شاگرد خیاطی

0 views
0%

یادم میاد یکی از شبای گرم تابستونی بود از اون شبایی که ادما حس دوگانه ای نسبت بهش دارن اونم از اون تابستونایی که تو یه خیاطی تو کوچه پس کوچه ها شاگردی میکردم حال و هوای اونجا هم به نوع خودش جالب بود احساس خاصی رو به ادم القا میکرد شبای معمولا وقت تحویل سفارش بود اوستا هم خودش نمیومد کمتر کسی اون موقع برا سفارش دادن میومد تو کوچه پرنده هم پر نمیزد ولی اونشب اوضاع فرق داشت یه زن حدودا چهل ساله اومد مغازه و درو پشت سرش بست ازش پرسیدم سفارشتون چی بوده گفت اومدم سفارش بدم گفتم خب حالا چی میخاین اونم گفت یه جلیقه سفید برای کت شلوار داداشم منم گفتم خب اندازه هاشونو دارین یا نه ولی بهم جواب نداد یه کم اومد جلوتر و داشت با دوک ها و نخ سوز ور میرفت منم خودمو جوری گرفتم که انگار سخت مشغول کارم اون مترو برداشت دیگه واقعا داشتم تحریک میشدم خوشبختانه کسی از اون کوچه رد نمیشد داشتم به بیرون نگاه میکردم که یهو سکوتو شکست گفت نه ولی حدودا اندازه خودم باید باشه حسابی تعجب کرده بودم گفت خب بیا اندازمو بگیر و پشتشو بهم کرد خیلی هول بودم و دستام میلرزید سریع رفتم سمت پنجره و پرده هارو کشیدم گفتم این نور مهتاب داره اذیتم میکنه اونم هیچی نگفت فقط خیلی اروم داشت به بدنش دست میکشید رفتم پشتشو شروع کردم به اندازه گرفتن وقتی دستم از رو ممه هاش رد شد یه اخ کوچلو گفت دیگه طاقت نداشتم ابم با فشار زیادی ریخت بیرون یه لحظه خیلی ترسدم برگشتم که پارچه ای چیزی دور کمرم ببندم دیدم که داره شلوارش در میاره خیلی زود کیرمو در اوردمو سرشو با یه پارچه تمیز پاک کردم تا رومو از اون ور کردم اون منو بغل کرد منم داشتم همین کارو میکردم سخت همدیگه رو بغل کرده بودیم و بهم فشار میاوردیم من برای اولین بار بود از روی شهوت ممه های یک زنو فشار میدادم و اونم روناشو سریع داشت بهم میمالوند این کارش خیلی تحریکم میکرد بخصوص اینکه تا حالا کسی رو از نزدیک ندیده بودم اونم کاملا بی مو فقط یه کم سیاه بود اون پاهاشو باز کرد و سر منو لای پاهاش گذاشت میخاست کسشو بلیسم منم شروع به این کار کردم اولش یه کم سخت بود چون مزه خاصی داشت ولی بعد کاملا برام طبیعی شد سریع سرمو بالا اورد و منم شروع کردم به فرو کردن کیرم لای پاهاش تمام این مدت ساکت بود و فقط بلند بلند نفس میکشید البته این وضع هر دومون بود من که گلوم خشک شده بود وقتی شروع کردم خیلی رویایی بود یه مالش شدید و یه گرمای زیاد هرچی بیشتر صدا میکرد من تند تر میکردم اخرش ابم برای بار دوم در اومد همه ابمو تو کسش ریختم این یه احساس فوق العاده بود من همچین صحنه ای رو تو خواب شبم هم نمیدیدم همه دلخوشی ام یه فلش چهار گیگ سوپر بود که صد بار فیلماشو دیده بودم این یه تجربه متفاوت بود وقتی من بلند شدم اونم پاشد دستش و به کسش کشید و بعد رفت اون طرف و با شیر اب شست در تمام این مدت هم چیزی نمیگفت من نگاه بدن لختش میکردم و از اخرین لحظه های این شانس بزرگم لذت میبردم اون لباساشو پوشید و رفت در رو هم بعد رفتنش باز گذاشت بازم هیچی بهم نگفت تو نگاهش نه لذت بود و نه پشیمونی میخواستم چیزی بهش بگم یا حداقل ازش تشکر کنم ولی زبونم کامل بند اومده بود و گلوم خشک خشک شده بود اونروزا یه کم عذاب وجدان داشتم هر شب تو مغازه یاد اونشب میفتادم و جق میزدم تا مهر اومد و شاگردی مغازه هم تموم شد وقتی که سال بعد اونجا رفتم نه اوستا بود و نه مغازه و نه اون کوچه پس کوچه های رویایی ها فقط یه تابلو از شهرداری سر اون کوچه اصلیه زده بودن به دلیل تخلفات شهرسازی پلمب شد نوشته

Date: July 24, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *