مردم آزاران نامدار ۴

0 views
0%

9 85 8 1 8 9 85 8 2 8 2 8 7 8 1 8 7 9 86 9 86 8 7 9 85 8 8 7 8 1 3 قسمت قبل سیروس خوشقیافه ترین پسری بود که من تاحالا دیدم به گفته پدرش از پانزده سالگی با زنای شوهر دار محلشون هلال احمر میخوابید دخترا خیلی راحت بهش میدادن تا وقتی که یک سفر با خسرو میره انزلی ویلای خسرو اینا اونجا زنگ میزنن چند تا جنده میان دو ماه بعد وقتی میره ازمایش خون بده میفهمه ایدز گرفته همیشه میگفت دخترا به من ایدز دادن پس منم قبل از مرگم هرچند تاشونو که بتونم ایدزی میکنم تو اتاقش یک چراغ مطالعه به رنگ ابی لعابی داشت با یک شیشه مربع شکل به اندازه کف دست کاندم هایی که می خرید پوشش پلاستیکی شفاف داشت مثل پلاستیک روی اب نبات چوبی داخلش پیدا بود کاندم رو میزاشت رو شیشه چراغ مطالعه رو روشن میکرد با تیغ یه شکاف ریز و کوچک دقیقا وسط کاندم ایجاد میکرد موقع سکس کاندم رو جوری که دختر نبینه میکشید روی کیرش و فرو میکرد که هر دختری رو می کنه حتما ایدز بگیره بارها دوستان به دختر ها ایدز داشتن سیروس رو میگفتن اما اون حرامزاده از واقعیت به عنوان دروغ استفاده میکرد میگفت چون من تو جمع بچه ها از همه خوشقیافه ترم که بود دخترا همیشه به من راه میدن و دوستامو ندیده میگیرن اینم راست بود پس اینا به همه میگن من ایدز دارم که دخترا منو بی خیال شن و با اونا دوست شن این یکیم راست بود ما هدفمون نجات دخترا از ایدز نبود می خواستیم اون حرومزاده رو از لیست انتخاب ها حذف کنیم چون کاسبی همه رو کساد کرده بود اما ایدز داشتنش واقعیت داشت قضیه از اونجا شروع میشه که سیروس میره در خونه ارش اسکل تپه و میبرتش سر قرار با دوست دخترش اونجا دختره میگه چرا نمیای شمال دیدن من خودت میدونی زودتر از سه ماه یکبار نمی تونم بیام تهران اینم میگه من ویلا ندارم دختره میگه ویلای دوستاتو بگیر اون میگه اونا همینجوری ویلا به من نمیدن دختره میگه تو بگو دوستات بیان منم بیست سی تا از اهل حال ترین دخترای دانشگاهو جمع میکنم میارم یه اخر هفته حسابی خوش میگزرونیم شایدم مثل اون دفعه که ویلای یکی از همکلاسیا رفته بودیم سکس دسته جمعی کردیم سیروس میگه نه متاسفانه چون ویلا ندارم نمیتونم خلاصه دختره رو پیاده میکنن ارش داد میزنه ما جمعا تو کل سال سی تا کس گیرمون نمیاد حالا یه اخر هفته قراره سی تا یکجا گیرمون بیاد تو میگی نه دیوانه ای مگه تو سیروس میگه این چیزا ارزش منت کشیو نداره ارش خاله زنک هم سه سوت میره سراغ یکی از بچه ها که کلید ویلای پدرشو داشت و ما بارها اونجا رفته بودیم میگه پای سی تا کس وسطه اما سیروس میگه نه اونم میگه ویلا که جوره ماشین هم که هست بعد پا میشن با بهزاد دسته جمعی میرن پیش سیروس که میگه نه اخرش بعد از کلی منت کشی قبول میکنه به یک شرط که به من چیزی نگن و برام سورپرایز بشه اینا هم قبول میکنن سیروس زنگ میزنه و منو دعوت میکنه که من چون ازش خوشم نمیاد رد می کنم بعد ارش و دیگران دعوت میکنن که نهایتا من قبول میکنم برای اینکه دروغی بینمون نباشه چون هیچ حرفی از سی تا کس نزده بودن دعوت رو رد کردم اگر میدونستم تا خود شمال چهار دستو پا می دویدم پنج شنبه ظهر به سمت ویلای دوستم زیبا کنار حرکت کردیم ده دقیقه مونده به مقصد تو یک قهوه خانه برای صرف چای توقف میکنیم و اونا جریان کسها رو تعریف میکنن برای من که مثلا سورپرایزم کنن وقتی به ویلا رسیدیم یک ساعت بعد زنگ درو زدن و 2 تا دختر اومدن تو یکی قد بلند و قیافه متوسط دومی قد خیلی کوتاه و صورتی که پوستش مثل کسایی که قدیما خوره صورتشونو خورده عجیب زشت بود دلم به حالش سوخت بچه ها رفتن جلو برای کس لیسی و مخ زدن یاسر بیچاره یکمی سرفه می کرد یکی پرسید چته تا خواست جواب بده اون یکی گفت احتمالا وقتی اگزوز ماشین تو کونش بوده راننده ماشین رو روشن کرده 2 تا گاز حسابی داده کون این پر از دود شده سرفه ها مال همینه دفعه بعد کاندم بکش رو اگزوز که هم ماشین مریضی چیزی ازت نگیره هم دوده تو کونت نره خلاصه همدیگه رو ضایع می کردن برای جلب توجه کسها من در حالی که لیوان نوشیدنی دستم بود تکیه داده بودم به قفسه کتاب ها و بی تفاوت فقط نگاه می کردم بعدش به صاحب ویلا گفتم بیا دستگاه جکوزیو راه بنداز میخوام یکمی سبک شم اونم رفت زیر زمین روشن کرد دستگاهو منم رفتم ونشستم تو جکوزی چشمامو بستم نمیدونم چقدر گذشت که ارش اسکل تپه اومد پایین گفت فلانی دختر قد بلنده دوست دختر سیروسه اون یکیم اصلا تحویل نمیگیره گفتم این مثل کساییه که تو اتیش سوزی صورتشون سوخته خاک بر سرت کنن یعنی اینقدر گشنه ای گفت انتخاب دیگه ای دارم گفتم مگه قرار نیست سی تا کس بیاد خوب صبر کن بقیه بیان از اونا انتخاب کن گفت اخه هر چی از اینا سراغ دوستاشون رو میگیریم جواب نمیدن گفتم این کسها وقتی چند تا پسر همزمان تحویلشون میگیرن کلاس خرکی میزارن راهش اینه که جوری سوال کنی که فکر کنن جواب دادن به نفعشونه اول برو با لیوان چند بار بزن به شیشه میز همه ساکت میشن روانشناسی انسانیه بین همه صدا ها به صدای تلفن و برخورد چیزی با شیشه بیشتر توجه میکنن بعد بگو ما می خواهیم شام بزاریم برای چند نفر شام اماده کنیم اینجوری تعدادشون در میاد بعد بگین نیم ساعت کار داره کی مشغول شیم که وقتی همه میان شام گرم باشه اینجوری ساعت اومدنشون در میاد حالا گمشو میخوام تنها باشم اون رفت منم چشمامو بستم و تو دنیای خودم غرق شدم دوباره نمیدونم چقدر گذشت که این شاسکول دوباره پیداش شد و گفت اینا میگن بقیه دخترا امتحان داشتن و بعضیا میخواستن برن شهرشون فقط ما 2 تاییم پرسیدم اصلا عدد سی از کجا اومد اونم همه چیزو با جزییات گفت حرفاش که تموم شد رفت بالا منم یک نیم ساعتی به همه چیز فکر کردم بعد از جام پاشدم رفتم بالا بچه ها داشتن شام می خوردن یکی گفت تو شام نمی خوای با حرکت سر گفتم نه بعدش رفتم بالا دراز کشیدم و هوشم برد فردا ساعت یازده پاشدم اومدم پایین دیدم دخترا دارن گیس همدیگه رو میکشن و فحش میدن ظاهرا شب قبل جفتشون به سیروس کس داده بودن حالا هم دعواشون شده بود ارش با ماشینش اونا رو برد برسونه به جایی که بتونن ماشین بگیرن برن خوابگاهشون و بیاد بچه ها هم ویلا رو جمع و جور کردن که به محض اومدن ارش بدون خوردن ناهار به سمت تهران حرکت کنیم تو راه دو تا از بچه ها با هم حرفشون شد تو ماشین شروع کردن با مشت همدیگه رو زدن من پشت فرمون بودم نگه داشتم پیاده شدم و گفتم یا مثل ادم خفه میشین یا جفتتونو لخت مادر زاد میکنم بغل جاده ولتون میکنم تا تهران پیاده بیاین همه عصبی و ناراحت بودن و سر هم داد می کشیدنو فحش می دادن فقط سیروس به تخمشم نبود دیدم هیچ جور با هم کنار نمیان گفتم سیروس مثل ادم راستشو میگی یا من بگم تا ابروتو نبردم خودت بگو چجوری همه را بازی دادی سیروس گفت باز تو رگ شرلوک هلمزت زد بالا بچه ها پرسیدن منظورت چیه گفتم یکم فکر کنید چی شد ما اومدیم اینجا سیروس حرومزاده میخواد بره سر قرار ماشین داره کس هم منتظرشه برای چی از هلال احمر پا میشه میاد ونک دنبال ارش که بره اریا شهر سر قرار چرا اینقدر راهشو دور کرد چه نیازی بهش داشت که از بین همه ما ارش رو برد سر قرار دختر میاد به سیروس پیشنهاد سکس دسته جمعی میده اما سیروس رد میکنه پیشنهادشو این حرومزاده از پریز برق نمیگذره بعد به سکس دسته جمعی با اون همه دختر بگه نه از همینجاش تابلو نبود که یه کلکی تو کاره ارش گفت خیلی خوب تو شرلوک ما همگی میخ حرفتو بزن گفتم جریان خیلی ساده است سیروس ویلا رو لازم داشت اما اگر رو می زد به بچه ها میگفتن چی گیر ما میاد 10 تا شرط براش میزاشتن پس اومد کارو بر عکس کرد اول خاله زنک ترین نفر بین ما رو انتخاب کرد برد سر قراری که بودنش اونجا هیچ ضرورتی نداشت دختر حرفایی رو میزنه سیروس رد میکنه سیروس رو واکنش ارش حساب کرده بود که میره به صاحب ویلا میگه و دو نفری میرن منتشو میکشن که سفر انجام بشه یعنی به جای اینکه سیروس منت بکشه و بهش بگن نه و براش کلاس بزارن دیگران منتشو میکشن اون مکالمه بین سیروس و دوست دخترش راجع به سی تا کس و سکس دسته جمعی هم قبلا تمرین و هماهنگ شده بوده چون میدونسته دقیقا چی بگه که همه چیز اونجوری که میخوان پیش بره یک شوی امریکایی است به نام گربه های وحشی توش یه مادر دخترشو نصیحت میکنه میگه مردا 2 تا مغز دارن یکی اونکه این بالاست سر و دومی اونکه اون پایینه کیر فقط مشکلشون اینه که اینقدر خون تو بدنشون نیست که همزمان از هر دوشون استفاده کنن یعنی مردا وقتی کیرشون راست میشه مغزشون از کار میوفته یا به عبارت دیگه مردا با کیرشون فکر میکنن و تصمیم میگیرن البته چرنده محضه ولی اینجا استثناءا مسئله رو توضیح میده خانمها الکی تایید نکنن هر ساعت خرابی هم در روز 2 بار وقتو درست نشون میده سیروس و دوستش کاری کردن همه شما با کیرتون فکر کنید اون قضیه سورپرایز کردن من هم برای همین بود می ترسید اگر همه چیو به من بگید من تو تهران دو رو با دو جمع کنم وبفهمم همگی سر کاریم سعی کرد اینقدر دونستن منو عقب بندازه تا خرش از پل بگذره سیروس پوز خند زد و گفت مثلا چه غلطی میکردی گفتم از قضیه حمان تاکتیک وادار کردن کسی برای تبدیل دروغ هاش به واقعیت استفاده میکردم بروبچ اینو بلدن چون قبلا براشون توضیح دادم حمان وزیر پادشاه بنی اسرائیل بوده در دوران باستان رسم این بوده که هر گنجی جایی پیدا میشده مال پادشاه بوده و هر کس گنج رو برای خودش بر میداشته به جرم دزدی اموال پادشاه مجازاتش مرگ بوده درباریان که به قدرت وزیر حسودیشون میشده به پادشاه خبر میدن که وزیر گنجی رو در زمین باغش پیدا کرده اما دست بهش نزده تا اگر روزی از صدارت افتاد یک ذخیره مالی داشته باشه پادشاه خشمگین میشه و وزیر رو احضار میکنه درباریا میرن پیش وزیر میگن جریان اینه و برای فرار از خشم پادشاه فقط یک راه وجود داره دروغو به واقعیت تبدیل کنی واقعا یک گنج بزاری زیر خاک که پادشاه بیاد پیداش کنه وزیر میگه من اینقدر طلا ندارم درباریا میگن مشکلی نیست هرچی داری رو سندش رو به نام ما بنویس همین امشب پول اموالتو به صورت سکه طلا بهت میدیم ببر تو زمین باغت دفن کن که پادشاه بیاد برش داره در صندوق رو هم مهرو موم کن وقتی ببینه دست نخورده است و تودزدی نکردی بی خیالت میشه و اینجوری تمام اموالش رو به قیمت ارزان از دستش در میارن فردا شاه میاد گنج رو از زمین در میاره اما حرفای وزیر رو در این مورد که اطلاعی نداشته باور نمیکنه و دستور اعدامش رو میده و جسدش برای سی سال بالای دار میمونه تا عبرت دیگران بشه اگر شما کله پوکها تهران همه چیزو به من میگفتید می تونستیم وادارش کنیم دروغ رو تبدیل به واقعیت کنه مثلا قبل از حرکت تو تهران به سیروس میگفتیم تنها راهی که ویلا در اختیارش بزاریم اینه که با دخترها تو همون قهوه خانه نزدیک ویلا قرار بزاره به جای یک ماشین دو تا ماشین میاوردیم یکی وای میساد تو قهوه خونه دومی وقتی تعداد کس ها به پنج تا میرسید میرفت جلوی ویلا پیادشون میکرد بر میگشت دومی میرفت و اگر هم هیچ دختری به قهوه خونه نیومد سیروس مثل سگ میزاریمت پشت درو شب باید تو ساحل بخوابی اونم یا مجبور میشد به دوستش زنگ بزنه که دروغو به واقعیت تبدیل کنه و واقعا هرچی جکو جنده تو دانشگاهشون هستو جمع کنه بیاره یا بی خیال میشد در حالت اول کلی عشقو حال میکردین و در حالت دوم درسته به سفر نمیومدین اما حد اقل جاکشی این تاپاله رو هم نمی کردین در هر دو حالت برنده بودین سیروس خندید و گفت حالا که گذشت منم گفتم نه هنوز نگذشته همین جا کنار جاده ولت میکنیم مثل سگ تا تهران پیاده بیای گفت به تخمم ما سوار ماشین شدیم سیروس شلوارک پاش بود با تی شرت شلوارو لباساش تو ساکش بود که تو ماشین بود بچه ها نشستن تو ماشین اومد ساکشو برداره من هلش دادم گفت ساکمو میخوام گفتم تهران از ارش بگیر کنار جاده ولش کردیم و اومدیم همه ساکت بودن و عصبی عصر جمعه مثل همیشه کیری بود بهروز ترک سلماس بود معروف بود به بهروز خر کیر همیشه تو مهمونیا سر اینکه مال کی بزرگتره مبلغ خیلی کمی مثلا دو هزار تومن یا پنج هزار تومن شرط بندی می کرد و می برد که البته هدف اصلیش در اوردن کیرش جلوی جمع برای نشون دادن به دخترا بود بچه ها به مسخره میگفتن داره برای کیرش رای جمع میکنه یا اینکه ازش عکس بگیر پوستر انتخاباتی درست کن بزن به سر درخونه ای که قراره توش پارتی بگیرن که همه بدونن داخل چی منتظرشونه میگفتن چون ترکه طبیعیه کیر خر داشته باشه اما خودش میگفت سلماس که من اصلا نمیدونم کجای ایرانه بهترین عسل و خامه ایرانو داره که از بچگی تا بیست سالگیش که اومدن تهران هر روز به عنوان صبحانه خورده و این درازی بیش از حد محصول کندو های عسل پدر بزرگشه ماجرای اصلی ما از اونجا شروع میشه که بهروز خان خبر دار میشه هفته بعد پدر مادرش بهمراه فامیل میرن قم زیارت و برای یک شب خونه خالی دستشه اینم هماهنگ میکنه با دو تا خواهر خودفروش که یک سال اختلاف سنی دارن اما اینقدر شبیه همن که همه فکر میکنن که دوقلو باشن برای هر سکس نفری دویست میگیرن بهروز هماهنگ میکنه با بچه هایی که شرح حالشونو بالا گفتم بجز پیمان و خسرو که بیان خونه بهروز با خواهر های دوقلو حال کنن و مشروب بخورن با دخترا توافق میکنه که چون تعدادشون زیاده به جای دویست نفری صد بگیرن به علاوه کرایه اژانس یعنی یک میلیونو دویستو پنجاه هزار تومان برای شش نفر اما بچه های دهن لق همه جا میگن که اره اخر هفته قراره سکس سه نفره بکنیم اونم با خواهر های دوقلو و قضیه به گوش چترباز بزرگ پیمان میرسه شب پنج شنبه که قرار بوده کسها بیان پیمان میره در خونه بهروز و زنگ میزنه بهروز میاد پایین درو که باز میکنه پیمان با صدای بلند میگه سلام با معرفت چطوری داداشی طرز حرف زدن استاندارد مفتخور کونیا سعی میکنه بره تو که بهروز نمیزاره میگه کارت دارم بریم بالا بشینیم حرف میزنیم میگه همینجا بگو پیمان میگه مثلا رفیقت اومده مرامت کجاست پذیرایی کن وخلاصه هر چی زور میزنه بهروز راهش نمیده اخرش میگه من میدونم شما امشب برنامه دارین یا من هم بازی یا صبر میکنم جنده ها که اومدن زنگ میزنم پلیس صدو ده بریزن اینجا بگیرنتون و جنده ها رو براتون عقد کنن و بهروز برای اینکه ابرو ریزی نشه اینو میبره بالا اون شب نفری سی صد تومن بچه ها پول گذاشته بودن نفری صد برای مشروب و دویست برای کس یکی از بچه ها هم یه مقدار قرص ایکس یا یک جور مواد مخدر اورده بوده دقیقا نوعشو نمیدونم که نیم ساعت قبل کس کردن بچه ها بندازن بالا و برن تو فضا پیمان تا میاد بالا مشروب ها رو رومیز میبینه شروع میکنه کوفت کردن بهزاد و بهروز با هم یواشکی حرف میزنن که چیکار کنیم اخرش بهروز زنگ میزنه که اومدن جنده ها رو عقب بندازه که یه جوری پیمانو دکش کنن زنگ میزنن و میگن منتظر تماس ما باشید پیمان هم به مشروب مفت رسیده بوده داشته مثل خر میخورده قرصهای روان گردان رو روی میز میبینه میگه اینا قرصا چیه تو کیسه نایلونی یکی از بچه ها اسکلش میکنه میگه دیدی مشروب میخوری صبح فردا سر گیجه و سردرد داری این یه چیز جدیده که جلوی اونو میگیره پیمان مفتخور هم یهو دست میکنه دو تاشو با هم می اندازه بالا دوباره روش مشروب بعد از یه مدت پیمان بیهوش میشه و بهروز میگه می بریمش اون اتاق می زاریمش جنده ها میان میکنیمشون میرن اینم به هوش اومد میبینه همه چی تموم شده دکش میکنیم بعد زنگ میزنن جنده ها میگن شرمنده یه حاجی بازاری زنگ زده گفته بیاین مثل شماها هم گدا نیست چونه نزد میگه شما به ما قول دادین ما همین یک شبو مکان داریم اونم میگه حاجی قراره سه تومن برای خودشو مهموناش بده شما همین مبلغو بده بیایم اینم میگه حالا بیا راضیت میکنم دختره میگه نه اول کارت به کارت خلاصه به نتیجه نمیرسن و کسها می پرن همه شاکی که یک هفتس منتظر این برنامه ایم به خاطر این پیمان مفت خور همه چی به هم ریخت حالا اینم بی هوش افتاده بچه ها میشینن به مشروب خوردن و به همه جنده های موبایلشون زنگ زدن اخرشم هیچ کس نمیاد بهروز برای انتقام کیرشو در میاره میزاره رو پیشونی پیمان عکس میگیره چند تا بچه ها هم همینکارو میکنن بهروز میره از یخچال تخم مرغ میاره سفیدشو میریزن رو صورت پیمان که یعنی مثلا ابشون اومده بعد کیرشونو میزارن رو صورتو لبو دهن پیمان یکی یکی عکس می گیرن بهروز میگه بیاین چند تا عکس سنگین تر بگیریم که دیگه هیچ وقت برامون گنده گوزی نکنه بالا تنه پیمانو لخت میکنن بهروز هم کمر به بالا لخت میشه پیمانو دولا میکنه عکس میگیرن یه جوری که انگار مثلا جفتشون کامل لختن و داره پیمانو میکنه بعد پیمانو به شیکم میزارن رو میز نهار خوری شلوارشو میکشن پایین بهروز هم شورتو شلوارشو در میاره پشتش وای میسه از پشت میچسبونه به پیمان و باز هم عکس یکی یکی بچه ها میان تو همون پوزیشن با شلوار پایین عکس میگیرن یه جوری که انگار دارن پیمانو میکنن مسخره بازی بهروز دوباره میره پشت پیمان کیرشو میزاره لای کون پیمان بدبخت یکم بازی بازی میکنه منتها بد شانسی یهو راست میشه کیرش و شروع میکنه مالیدن در کون پیمان بیچاره بچه ها هم با مو بایلهاشون عین خبر نگار ها زرتو زرت عکس می گرفتن یهو بهروز خر میشه سعی میکنه بکنه تو که هر کاری میکنه اخرشم نمی تونه بعد یکی دیگه میره پشت پیمان همین داستان اونم در مالی و بزحمت فقط کلشو میکنه تو بعد بهزاد میاد جلو سر شب بهزاد سراغ دو میلیون تومن دستخوشی که پیمان بابت زدن بهزاد از خسرو گرفته بوده رو میگیره اما پیمان میپیچونه و نمیده بهزاد هم عصبانی بوده سعی میکنه و بالاخره با بد بختی و زور زدن کیرشو تا اخر میکنه تو کون پیمان بچه ها دیگه حرف نمی زدن فقط یکی یکی میرفتن و میکردن تا نوبت بهروز میشه که اینبار موفق میشه کیرشو بکنه تو اما کون پیمان یکمی پاره میشه و چند قطره خون میاد که بهروز میگه نترسید با چند قطره خون کسی نمی میره در نهایت همه پیمان رو چند بار میکنن و ساعت حدود دو نصفه شب دیگه بی خیال میشن با پارچه اب کیر ها رو پاک میکنن چند تا کلینکس میزارن لای سوراخ کون که خون ریزی بند بیاد و لباساشو کامل تنش می کنن می خوابوننش رو کاناپه صبح ساعت نه که بهروز پا میشه و میبینه همه جیم شدن شروع میکنه نیمرو گذاشتن که پیمان پا میشه میگه همه جام درد میکنه میگه کاناپه زیاد راحت نیست بدجا خوابیدی بدنت خشک شده پا میشه میره دستشویی بعد در حالی که داد میزده میاد بیرون میگه چرا از من خون اومده بهروز پوزخند میزنه میگه پریود شدی میگه کون من پاره شده بهروز میگه اینجا ایرانه کون همه پارس نشنیدی تو تظاهرات 22 بهمن همه اونایی که داد میزدن بختیار بختیار نوکر بی اختیار الان داد میزنن بختیار بختیار پاره شدیم نخ بیار جاش میسوزه یخ بیار میگه زر نزن دیشب با من چیکار کردین بهروز سعی میکنه با شوخی قضیه رو بپیچونه اما پیمان داد میزنه بی شرفا ادم با رفیقش همچین کاری میکنه که بهروز قاطی میکنه میگه جاکش چه رفاقتی بزور خودتو چپوندی اینجا اگر تورو اینجا میخواستیم دعوتت میکردیم با تهدید نیروی انتظامی بزور اومدی تو مرتیکه مفتخور پیمان هم داد میزنه فامیلمون وکیله بهش زنگ میزنم کمکم میکنه همتونو میفرستم بالای دارحالا میبینید نوشته

Date: June 2, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *