شيطان صفت

0 views
0%

سلام هستم كاربر شهواني_من بيست سالمه و يه پسر معموليم زياد اهل فشن بازي و اينكارا هم نيستم همينجوري قيافم خوبه_ توجه اين خاطره هم به سكس ختم نميشه پارسال تيرماه بود بعد كنكور با يكي از دوستام دنبال كار ميگشتيم از روزنامه چندجا رفته بوديم و هيچ كدوم از كارا بدرد بخور نبود ساعت 2 يا 3ظهر بود كه بازار تهران بوديم خيابون ناصر خسرو دوستم گفت بريم كوچه مروي يه دوري بزنيم كوچه مروي بورس ادكلن و لوازم ارايشه بخاطر همين دختر خوشگل و خوشتيپ زياد رفت و امد ميكنه اونجا_ ما داشتيم گشت ميزديم و گاهي تيكه مينداختيم و با اسگل بازي ميخنديديم كه يه لحظه ديدم يه دختر كمي تپل داره با چشماش منو ميخوره پدرسوخته _ من كه باهاش چشم تو چشم شدم دختره از بس پررو بود كه اخر من كم اوردم توي چشم تو چشم شدن دختره با ننش بود و ننش هم شبيه بازيگراي فيلم ترسناك بود يه برانداز كردمش تيپش خوب بود قيافشم بدك نبود ولي از نظر هيكل اصلا به من نميخورد_ خلاصه ما هم كه دنبال اوسگل كردن مردم بوديم اين دختره واسمون سوژه بود_ خلاصه كنم با هزارتا دلقك بازي بدور از چشم ننش شماره دادم بهش تا بازم اسگلش كنم_ فرداش زنگيد و گفت اسمش الي هستش مخفف اسمشو گفتم و بچه ي نوابه_ خلاصه چن روز باهم اس ميداديم و حرف ميزديم و يواش يواش هم حرفاي بد و سكسي ميزديم البته بيشتر اون طريقه گاييده شدن دوستاشو تعريف ميكرد يادمه يبار گفت همه ي دوستام تجربه كردن منم دوست دارم يبار از پشت امتحان كنم خلاصه من با بأهاش قرار گذاشتم_ وقتي داشت از دور ميومد و ميديدمش به خودم گفتم اه اه يعني من انقد بدبخت شدم با همچين غولي قرار گذاشتم نميخواستم دلشو بشكونم گفتم اينجا كه كسي منو نميشناسه نيم ساعت كسشر ميگيم بعدش خلاص_ دختره اومد رفتيم تو پارك ساعت 2بود همينجوري كسشر ميگفتيم _ واقعا يه 25كيلو ازم گنده تر بود و انگار بچه اش بودم عكساي گوشياي همو نگاه ميكرديم و حرف ميزديم و اينا كه همش ميگفت بريم يجاي خلوت _ رفتيم يجاي خلوت و نزديك هم نشستيم و موقع كسشرگفتن دستمو گرفت و با انگشتش ور ميرفت با دستم_ من از اولش ميلي نداشتم بهش ولي داشت حشريم ميكرد_ منم دوسه بار با دستم رون پاشو نوازش كردم _ اونجا با اينكه خلوتترين جاي پارك بود ولي بازم مكان خوبي نبود و از دور معلوم بوديم و واسه هربار دست كشيدن روي روناش ده بار چپ راست بالا پايين رو نگاه ميكرديم_ موقعيت جور نبود و جفتمونم زده بوديم بالا_ گفت پاشو بريم يه موزه ي خلوت ميشناسم _ تو راه رفتني حالم از خودم بهم ميخورد اين غول كنارمه_ همشم ميگفت دستتو بده دستم_ منم چون نميخواستم ميگفتم كيرم راست كرده دستمو ميزارم تو جيبم ضايع نباشه_ خلاصه رفتيم دم موزهه ديديم بستس روبروش يه پارك بود گفت بريم اونجا گفتم باشه_ تو پاركه چنتا پسر نشسته بودن كه يه نگاه عاقل اندر سفيه كردن بهم اخه سايز منو الي بهم نميخورد_ تو پاركه راه ميرفتيم و چشممون دنبال جاي خلوت بود يه لحظه يه جاي خوب پيدا كردم كه شمشادهاش خيلي بلند بود و دور تا دورمون رو پوشونده بود_ واقعا مكان توپي بود و ازجايي ديد نداشت_ نشستيم كنار هم و چسبيديم بهم_ من دست چپمو انداختم دور كمرش و رسوندم به سينه ي چپش و اروم مالوندم با دست راستم هم روناشو ميمالوندم_ با اينكه پاركه خلوت بود ولي حواسمون به دور بر بود_ الي با اينكه هيكلش بزرگ بود ولي فيس قشنگي داشت_ شروع كرديم به لب بازي و خوردن لباي هم و همزمان كمر همو نوازش ميكرديم و گاهي با دستاش چنگ ميزد تو موهام و سرمو به سرش فشار ميداد موقع لب گرفتن_ سينه هاشو از رو مانتو ميماليدم دكمه ي بالاي مانتوشو باز كردم ديدم يه تاب يقه باز پوشيده دستمو كردم تو تابش و از رو سوتين هم ماليدم ديدم حال ميكنه دستمو كردم تو سوتينش_ سينه هاش خيلي نرم و بزرگ بودن_ جون ميداد واسه لاي سينش بزاري_ يكمم ماليدم و گوشيش زنگ زد و گفت كه بايد برم ديگه_ من كه مدت زيادي كيرم تو شلوار تنگم راست مونده بود تا از جام بلند شدم شق درد گرفتم و تخمام و شكمم درد گرفت_ بهش گفتم تو برو من شق درد گرفتم گفت ايشالا دفعه بعد وقتي تو يه جاي دأغم فرو بره اينجورو نميشه_ خلاصه رفت و منم اروم پياده روي كردم تا برسم نواب و برم خونمون_ بعد اين ماجرا چند سري گفتم بريم بيرون و چون پيش دانشگاهيه نشد و اخرين ديدارمون همون بود_ البت چند وقت پيش بهش كير زدم و ديگه فك نكنم جورشه يه حالي باهاش بكنم_ اين خاطره واقعيست

Date: August 22, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *