خواب راحت با والیوم 1

0 views
0%

چشامو باز کردم وای خدااا ساعت ۶ عصر شده هنوز منگ گ ل ماریجوانا و مشروب های دیشب بودم گلهای زرد که یکی از رفیقام تخمشو از کوبا آورد بود و خودش میکاشت بغل تختم هنوز یکم هنسی توی بطری مونده بود یه قلپ خوردم و یه نخ سیگار از پاکت ورداشتم و رفتم سمت پنجره فندکو زدم زیر سیگار و اولین کام و گرفتم یه نگاه به شهر انداختم مثل همیشه مردم در حال رفت و آمد بودن رو زمین کلی برف نشسته بود و بیشتر جاها یخ زده بود ولی بازم مردم بی خیال نمیشدن و با همین وضعیت بده آب و هوا خیابونا شلوغه بود داشتم به همین چیزا فک میکردم که گوشیم زنگ خورد بله چرا جواب نمیدی میدونی چند بار زنگ زدم خوب چیکارت کنم حالا چته کجایی پیش عمه جندتم خوب خونه ام دیگه دکتر نیم ساعت دیگه اونجام فعلا قابل از اینکه بذاره من حرفی بزنم گوشیو قطع کرد سالار بود بهترین رفیقم قدش یکم از من کوتاه تر بود ۱۸۲ ۳ ولی به جاش کل عمرشو تو باشگاه بدنسازی گذرونده بود ۱ سال بود برگشته بود ایران توی ایتالیا پزشکی میخوند تک بچه بود با یه بابای میلیاردر لپ تاپ رو روشن کردم و موزیک اینت امری از یاهل رو پلی کردم هر کیکی که میزد منو بیشتر می برد تو خلسه و تنهایی خودم منو یاد روزای مینداخت که آرزو عشقم کنارم تو ماشین نیشسته بود و این موزیک که موزیکه مورد علاقش بود رو با صدای زیاد گوش میدادیم یاد روزایی افتادم که حس می کردم خوشبخت ترین مرد دنیا ام تو همین فکرا بودم که صدای زنگ خونه منو از اون حالت در آورد در رو باز کردم و سالار اومد بالا مثل همیشه پر از هیجان و شاد بود تو که هنوز حاضر نشدی مگه گفتی حاضر شو تورو خدا بیخیاله من شو حوصله این برنامه های قشنگ تورو ندارم ز ر نزن عزیز من مگه من تاحالا تورو جای بد بردم الکی داشتم میپیچندمش وگرنه خودم هم حوصلم سر رفته بود و دلم میخواست یه برنامه شاد بچینیم کجا می خوای ببریمون حالا اول اون موزیکتو کم کن و پاشو لباس بپوش بد بت میگم بدون اینکه صدای موزیک و کم کنم شروع کردم به لباس پوشیدن یه شلوار جین آبی پر رنگ یه پیرهن مشکی که با کفشای مشکیم ست میشد ۱۰ دیقه بعد تو ماشین سالار بودیم و معلوم نبود کجا داریم میریم حالا میگی برنامت چیه می خوام ببرمت یه جا یه شم خوب بهت بدم داری می میری تواین یون خونه از بس مس بوف کور تنها نشستی و غذا نمیخوری تو که جنبه نداری مثل بچه آدم پاشو وسایلتو جمع کن برو پیش مامان بابت زندگی کن اصلاوفت زن گرفتنته راستی نمی خوای زن بگیری چرا اتفاقا با بابت صحبت کن بگو آخر هفته میایم که من عمتو خواستگاری کنم از خداتم باشه حالا زیاد حرف نزن موزیکو گوش بده سالار دست کرد تو جیبش و یه جعبه فلزی بم داد که توش گ ل و جوینت میذاشت بازش کردم مثل همیشه ۳ تا جوینت توش بود رسیدیم به اتوبان که من اولین نخ ماریجوانا رو آتیش زدم رفتیم و شام و خوردیم و هنوز سالار نمی گفت کجا می خواد ببره منو داشتم دیونه میشودم از عصبانیت داداش میگی کجا می خوای بری آره عزیزم میگم میخوایم بریم لواسون باغ ما مریضیم مگه چه خبر اونجا ریما و ریحانه هم دارن میان ریما دوست دختر سالار بود یه بیوه زن که البته سنی نداشت حدودا ۲۵ ۶ سالش بود و ۲ سال بود به دلیل اختلاف با شوهرش جدا شده بودن ولی حقیقتا خیلی خوشگل بود ریحانه هم خواهر کوچیک ریما بود یکی دو سال از ریما کوچکتر بود ولی اینقد به خودش می رسید که فک میکردی از ریما بزرگتر همیشه سولار میرفت و پوستش دقیقا رنگی بود که من عاشقشم بودم قهوه ای قدش از ریما بلند تر بود حدود ۱۷۰ بود با چشای آبی کمرنگ و موهای مشکی من فقط این ۲ تارو ۱ بار توی یه مهمونی با سالار دیده بودم و فقط در حد سلام و احوال پرسی باهاشون آشنایی داشتم می شه منو بذاری دم خونه خیلی کشیدم آسان حالم خوش نیست نخیر تازه می خوام تو باغ بهت یه بطری هنسی بدم که حالت بدتر هم بشه سالار بدون اینکه به حرفای من توجهی کنه رفت سمت خونه ریما و ریحان و حدودا ۱ ساعت بعدش ما نزدیک باغ سالار اینا بودیم ریما و ریحان با ماشین خودشون پشت ما اومدن سالار دارو باز کرد و ماشینرو بردیم تو و وختی پیاده شدیم ما تازه فهمیدم چرا اینقدر سالار خودشو برا ریما میکشه واقعا حق داشت جفتشون با اینکه قدشون خیلی بلند نبود ولی حقیقتا خیلی ناز و تو دل برو بودن رفتیم توی ساختمون باغ و دخترا رفتن که لباسشونو عوض کنن سالار هم زود رفت یه بطری مشروب آورد با مزه سالار چون زیاد مشروب میخورد همیشه تو خونه و باغشون مشروب بود دخترا از اتاق اومدن بیرون ریما با یه شلوار جین و یه تاپ دکلته بود ریحانه که من حدس میزدم از ریما سکسی تر باشه با یه شلوار کتون سفید با یه نیم تنه مشکی بود ریما رفت رو مبل تو بغل سالار نشست و ریحانه کنار من روی مبل سالار یه عاتی داشت که همیشه یه نفری سر ۱۰۰ نفرو با حرفاش گرم میکرد و مهلت نمیداد کسی حرف بزنه اون شب هم داشت همینطوری چرت و پرت میگفت و ما فقط می خندیدیم خودش ساقی شده بود و داشت واسمون مشروب می ریخت من نفهمیدم کی ساعت ۱ شد و یه نگاه به بطری که انداختم دیدم فقط یه ذره ته شیشه مونده من که بالای بالا بودم ولو شده بودم روی مبل سالار و ریما هم که انگار نه انگار من و ریحان هم بودیم روی همون مبل داشتن باهم لب بازی میکردن و ریحان هم داشت با گوشیش ور میرفت یه سیگار آتیش زدم و هنوز ۳ تا کام نگرفته بودم که سالار ریما رو بغل کرد و گفت همگی خداحافظ و با لبخند رفت سمت اتاق من موندم و ریحانه من که تو فاز خودم غرق بودم و داشتم به ۴ ۵ سال پیش فکر می کردم و ریحانه هم هنوز داشت اس ام اس میداد آخرین کام سیگارو گرفتم و تا اومدم خاموشش کنم ریحانه گفت تو چرا اینقدر ساکتی چرا هیچی نمی گی بر عکس سالار آخه من چی بگم وقتی سالار اینقدر حرف می زنه نمی دونم آخه حس کردم از ما خوشت نمیاد که ساکت نشستی نه بابا من کلا اینطوریم بیشتر فکر می کنم و سیگار می کشم تا حرف بزنم نکنه عاشقی ای بابا من چند ساله پیش دلمو کندم و انداختم دور مگه می شه حالا که شده میبینی که هیچ حسی نمونده برام اسمت امیر علی بود دیگه آره چطور اسمت هم مثل خودت قشنگ مرسی برق شهوت رو تو چشاش می تونستم بخونم مطمئن بودم خیلی دوس داشت که جای ریما الان توی اتاق باشه مست مست بود چشمش و به زور باز نگاه داشته بود امیر دوس دختر داری نه چرا چون ندارم دیگه این چه سوال هایی که تو می پرسی همینطوری آخه مگه می شه یه پسری مثل تو دوس دختر نداشته باشه حالا که شده دوس داری یه دوس دختر خوشگل داشته باشی نوچ خیلی خورد توی ذوقش ولی پر رو تر از این حرفا بود دراز کشید روی مبل و سرشو گذشت روی پای من من هم بدون اینکه بش توجه کنم از پاکت فلزی سالار یه نخ ماریجوانا برداشتم و فندک و گرفتم زیرش هنوز ۳ تا کام نگرفته بودم که دیدم ریحان پاشد و از دستم گرفت و شروع کرد به کشیدن منم فقط نگاهش کردم و وقتی خاموش کرد چشماش سرخ سرخ شده بود حس کردم فاز هاش قاطی شده مشروب و گ ل یهو لبشو آورد جلو و چشاشو بست و گفت ببوس منو من یه ماچ از لبش کردم و بطری مشروب رو ورداشتم و یه ذره آخرشو خوردم و یه سیگار دیگه روشن کردم ریحان که شهوت تو چشمش موج میزد معلوم بود از اینکه آسان بش توجه نکردم خیلی بهش برخورده زیر لب گفت عوضی بیشعور من هیچی نگفتم گوشیمو در آوردم و آهنگ دنیای این روزی من داریوش رو پلی کردم روی مبل ولو شدم و چشامو بستم و فقط صدای داریوش و میشنیدم نفهمیدم کی خوابم برد وقتی از خواب پاشدم دیدم سالار داره داد می زنه پاشو جم کن تن لشتو میخوایم بریم تهران دورو ورمو نیگا کردم دیدم اونا در میز ناهار خوری نشستن و دارن صبحونه میخورن ریما بم صبح بخیر گفت ولی ریحان با نفرت منو نگاه میکرد و هیچی نگقت سالار یکم جم و جور کرد و با ریما و ریحان خدافظی کردیم و سوار شدیم که بیایم سمت تهران تو راه سالار گفت مرتیکه بیشعور چرا ریدی به دختر مردم خاک تو سرت کنن دختر میخواسته بت بده خودتو گوه میکنی تو که میدونی من حوصله هیشکی و هیچیو ندارم دیشب هم آسان حالم خوش نبود همش فکر آرزو تو سرم بود برو گمشو توام دهن مارو گاییدی با این آرزو اصلا حق ته بشینی به اون فکر کنی جای اینکه یه داف توپ بیاد پیشت بخوابه سالار همینطوری داشت غر میزد و من رو صندلی ماشین ولو شده بودم و اصلا گوش نمی دادم چی میگه رسیدیم دم خونه من خداحافظی کردم از سالار و رفتم بالا اینقد عصبی بودم که حد نداشت آهنگ بانوی خیال مازیار فلاحی رو گذشتم یه سیگار کشیدم و یه والیم ۱۰ خوردم و ولو شدم روی تخت من چون مشکل عصبی و مشکل خواب دارم با والیم می خوابم و وقتایی که حالم خوش نیست بیشتر روز رو خوابم از خواب پریدم ساعت ۱۱ شب بود تا چشامو باز کردم چشام افتاد به عکس آرزو که روی میز کنار تختم بود دلم اینقد براش تنگ شده بود که حد نداشت گوشیمو ورداشتم ۱ اس ام اس داشتم از یه شماره ناشناس چطوری بد اخلاق خوابالو حدس زدم که ریحان باشه ولی جواب ندادم تا اینکه ۱۰ دقیقه بعدش از همون شماره گوشیم زنگ خورد ادامه دارد نوشته

Date: August 21, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *