اولين سكس زندگي با ميلف شوهردار ۱

0 views
0%

سلام دوم دبيرستان بوديم كه دوستي داشتم به نام حميد حميد الان چند ساله كه از ايران رفته و سوئد زندگي ميكنه اون موقع خونشون نزديك مدرسه بود و كل آپارتمان مال خودشون بود اون زمان من مغازه خدمات كامپيوتري بابام برام وا كرده بود و بعد مدرسه ميرفتم اونجا من و حميد دوستاي خيلي صميمي بوديم اون موقع ها يواشكي باهم سيگار ميكشيديم و يواشكي باهم مشروب ميخورديم و هركاري ك اون موقع ها بايد يواشكي ميكرديم يكي ديگه از بچه ها بود به اسم رضا كه اون سال تازه با ماهم كلاسي شده بود به اسم رضا رضا ب نظرم پسر مذهبي ميومد هميشه ريش داشت و بر عكس ما دوتا ك لباس اسپرت ميپوشيديم شلوار پارچه اي و پيراهن ميپوشيد حالا بگذريم حميد اينا واحد بالاي خونشونو داده بودن به يه شهرستاني اجاره و وقتي بنده خدا ميرفت شهرستان كليد ميداد دست حميد اينا تو همين اوضاع احوال دوران دبيرستان و كس كلك بازي بوديم ك يه روز حميد اومد بهم گفت رضا بهم گفته كليد خونه روبده ميخوام با دوست دخترم برم اون زمان كسي اگه كس از نزديك ديده بود تو اون سن و سال ما خيلي شاخ بود چ برسه به اينكه دوست دختر داشته باشه و بكنش خلاصه از رو كنجكاوي با حميد تصميم گرفتيم كليدو بديم بهش كليدو گرفته بود و رفته بود اونجا حميد فرداش اومد داد و بيداد ك دوست دخترش پريود بوده و پتو بنده خدارو كثيف كرده منم فهميدم ك قضيه جديه و رفتم تو كف از اون روز اسم رضا تو مدرسه شده بود رضا پريود همه فهميده بودن جريانو ديگه هميشه بهش ميخنديديم و بهش ميگفتيم دور دهنتو پاك كن چند وقتي گذشتو من خودم و بيشتر ب رضا نزديك كردم اونم از يه زني صحبت ميكرد ك بهش ميگه عمه و دوست خانوادگيشونه و خيلي دوستش داره زني كه ازش صحبت ميكرد اون زمان ٣٤ سال سنش بود و دوتا بچه داشت يه پسر ١٢ ساله و يه دختر ٢ ساله و يه شوهر خيلي خوب و آقا رضا ك فكر ميكرد من از اون خيلي با كلاس تر و پولدار ترم هميشه دويت داشت با من راه بره ديگه يه مدتي گذشت و رضا همش در مغازه من بود و هرجا ميرفتيم باهم بوديم مدام با يكي صحبت ميكرد و ميگفت اين دوست دخترشه و خواهر اون كسيه ك بهش ميگه عمه اما من از تو صحبتاش متوجه شدم كه خود عمه هس و چون شوهر داره روش نميگه ك به ما بگه خودشه مدتي گذشت به من گفت ك من و عمم صبح ها ميخوايم بريم پارك اگه دوست داري باهامون بيا گفتم باشه و در واقع تو كونم عروسي شد گفت پس فردا صبح جلوي فلان در پارك ساعت هفت صبح اومدم جلو در پارك ديدم رضا با يه ال نود اومد و عمشو پياده كرد و رفت ك ماشين رو پارك كنه رضا عشق ماشين بود و با اينكه گواهينامه نداشت دست فرمونش واقعا خوب بو خلاصه خانم اومد جلو يه زن ٣٤ ساله قد متوسط راه رفتنش يكم مشكل داشت ك بعد فهميدم زانوش مشكل داره نسبتا درشت كون و سينه هاي بزرگ چهره نه چندان زيبا ولي چشماي عسلي من خودم يه پسر قد بلند بودم ولي چاق چشم هاي سبز و موهاي كم خلاصه سلام عليك كرديم و رضا ماشينو پارك كرد و اومد رفتيم به راه رفتن و من اون زنو فقط شكل يه كس ميديدم متوجه رفتارهاي مشكوكش شدم قولشو به خودم دادم اون روز گذشت و چند روز ديگه هم رفتيم پارك و بعد ديگه كوناي گشادمون اجازه نداد چند باري باهم با بچه هاش و اينا رفتيم شهربازي و اينور اونور چون رضا دوست خانوادگيشون بود شوهرش هميشه در جريان اينور اونور رفتناي ما بود تا اينكه خانواده من و رضا معترض شدن ك چرا شما همش اينو اونورين و رابطمون كم شد چند وقت گذشت يه روز عصر رضا در مغازه من نشسته يود ك يه زلزله كوچيك اومد قبلش از تلفن مغازه به عمش زنگ زده بود بعد زلزله عمش زنگ زد ماهم ك كم سن و سال اون ميخواست خودشو چس كنه گفت بگو چيزي از بالا افتاده رو سر رضا و ميخوايم بريم دكتر اما نميدونست ك قبر خودشو كند با اين حرف عمش گفت من نگرانم شما شمارتونو بدين ك ميخواين برين دكتر من زنگ بزنم خبر بگيرم خلاصه اون شب زنگ زد و من گفتم رضا حالش خوبه و گذاشتمش خونه ديگه ب من اس ام اس نداد و زنگ نزد تا رضا رفت مسافرت من شبش بهش اس دادم ك يه چيزي ميخوام بهت بگم روم نميشه گفت چي گفتم من عاشق يكي شدم گفت خواهر رضا گفتم نه بابا آدم قحطه گفت پس كي خلاصه هي بگم و نگم و يگم و نگم بهش فهموندم ك عاشق خودش شدم و گفت ك اصلا باورش نميشه و منو فقط به عنوان بك دوست ميدونسته و ازم انتظار نداره خلاصه فردا زنگ زد ك بيا فلان خيابون ك نزديك مغازم بود ببينمت اومد و من نشستم تو ماشينشو داشتم از خجالت آب ميشدم گفت از كلاس دسر پزي مياد و عقب شيريني هس بخورم گفتم نميخوام يكم تو خيابون دور زديم و گفت من با رضا ام و نميتونم و من شوهرم دارم و فلان گفتم من فقط حرف دلمو گفتم گفت اگه بتونم با رضا تموم كنم ميام با تو اگه نه هم ك هيچ و بعد منو گذاشت دم خونمون خلاصه مدتي گذشت و خبرا ميرسيد ك باهم دعوايين يه روز ب من زنگ زد رضا ك باهاش صحبت كن منم زنگ زدم بهش گفت ديگه وقتشه تموم كنم باهاش تو فلان پارك قرار بزار بيام تموم كنم اومدن جفتشون دعوا شد رضا گريه كرد ك من نميتونم و اينا ولي اون ك از من مطمئن بود ب رضا توجهي نكرد و گفت ك ميخواد تموم كنه رابطه اونا تموم شد و رابطه ما شروع دو سه ماهي با هم بوديم و من هم روم نميشد و هم تو فازش نبودم ك بهش پيشنهاد سكس بدم بيشتر خوشحال بودم از اينكه ماشينشو سوار ميشدم و باهاش اينور اونو ميرفتم دقيقا ١٧ سال ازم بزرگتر بود گذشت تا يه روز خودش بهش فشار اومد و اس داد دوس دارم يه جا باهم تنها باشيم و من گفتم من جايي رو ندارم گفت ما يه خونه داريم ك مستاجر داشته و الان خالي كرده و كليداش دست من هس ولي راه پله هاش دوربين داره تو از پله بيا من با آسانسور ميام گفتم باشه رفتيم و شروع كرد لب گرفتن يه پتو بالشم صندوق عقب ماشينش بود ك آورده بود اونو پهن كرد و خوابيديم بازم لب گرفتيم گفت پيراهنتو دربيار چون سينم خيلي مو داشت دوست داشت درآوردم همينجوري ك تو بغل هم بوديم دستمو كردمو تو شلوارش انگشتم ك كشيدم لاي كسش ديدم خيسه خيسه و لزج به محض اينكه دست زدم يه آه بلند كشيد و در گوشم گفت پر شهوتم من روم نميشد كيرمو در بيارم و در واقع روم نميشد بكنمش چون هم سنم كم بود هم دفعه اولم بود اونم ك منتظر من بود ك حركت بزنم منم بعد يه ربع اعصابم خورد شد و پيراهنم و پوشيدم و گفتم بريم گفت بريم گفتم آره حالم خوب نيس خلاثه لباس پوشيد و رفتيم با اينكه خونشون نزديك ما بود منو با خودش نبرد و يكم جلوتر نگه داشت و گفت برو انقدر ك عصبي بود خخخخخخ بعد ك رفتيم اس داد گفت خيلي مردي گفتم چرا گفت فك نميكردم تو ااون حال بتوني ولم كني خلاصه دفع دومم رفتيم من روم نشد كاري كنم دفعه سوم قبل اينكه بريم گفت من اينجوري ارضا نميشم گفتم چجوري ارضا ميشي گفت بايد در بياري بدي دستم در آوردم دادم دستش اما بازم نكردمش و گفت ك دير شده و بايد بريم از فشاري كه روش اومده بود تو راه آهنگ غمگين گذاشته بود و گريه ميكرد گفتم چي شده گفت هيچي عصرش ميخواست بره مسافرت قبل رفتنش اس داد ك ما به درد هم نميخوريم و بايد جدا بشيم و هرچي اصرار كردم گفت نه فقط كات عصرش رفت و من ك ي مدت عصرا همش با اين بيرون بودم اومدم بيرون و دلم گرفت و زدم زير گريه بهش زنگ زدم گفتم من بدون تو نميتونم گفت آشتي كردنم يه شرط داىه گفتم چي گفت برگردم بايد باهم سكس كنيم و گفتم باشه روز اول مهر سوم دبيرستان بود ك از مسافرت اومد و من لباش فرم و كيف و كتاب برداشتم او اون اومد دنبالم و رفتيم خونه و اونجا بود ك رابطه سكسي سه ساله ما شروع شد ادامه دارد نوشته

Date: September 12, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *