بالاخره کون خالمو گاییدم

0 views
0%

سلام خدمت دوستان گل شهوانی سعید هستم و الان۲۳سالمه قد و وزنمم میخواین چیکار داستان من یه خاطرس که خیلی بهم چسبیده اول قبل از شروع داستان از خالم بگم که قدش حدودای۱۶۳_۴هس و وزنشم اون موقع طبق گفته قبلناش۶۴ کیلو بود و یه هیکل عالی و پر داشت و البته الانم داره از سینه های۷۵ رو سوتینش نوشته بود فهمیدم و کونش نگم که بهتره محشره خب بریم سراغ داستان سال۹۱ بود که برا دانشگاه قبول شدمو و اومدم تنکابن دانشگاه آزاد تقریبا ۷۰۰کیلومتری با محل سکونت خودم فاصله داشت اما چاره چی بود رشتم خوب بود و منم با جون و دل رفتم یه خونه دانشجویی برا خودم گرفتم و همه چیم عالی بود خلاصه روزا رفتن و رفتن تا سال۹۳ شد خالم که اون موقع۳۸سالش بود و البته هنوزم مجرده بهم زنگ زد و گف برا تفریح میخواد بیاد شمال و یه چن روزی مزاحم ما بشه منم اوکی گفتم و خوشحال که کسی که هر روز به خاطرش جق میزدم داره میاد بعد ماه ها ببینمش بهترین موقعیت بود که بتونم یه کاریو انجام بدم و تمومش کنم هر فکری میکردم به نتیجه نمی رسید و برخلاف خیلی داستانا همینطور نمیومد جلو من لخت بشه و بگه بیا بکن موضوعو با نزدیک ترین هم دانشگاهیم در میون گذاشتم و جای خاله گفتم چیکار کنم دوس دخترمو بکنم که چیزی گف که اصلا فکرم طرفاش نمیرف خودش یه قطره خارجی برام آورد که بیهوش کننده بود و اصلا طمع هرچیزی که توی اون میریختیش رو تغییر نمیداد و بسیار قوی بود گف خیلی گرونه و چن قطره بریزم و براش پس بیارم بعد ها تا همین الانم هرچی گشتم هیچ داروخونه ای همچین چیزی نداره نمیدونم از کجا گیر آورده بود آقا مام گرفتیم و شد روز مبادا اومدو خسته کوفته روز اولو نصفش گرفت خوابید این خاله ما و منم همش منتظر تا فردا شبش بشه و اونو به یه بیهوشی عمیق ببرم فردا شدو و من دانشگاه بودم و اونم به تفریحاتش میرسید تا غروب رسیدمو و دوتا آب طالبی آماده کردم و تو یکیشون چن قطره از دارو رو ریختم و منتظر که برگرده از تفریحاتش ساعت حوالی۸ غروب بود و چون اواسط اردیبهشت بود تازه داشت خورشید غروب میکرد و اومدو و رفت یه دوش گرفت و پیتزا گرفته بودم رو باهم خوردیم بعد پای تلویزیون نشست و منم گفتم آب طالبی میخوای که قبول کرد اون لحظه قلبم بدجور میزد و داشتم خودمو آماده میکردم دادم بهش و خوردو و منم مال خودمو خوردم یه نیم ساعتی طول کشید که گف خیلی خستم میرم بخوابم شب بخیر و تقریبا ساعت۱۰بود گرفت خوابید منم شد۱۱ دیگه رفتم پیشش که کامل بیهوش شده باشه رسیوم کنارش که دیدم به صورت بغل از چپ خوابیده و صداش زدم که دیدم بعععله کار گرفته با دستم برای اولین بار اون سینه های خوش فرمو فشار دادم که دیدم انگار نه انگار دیگه زود لخت شدم و گفتم هرچه زودتر کارو تموم کنم که تحمل ندارم لباسشو زدم بالا و سوتینشم کشیدم بالا و فقط لیس میزدم و میمکیدم اون سینه های خوشمزرو اصلا سیر نمیشدم بعدش شلوارکشو به سختی دادم پایین و به دمر خوابوندمش و شروع کردم کوس ک کونشو خوردن و حیفم میومد که بیهوشه و صدای آهشو نمیتونم بشنوم کوسش تحریک شده بود و کامل آب انداخته بود و قرمز ولی حیف نمیشد کوسشو بکنم چون پرده داشت و رفتم رو کار کون انگشت سبابمو با کرم صورتم چرب کردمو و داخل سوراخ کونش کردم که راحت رفت اما یهو صدای آخ کوچیک از خالم اومد که فک کردم بیدار شد اما بعدش که دوباره ادامه دادم دیدم انقباضات غریزیه و واقعا بیهوشه دم دوستم گرم بعد دو انگشتی سر کیرمو که به زور۱۳سانت هس اما قطر خوبی داره رو گذاشتم دم سوراخش و با تمام فشار تا دسته تو کون خالم فرو کردم که همون موقع هم بازم خالم یه جیغ آروم کشید و یه تکون شدید خورد اما بازم بیدار نشد منم اون تو نگه داشتم و واقعا از گرمای شدید کونش لذت می بردم یکم گذشت و شروع به کردن اون کون تنگ که دیگه گشاد شده بود کردم و خالمم گدهی یه صدا میداد و قطع می شد برش گردوندمو و ساق پاشو رو دوسم گذاشتم و کیرمو دوباره اینبار راحت داخل کونش کردم و با تمام توان تلمبه میزدم و چشامم به سینه هلی خوشگلش بود که چطوری بالا و پایین می شد یه دو دقیقه همینطور تلمبه زدمو بالاخره آبم اومد و اونو تو کونش خالی کردم بی حال چن دقیقه کنارش نشستم و لباشو میخوردم که دیدم باید کم کم همه چیو درست کنم و سوتین رو بستم و لباسشو پایین کشیدم و شلوارکشو بالا و آب خودمم از کونش پاک کردم فقط یه چیز میموند اونم اینکه فردا میفهمه کونش باز شده یا نه فردا که شد قبل اینکه بیدارشه دانشگاه رفتم و ساعت۳ دانشگاه تموم شد و برگشتم خونه که دیدم خیلی عادی باهام برخورد میکنه اما گاهی اوقات دستشو رو کونش میزاشت و البته تا الان که رابطمون همون روال قبله و چیزی به روم نیاورده دوستان سر جمع سکس من با خالم بیست دقیقه از اول تا آخرش بیشتر طول نکشید اما همین چند دقیقه هم به کل عمرم می ارزید امیدوارم شملم به فانتزیهاتون برسین دوست دار بچه های شهوانی به خصوص مازیار جان خدا نگهدار نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *