خوب یا بد پایان

0 views
0%

غمگین ترین ادمی که میتونی پیدا بکنی منم غمگین تر از گذشته ی باتو بودنم این شعرو زیر لب میخوندم و تکیه دادم بودم به پشت درخت تو کوچه و سیگارمو دود میکردم همیشه بیرون سیگار میکشم صدای ی موتور رو شنیدم و چند لحظه بعد ی دختر با سرعت از جلوی درخت رد شد هم زمان ی موتور با سرعت پشت سر دخترک میرفت یکم جلوتر دختره خورد زمین و مرد موتور سوار که ی کاسکت عجیب رو سرش بود پیاده شد و کاردی رو از جیبش بیرون اورد و گرفت سمت دخترک فاصلشون یکم از من زیاد بود و متوجه من نبودن تو فاز ممدعلی فردین نبودم ولی اونقدر زندگیم تخمی میگذشت که ترسی از مردن نداشتم تو چند لحظه تصمیم گرفتم و دم دست ترین چیزی که اطرافم بود رو برداشتم ی چوب نسبتا بزرگ و دویدم تا بهشون رسیدم از پشت ی ضربه محکم زدم به گردن موتور سوار که پخش زمین شد و جُم نخورد به دخترک که صورتشو با ی شال پوشونده بود اشاره کردم دنبالم بیاد و سریع از اونجا دورش کردم و بردمش تو خونه مجردیم همون نزدیکی فکر میکردم دختر فراری چیزی باشه بردمش تو اتاقم و تازه متوجه شدم دست و پاش زخمیه براش یکم وسایل پانسمان بردم و بهش دادم حس عجیبی بهم دست داده بود خیلی عجیب اصلا تو فاز سکس و این حرفا نبودم ولی بوی عطر این دختر منو گیج کرد دقیقا دختری که عاشقش بودم همین عطر رو استفاده میکرد بهش گفتم میشه شالتو باز کنی اونم همین کارو کرد صورتشو که دیدم حس کردم رفتم تو کما تو حالت گیجی و بی وزنی خودش بود سارا عشقی که بدون هیچ دلیلی تنهام گذاشت و ازدواج کرد بعد از رفتنش نابودی زندگیم پله پله شروع شد شنیده بودم شوهرش بهش مشکوک شده ی لحظه گفتم یا خدا و دویدم سمت کوچه یعنی من شوهر سارا رو زده بودم اومدم خوبی کنم ریدم باسرعت رفتم جایی که موتور سوار رو زده بودم ولی کسی نبود فقط کاردی که دستش بود ی گوشه افتاده بود ی گوشه برش داشتم ی شُکّه شدم این خودشه کارد خودمه ولی اینجا چیکار میکنه خوب نگاهش کردم اره خودشه حکاکی رو دستشو خودم سفارش دادم عقاب دو سر تزار روس این کارد اخرین بار دست فرهاد بود اونم که غرق شد تو دریا فرهاد بهترین رفیقم بود از بچگی با هم بودیم همیشه و همیشه به قول خوش ی کون تو دوتا شورت ولی احمق رفت مسافرت و تو دریا غرق شد جسدش هم هیچ وقت پیدا نشد اینکه همیشه بیرون از خونه سیگار میکشم هم قانون خودش بود بعد رفتنش هم کارم همین بود بگذریم با سرعت برگشتم تو خونه بغض گلومو گرفته و بود و هم زمان گیج بودم و رگه هایی از خوشحالی تو وجودم بیدار شده بود صداش زدم سارا دوید اومد سمتم می خواست خودشو بندازه تو بقلم مثل گذشته قلبم میگفت بگیرش تو اغوش و همه درداتو خاکش کن ولی مغذم دستمو گرفت جلوش و مانع شد ی لحظه خشکش زد و بلند شروع کرد به گریه کردن بهش گفتم خوب میدونی هیچ کس واسه من تو نمیشه حتی خودت الانم تو شوهر داری گفتم فقط ی سوال ازت میپرسم امیدوارم جواب درست درمون بهم بدی سارا اونی که میخواست تو رو بکشه فرهاد بود بعد کمی مکث گفت اره یخ کردم فشارم افتاد و سرم گیج رفت داشتم میخوردم زمین اومد منو بگیره با عصبانیت پسش زدم حالم دقیقا مثل روزی شدکه بهم گفتن فرهاد غرق شده هزارتا سوال تو سرم بود فرهاد چرا نیومده پیشم چرا میخواست سارا رو بکشه اونکه میدونست همین الانشم کسی بخواد نگاه چپ به این دختر بکنه نابودش میکنم داشتم بالا می اوردم سارا شروع کرد به حرف زدن ببین بردیا میدونم ازم متنفری فقط گوش کن باید همه چیز رو بدونی اینکه چرا من تنهات گذاشتم و اینکه چرا فرهاد خواست منو بُکُشه گفتم بگو فقط راست بگو چون اگه ی کلمش دروغ باشه به جون خودت اتیشت میزنم سارا سعی کردم اروم باشم و خوب دقت کنم به حرفایی که قرار بود بشنوم شروع کرد به حرف زدن مهسا رو میشناسی اره خوب میشناسشم ی دختر خوشگل و فوق العاده خوش اندام که بدون قلب لجن و هرزه ی زمانی دوست دخترم بود ولی بسکه هرز میپرید مثل ی تیکه اشغال انداختمش دور میدونستی اون بهترین رفیقت رو عاشق خودش کرد تا ازت انتقام بگیره مزخرفه من به فرهاد گفته بودم اون چه جونور اشغالیه فرهاد هیچ وقت عاشق اون نمیشه حرفم تموم نشده بود که سارا ساعت مچی منو از کیفش در اورد تعجب کردم این ساعتو اخرین بار وقتی با فرهاد رفته بودیم استخر باغشون دستم بود و همونجا گمش کردم و از یکی دو روز بعدش دیگه جوابمو ندادی این دست تو چیکار میکنه گفت روز بعد از اینکه بهم گفتی با فرهاد میری استخر ی نفر بهم زنگ زد و خواست منو ببینه و در مورد ی قضیه مهم باهام حرف بزنه رفتم دیدمش گفت روز قبل تو باهاش بودی باهاش سکس داشتی بهش گفتم بره پی کارش و مزخرف نگه اونم این ساعت رو بهم داد و گفت واسه اطمینان میتونم به فرهاد زنگ بزنم منم همین کارو کردم و فرهاد با کلی عذر خواهی و قسم دادن که به تو چیزی نگم گفت درسته مغذم سوت کشید از این دروغایی که پشت سرم گفته شده بود گفتم حالا از کجا فهمیدی اینا دروغه گفت فرهاد میخواست از ایران بره به مهسا هم گفته بود باهاش بره اونم شرط گذاشته بود اول زندگی تو رو نابود کنه بعد که این نقشه رو کشیدن بلند شدم رفتم تو حیاط واسه سیگار کشیدن سارا هم همزمان داشت بقیه قضیه رو تعریف میکرد از اینکه چجوری اونا میرن لب دریا و میرن اونور و اینکه فرهاد درگیر قمار میشه و پولشو میبازه و مهسا برمیگرده با کمک خانوادش و چند روز قبل اینا رو مهسا به خاطر عذاب وجدانی که داشته بهش گفته و اینکه از وقتی فهمیده حالش خوش نیست طوری که شوهرش بهش مشکوک شده امشبم زده به سیم اخر و اومده بود همه چیزو بهم بگه که از دور متوجه فرهاد میشه و ادامه داستان که خودم دیدم بقیه حرفاشو نمی شنیدم فقط ی چیزی تو سرم می چرخید فرهاد باید بمیره مهسا اونقدر لجن بود که حتی ازرش نداشت ازش انتقام بگیرم ولی فرهاد نه اون باید تاوان پس بده سارا رو رسوندم خونش و خودم برگشتم خونم و تو فکر این بودم که فردا باید فرهاد رو پیدا کنم اول به رئیس شرکتی که توش کار میکردم زنگ زدم و مرخصی گرفتم گفتم مشکل جدی دارم اونم چون میدونست هیچ وقت از زیر کار در نمیرم قبول کرد صبح حرکت کردم و رفتم سمت باغ بابای فرهاد میدونستم فرهان برادر فرهاد اونجاس و احتمالا چِت چِت افتاده تو باغ یکم پایین تر ماشینمو پارک کردم و از روی دیوار پریدم سگشون پارس کرد و اومد سمتم واسش سوت زدم منو شناخت و برگشت زیر لب گفتم ای تف به کونت بیاد فرهاد دوبار به سگت غذا دادم پاچمو نمیگیره ولی ی عمر پشتت در اومدم همه زندگیم رو نابود کردی یواش رفتم داخل حدسم درست بود اقا مثل خرس خرناس میکشید ی پارچ اب از کنارش برداشتم و خالی کردم رو سرش شُک زده بلند شد دوتا زدم زیر گوشش تا به خودش اومد داد زد اینجا چه غلطی میکنی گفتم خفه شو ی سوال میپرسم مثل بچه ادم جواب بده فرهاد کجاست گفت حالت خوشه دیونه شدی از ندیدنش خودت که میدونی تو دریا غرق شد و جسدش هم پیدا نشد رفتم پشت سرش ودستمو حلقه کردم دور گردنش و گفتم فقط ی بار دیگه میپرسم اگه جوابی که میخام رو نشنوم گردنت رو میشکونم و پرسیدم کجاست چیزی نمیگفت فشارمو بیشتر کردم دادش در اومد باشه میگم میگم تد اسیاب قدیمی حاشیه شهر دستمو ازاد کردم و با اشاره بهش فهموندم لباسشو بپوشه و باهام بیاد و رفتیم تو ماشین و حرکت کردم سمت پاتوق بچگی های خودم و فرهادچندتا کوچه پایین تر نگه داشتم و بهش گفتم پیاده شو هی التماس میکرد تو رو جون مادرت بیخیال شو گوشیش هم ی بند زنگ میخورد با پشت دست زدم تو دهنش که خفه خون بگیره دست و پاشو بستم و پرتش کردم تو صندوق عقب و خودم رفتم سمت اسیاب دیدم موتورش افتاده ی گوشه یواش رفتم داخل و درو باز کردم معلوم بود بیداره ولی هنوزم به خاطر ضربه دیشبی گیج میزنه گفت کیه گفتم چطوری مرررد از جاش پرید و گفت اخ و گردنش رو گرفت نشستم رو به روش رو ی سکو و ی سیگار اتیش زدم اومد اعتراض کنه که ی لحظه جا خورد و چیزی نگفت گفتم چطوری داداش چطوری رفیق تو دریا دنبالت میگشتم تو اسیاب پیدات کردم و ی کام سنگین گرفتم و فوت کردم تو صورتش اخم کرد و گفت اومدی تحقیرم کنی نه اومدم خلاصت کنم حیفه جونوری مثل تو نفس بکشه بلند شد بیاد طرفم با لگد کوبیدم تو سینش همینجوری که داشت میخورد زمین عربده زد و گردنش رو گرفت نشستم رو سینش کاردی که دیشب ازش جا مونده بود رو در اوردم دست چپمو بردم بالا میخواستم تمام دردام و تنهاییام و اشکام تموم غصه هایی که باعث و بانیش این عوضی بود رو ی جا فرو کنم تو قلبش که که صدای بچگیامون اومد تو سرم وقتی باهم دور این اسیاب بازی میکردیم وقتی میخواستم پرواز کنم از بالای پشت بوم همینجا و جلومو گرفت همش ی لحظه گذشت از تو سرم و خشمم سرد شد چاقو رو انداختم کنار و از رو سینش بلند شدم وقتی میرفتم گفت چرا خلاصم نمیکنی گفتم چون من مثل تو نیستم هنوز ی چیزایی برام ارزش داره و برگشتم سمت ماشینم فرهانو از صندوق در اوردم دست و پاشو باز کردم مثل خر عر میزد نامرد کشتیش گفتم خفه گم شو و دوید سمت اسیاب منم نشستم پشت فرمون و پامو گذاشتم رو گاز و تو این فکر بودم حالا چیکار کنم الان اینایی که فهمیدم خوبه یا بد به خودم گفتم بیخیال اهنگ تک درخت رو با صدای بلند پلی کردم و پامو گذاشتم رو گاز نوشته

Date: December 29, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *