شب بارانی ۲

0 views
0%

8 4 8 8 8 8 8 7 8 1 8 7 9 86 8 1 قسمت قبل مونا داستان این سریال یه جورایی شبیه زندگی منه این دختره یه شوهره عوضی داره که با یکی از همکاراش دوست شده و هر شب توی یه کاباره قرار میذاره و میرن خوش وبش تا اینکه توی اون صحنه پسره داشت به دختره پیشنهاد خوردن مشروب رو میداد و سعی میکرد کله ی دختر رو داغ کنه کم کم دختره مست شد و حسابی باهم رقصیدن حسابی از هم لب گرفتن و پسره همش دختره رو میمالید داشتیم سریالو نگاه میکردیم که من کم کم توجهم به مونا جلب شد فکرم رفت سمت مونا داشتم نسبت به اون احساس خاصی پیدا میکردم ولی مونا حرفی نمیزد یه دفعه گفت حقشه گفتم چی حقشه عشق و حال یا گفت شوهرشو میگم حقش ه که بمونه تو خماری و دختره تو بغل یکی که ارزششو میفهمه و دوستش داره حال کنه وقتی اینجوری گفت داشتم داغ میشدم تو همین حین یدفعه برق رفت و همه جا تاریک شد همزمان مونا یه جیغ کشید که منم ترسیدم گفتم نترس فکر کنم برق قطع شد مونا تو رو خدا یه کار بکن من خیلی از تاریکی میترسم چراغ موبایلمو روشن کردم دیدم مونا ایستاده وسط هال گفتم چند لحظه صبر کن برم از بالا چراغ اضطراری رو بیارم بدونه اینکه چیزی بگه دنبالم اومد بالا همش میگفت من از تاریکی میترسم چه وقت برق رفتن بود چسبیده بود بمن و راه میرفت گاهی وقتا ناخوداگاه دستشو میزد بمن چراغو پیدا کردمو روشن کردم نشستم رو کاناپه که دقیقا نشسته بود کنار من پرسیدم آخه تاریکی که انقدر ترس نداره گفت من از بچگی از تاریکی میترسیدم زنگ زدم اداره برق پرسیدم چرا برق قطع شد که کارمنده گفتش بخاطر بارندگیه و تا صبح ممکنه وصل نشه به مونا گفتم دیگه تلویزیون هم نداریم خوب دیر وقته شما هم خسته اید بهتره شما استراحت کنید رفتم یه پتو گذاشتم رو تخت مادرم یه پارچ آب گذاشتم کنارش گفتم مونا خانوم جاتون آمادس بفرمائید تو اطاق مادرم من هم میرم بالا اگه چیزی خاستین یا کاری داشتین میتونین منو صدا کنین چراغ اضطراری رو هم ببرین که نترسین با نگرانی و ترس گفت ممنون و رفت تو اطاق منم رفتم بالا و تو اطاقم رو تخت دراز کشیدم داشتم به حرفایه مونا موقعه سریال فکر میکردم که کم کم چشام گرم شد و داشت خا بم میبرد که یدفعه صدای باز شدن در اطاقم اومد و با چراغی که تو دست مونا بود اطاق روشن شد پاشدم نشستم که دیدم موناست گفت ببخشید آقا سپهر من اون پایین تنهایی از تاریکی میترسم میشه همینجا پایین تختتون بخابم گفتم تاریکی که ترس نداره اگه راحت نیستین مشکلی نداره شما بخوابید رو تخت من اونطرف رو زمین میخابم یه دفعه دیدم مونا مغذرت خواهی کرد و یه پتو و بالش از کنار اطاق برداشت و همونجا رو زمین خوابید منم چراغو خاموش کردم و خوابیدم رو تخت چند دقیقه ای گذشت که صدای رعد و برق و بارون همه جا رو فرا گرفت کم کم خوابم برد تو خواب و بیداری متوجه شدم که مونا بازم میترسه و تو همین حین احساس کردم که یکی کنارم خوابیده روم به دیوار بود و سرم زیر پتو همش فکر میکردم که وهم و خیاله یا دارم خواب میبینم ولی توجه نکردم تا خوابم سنگین شد نیم ساعتی خوابیده بودم که باز از خواب بیدار شدم سرمو برگردوندم جاخوردم دیدم که مونا اومده کنارم دراز کشیده و چون خسته بوده و خیالش از بابت ترس و تاریکی راحت شده خوابش برده تا حالا کسی اینجوری نخابیده بود پتو مو کشیدم روش که سردش نشه بعدش گفتم خودم برم پایین که فکر بد نکنه دوباره فکر کردم اگه میخاست ناراحت بشه نمی اومد کنارم بخوابه وقتی پتو رو کشیدم روش احساس گرمی بهش دست داد و بطر ف من چرخید از اون لحظه کلا خواب از سر من پرید با فاصله ده سانتی زیر پتو گرمای بدنشو بخوبی حس میکردم قلبم داشت تند تند میزد و بدجوری شهوتم برانگیخته شده بود ولی اصلا نمیتونستم به خودم اجازه بدم که بهش دست بزنم ساعتها تو نور کم اطاق بیخواب مونده بودم و غلطیدن تو خواب مونا رو در کنار خودم مشاهده میکردم دمدمای صبح بود که دیگه خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم که ساعت 10 و از بس خسته و بیخواب بودم با زنگ موبایلم بیدار نشدم بعدش دیدم که مونا زودتر بیدار شده و رفته پائین از اون بالا نگاه کردم دیدم مونا روی مبل نشسته که یه ساپورت لیمویی رنگ و یه تاپ سفید تنشه و این تو پرانتز بگم که هیکل و بدن مونا واقعا بی نظیر بود وتناسب اندامش حرف نداشت قدش حدودا 170 و میشه گفت وزنش 70 کیلو هست چهره مهربون و صداقتی داشت و رنگ پوستش گندم گون مایل به سفید بود ابروهای کشیده و پهنی داشت موهای رنگ شده بلوندشو پشت سرش بسته و داره به موبایلش ور میره برگشتم تو اطاقمو یکم خودمو مرتب کردمو رفتم پایین که تو همین حال مونا سریع رفت تو اطاقو از چمدونش یه لباس بلند ولی راحت و یه روسری پوشید که ضایع نباشه بعد از اینکه من از دسشویی اومدم بیرون و رفتم تو آشپزخونه مثه یه خانم خونه دار اومد و یه سلام و احوالپرسی گرم کرد و گفت صبحونه رو آماده کردم بفرمایید گفتم آفرین چرا شما زحمت کشیدی گفت دیدم شما خسته ایند منم زودتر بیدار شدم و بیکار بودم داشتیم صبونه میخوردیم که گفت ببخشید که دیشب نذاشتم بخوابین دیگه حسابی باعث زحمتتون شدم گفتم اینجا متعلق به خودتونه و تا هر وقت که دوست داشتین میتونین تشریف داشته باشین بعد از صرف صبحونه رفت و آماده شد و وقتی منم داشتم آماده میشدم که برم از خونه بیرون گفت آقا سپهر اگه مشکلی نداره چمدونم فعلا اینجا باشه تا من برم د نبال خونه خالم وقتی پیداش کردم میام میبرمش گفتم خواهش میکنم اشکالی نداره خودتون هم اگه خونه خالتون رو پیدا نکردین یا مشکلی چیزی بود به من زنگ بزنید اینم کارت منه پیشتون باشه الانم بیاید تا سر میدون برسونمتون و وقتی ماشینو آوردم از پارکینگ بیرون ورفتم درو ببندم رفت رو صندلی جلو نشست و احساس گرمتری رو داشت انگار دیگه باهام راحت شده بود تا رسیدیم سر فلکه یه کلید یدک از خونه داشتم که بهش دادم و گفتم اگه زودتر خواستین برین خونه پیشتون باشه وقتی خواست پیاده بشه بهم دست داد و به نشونه محبت دستمو یکم فشرد و با یه مکث رها کرد من رفتم کارخونه ولی دل تو دلم نبود و اونروز حسابی هوایی شده بودم همش منتظر زنگش بودم که خبری نشد ساعت 8شب بود که برگشتم خونه با خودم گفتم احتمالا آدرسو پیدا کرده و اومده چمدونشو برداشته و رفته وقتی ماشینو گذاشتم تو پارکینگ و رفتم بالا دیدم کفشاش پشت دره وانگار قبل از من اومده بود خونه انگار دنیا رو بهم دادن نمیدونم چرا ولی احساس خیلی خوبی بهش داشتم و دوست داشتم کنارم بمونه در زدمو رفتم تو که دیدم اومد جلوی در وبهم دست دادو باهام احوالپرسی گرمی کرد و گفت بخدا اونقدرا هم پرو نیستم ولی بعد از کلی گشتن و راه رفتن تو خیابونا بهترین و امن ترین جایی که سراغ داشتم اینجا بود انشالا بتونم یروزی جبران کنم گفتم خواهش میکنم این حرفا چیه منکه خودم گفتم بیاین اینجا الانم کار خوبی کردین که اومدین من میرم که یه دوشی بگیرمو لباس عوض کنم وقتی اومدم تو هال دیدم که مونا یه لباس راحتی باز با یه ساپورت کرمی پوشیده و روسری هم نداره یه آرایش ملیحو دوست داشتنی هم کرده بود که خیلی خوشگلترش کرده بود گفتم خوب مونا خانم شام چی بخوریم گفت نمید ونستم چی باید درست کنم و من هم یکم دیر اومدم و الا شام درست کرده بودم گفتم نه خواهش میکنم شما چرا الان زنگ میزنم رستوران سر خیابون غذا سفارش میدم تا یکم از ماجرای پیدا کردن خونه خالش بگه غذا هم اومد و رفتیم نشستیم سر میز غذا دیگه بهم احساس گرمتری داشتیم و مونا منو سپهر صدا میکردو آقاسپهر نمیگفت بعد از شام گفت که اجازه بده امشب من یه اسپرسو توپ واست درست کنم قهوه رو درست کرد و باهم خوردیم بعدش اومد کنارم نشست و شروع کرد عکسای شخصی خودشو تو گوشیش بهم نشون بده عکسایی که با دوستاش توی کیش و آنتالیا گرفته بودند تا رسید به یه فیلم که دیدم با دوستاش توی یه مهمونی میرقصیدن بهش گفتم انصافا از همه دوستات هم خوشگلتری و هم بهتر میرقصی تشکر کرد و از خاطراتش واسم گفت و نزدیک 2 ساعت باهم از دوران دبیرستان تا الان رو برای همدیگه گفتیم و مرور کردیم بعد گفت عکسو فیلمای شخصیتو نشونم ندادی کلک نکنه عکسات مورد دار باشن یا نکنه با دوست دخترت عکس داری که میخای من نبینم من گفتم نه بابا من عکس زیادی ندارم اجازه بده لپ تاپمو بیارم منم چندتا عکسو فیلم از نمایشگاه سنگ پکن تو چین که پارسال رفته بودم رو بهش نشون دادم و چندتا عکس از دوران دانشجویی و سربازی همینطوری که داشتیم عکسارو میدیم گفت رقص منو دیدی ولی من رقصت و ندیدم گفتم آخه من هم فیلمشو ندارم هم رقصیدن بلد نیستم گفت نه دیگه پسره به این خوش تیپی و خوشگلی که نباید کلاس بذاره با کنترل زد شبکه و گفت پاشو سپهر که باید هنرتو ببینم از اون اصرار و از من انکار که جدی جدی پاشد و دستمو گرفت و گفت باید پاشی وبا من برقصی گفتم که من روم نمیشه و خجالت میکشم که یدفعه بهم گفتم ببین سپهر بذار خیالتو راحت کنم تو تمام عمرم با هیچ مردی به راحتی با تو نبودم حتی باشوهرم چون شوهرم هم از اولش بانقشه اومده بود سراغم همش ازش نفرت داشتم ویه جو صداقت و نجابت تو رو نداشت پس تو هم با من راحت باش و بذار حالا که همدیگرو پیدا کردیم با هم راحت و صمیمی باشیم و بعد از این حرفش با یه آهنگ ملایمی که داشت پخش میشد شروع کردیم باهم دیگه رقصیدن باورم نمیشد منی که انقدر درگیر مشکلات و آدم عصبی بودم حالا با یه حس آرامش دستای مونا رو گرفته بودم و داشتم رو ابرا سیر میکردم وبعد از یه رب نشستم و رقص عربی ماهرانه مونا رو تماشا میکردم واقعا زیبا میرقصید بیست دقیقه ای رقصید و من لذت میبردم وقتی تموم شد از جام پا شدم و حسابی واسش دست زدم و اونم اومد سمتم و یه بوس کوچولو ولی آبدار و با احساس رو صورتم کرد و نشست کنارم چند دقیقه ای نمیدنستم چی باید بگم ساکت داشتم تلویزیون رو تماشا میکردم که یواش یواش مونا بسمت من کج شد و سرشو گذاشت کنار شونه من یه مکثی کردم و دستمو گذاشتم رو دستش اونم بعد از من سرشو بلند کرد و گذاشت رو شونم و هیچی نگفتیم تا ده دقیقه که متوجه شدم داره گریه میکنه نگاهش کردم و گفتم از چی ناراحتی گفت ناراحت نیستم این اشک شوقه که بعد 2سال تونستم واسه چند لحظه احساس سبکی داشته باشم از خدا ممنون که تو رو بمن نشون داد منم گفتم بهش منم خوشحالم از اینکه در کنار توام و یه رفیق خاص و تازه ای پیدا کردم بعدش رفتم و یکم میوه و تنقلات آوردم و حسابی باهم خوش و بش کردیم دیگه ساعت 12 شده بود گفتم اگه خوابت میاد میتونی بری بخوابی البته اگه دوباره نمیگی میترسم که تو چشم همدیگه خیره شدیم و بعد یه مکث کوچولو زدیم زیر خنده مونا گفت امشب دیگه نمیترسم ولی بدونه تو هم خوابم نمیبره البته اگه تو نارحتی من همین پایین میخابم گفتم نه خواهش میکنم ولی اولین باره که تو عمرم خانمه به این مهربونی و خوشگلی از شب تا صبح کنارم میخوابه و این باعث افتخاره مونا خوبه دیگه خودتو لوث نکن تا تو مسواکتو میزنی و کاراتو بکنی با اجازه من یه دوش بگیرم آخه موقع رقص یکم بدنم عرق کرد و از پریروز حموم نرفتم اینو گفت و رفت که لباساشو برداره بره حموم و منم رفتم بالا و اطاقو مرتب کردم و یه پتوی دو نفره از تو کمد آوردم و حسابی قلبم تاپ تاپ میزد وقتی نشسته بودم متوجه صدای سشوار از اطاق مادرم شدم که داشت موهاشو خشک میکرد چند دقیقه طول کشید و اومد بالا تو اطاق که عطر خوش بویی زده بود که آدمو مدحوش میکرد یه دامن کوتاه عروسکیه چارخونه برنگ قرمز و مشکی و با یه تاپ صورتی با گلای زرشکی خوش رنگ پوشیده بود یه رژ آتیشی هم کشیده بود که محشرش کرده بود وقتی نشست کنارم گفتم دختر تو با این تیپت میخای منو امشب دوباره بیخواب کنی گفت منکه دلم نمیاد کنار تو بگیرم بخابم ولی تو با خیال راحت بخواب گفتم به عشقت میخام تاصبح سرپا بایستم مونا چی یه دفعه دیگه بگو درست شنیدم به عشقت وای خدای من چی میگی پسر گفتم بخدا قصد جسارت نداشتم ناخودآگاه از دهنم پرید منظورم این بود که مونا نه دیگه خرابش نکن من تمام عمر منتظر بودم که یه کسی ناخودآگاه بهم یه همچین حرفی بزنه که اونم الان شنیدم خوب دیگه بشین و خودتو لوث نکن لامپو خاموش کردم و شب خوابو روشن کردم و خواستم که لپ تاپو خاموش کنم مونا گفت یه موسیقی ملایم بذار منم یه آهنگ آروم گذاشتمو کنارش نشستم وقتی نشستم دستشو از پشت گذاشت رو پهلوم و با دست دیگش دستمو گرفت وهمینطوری که تو اون نور کم داشت بهم نگاه میکرد اومد بطرف صورتم و یه لب ازم گرفت که منم باهاش همراه شدم و طولانی ترش کردم با یه دست دست چپشو گرفته بودم وبادست دیگه صورتش رو نوازش میکردم ده دقیقه تو همین حال بودیم که از کنار چشماش یه قطره اشک اومد رو گونش و رفت پایین بلعکس من که نفس تند و پر استرس بود اون مسلط بر خودش و با احساس رفتار میکرد یواش یواش بدنامون داغ و کم طاقت شد و خوابیدیم روی تخت یه دست زیر سرش بود و با یه دست دیگه موهاشو نوازش میکردم اونم دست چپشو از کنار حلقه رکابیم برد تو و گذاشت روی قلبم و آروم از بالا به پایین نوازش میداد با مهارت خاصی با تمام احساسش منو آروم کرد و شروع کرد به لب گرفتن از من کم کم ساق پاشو آورد روی رون من ومن شروع کردم بدنشو لمس کنم سوتین نبسته بود و وقتی با کف دست سینه های گرد و متوسطش رو اروم مالش میدادم شروع کرد به نفسهای عمیق و طولانی کنار گلو و گردن منو میخورد و میلیسید و منو حسابی برافروخته کرده بود وقتی از زیر بغل تا نزدیک رونهاشو ماساژ میدادم بدنشو حرکت آهسته میدادم و با مکثهای طولانی خودشو بمن میچسبوند کم کم دستمو گرفت و برد پایین و منم شروع کردم باسن و روناشو مالیدن حسابی حشرش بالا زده بود و منم دست کمی از اون نداشتم دستشو برد و رکابی منو در آورد هر دومون رو ابرا سیر میکردیم دیگه هیچ حرفی زده نمیشد فقط با حرکات بدن و صدای نفسها باهم حرف میزدیم بوی عطر بدنش و تازه گی حمومی که رفته بود حسه منو ب یشتر میکرد که میخاستم قورتش بدم خیلی آروم و با احساس کنار لاله ی گوشش رو میخوردم و از این حرکت من داشت دیوونه میشد بعدش شروع کرد لبهای منو خوردن و من هم لبهاشو میخوردم که بیست دقیقه لب تو لب بودیم یواش یواش تاپشو در آوردم وای چه بدنی داشت لطیف و دوست داشتنی بود عضلاتش شل نبود بدن قرص و توپری داشت نوشته

Date: July 3, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *