سینه هایم دو انار کوچک تازه رسیده

0 views
0%

بعد از کلمات زیبای زیادی که برای رویا کنار گذاشته بودم بعد از اینکه نوک سینه هام مثل نوک سینه های رویا برجسته شد و از زیر لباسم تن داغ و پر شهوتم را داد زد برای رویا می ن ویسم که زیباترین رویایم اتوبوسی بودکه خودمسافرشهرهای شب بود برای خیابان های سردویخ زده نوروانسان وباغچه هدیه می برد اتوبوسی به بلندی پل ها به خنکی شبنم و شرمگین همچون سالخورده ای درپیژامه یا کارمندی در ساعات آغازین صبح در تاریکی بی سالها خورشید اتوبوسی که مرزها برایش دیوارهای خانه ها بودند اتوبوس پیاده روها پل ها و دشت ها بود با ردیف ریسه های ال ای دی در شکم مسافری تنها که در نیمه شب برای زنی خفته در سلول های آپارتمان ها بوی ادکلن ارزان هدیه می برد و ریسه های نور کمی هم میلگرد پل کمی هم زیبایی باغچه های اکلیدی سُر و بزک کرده تجربه ی رویا دیدن یک تجربه ی وابسته به تصویر است تماشا هرچند در حالتی نامتعارف و البته تیره و تار و وهم آلود اتفاق می افتد اما رکن اصلیست افراد در رویاهامان سخن می گویند ولی انگار ما تصاویر سخنان را می بینیم مثل به یاد آوردنی مداوم با فاصله ی یک صدم ثانیه بعداز بیرون ریختن کلمات از دهان افراد تصاویری هستند که نمی دانم چگونه لطافت بی اندازه اشان را شرح بدهم مثل حرکت من اتوبوس بر روی ریلی کوچک با میله های آهنی از جنس میلگردهای انتظار زنگ خورده و باران دیده از انتظار و فراموشی تصویری از نگاهی که غمگینانه و پر حسرت به کارمندی که از اتوبوس پیاده شد انداختم و بعد خیابان تماما مرطوب و خیس شد و دلتنگ شدم از چیزی نمیدانم چه اما خوب به یادم هست اتوبوس از دردها نمی دانست میرساند می راند انسان های ساکن آن را نمی فهمیدیم انگار به ما مربوط نباشد بدانیم درونشان چه می گذرد اتوبوس بی تفاوت بود تنها نگاه می کرد و عبور اتوبوس در تصاویرشان شاید فقر را کشته بودم رویا را لحظه به لحظه تصویر به تصویر من می ساختم یا حرکات اتوبوس حرکات اتوبوس از آزادی اش بود یا از فرمان بری دقیق و منظمش من کجای اتوبوس بودم اصلا اهمیت داشت کجا بوده ام تمام این ها را برای رویا می نویسم اسم رویا و ماجرای اصلی نامه ام به رویا مشخص است می گویم دلم برای تن و بدنت سینه ها و کست لک زده است می گویم درواقع می نویسم و تصور می کنم که روبه روم رویا نشسته و حرف هام توی گوشش فرو می ره و بعد دوباره می نویسم رویا سینه هات دو فتح اصلی زندگی من هستند باید دوباره به من برگردی می نویسم برایش که مردها همه یک مشت موجود از زیبایی خالی و بیخود و احمقند که من را جز اموال خودشان تصور می کنند رویا نامه ام را جواب نمی دهد بلند می شود و از بوشهر برایم تن گرما دیده اش و دستی با بوی دریا می آورد رویا زیبا نیست تنها قد بلندی دارد و هیکلی درشت تر ازمن روی تاب خیال پاهای بلند و کشیده اش که مثل مینرِوای توی آخرین تابلوی خلق کرده ام هست به کسم داغی و حرارت می دهد رویا تمام من است باید نامه را خوانده باشد که برگشته است حالا پانزده روزی می شود که تهران بوی کس رویا بوی تن رویا بوی دهانش را می دهد با رویا از احسان می گویم از اینکه احسان کیر کلفتی داشت که دوست داشتم روی کلفتیش تف بندازم و از خیسیش لای پام با آبم تمام دنیا را از شهوت پر کنم رویا می گوید مردها همین یک کیر هستند کیر نداشتند هیچ نبودند رویا در گوشم با لب های پهن و نرمش گرمای کلماتش را به لاله ی گوشم می مالد و می گوید ما تنها انسان مانده ایم که هنوز از ترس بوق آمبولانس می توانیم برویم توی تخت خواب و تا سه سال دیگر شاعر بمانیم رویا سینه هاش را به کمرم فشار می دهد می گوید ما یکی هستیم خوابیدن با تو یعنی زیبایی کردن با خودم می گویم رویا به خدا که میخواستم چیزی به همین قشنگی بگویم اما ارباب کلمات تویی و نه من من نقاشم تنها بلدم رنگ هارا روی بوم از تصویر تو پر کنم تا تو دوباره و چندباره خلق شوی اما هیچکدام تو نیستند رویا همیشه همین موقع ها زمزمه می کند که دیواره های کسش تمنای بوی دیواره ی کس مرا می کند بعد لغزیدن کس ها مثل دو لب بزرگ درهم چفت شروع می شود بی کیر بی نرینگی بی بوی عرق و سیبیل و تن محکم و پر مو بی حرف های وحشیانه ی مردانه مالش کس ها به هم مثل شعری طولانی شروع می شود رویا می گوید وقت سروده شدنمان است بعد کس ها به هم چفت می شوند دست های رویا سینه های مرا مثل انار کوچک رسیده ای می گیرد رویا تن مرا تکه به تکه از رویای خودش می چیند و مرا می سازد من در رویا در تصور رویا در کس رویا هستم من تمنای دیواره ی پر خون و پر رویای کس رویا هستم رویا سرچشمه امان را برمیدارد بعد لب ها راه سخن گفتن را از زبان به زبان می سازد تا کلمات بی صدا و بی حضور حنجره به زبان ها بر روی آب دهان منتقل شود با رویا یکی می شوم او من می شود و کلماتش ذره ذره ی بوی دهانم می شود بعد لب هایش را جدا می کند می گویم بی لب هایت در دهانم تهران برایم نفس کشیدنی نیست مرا به جایی پر از بوی خودت ببر انگشت اشاره سوی بین پاهاش می گیرد کسش را می خورم جدا می خورم خوردن کس رویا مثل بوسیدن هزارباره ی خودم است رویا ناله می کند می گوید بوشهر به دهانت می ریزد و تو از بوی دریا خیسی ماهی های اعماق تاریک خلیج از کس تمام زنان سرخورده ی زیبای جنوب پر می شوی و من لب های کس رویا به دهان زبان به دیواره ی کس لیلا می برم اما نمیرسد زبانم کوتاه است رویا صورت مرا به کسش چسبانده صورتم به کسش چسبیده و بوی کسش را نفس می کشم نفسم شش هام از کس رویا پر می شود میخواهم تمام تنم بوی کس رویا مزه ی کس رویا را بدهد می گویم رویا اتوبوس در رویاهایم تو بودی نوشته

Date: September 5, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *