ڈاؤن لوڈ کریں

ملف چہرے سے پتلا ہے۔

0 خیالات
0%

سب سے چھوٹی کوڑا جسے ہم سیکسی رئیلٹی مووی میں مشکل سے چھپا سکتے ہیں۔

یہاں ہمیں یقین نہیں ہے کہ ہم اسے مصنف کا شکریہ ادا کرنے کے لیے استعمال کرتے ہیں (سیکسی الفاظ کے ساتھ جو کچھ کے مستحق ہیں) تو براہ کرم اگر

مجھے بادشاہ کا تعارف اچھا نہیں لگا، نہ پڑھو، قسم نہ کھاو، تنقید کرو

مجھے افسوس ہے کہ میں نے طویل عرصے تک لکھا، میں چاہتا تھا کہ کونی بھی آپ کے لیے پرکشش ہو۔

وہ گاڑی میں بیٹھ کر شمال کی طرف چلے گئے۔میں نے انہیں بستر پر پھینک دیا۔

… ہم اپنا کام کرتے ہیں جناب ہم باقی لڑکی قوم کی طرح نپل بجاتے تھے، ان میں سے چند، لیکن

آپ کزن کو آپ سے بہتر جانتے ہیں کیونکہ وہ ایک خوبصورت لڑکی ہے۔

ہمیں زمین پر نہیں چھوڑا جائے گا، ہمارے لیے ہائی اسکول کی وہی لڑکیاں ہوں گی جن کو اپنے گھر والوں کے ساتھ جنسی تعلقات قائم کرنے میں مسئلہ ہوتا ہے۔

ہم ان کے ساتھ کیا کریں گے؟شاید ایران بی کے ساتھ جنسی تعلقات قائم کرے گا۔

خلاصہ: ہمیں (مجھے اور میرے چار دوستوں کو) یونیورسٹی میں قبول کیا گیا تھا (دو سال پہلے)… پہلے دن جب ہم گئے (ہائی اسکول کی طرح ایک ہفتہ کے بعد) یونیورسٹی کے گارڈز نے ہمیں یہ کہتے ہوئے پکڑ لیا کہ… جو کچھ ہم نے کہا وہ گدھے کی طرح تھا۔ اس نے مجھے کہا کہ میرا سٹوڈنٹ کارڈ دے دو تاکہ میرا دوست لڑ سکے۔اس کے بعد ثقافتی امور کی ثالثی سے ہم نے اچھا وقت گزارا۔ہم لینگویج کلاس میں دیر سے پہنچے جہاں میری ٹیچر خاتون تھیں۔لڑائی کا چرچا تھا۔ خلاصہ دوسرے تبصرے کے بعد، میں نے استاد کی طرف دیکھا، اور میں امید کی طرح سیٹلائٹ پر ہوا میں چلا گیا، اور مجھے اسے حل کرنے دو، بہت دیر ہو چکی تھی، ہماری پیٹھ جو اٹھی ہوئی تھی، میری طرف تھی۔ ہم نے لڑکوں اور لڑکیوں کو دیکھا تھا، جب یہ ماسٹر ہمارے پاس سے گزرا تو ہم مزے میں تھے۔ انہوں نے کونے کی تعریف کی۔میں نے یہ بھی کہا کہ یہ ایک شاندار ٹکڑا ہے کہ ایک لڑکی نے، جن کے ساتھ میں نے پہلے چھیڑ چھاڑ کی تھی، نے پراپش ناپیچ سے کہا کہ تم زمین پر مارو اور اس خاتون کے بارے میں بحث اس وقت اٹھ گئی جب لڑکیوں نے کہا۔ بچوں کو کلاس میں جانا ہے، اپر سیمسٹر میں مشاورت کے ساتھ، خدا تم پر رحم کرے، جاؤ اور کچھ کرو جب تک ڈیلیٹ نہ ہو جائے، میں نے کہا فکر نہ کرو، اور ہم یونیورسٹی کے کیفے ٹیریا میں چلے گئے، اور اگلے گھنٹے ہم اس کے ساتھ تھے، ہم استاد کے ساتھ کلاس روم میں گئے تو دیکھا کہ قوم 50 افراد پر مشتمل ہے، دوستو، لطف اٹھائیں اور اسے کلاس دیں۔ گرامر نے پوچھا، اور میں نے جواب دیا کہ آپ مرسی کے ساتھ ٹھیک ہیں۔ میں کرتا ہوں، کیونکہ میں نے کلاس میں دیکھا کہ وہ ایک عقلی اور روشن خیال شخص ہے۔ میں اس کے پاس گیا اور اس سے نہایت شائستہ لہجے میں بات کی اور مجھ سے یہ پوچھنے پر معذرت کی کہ میں نے ایسا کیوں کیا؟ میں نے کچھ نہیں کہا اور کلاس سے نکل گیا یہ سمسٹر کا اختتام تھا جب میں نے محسوس کیا کہ میں اس سے بہت پیار کرتا ہوں اور وہ اس سے بات کرنا چاہتی ہے، وہ ان الفاظ سے مطمئن نہیں تھا، وہ سمسٹر ختم ہو گیا تھا۔ ہزار بدنصیبوں سے کچھ آٹا بھی خرید سکتا ہوں، یہ ٹھیک نہیں، میں نے کہا کہ میرا ایک جاننے والا ہے، مجھے جانے دو اسے ٹھیک کر دو، میں پہنچ کر واپس گاڑی میں چلا گیا، اس نے یونیورسٹی کو بلایا اور کہا کہ میں نہیں کروں گا۔ آؤ میری گاڑی ٹوٹ گئی تھی میں راستے میں پھنس گیا تھا۔ دید من اخم کردمو ظبط ماشینو روشن کردم که پرسید یه سوالی ازت بپرسم راستشو میگی؟منم یه نگاه بهش کردمو گفتم به حرف آدم دزد چه راست و دروغ نباید اعتماد کرد که یه معذرت خواهی کردو گفت شوخی کردم ودوباره بپرسید که با تائید من گفت چرا این همه دنبال منی یه جوریی به من نگاه می کنی ؟من که دیدم خودش سر صحبتو باز کرده و من تو عمرم همچین فرصتی پیدا نمی کنم که حرفامو بهش بگم دلو زدم به دریا و گفتم اگه اون کاری که اول ترم کردمو چماق نکنی بکوبی تو سرم خیلی حرف دارم که بهتون بگم قبول کردو گفت من همچین کسی نیستمو اگه اینجوری بود بهت نمره نمیدادم که راست هم می گفت آخه من تو درس زبان پیش 18 شدم منم با منو من گفتم که من خیلی دوستون دارمو اخلاقتونو میپسندم و عاشق طرز فکرتون شدم وقتی که دیدم داره جلو شلوامو نگاه میکنه گفتم منظورم هم از این دوستی اصلا سکس نیست که خودشو جمع کردو با یه مکث گفت اگه اینطوریه منم دوستیتو قبول می کنم و دست نازشو به طرفم دراز کرد منم دستشو تو دستم گرفتم و یه بوسه ی داغ هم نثارش کردم تو راه از اینکه چقدر دوسش دارم و همیشه تو رویاهام بهش فکر می کردم بهش گفتم و تعمیرکار آوردیم سر ماشین که اونم ده دقیقه ای درست کرد و این استاد ما که اسمش سپیده است خواست بهش پول بده که اوس تقی هم قبول نمی کرد هی از مون تعریف می کرد که خیلی به سرمون منت دارن از این کس شعرا که من سوارش کردم آوردم دم در مغازش و5 تومن هم بهش دادم رفت خواستم دور بزنم برم دانشگاه که دیدم سپیده خانم هم پشت سرمه که پیاده شدو اومد گفت اگه وقت داری بریم یه چیزی بخوریم که منم بیخال دانشگاه شدم و رفتیم یه کافی شاپ ویه ساعتی گپ زدیم و اونم شمارمو گرفت و شماره خودشم داد و رفت شب شده بود که گوشیم زنگ زد یه آقایی پشت خط بود که خودشو شوهر سپیده خانم معرفی کرد تا اینو شنیدم به خودم گفتم شروع نشده با جنگ دعوا میخواد تموم شه که آقا شهرام شروع کرد به تشکر و این که بتونیم جبران کنیم که منم هاج واج مونده بودم که گفت سپیده از شما خیلی تعریف کردو منم مشتاق شدم ببینمتون واسه همین اگه منت سرمون بزارین فردا واسه شام بیاین خوشحال میشیم وپرسید که میاین منم که تو بهت بودم به نشانه این که نفهمیدم چی گفتین گفتم بله که ایشون هم مجال ندادنو گفتن که آدرسو واسم اس ام اس میکنه گوشیو قطع کردن منم هی به مغزم فشار آوردم تا بفهمم قضیه چیه که دیدم نه نمیشه واسه همین یه اس به سپیده دادمو ازش پرسیدم که اونم گفت فردابهت میگم تقریبا 10 صبح بود که زنگ زد و گفت اینجوری خواستم با شوهرم هم دوست شی واونم خیلی تنهاست به جز کارش دل مشغولی نداره شب شده بود ما هم به خودمون رسیده بودیم آماده رفتن که سر راه یه دسته گلم هم خریدم و رفتم اون شب خیلی خوش گذشت شوهرش هم خیلی با شعور و فهمیده بود دخترش هم که 4 سالش بود عین خودش خوشگل و بامزه بود در کل زندگی خوبی داشتن اما با گذشت زمان می فهمیدم که از زندگیشون زیاد هم راضی نیستن چون هر دوشون وقتی زیادی داغ می کردن بهم زنگ میزدن و میرفتیم بیرون که یبار شوهرش که خیلی عصبانی بود گفتم اخه مشکلتون چیه؟چیزی گفت که مخم سوت کشید گفت وقتی رفته خونه ازش تقاضای سکس کرده مشغول شدن بعد سکس خانم با اینکه سه بار ارضاء شده بوده ولی راضی نشده که تو این حین واسشون مهمون میاد ولی سپیده بجای اینکه از مهمونا پذیرایی کنه میره تو اتاق مشغول خود ارضایی میشه و از سر و صداش مهمونشون بهش میگه مثل اینکه بد موقع مزاحم شدیم و پا میشن میرن اینم باهاش دعوا میکنه او میاد بیرون بعد چند روز من فهمیدم سر اون موضوع با هم قهرا ما هم که یه پنج ماهی میشد باهاشون صمیمی شده بودیم به شوهرش گفتم اگه اجازه بدین من باهاش صحبت کنم قضیه رو حل کنیم بره پی کارش لااقل به فکر دخترت باش که هی بهونه تورو میگیره(یه سوتی بود که بخیر گذشت و نفهمیدمن دم به ساعت با زن وبچش میرم بیرون)خلاصه شب باهاش یه دسته گل وشیرینی خریدیمو رفتیم خونه که به سپیده هم سپرده بودم شام درست کنه خلاصه دوروز بعد بود که شهرام و تو خیابون دیدم وگفت می خواد بره چین دنبال یه سری از کاراش معلوم هم نیست چند روز طول بکشه به منم سفارش کرد که شب هم برم برسونمش فرودگاه یه بسته ای رو هم بهم بده تا در غیاب اون بدم به یکی از دوستاش.خلاصه عصر روز بعد وقتی داشتم از دانشگاه بر میگشتم رفتم خونه سپیده و یکم باش حرف زدیم برگشتم خونه ولی من دیگه اون آدم سابق نبودم شب همش میخواستم برم ترتیب سپیده رو بدم پس فردای اون روز وقتی کلاسم تموم شد تو راهرو دیدمش که پرسید کلاست تموم شد منم گفتم اره دارم میرم نهار بخورم برم خونه که گفت منم کلاس ندارمو بیا بریم خونه ما نهار بخوریم از اونجایی که هر کوسخلی غذای خونگی رو به چلو لاستیک دانشگاه ترجیح میده منم قبول کردم و رفتیم وقتی رسیدیم خونه سپیده رفت تو اتاقشودرش هم نیمه باز گذاشت ومشغول عوض کردن لباسش شد ولی من نمی تونستم چیزی ببینم وقتی برگشت یه آن موهای تنم سیخ شد اون چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم لامسب با یه تاب آستین کوتاه و یه شلوار کشی که چسبیده بودن به تنش وهمه پستی وبلندی بدنشو نمایش میدادن رفت تو آشپزخونه مشغول درست کردن غذاشد تلفنو برداشت به خونه مادرش که تقریبا نزدیک خونشون بود زنگ زد و احوال دخترشو جویا شدو گفت عصری میاد دنبالش(چون هر دو میرفتن سر کار دخترشونو نزدیک خونه مادرش به یه مهد ثبت نام کرده بودن مادرشم بعد مهد می بردش خونه اش) بعد غذا وقتی داشتیم ماهواره نگاه میکردیم شهوت داشت تو پذیرایی موج میزد که بلاخره سپیده نتونست دوم بیاره و رفت شربت بیاره ولی وقتی برگشت پاشو زد به کنار میزو دولیوان شربتو ریخت رو من و افتاد زمین و شلوارشوکشید بالا تا زانوشوببینه بعد رو به من کردو گفت ببخشید وحمومو بهم نشون میداد که برم حموم و منم یه دوش گرفتمو ازش لباس خواستم که یه حوله واسم اورد که اونم دوبرابرم بود پوشیدمو اومدم بیرون اونم لباسامو انداخت تو ماشین لباسشویی و اومد اما دیدنی بود شلوارش هنوز رو زانوش بود که من بهش خندیدم وقتی متوجه شد اومد به طرفم ومنو زد که بخاطر تو اینجوری شده ولی بعدش این سپیده بود که میخندید چون کیر من از خیمه زده بود بیرون وقتی حوله رو کشیدم روش سپیده گفت چیکارش داری گرمش شده زده بیرون اومد نشست رو پامو به چشمام زل زد و لبشو گذاشت رو لبم که این آغاز سکس منو اون بود وقتی از خوردن لب هم سیر شدیم پاهام سست شده بودن واسه همین از رو مبل به طرف زمین خزیدم که سپیده کمربند حوله رو باز کرد و حوله رو زمین افتاد ولی بر عکس همه این سپیده بود که سر و سینه منو می خورد ومن فقط اونو تو بغلم فشار میدادم وقتی خسته شد تاپشو از تنش در اوردم سینه هاشو که تو یه سینه بند کوچیکتر از سایز سینه هاش جا خوش کرده بودنو دستم گرفتم و شروع به لیسیدن کردم نمیدانم چه مدت گذشت اما وقتی به خودم امدم که سپیده لرزید و ارضاءشد و تازه من فهمیدم هنوز بهشت کوچکی که در این دنیا نصیبم شده را ندیده ام اززیرش بلند شدم و شلوار چسبانش را از تنش کندم که شرتش راکه به همانند سینه بند خاکستری رنگش با طرحی از شاخ وبرگ سفید بود تا زانو پایین اومد ومن دوباره مشغول لیسیدن شدم این بار از زانو به طرف کسش.شرتش که تا زانوش پایین اومده بود درش اوردم وجلوی چشماش یه لیس زدم که سپیده خنده ای کردو شورتشو گرفت لیسید ومن دوباره مشغول خوردن شدم انگار که نهار نخوردم و این سهم منه ولی با آرامش تمام میخوردم وقتی رسیدم به کوسش لبه های بیرونی کوسشو میخوردم و دستام سینه های اونو ماساژمی دادوقتی دیدم ناله هاش داره تندتر میشه لبه های کوسشو باز کردم وکوسشو از هر طرفی می لیسیدم وقتی چوچولشو چند بار مکیدم آبش مزه دهنمو عوض کرد که من از این مزه خوشم نمی اومد ولی اون که برای بار دوم ارضاءشده بود از این کارم راضی بود و با دستش منو به طرف کوسش میخواند تا ادامه بدم ولی من با چند بوس از کوسش جدا شدم وخواستم آب کوسشو با خودش شریک شم ازش لب گرفتم و اب دهنمو رو زبونم جمع کردمو وقتی زبونم کرد تو دهنش کارم تموم شد و این بار من بودم که کم کم داشتم لذت می بردم چون سپیده داشت با آبی که تو دهنش جمع شده بود کیرمو شستوشو میداد که خیلی ماهرانه و با ابتکار خودش میخورد چیزی از کارش نگذشته بود که تخمام رو تو دهنش کرد وسرشو عقب کشید و تخمامو ول کرد چند بار تکرار کرد که آبمو دراورد از منقبض شدن عضلاتم فهمید واسم جق زد و ابمو ریخت تو لیوانی که روی میز بود ودوباره کیرموکرد تو دهنش میک زد ولی باقیمونده آبمو خورد کیر من داشت بی حال می شد اونم مثل قبل حشری نبود واین تحریک کننده نبود واسه همین تو بغلم کشیدمش چون نمیخواستم اونم آب خودمو بهم برگردونه لپشو بوسیدمو تو بغلم فشردمش بی هیچ حرکتی تو بغل هم بودیم که سکوتو شکست و گفت خیلی دوست دارم ووقتی شنید من بیشتر خندید ولی خنده اش از ته دل نبود که من رو وادار کرد ازش بپرسم خاطره ای بد رو واسش زنده کردم ؟که با پوزخندی گفت نه وقتی دید زل زدم بهش گفت تو این 6 سالی که ازدواج کرده هیچ وقت مثل الان بدون اینکه بده اینطور حس خوبی نداشته و از سکسش راضی نبوده که آخرش به دردودل ختم شد ومن دیدم بیشتر از اینکه به سکس نیاز داشته باشه به محبت نیاز داره که با زنگ خوردن گوشی از هم جداشدیم مادرش بود واسه شام دعوتش می کرد اونم بهونه آورد و گفت اگه میشه نازنین (دخترش) هم پیش اونا بمونه و جواب بله رو گرفت خداحافظی کرد بهم گفت تو هم تا صبح مهمون منی منم به خونمون زنگ زدمو پیچوندمشون تک تک رفتیم حموم و دوش گرفتیم وقتی اومدم بیرون دیدم حوله خودشو تنش کرده و داره لباسای منو که از لباسشویی درآورده اطو میکنه تا کاملا خشک بشه منم با همون حوله ای که قبلا داده بود رو مبل نشستم واز خودم پذیرایی میکردم کارش که تموم شد پرتقالی رو که پوست کنده بودمو از دستم قاپید و گفت آماده شو بریم بیرون هم بگردیم هم شام بخوریم وقتی برگشتیم خونه ساعت ده و نیم بود لباساشو عوض کرده بودو با دو لیوان و شراب قزمز در دستش اومدپیشم نشست و بطری رو هم گذاشت رو میز لیوان هارو پرکرد وماهواره یکی از شبکه های آذربایجان داشت تایتانیک رو پخش میکرد که داشتن از هم لب میگرفتن وقتی لیوان دوم رو که از لبم جدا کردم لبای نازشو چسبوند به گردنم ودوباره عشق بازی ما سرگرفت لبو لوچه همو حسابی خیس کرده بودیم این بار سپیده خودش تاپ فسفری رنگشو و پیراهن منم از تنم دراورد ومن بی اختیار به سمت سینه هاش که حالا بیشتر از قبل خودنمایی میکرد رفتم سوتین سفید پارچه ای که وسط سینه هاش گره زده بودو باز کردم ومحو سینه هاش شدم وبا بوسه ای که به پیشانیم نشست فهمیدم فیلم نیست و سینه های نازشو که اصلا هم آویزون نبودو دستم گرفتمو مثل نوزاد دو ماهه میک میزدم و با سینه هاش بازی میکردم که به یاد ظهر افتادم که من اصلا تو این بهشت دنیوی که در آرزوش بودم پا نذاشتم واسه همین زیاد مانور ندادم و اومدم پایین تر و شلوارک عزیزترینمو از پاش در آوردم که باز محو اندام زیبای سپیده شدم انگار با شورت و کرست حوری آسمانی میشد که به زمین اومده تا برا من بهشتو معنی کنه تصور کنید زنی 30 ساله با قدی 170 تقریبا 65 کیلو وزن با موهای بلندو سیاه وخوش حالت که با کمی پریشونی زیباتر هم شده بود که رو صورتش ریخته شده بود وشرت سفیدش تو بدن برنزه اش واقعا جلوه زیبایی داشت با چند بوس از بدنش شرتشو از پاش دراوردم تصمیم گرفتم اول اونو ارضا کنم که این کار مساوی بود با لیسیدن کوس وکون سپیده عزیزم که طولی نکشید که دیدم ناله هاش داره منظم میشه واین خبر از ارضا شدن می داد که زرنگی کردمو این بار با انگشت کردن تو کسش ارضا شد ومن که کارمو به خوبی انجام داده بودمو می دونستم کونش رو هم فتح خواهم کرد ابشو هدر ندادمو دم سوراخ کونش هدایت کردم تا واسه عملیات انتهاری آمادش کنم سپیده با یه چرخش شروع به ساک زدن محشرش شد وطولش نداد و منم کشید رو زمینو نشست رو کیرمو خودش به ارامی فرستاد تو بهشتش وای با اینکه کم کوس و کون کرده بودم ولی ناب بودن کوس سپیده رو می شد فهمید با بالا وپایین شدن سپیده و لیز شدن کیر من با آب کوسش دیگر سکان کار را به من سپرد تا من رانیز به عالمی دگر ببرد من هم به خاطر علاقه خاصی که به پوزیشن کنار هم خوابیدن دارم برگشتم و پشت سپیده قرار گرفتم و پای چپشو جمع کردم به طرف شکمش و کیرمو فرستادم توکوسش ومشغول گائیدن آرزوها وافکارم(سپیده )شدم وقتی رعشه هایی تو تنم حس کردم منم مثل سپیده ناله ای کردمو کشیدم بیرون اما عضلاتمو منقبض کردمو تا آبم نیاد سپیده رو به حالت سگی در آوردم تا هم تو کوسش کنم هم با سوراخ کونش بازی کنم تاآماده شود حین تلنبه زدن دو انگشتمو تو کونش کرده بودمو این کار نوید از آماده بودن کونش می داد که منم معطل نکردمو کیرمو از کوشس بیرون کشیدم و با مکث تو کونش کردم تا کیرم یه نیرویی دوباره بگیره تو این مدت کار سپیده فقط ناله بود و ور رفتن با سینه هاش وکوسش که وقتی سر کیرمو توکونش احساس کرد ناله ای کردو دستشو عقب آورد تا خودش تعیین و تنظیم کننده باشه که با مکث های پیاپی تمام کیرمو تو کونش جمع کرد و دستشو کشید وبیشتر قمبل کرد واین یعنی رضایت از سکس (اااای ی ی جونا به زور تو کون کسی نذارین…) کمی که تلمبه زدنم روان شد با بوسه های که نثارش می کردم ازش تشکر کردمو با نوک انگشتام رو کمرش پیاده روی می کردم که دوباره ارضاء شد و با ناله ای که سر داد منم قطره هایی از وجودمو تو کیرم حس کردم که تو کون سپیده دنبال جایی برای ادامه حیات می گشتن با بوسه هایی از لب همدیگر از هم جدا شدیم ومن راهیه دستشویی شدم وقتی برگشتم هنوز سپیده با اب کوسش بازی میکرد ولی کونش که بعدها فهمیدم تا آن روز بیشتر از 4 بار فتح نشده بود کمی خراشیده شده وسپیده که طاق باز به پشت خوابیده بود می شد دید که هنوز به حالت اولیه برنگشته واسه همین وقتی دیدم حس عجیبی پیدا کردم دوباره کنارش نشستم و با بوسه های بابت اینکه کاری کردم که دردش بیاد ازش معذرت خواهی کردم وکمکش کردم تا بره دستشویی وقتی رفتیم روی تخت بخوابیم که نیمه شب شده بود وما عاری از هر فکری در آغوش هم بودیم صبح وقتی بیدار شدم سپیده کنارم نبود و صبحانه آماده روی میز بود و یاداشتی برای من وقتی صورتمو می شستم جای رژ لبهای سپیده که گردنم را بوسیده بود نمایان بود.

تاریخ: اکتوبر 8 ، 2019۔
سپر غیر ملکی فلم آذربایجان خواہشات آسمان باورچی خانه ہم لائے لاکٹ۔ پہل۔ اسکا کمرہ ہائی وے ایک حالت صوابدید۔ اخلاقیات اخلاقی مطمئن مطمئن اطمینان اس کی بیٹی سے شادی ہماری شادی نیچے سے میرااستاد استعمال کریں۔ ٹرسٹ اعلامیہ۔ میں گر پڑا گرگیا اگر میں کر سکتا لفظی تنقید خودکشی گرا دیا میں نے پھینکا گراؤ انگلیاں ہماری انگلی میرے پاس آیا ہم آ گئے۔ وہاں اس طرح یہ ٹھیک ہے یہ ٹھیک ہے اتنا انکارو باشاقصابر باقی اعلی بہاشون معذرت ملتے ہیں۔ پوچھنا ہم کر سکتے ہیں سونا آؤ کھائیں فصل رسونمش واپس آجاؤ میں واپس آیا ہم واپس آ گئے میں واپس آؤں گا واپس نہیں کیا جاتا بازارین بڑا ہمیں گلے لگا لو چلو لینے کے لیے آخر میں خلاصہ تھا۔ مجھے چومو چوما لے آؤ کوئی بات نہیں خصوصی بیرونی کھڑا ہے۔ کیٹرنگ فخر پرتکالی۔ میں نے پوچھا propash کل قیمتی تم مسکراؤ پوزیشن میں پہنا ہوا تھا۔ ان کو بھاڑ میں ڈالو قمیض پیشانی تجویز تاآمادہ ٹائٹینک انڈہ مرمت کرنے والا مرمت کرنے والا درخواست تقریبا اکیلا ہے۔ اشیاء اشیاء میں کر سکتا ہوں ہم قابل تھے۔ ہم علیحدہ ہو گءے گھمائیں۔ چبانش پھنس گیا چسبیدہ چچلشو کیا؟ کیا؟ گفتامو سرمئی ہوم کار کمپنی شوٹس خاندان خدا حافظ کھرچنا میں نے اسے خریدا یہ خطرناک ہے میں ہنس پڑا۔ اس نے ہنس کر کہا نیند کو سو رہا ہے۔ میں چاہتا تھا چاہتا تھا ہم کریں گے اپنے آپ کو U.S دکھاوے باز خوش خوبصورتی ہم پڑھتے ہیں خونی خونی گلی داد وقتی شادی کہانی ان کی کہانی ہمارے پاس تھا طالب علم جامع درس گاہ ہائی اسکول ہائی اسکولر بیٹی ان کی بیٹی میں آمدنی میں لے آیا کے بارے میں درودل ڈبلیو سی اس کا پیچھا کرو دوبارہ دوبرام دوستانہ خلاصہ میرےدوست دوستو آپ کا دوست ڈولیوان مجھے پتا تھا دیوار واقعی ہم پہنچ گئے رویاہم نیچے ٹیکنا ایل صاحب اسکی زندگی ان کی زندگی مزید خوبصورت خوبصورتی سالگرہ دوبارہ شروع ہوا۔ دھونا شلواش اس نے اپنی پتلون اتار دی۔ شارٹس شلومو مجھے گنو شمامهم شارٹس ناشتا سلیشو ان کا چہرہ میرا سامنا کرو لمبی عزیز ناراض میرے پٹھے میرے پٹھے عملیات غرزیمان کل بھیجا میں نے بھیجا ثقافتی۔ ہوائی اڈہ میں نے اسے دبایا میرے خیالات فہمیدم فہمیدہ فٹسال ہمارا کام کارمو کسشرتش میں نے اسے کھینچا۔ بیلٹ کردنبا چھوٹا سب سے چھوٹا کسکھلی کرموکورڈ گانا میں سمجھ گیا ہم نے لے لیا گیهخلاسه لاسٹیک اس کے کپڑے کپڑے کپڑے دھلائی میں نے چاٹ لیا چاٹنا۔ شیشہ میری ماں مالش کرنا مسمالی اس کی گاڑی میری کار کاریں مہارت سے سیٹلائٹ تم مصروف ہو تمہارا مسئلہ میرا مطلب ہے مہمان مہمانوں شائستہ وہ پوچھتا ہے۔ مجھے یہ پسند ہے ہنس رہا تھا چاہتا ہے۔ میں چاہتا تھا پڑھتا ہے۔ وہ کھاتی ہے میں کھا رہا تھا تم کھاتے ہو میں نے دیا دینا جانتا تھا میں دیکھ رہا تھا۔ میں جا رہا تھا جا رہا ہے ہم جا رہے تھے میں کر رہا تھا ہم کر رہے تھے۔ لینے کے لیے میں دیکھ رہا تھا وہ کہنے لگے میگیرہیہ میں نے کہا ہم پھینک رہے تھے۔ چیری غیر مردانہ نہ بنو نہیں کر سکا میں نے نہیں کھایا میں نے نہیں دیا۔ نیڈاڈنو میرے پاس نہیں ہے ہمارے پاس نہیں ہے میرے پاس نہیں تھا ضرورت نہیں تھی نزارین میں نے نہیں لگایا نہیں پہنچا ہم نہیں گئے مجھے نہیں ملا میری بات سمجھ نہیں آئی میں نے نہیں کیا۔ میں نہیں چھوڑتا پاس نہیں ہوا۔ نظر آنے والا میں نہیں چاہتا تھا۔ میں نے نہیں کیا میں نہیں جانتا میں نے چوری نہیں کی۔ میں نے نہیں کیا مصنف۔ ضروریات زبردستی میں نہیں ہوں میزبان ہزاربختی اسی طرح ایک دوسرے انہیں دھوئے۔ اضافہ وافکارمسپیدہ حقیقت واندختم کھڑا ہونا ویب لینڈ اور مزید اور نیچے اور پوچھا وجود وحمو میں نے پوچھا خوشگلی اور اس کی بیٹی اور ایک بار پھر وسپیدہ اور مٹھائیاں وکوشو اور سیٹلائٹ اور مصروف نوٹ یادگار

جواب دیجئے

آپ کا ای میل ایڈریس شائع نہیں کیا جائے گا. درکار فیلڈز پر نشان موجود ہے *