داستان طنز درباره فحش کوسکش

0 views
0%

این یک داستان آماتور و طنز است امید برآنیم تا لحظاتی لبخند بر لبان شما جلوه گر خاطرات شما باشد جوانی بود از عایله اطراف زمانی رسید که برای کار به شهر عزم سفر کرد پس از مدت زمانی به دیار خویشتن برگشت یکی از بهتریت یا بدترین تکیه کلامی که از شهر برای خویشتن انتخاب کرده بود فحش رکیکی تحت عنوان کوسکش بود جوانک پس از مدتی زنی اختیار نمود از از دختران همسایه زمانی که تمام مسائل برای خودش و زنش عادی شده بود به زن خود عنوان فحش کوسکش را از سر شوق و علاقه مسما نموده بود هنگامی که بزنش کوسکش خطاب می نمود زنش چون حیران و سیران نمیدانست مردک منظورش چیست با کمال تعمق و تعجب به شوهرش میگفت کوس من کجایش کج است مرد در اصل زن اطرافی اش کوسکش را کوس کج میشنید روز ها گذشت تا اینکه به این عقیده و نتیجه رسیده بود که کوس وی کج است روزی رسید که مرد از سر مجبوریت و نیاز به مدت یک ماه عازم سفر شد در این زمان که زن با خود گفت ابتکاری کرده باشد به سراغ طبیبی رفت وجویای درمان کوس کج خویش شد چون خطاب به طبیب گفت کوس من کج است و خواهان چاره درمان شد طبیب چون مرد صادق و پاک دامنی بود از سر اکراه و خشم گفت درمان تو نزد کاوه آهنگر است زن چون بسیار ساده و بی مغز تشریف داشت بدون معطلیت به سراغ کاوه آنگر رفت چون خطاب به کاوه آهنگر جریان کوس کج خویش بیان نمود کاوه به ناچار از شق درد زن را با کمال خباثت به ندامتگاه آهنگری هدایت نمود و به زن چنین بیان نمود حقا که درمان تو نزد من است و این درمان به مدت سی یوم روز دوام دارد چون آهنگر خبیث از جریان سفر شوهر زن آگاه شده بود زن سری تکان داد به نشانه رضایت و با خوشحالی و اکراه به اهنگر چنین بیان نمود مشکلی نیست اما برای درمان به چقدر پول نیاز است آهنگر چون دید پولی هم میتواند کسب نماید همچنان از او مقدار پولی هم خواهان شد و چنین شد که کاوه روز ها به مدت نیم ساعت الی یک ساعت زنک بی عقل را در ندامتگاه آهنگری چنان کوس کجش را راست مینمود که زن از فرط لذت به اسمان ها عروج مینمود چون روز ها گذشت و سی روز به پایان رسید مرد از سفر بازگشت وطبق روال ایام گذشته کما فی السابق به زن کوسکش خطاب میکرد که زن با خشم به شوهر با تمام قاطعیت چنین بیان نمود من در این سی روز برای کوس کج خویش چاره ای سنجیدم و نزد کاوه آهنگر رفتم خدا عوض خیر به او دهد چون تلاش بسیار مینمود برای کوس کج من اما تو هنوز هم مرا کوس کج خطاب میکنی آیا هنوز هم کوس من کج است مرد که چهر اش از فرط خشم و فشار جریان خون سرخ گشته بود از زن ساده خویش جویای جراین درمان کوس کجش شد زن چون با تلاش بسیار تمام جزئیات درمان را به شوهر بیان نمود مرد شب به خواب نرفت و چون در فکر بود نقشه ای با محارت خاص و در این حال انتقام جویانه طرح نمود صبح چون از خواب نیمه تمام برخواست جامه لباس حقیرانه ای بر تن نمود و با شتاب به سمت آهنگریه کاوه رفت و خطاب به کاوه آهنگر چنین بیان نمود جوانیست فقر و نیازمند ونیاز به کار پیشه ای دارد چون کاوه مردک را دید با کمال رضایت جویای شرایط مردک شد مرد گفت چون خانه ای ندارد و بی خانمان است شب را خواهان سپری نمودن در آهنگری کاوه شد روز ها گذشت مردک که چنان صادقانه و با ضرافت تمام با کاوه رفتار مینمود کاوه آهنگر به او همچون چشم خود اعتماد داشت زمانی رسید که از اقوام کاوه آهنگر در روستایی دور دست ازدواجی به عمل امده بود کاوه چون کارش بسیار زیاد بود و حرص پول اورا از رفتن به محفل عروسی واداشت و چون اعتمادی بس شکست نا پذیر به مردک جوان که حال شاگرد باوفای او نیز بود زن و خواهر و مادرش را با سفارش زیاد به او سپرد تا با خانواده اش را تا روستای همجوار همراهی نماید چون مردک با خویشتن تعمق نمود که خداوند فرصت انتقام را محیا نموده با عزم خالصانه انتقام در خواست کاوه آهنگر را قبول نمودو فردای ان روز تصمیم بر آن شد که عازم سفر شوند به همراه خانواده آهنگر چون شب را با فکر تعمق و بی صبری سپری نمود خواب از چشمان جوان چنین پریده بود که جوانک نفهمید چطور افتاب به اسمان گیتی شتافته چون صبح شد خواهر و مادر بهمرا زن کاوه آهنگر به همرا جوانک قصه ما رهسپار سفر گردیدند همچنان که راه دور بود و شب شد و جوانک که چشمانش همچون گرگ گرسنه به انتقام از چوپان میدرخشید شب هنگام زمانی که خانواده وعیال کاوه به خواب شیرن فرو رفته بودند کاوه تمام جواهرات گران بهای خانواده کاوه را زیرکانه پنهان بنمود چون صبح آفتاب از مشرق طلوع کرد زن و خواهر کاوه با وحشت و حراص جویای جواهرات خویشتن گردیدند اما اثری از جواهرات نبود جوانک چون مردی باوفا به خانواده کاوه جلوه گر بود با خانواده کاوه چنین بیان نمود که یکی از خواص مبهوت و عجیب کوس زن خوردن جواهرات زنان است چون زن و خواهر کاوه و مادرش حیرت زده بودند وبا کمال تعجب جویای چاره کار گردیدند مرد جوانک چون زیرک و هوشیار بود چنین بیان نمود که خود خویش به چاره کار آگاه است و در اطاقک مهمان سرای مسافر خانه بود بی تعمل شرح را چنین ابراز بیان نمود شلوار زن کاوه را از بدنش درید و چون دست در کوس زن کاوه نمود چنان ماهران کوس وی را اماده وخیس نمود زن چون ترس از گزافه گوی های کاوه داشت به ناچار با اکراه سکوت به زمین با تخت پشت خوابیده بود چون جوانک کوس زنک را اماده نمود کیر خویش تن را تا دسته داخل کوس زن کاوه بنمود و چنان زن کاوه را مینمود به طرز ماهرانه ای جواهرات زن را از جیب بیرون می اورد و به دست زن میداد چون زن جواهرات را دید خوشحال شد و شهوتش چنان فزون شد که صدایش باکمال خوشحالی خواهر کاوه را به حیرت در اورد چون نوبت خواهر کاوه رسید او هم از دست بیل جوانک بی بهره نماند و جواهرات وی پدیدار شد چون مادر کاوه به این حالت با شوق مینگریست با ابراز شوق وعلاقه با زیرکی به جوان قصه ما چنین ابراز حال نمود پسرم در جوانی ها انگشتری داشتم گرانبها اما ان را گم کردم و دیگر نیافتمش که ایا امکان پیدا شدنش از مهبلم محیاست یعنی میشود که کوسم انگشترم را خورده باشد جوانک که خوشحال بود سر را به نشانه رضایت به مادر کاوه تکانداد و چنین بیان نمود بله چرا که نه من تلاشم را میکنم تا باشد که کمکی اندرونی بنمایم و در ادامه جوانک ترتیب مادر آهنگر خبیث را هم داد اما با تاسف زیاد انگشتر مادر کاوه پدیدار نشد و جوانک گفت ان انگشتر شما دیگر در کوستان محو گردیده است مادر کاوه لبخندی برلب اورد و گفت دروغی بیش نبود فرزندم جوانک و مادر کاوه هردو خندیدند سفر بعد از یک هفته به پایان رسید و انها از سفر بازگشتند کاوه که چون حال و اوضاع زن و خانواده اش را خوش دریافت جویای جزئیات سفر و طبق روال جویای حال و احوال اقوام روستای دور خویش شد زن که ساده بود جریان گم شدن جواهرات را با آب و تاب بی نهایت به کام ابراز نمود و از خلاقیت و فهمیده گی چار سازی شاگرد باوفای کاوه ابراز رضایت مندی و خوشحالی بنمود کاوه که چون خون در چشمانش گره بسته بود شب را بدون خواب تا صبح چون مرغ تازه گردن زده پر پر زنان به صبح رسانید چون صبح شد باخشم به سراغ شاگرد باوفایش رفت و خطاب به او چنین بیان نمود ای نمک به حرام چطور نمکدانی که از ان نمک میل مینمودی در ان شاشیدی مردک که لبخند کریزی بر لب داشت گفت روزی که کوس کج زن مرا راست مینمودی شاشم را محیا کردی برای نمکدان ناموست حیوان ابلح و بی سرو پا چطور بود تو زنم بنمودی من حتی به ماد پیرت هم رحم نکردم چون کاوه جریان کوس کج زنک روستایی چون صاعقه ای رعدآسا از جلو چشمانش گذشت با کمی سکوت به ناگهان از اثر سکته قلبی قلبش به ایستاد و جان به جانان سپرد پایان منبع داستان قسمت های خاک خورده مغزم قدرت تخیلم چطوره نوشته امیر علی

Date: March 25, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *