Una venganza

0 vistas
0%

میخوام داستان يه انتقام رو براتون تعريف كنم. بله روزى روزگاری ما با يه دخترخانومی دوست بوديم و خيلی دوستش داشتيم. آرزوم بود كه يه روزی لبای قشنكش رو ببوسم. در واقع اونا رو بخورم. در ظاهر اونم خيلی منو دوست داشت و كلی قربون صدقم ميرفت. اما داستان از اونجا شروع ميشه كه يه روز دوستم شا بهم يه خبرايی داد. حفت: حامد كجايی كه زيدت رو رو هوا زدن اول به اين حرفا توجه نمی كردم ولی يه روز فهميدم كه شانگم بایای. تا چند روز حالم بد بود. باورم نميشد كه اون جواب اين همه عشق رو اين جوری داده باشه. باهاش ​​قهر كردم و به خودم قول دادم كه ديگه آشتی نكنم. اما يه جوری بايد حالشو می گرفتم. بايد كاری می‌كردم كه تا آخر عمرش از اين كار پشيمون بشه. يه روز برای اتمام حجت باهاش ​​قرار گذاشتم.

اون روز رسيد, ديگه چهرش اون قشنگيه هميشگی رو نداشت اما هنوز هم دلم می خواست باهاش ​​سكس كنم. اما ديگه دلم براش نمی سوخت. ميخواست آشتی كنه اما من ديگه نميخواستم. بهش گفتم: ميخوام به بابات بگم كه با اون پسره دوستی, يه كم سكوت كرد اما نتونست جلوی خود بهش گفتم: يه راه داری, گريش قطع شد و گفت: چی؟ گفتم: يه روز بايد يه دو سه ساعت مهمون من و شاهین باشی. يه كم فكر كرد و گفت: كی؟ گفتم: اونشو ديگه بهت زنگ ميزنم. باورم نميشد قبول كرده باشه, حالا ديگه ميتونستيم يه دلی از عزا در بياريم. . رفيقم شاهین رو هم يادم نرفت. اول شاهین اومد, گفت: كی اول شروع كنه؟ گفتم: نميدونم. تو همين فكرا بوديم كه خانوم رسيدن.

مانتوشو كه در آورد كيرم وخساد (شق كرد) يه تاب پوشيده بود كه سينه هاش رو كاملا مشخص منتی كرد دميگه. نزديكش رفتم چنان لبامو رو لباش فشار دادم كه تعادلش رو از دست داد وافتاد روی مبل منم افتادم روشو به كارم ادامه دادم, تا حالا شيرينی به اين خوشمزگی نخورده بودم شاهین هم داشت شلوارشو در مياورد بعد هم افتاد به جون كس بدبخت و تا ميتونست اونو ليس زد صدای اه و اوهش بلند شد من هم مشغول مكيدن سينه های نازش بودم بعد از چند دقيقه يه دفعه نالش به هوا بلند شد با صدای بلند ميگفت ميخاره شاهین هم معطل نكرد و كيرشو به زحمت تو كسش كرد. ناله ای كرد و لبخندی رو لباش نقش بست يه دفعه ديدم كيرم تو دستاشه گفت بيا نزديكتر نزديك رفتم ونده. اول كيره بدبختو يه گاز كوچولو گرفت كه داد من به هوا بلند شد اما بعد يه چشمك زد با ولع مشغول مكيدن اون شد اه من به هوا بلند شد وای كه چه حالی ميداد همينطور كه ​​داشت ساك ميزد چشمم به كون سفيد و قشنگش افتاد. كيره لامسبو از دهنش در آوردم و شاهین رو كه هنوز داشت كس ميكرد رو هل دادم عقب و گفتم حالا نوبت منه.

Giré su cuerpo blanco hacia un lado y lo besé. Pero yo, que estaba haciendo mi trabajo, seguí trabajando, y él gritaba, pero ya no se quejaba. Shahin se había enamorado de alguien otra vez. En algunos lugares, en lugar del que quedó intacto, cayó sobre el suelo y empapé la mantequilla en el wow húmedo. Se acabó y hemos dejado tu lugar muy vacío. Tengo un consejo para todas las chicas, que nunca deben traicionar a su novio, de lo contrario les pasará este desastre. También tengo un consejo para que todos los niños no confíen en ninguna niña.

Fecha: Diciembre 20, 2017

Deje un comentario

Su dirección de correo electrónico no será publicada. Las areas obligatorias están marcadas como requeridas *