از یه اس ام اس ساده تا عاشق زن شوهردار شدن

0 views
0%

دلیل نوشتن این خاطره بی خوابی امشب من از فکر کردن به گذشته هست و بعد از ۳ ساعت کلنجار و مرور خاطرات تصمیم گرفتم که این خاطره رو یجا ثبت کنم و بهترین جا سایت شهوانی بود ۲ سال پیش بود وقتی که من به سهیل که دوست داییم بود پیشینهاد دادم که تابستون تو مغازش شاگردش بشم به صورت مجانی چون اولا به پولش احتیاج نداشتم دوما کلا نمیخاستم متعهد بشم که اگه خواستم جایی مسافرتی چیزی برم کسشر نگه برام و بعد تاستونم دانشگاه داشتم خب بگذریم بهش پیشنهاد و دادم گفت چرا که نه از شنبه بیا مغازش فروش موبایل و تبلت بود منم که رشتم کامپیوتر بود و یه سر رشته ایی داشتم و نمیگم استاد بودم اما یه چیزایی حالیم بود کار ما شروع شد حدودا ۱ ماه گذشته بود یه شب من تا ساعت ۱۰ واستاده بودم و سهیل نبود یه نفر زنگ زد برداشتم زنش بود گفت سهیل اونجاست گفتم ساعت ۵ ۶ رفت شما گفت مونا هستم گفتم به جا نمیارم گفت زن سهیلم نمیدونی کجا رفته گوشیش خاموشه گفتم نه متاسفانه یه اه گفت بعد تشکر کرد و قطع کرد یکم تعجب کردم که این موقع کجاست و چرا خونه نرفته این سهیل خان بعد به خودم گفتم مگه فضول زندگی مردمم به کیرم هر جا هست باشه گذشت چند روز بعد یه خانوم خیلی خوشکل حدود ۲۵ ساله با آرایش غلیظ و یه تیپی که شدید تو چشم میزد اومد داخل اصلا به جوری بود که تو چشم میزد اومد گفت چقد پول تو دخل داری گفتم ببخشید گفت مونا هستم زن سهیل چقد پول تو دخله گفتم منم علیرضام هنوز شوهر کسی نیستم قرار نیست شما بدونی من اینجا باید به سهیل جواب بدم گفت ههه خوشمزه میخوای بگم بندازنت بیرون گوشیش درآورد زنگ زد الو سهیل شاگردتم مث خودته اومدم پول میخام نمیده باشه گوشی گوشی رو گرفتم گفت بهش ۱۰۰ تومن بده گفتم پول نیست تو مغازه گفت برو براش کارت به کارت کن کارتم تو کشو هست گفتم باشه مشتری اومد گفتم شما برو من برات کارت به کارت میکنم دقیقا یادمه گفت اسکول تو که شماره کارتمو نداری شمارتو بده برات اس ام اس کنم دیگه مشتری هم بود نمیشد جوابش درست و حسابی داد گفتم باشه بزنید ۰۹۳۰ بدون خداحافظی رفت تو دل خودم گفتم چه زوج عطیه و کیری که این سهیل کسکش کارتشو نمیده کلا دست این ساعت ۱۲ بود گوشیم زنگ خورد برداشتم مونا بود گفت خوب کارت به کارت کردی وااااااااااااااااای یادم رفته بود عذر خواهی کردم گفت ببخشید برا من خرید نمیشه سریع برام بریز گفتم چشم در شیشه ای رو بستم سریع رفتم براش از عابر ریختم حساب اومدم مغازه یه رب وایسادم اومدم برم دیدم مونا خانوم با تاکسی اومد گفتم شما همیشه انقد بی ادب هستید گفت چه بی ادبی گفتم شما به من گفتید اسکول گفت اسکول که فوش نسبت بچه پاستوریزه خیلی ازش خوشم اومده بود انگار خیلی خاکی بود اومد چنتا چیز از مغازه برداشت گفت ماشین داری گفتم اره چطور گفت مسیرت میخوره منو تا یه جا ببری گفتم اره خلاصه بردمش یجا گفت منتظر باش الان میام بعد ۱۰ دقیقه تو گرما کیری اومد گفت ببخشید یه بچه تو بغلش بود گفتم این کیه گفت سلام کن مامان مامان مونا بچه داشت گفتم اسمش چیه گفت رکسانا رسوندمش اوه خونشون یجا بود که من همه زندگیمو میفروختم نمیتونستم یه آجرشو بخرم بعد این سهیل کسکش با ۲۰۶ میگشت خداحافظی کرد رفت شب که خواستم بخوابم دیدم یکی میس انداخت مونا بود پیام دادم جانم کارم داشتی گفت ببخشد رکسانا دست زده بود به گوشیم گفتم خواهش میکنم کاری ندارید گفت هم مرسی بابت امروز هم شرمنده اگه بت چیزی گفتم گفتم نه بابا خواهش میکنم گفت چند وقته پیش سهیلی گفتم یه ماه یه ماه و نیم گفت گفت ماهی چند میگیری گفتم مجانی میام که بیکار نباشم مگه سهیل بهت نگفته گفت من زیاد با سهیل حرف نمیزنم گفتم چرا گفت بیخیال چند سالته گفتم ۱۸ گفت چند تا دوس دختر داری یه لحضه هنگ کردم دهنم باز مونده بود فهمیدم داره نخ میده گفتم هیچی گفت کسشر نگو بعد سریع نوشت ببخشید گفتم نه اشکال نداره نوشت تو دیگه چرا تو که قیافت خوبه گفتم موقعیتش پیش نیومده گفت خب دوس داری دوس دختر داشته باشی گفتم تو سراغ داری من همین امشب باهاش دوست میشم گفت اره خودم البته اگه افتخار بدی گفتم من از خدامه ۵ دقیقه ای شد پیام نداد بعد یه پیام داد نه زنگ بزن نه پیام فردا زنگ میزنم مغازه من تا صبح چشم رو هم نزاشتم زنگ زد گفت سهیل هست گفتم نه گفت تنهایی گفتم اره گفت اول هیچوقت به گوشیم نزنگ و پیام نده تا خودم زنگ بزنم یا پیام بدم دوم اینکه اصلا اصلا جلو سهیل به من ضایه نگاه نکن که رو هوا میگیره جلوش جا نماز آب بکش تا بهت اعتماد کنه و شروع کرد حرف زدن که اره من سهیل رو دوست ندارم و اینا سهیل پس فردا میره تهران من میگم رکسانا مریضه نمیرم باهاش بیا خونمون گفتم باشه سهیل خان هم که هیچ وقت مغازه نبود منم تو این دو روز همش تلفنی با مونا حرف میزدم شب قبل از اینکه بره زنگم زد گفت فردا زود برو مغازه من نیستم قبل از اینکه بری مغازه مونا ی مشت خرت و پرت خریده زحمتش بکش برسون خونه گفتم کجاست گفت فلان جا برو بگیر ببر فهمیدم از قصد مونا اونا رو خریده که من براش ببرم شبش رفتم حمام همه پشمامو زدم و ریش رو هم کلا زدم چون مونا گفته بود ریش دوس ندارم تا خود صبح فکر میکردم فردا چی میشه ساعت ۸ شد مونا پیام داد سهیل رفت بدو پریدم وسایل رو گرفتم داشتم میودم مونا گفت ماشینت بزن دوتا کوچه اونور تر که اگه سهیل اومد نفهمه گفتم اوکی از ماشین که پیاده شدم میلرزیدم انگار داشتم یخ میزدم وسط تابستون یه ادامس انداختم دهنم پیام داد در پارکینگ بازه سریع بیا مواظب باش کسی نبیننت سریع رفتم تو پارکینگ دیدم خانوم با یه لباس کوتاه مجلسی که تا بالای رونش بود و یه آرایش لایت اومد پیشواز تا منو دید پرید بغلم منم میلرزیدم انگار تب کرده بودم گفت برو بالا برو تو اتاق راست من الان میام خونشون دوبلکس بود انگار قصر بود لامصب گفتم باشه رفتم دیدم اتاق خوابشونه رفتم سر میز آرایشش اوه چقد چیز میز داشت داشتم ادکلناشو بو میکردم که اومد داخل پرید بغلم لبمو بوسید یه بوس طولانی دستمو گرفتم رو صورتش دستشو حلقه کرد دور گردنم هلش دادم رو تخت پیرهنمو در آوردم رفتم روش خوابیدم ازش لب میگرفتم لبشو برداشت گفت تا حالا سکس داشتی منم که نداشتم اومدم بگم اره فهمیدم تابلوعه گفتم نه اولین بارمه گفت یکاری میکنم بهترینش بشه همین طورم شد گردنمو گرفت منو کشوند سمت خودش بلند شد منو برد زیر خودش نشست روم ازم لب گرفت موهای شرابیش داشت دیونم میکرد دستمو بردم تو موهاش کمربندمو باز کرد شلوارمو شورتمو باهم درآورد کیرمو میخورد خیلی حال کردم خیلی بلد بود بعد چند دقیقه گفتم کافیه الان میاد گفت بیخود لباسشو درآورد گفت میخوری کسمو گفتم نه گفت باشه خوابید پاهاشو باز کرد گفت بیا کیرمو گذاشت در کسش گفتم فشار بده فشار دادم یه آه بلند کشید گفت جااااان سینه هاش خوشکل بود نوکش صورتی شروع کردم تلمبه زدن همزمان سینه هاشم گرفته بودم و ازش لب میگرفتم خییییلی حال میداد آه و ناله هاش رفته بود آسمون انگار تاحالا کیر ندیده بود آبم داشت میومد گفتم داره میاد گفت نریزی توش کیرمو در آوردم ریختم رو شکمش اوووووه خییییلی آب داشتم بی حال افتادم تخت خودشو تمیز کرد رفت دستمال کاغذی رو انداخت تو دستشویی اومد کنارم خوابید گفت خوشت اومد گفتم اره توچی گفت اره خیییلی خوب بود بعد چند دقیقه لباس پوشیدیم رفت برام شربت آوورد زنگ زد سهیل گفت کجای و اینا من ساعتای ۹ ۵ اینجاها بود رفتم مغازه دل و دماغ نداشتم تا اینکه ظهر شد رفتم خونه عصر هم مغازه نرفتم بعد از ۲ سال خییییلی چیزا بین ما عوض شد و ما دیگه باهم نیستیم اما با اینکه تو این دو سال با خیلیا بودم هیچکسو حتی نصف مونا دوست نداشتم تو این دو سال خیلی اتفاقات افتاد و مونا الان با یه پسر خوشکل خییییلی پولداره و قضیه آشنا شدنشون خیلی جالب بود خاطره من کاملا حقیقی بود اگه دوست دارین بازم بنویسم کامنت بدید پایان ساعت ۶ ۱۲ نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *