خدمت تمام دوستان سلام
امروزم مي خوام يكي از خاطرات خوب سكسي خودم رو براتون تعريف كنم. اينم بگم كه دوست ندارم فكر كنيد اين خاطره غير واقعيه. چون اين خاطره رو هميشه به ياد دارم.
و اما خاطره :
من اسمم مهديه و كلا آدم خيلي گرمي هستم. شايد 50% فكر من سكس كردن هستش. الان هم 30 سالمه و 4 ساله كه ازدواج كردم.
داستان ماله دوران دانشجوييمه . من با همسرم سال 1377 آشنا شدم. در حقيقت اولين دوست دختر جدي من تو زندگيم بود كه معمولا با هم بوديم. چون دوستاي خانوادگي هم بوديم هميشه همديگر رو مي ديديم و خيلي به هم عادت كرده بوديم. جوري بود كه تمام دوستاي من مي دونستن كه من با مريم(اسم ساختگي همسرم تو اين داستان) دوستي نزديكي داريم و اتفاقا خيلي از جاها با دوستان و مريم با هم مي رفتيم. اون موقع مريم كلاس كنكور مي رفت و من تقريبا يه روز درميون مي رفتم دنبالش. يه روز كه از دانشگاه(آزاد-تهران جنوب) برمي گشتم به 2 تا از صميمي ترين دوستام گفتم مي خوام برم دنبال مريم . اگر كاري ندارين با هم بريم. اونا هم قبول كردن و ساعت 6 عصر جلوي كلاس كنكور بوديم. يكي از دوستام به نام آرش كه ماشين داشت و اون يكي هم حامد. وقتي مريم از كلاس اومد بيرون ، يكي از دوستاش به نام سوزان هم همراهش بود كه من تا حالا نديده بودمش. وايييييييييي! عجب چيري بود. يه هيكل مانكني با چشم و ابروي مشكي و درشت و كلا يه چيز تاپ. يه شيطنت خاصي تو چشاش بود .بعد از يه احوالپرسي معمولي خداحافظي كرد و رفت. من به مريم گفتم اگه مي توني رديفش كن با حامد يا آرش دوست بشه. بچه ها هم حسابي تو كفش مونده بودن. خلاصه فرداش مريم زنگ زد به من كه بهش گفته و اونم گفته كه از حامد خيلي خوشش اومده. آخه حامد يه بچه سبزه با موهاي بلند و چهارشونه است كه كون گشاد خيلي دختر پسنده. من وقتي به حامد گفتم تو كونش عروسي شد . ولي آرش بيچاره كه يه پسر كچل و كلا بد هيكله خيلي ناراحت شد.
خلاصه حامد و سوزان تلفني با هم رديف شدن. حامد اينا كرج زندگي مي كنن و كلا نمي تونستن همديگرو زياد ببينن. ضمنا حامد انقدر كون گشاد بود كه حاضر نبود بياد تهران تا باهاش بره بيرون و همش مي گفت مهدي يه كاري كن تا من بيارمش خونتون.
خلاصه بعد از 1 هفته تونستم يه برنامه ريزي كنم ( آخه رشته تحصيلي من صنايع هست و كارم برنامه ريزيه ديگه !!!!!) و بعد از كلاسم بهش بگم بياد خونمون . يه روز بهاري بود و من ساعت 1 كلاسم تموم شد. اومدم خونه و منتظر حامد و سوزان شدم كه باهم قرار داشتن .
اينو بگم كه خونه ما قديمي و 2 طبقه بود و يه راهرو داشت و من يه در از تو راهروي ورودي واسه اتاقم درست كرده بودم كه ديگه نيازي به رفتن تو خونه نبود و از تو راهرو مي شد بري تو اتاقم .
ساعت 3 بود كه جلوي در منتظرشون بودم(آخه موبايل نداشتيم اون وقت ها) كه ديدم 2 تايي دارن از بالاي خيابون مي يان . سريع يه نگاه تو راهرو كردم كه يه وقت مامانم اينا نيان و بهشون اشاره كردم كه بيان تو و برن تو اتاقم. وقتي كه رفتن تو ، يه نفس راحت كشيدم و خودمم رفتم تو اتاق. بعد از يه احوالپرسي گرم و خوش آمد گويي گفتم من برم ميوه بيارم و يه چشمك به حامد زدم و رفتم بيرون و بهش گفتم در اتاق رو قفل كنه . يه نيم ساعتي رفتم تو خونه و سر خودمو گرم كردم تا اونا به كارشون برسن. بعد يه كم ميوه برداشتم و رفتم پشت در اتاقم. براي اينكه بدونم چه خبره از تو سوراخ كليد يه نگاه بنداختم تو.آخه تخت من روبروي در بود و كليد اتاق هم از اين كليد بزرگا كه مي شد از تو سوراخ كليد تو رو نگاه كرد. وايييييييييييييييييييي خدا چي مي ديدم. حامد لخت دراز كشيده بود رو تخت و سوزان هم نشسته بود رو كيرش و بالا پايين مي كرد . ولي چون كير حامد كوچولو بود نمي تونست خوب داخل كسش بكنه و حسابي درگير بودن. سوزان هي براش ساك مي زد و دوباره شروع مي كرد . ولي مثله اينكه نميشد. منم حسابي راست كرده بودم و دلم نمي يومد صحنه ها رو از دست بدم . لامصب چه هيكل نازي داشت . حيف كير حامد كه داشت مي رفت تو كس و كون اون جيگررررررررررررر . ديگه حوصلم سر رفت و در زدم كه بيان درو وا كنن . ولي اينگار نه انگار . اصلا توجه نمي كردن . يه دفعه در خونه باز شد و بابام داشت مي يومد تو. من كه حول كرده بودم نمي دونستم كه بايد به بابام چي بگم . آخه تصور كنيد من با يه ظرف ميوه پشت در اتاقم وايساده بودم و در اتاقمم بسته بود . خلاصه ديدم حامد در و باز كرد و من خودمو انداختم تو اتاق و لامپ رو خاموش كردم. بابام از جلو در اتاقم رد شد و رفت تو خونه و من خيالم راحت شد. حامد اشاره كرد به من كه آبش اومده و دستمال آب كيريشو نشونم داد و خنديد. سوزانم لخت زير پتو دراز كشيده بود و ما رو با يه لبخند مليح نگاه مي كرد. منم يه دفعه مثل برق گرفته ها كيرم دوباره بلند شد. رفتم طرف سوزان و گفتم با اجازه!!!!!! و نشستم كنارش رو تخت . اولش يه كم خودشو لوس كرد وبا خنده به حامد گفت بهش بگو كاري باهام نداشته باشه. منم دست انداختم دور گردنش و لبمو بردم سمتش و گفتم من كه كاري باهات ندارم . فقط مي خوام يه بوس كوچولو بكنمت. خلاصه يه بوس كوچولو همانا و لب تو لب شدن همانا. شروع كردم لباشو خوردن . چه لباي گرمي داشت. فقط حيف كه واسه حامد ساك زده بود. يه 5 دقيقه اي همينطور ازش لب گرفتم . بعدش دراز كشيدم كنارش و سينه هاشو با دستام مالوندم و حسابي خودرم. ديگه داغ كرده بودم و نمي فهميدم دارم چي كار ميكنم . حامد هم پشت ميز كامپيوترم نشسته بود و تو تاريكي ما رو نگاه مي كرد. خلاصه لخت شدم و رفتم زير پتو و بغلش كردم . همينطور همديگر رو مي مالونديم. من كه مطمئن نبودم جلوش بازه يا نه اول يكم با انشتم رو چوچولشو ماليدم . يه آه كشيد كه فهميدم تازه داره خوشش مي ياد. انگشتمو يه كم بردم پايين تر و نزديك سوراخ كسش كردم. ديدم هيچ مقاومتي نكرد. فهميدم اوپنه. رفتم وسط دو تا لنگش و كيرمو گذاشتم دو سوراخ كسش و يه كم فشار دادم . خيلي تنگ بود لامصب . اصلا تو نمي رفت. يه كم تف زدمو دوباره فشار دادم. واي كه چه كس داغي داشت. آروم شروع كردم تلمبه زدن. مي گفت جوووووووون . خوشم مي ياد . محكمتر بكن . منم سريعتر تلمبه مي زدم و خودمم داغ كرده بودم. ولي چون اسپري نزده بودم خيلي زود ديدم داره آبم مي ياد . همينطور كه داشت خودشو زير من تكون مي داد كشيدم بيرون و آب كيرم رو ريختم رو شكمش . ولي اون هنوز ارضا نشده بود . يه كم با دستم براش ماليدم و انگشتش كردم تا اونم ارضا شد. حامد هم وسط كار هي چراغا رو روشن ميكرد و با خنده ما رو ديد مي زد.
خلاصه يه حال اساسي و حول حولكي كرده بودم . دلم نمي خواست كه راحت از دستمون بپره .
يه كم حرف زديمو و ميوه خورديم تا دوبار شهوت تو چشامون پيدا شد. حامد رو تخت دراز كشيد و سوزان شروع كرد براش ساك زدن. كونشم قنبل كرده بود و رو كير حامد دولا شده بود و داشت براش مي خورد. منم كه عاشق كون كردنم فرصت رو غنيمت شمردم و انگشتم رو از پشت كردم تو كون سوزان و كس و كونش رو براش ماليدم. ديدم خيلي خوشش اومده فهميدم كه خانم از كون هم مي خواد حال بده. با زانوهام رفتم رو تخت پشتش قرار گرفتم و كيرم رو كسش ماليدم . همينطور كه واسه حامد داشت ساك مي زد از لاي پاش كير منو گرفت و گذاشت دم سوراخ كونش . منم كه ذوق كرده بودم يه فشار دادم تا نصفه رفت تو. يه دفعه يكم خودش رو سفت كرد . منم با انگشت شروع كردم كسشو براش ماليدن . يه خورده خودشو شل كرد و منم تا دسته جا كردم . شروع كردم تلمبه زدن و همينطور كه داشتم مي كردم به حامد نگاه كردم . ديدم داره مي خنده . دستمو از رو كس سوزان برداشتم و از بالا سرش بردم سمت حامد. حامد هم دستشو آورد بالا و با يه چشمك با هم دست داديم . اين صحنه هنوز كه هنوزه يادمه و بعد از 8-9 سال هر وقت حامد رو مي بينم با هم ياد اون لحظه مي كنيم و كلي مي خنديم.
خلاصه سوزان كير حامد رو مي خورد و منم داشتم كونشو جر مي دادم . معلوم بود حسابي حال كرده. چون كونشو رو كير من مي چرخوند و خودشو مي داد عقب تا بيشتر كيرم بره تو كونش. حامد اوسگولم كه فقط دوست داشت براش ساك بزنن و با اون كير كوچولوش يا دوست نداشت يا نمي تونست كس و كون سوزان رو بكنه. خاك تو سرش !!!!! (اگه حامد بدونه اينو نوشتم كونمو پاره مي كنه) خلاصه سوزان يه دفعه سرش رو بالا آورد و يه آخخخخخخخخخخخخخ غليظ گفت و ارضا شد. منم با اين كارش يه دفعه حس كردم آبم داره مي ياد . با يه فشار محكم كيرم را تا ته كردم تو كون سوزان و بعد كشيدم بيرون و ريختم رو كمرش. يه 2-3 دقيقه بعد هم آب سينا اومد و كيرشو گرفت و آبشو خالي كرد تو دستمال . خلاصه سه تايي بي حال شده بوديم. يه نيم ساعتي كس كلك بازي در اورديم و بعدش با يه حركت جاسوس بازي و … سوزان و حامد رو رد كردم كه برن بيرون .
وقتي رفتن يه نفس راحت كشيدم و يه لبخند رضايت رو لبام نقش بست. تنها دلهره من اين بود كه مريم نفهمه. چون ما رفيق فابريك هم بوديم و اين كارا هم يه جور خيانت به هم حساب مي شد و صد البته شاكي مي شد