت له قصة صديقي محمد وأسرار استيائي وقصة الصديق الجبان لأخي. لقد خجل مني لدرجة أن جلد أخي أصبح غبيًا وقلت له إنه ومحمد عانقاني فقط. ذات مرة بإلحاح وقبلني ، وبينما أردت ذلك تظاهرت بأنها ليست كذبة ، لقد حدث ذلك ثلاث مرات فقط.
    •  سألتني ، هل شعرت بمحمد شديد التشبث؟
    •  لابد أنه تذكر أنك تحب ثعبان وقلت على الفور أنه إذا لم أخبرك ، فلا بأس
    •  بالطبع يعرف محمد الأمريكتين أنه لا يستطيع الوصول إلي
    •  أردت شفتي أكبر وسيتسو ، اللذان أخذا قضيبي ، لكن بصراحة ، انفصل كيرشو أيضًا ، شعرت بالوزير على وركي.
    قلت لفشري ، لم يكن في يدي أن أغفر للأسد ، لكنني رأيت أنه قال ، أخبرني عن ذلك ، لن أكون لي. لك."
    •  قلت ، لا تقلق يا أبي ، لقد قلت رمز خاطئ
    •  لكن كان علي أن أصفى رأيه عندما أخبرته أن يتوقف ، لقد انتهى الأمر
    •  عندما قال ، "أوه ، لا تفعلي ذلك ، لقد خلعتِ بنطاله نظيفًا."
    •  وقلت هل تريدين الخيال فقلت نعم وإلا فسيكون هكذا
    •  قال: حسناً ، نعم ، هذا السيد محمد. نهضت وقمت بكل الأعمال في الصباح. أحب ذلك كثيراً لدرجة أنني أجهشت بالبكاء ثلاث مرات عندما قال: "هذا عمل محمد. "
    •  ومن آخر تريد؟
    •  رميته على الفور وغادرت ولم أتحدث معه في اليوم التالي حتى لا يشك
    •  وبعد بضعة أشهر ، كان الأسد في طهران عندما اتصل بأكبر ليذهب إليه
    •  وقد فوجئت في البداية أنه ليس الدرس الوحيد لفال ويل الذي قال أنك ستموت في غضون عشر ساعات
    •  وحدث أن حبي وأنا التقيت ببعضنا البعض في Tojade Abadeh ، طهران
    بعد بضعة أشهر ، عندما عاد لتوه ، اعتقد أن الأسد كان في العمل في الصباح الباكر ، وعندما عاد لتوه ، قفز إلى الغرفة وأخبرني أن أقفز بين ذراعيّ ، وسقطت عيناه على أسد الذي كان نائمًا بين ذراعيّ.
    •  أكبر لم يفقد نفسه وكرر للأسد دادشك غول مان.
    •  شعرت أنه يفهم
    •  في تلك الليلة بينما كنت أزور أكبر مرة أخرى. كان جسدي كله يريد الديك ، ولم أشعر أنه قد تم إنشاؤه.علي أن أقول إن ديك زوجي أسد أكثر سمكًا وأطول من ديك أكبر ، لكن ديك حبيبته شيء مختلف.
    •  ولكن ذات ليلة عندما كنا نمارس الجنس ، كنت متعبًا بعض الشيء وفي مزاج لممارسة الجنس. لم أستطع قولها عندما كانت مبللة ، ما هي؟ أكبر ، سيدي ، ادفعني ، أنا أحمق ، أنا مبلل ومبلل ، وقلت ، لقد قام دون أن يشعر بالرضا وغادر ، قال للتو ، "إذا قتلك لممارسة الجنس فقط ، فلن لقد صدقت ذلك إذا رأيته بأم عيني. كان لدي الكثير من الثقة لكما في تلك الليلة. "كنت أعرف جيدًا أن دمائنا كانت نائمة. لكنني قلت لنفسي إنه لا يريد أن يفعل أي شيء مرة أخرى ، لجأ إلي ، وقلت بحماقة ، "شكرًا لك ، لقد كنت في الوضع الذي كنت فيه وأنت في أمان." لقد تاهت ودُفنت. لم يكن هذا ما قاله لي أخي في قلبه.
    •  فالان البالغ من العمر XNUMX عامًا ، والذي لم يمارس الجنس ، لا يهتم بي ، يتصرف بشكل طبيعي فقط أمام ابنتي وابني والآخرين ، وهو ما لا يمكنني إلا الإعجاب به. سامحني الله قبل أن أموت ، الشخص الوحيد في حياتي هو حبيبي الحقيقي اسد عزيز
    •  لم يهاجم شقيقه على الإطلاق. حتى بعد زواجه ، اعتقدت أنه سيقتل زوجته ويقتله ، لكن بالنظر إلى أن زوجته فهمت أن جنس أسد هو الجنس الذي يريده ، فقد كان مثيرًا للغاية بسبب سلوكه مع كل الرجال في العائلة كان لهم معنى ، نفس الرجال الذين قرأوا أكبر أو أخواتهم. لقد أحبهم Yazenu فقط بسبب جمالهم ، وبدأ أسد فقط في الإعجاب بفتيات عائلتي ، الذين تقل أعمارهم عن XNUMX عامًا ، و من زياراتهم المتكررة لنا ، عرفت من تكون ومن تكون. كأنني لم أخبر أكبر بذلك. لقد فهم ، ومن ذلك اليوم فصاعدًا ، لم يكن هناك إلا السلام وكان الله معه أينما كان. حاولت ألا أكون وحدي أو أن أكون وحدي. قبل أيام ، هاجم العملاء منزل أخت أسد الكبرى و XNUMX رجال وشاب. امرأة ، XNUMX منهم كانوا صهرهم و XNUMX منهم من أبناء عمومتهم ، الذين يعرفون أكبر مع نوع زيلنا هو بالتأكيد جيد والاثنان الآخران كانا زوجا لاثنين من بنات خالتهن. تلك المرأة كانت شهلا ، سيدة عزيزة في الأسرة ، كانت زوجة جشعة وجميلة لأكبر أغا ، متزوجة من XNUMX مزد ، وكانت أخواتهم مليئة بالفخر ، لأن فاطمة الزهراء زوجة شقيق بشر ، والجميع يحسدون الجمال. وحياة والدها.

اترك تعليق

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول المشار إليها إلزامية *