آیسان و بهداد ۲

0 views
0%

8 2 8 8 3 8 7 9 86 9 88 8 8 9 87 8 8 7 8 1 قسمت قبل بهتش زد برای چند ثانیه نفس در سینه اش حبس شد گریه اش بند آمد چشمانش گرد شد و آخرین قطره ی اشک که بازمانده گریه اش بود از گوشه ی چشمش روی گونه هایش سر خورد و بر روی لبهایش رسید با لبه آستینش قطره اشک را پاک کرد زن با تحکم بیشتری گفت با توام اربابت یادت نداده چطور با یه میس رفتار کنی آیسان نگاهش را از زن گرفت و به سمت برگشت و صورتش را به شیشه چسباند و لبهایش را روی هم فشار داد زن دستش را روی شانه او گذاشت و با عصبانیت به سمت خودش برگرداند آیسان دست او را از روی شانه اش کنار زد و گفت اولا که من نمی دونم در مورد چه چیزی دارین صحبت می کنین درثانی فکر نمی کنم الان موقعیت مناسبی واسه زدن این حرفها باشه شما که ادعا می کنین میس هستین اینا رو باید بهتر از من بدونین زن که از شنیدن کلمه به کلمه ی حرفهای آیسان عصبانیتش شعله ورتر می شد دستش را بلند کرد و محکم به صورت آیسان کوبید و گفت اگر برده ی من بودی درست تربیتت می کردم و بهت می فهموندم چطور باید با دیگران رفتار کنی از اولم می دونستم بهداد اینکاره نیست آیسان پوزخندی زد و گفت شما در جایگاهی نیستی که در مورد ارباب من اظهار نظر کنی این جمله آیسان کاری کرد تا دست زن بار دیگری وحشیانه تر گونه او را نوازش کند این سیلی باعث شد گوشه راست لب پایین آیسان پاره شده و دوباره دهانش مزه خون بگیرد دستش را جلوی دهانش گرفت و به سمت دستشویی دوید دهان وصورتش را شست سرش را بلند کرد و با نفرت به آینه نگاه کرد قطرات آب از روی صورتش سر می خوردند زیر چانه اش جمع می شدند و از آنجا روی شالش می چکیدند هاج و واج بود علامت سوالها را می دید که دور سرش می چرخند آن زن که بود با بهداد چه رابطه ای داشت او را از کجا میشناخت آنجا چه می کرد مگر بهداد قرار نبود به دیدن آیسان برود و ظاهر زن نشان می داد که در لحظه تصادف همراه بهداد بوده و این یعنی کف هر دو دستش را رو شقیقه هایش گذاشت و محکم فشار داد تکه های این پازل کنار هم چفت نمی شد اما در آن اوضاع و شرایط حال بهداد برایش از هر چیزی مهمتر بود حاضر بود بهداد با صد زن دیگر رابطه داشته باشد اما به هوش بیاید حالش خوب شود و سلامتیش را به دست بیاورد گوشه لبش هنوز خون می آمد صورتش را زیر شیر آب برد چشمانش را بست و چند ثانیه ای نگهداشت صدای بهداد در گوشش پیچید یادت باشه تو فقط اسلیو منی برای بقیه آدما باید خودت میس یا حتی مستر باشی چشمانش را باز کرد انگار انرژی تازه ای گرفته باشد سرش را از زیر شیر آب بیرون آورد شیر را بست و با گوشه ی شالش صورتش را خشک کردو از دستشویی بیرون رفت اینبار محکمتر از قبل کسی آنجا نبود از اینکه زن را آنجا نمی دید احساس خوبی داشت رفت پشت شیشه ایستاد انگشتان پاهای بهداد که از ملافه بیرون بود توجهش را جلب کرد لبهایش را با شوق روی شیشه گذاشت و از دور پاهای بهداد را بوسید صدای بهداد در گوشش پیچید آفرین دختر خوب دوباره بغضش گرفت سرش سنگین بود چشمها و گونه هایش از شدت گریه می سوخت دلش آشوب بود نگرانی از چهره اش می بارید ضعف هم داشت یک لحظه احساس کرد دیگر نمی تواند بایستد رفت و روی صندلی نشست و آرنج دستهایش را روی زانوانش گذاشت و سرش را میان دستانش گرفت و محکم فشار داد همیشه اینکار باعث می شد دردش کمتر شود اولین باری که از شدت گریه سردرد گرفته فشارش افتاده و راهی بیمارستان شده بود زمانی بود که دختری طی یک تماس تلفنی به او گفته بود من اسلیو جدید بهدادم باید پاتو از رابطه من بکشی بیرون بهداد بالای سرش حاضر شد کنار تختش نشست و در جوابِ سلام سرورم که آیسان با بغض گفت با عصبانیت و اخم پنهان فقط گفت سلام و بدون اینکه حرفی بزند منتظر شد تا سرم آیسان تمام شود وقتی هم که آیسان از بیمارستان ترخیص شد تا خانه حتی یک کلمه هم بینشان رد و بدل نشد به خانه که رسیدند کمک کرد تا آیسان لباسهایش را عوض کند و روی تخت بخوابد و خودش هم لباسهایش را عوض کرد و کنار او روی تخت دراز کشید همانطور که به سقف نگاه می کرد و دست راستش روی پیشانیش بود صدای بغض آلود و لرزان آیسان را شنید که گفت معذرت میخوام سرورم بدون اینکه جوابی بدهد پشتش را به آیسان کرد پتو را روی سرش کشید و خوابید آن شب لعنتی برای آیسان از صد یلدا هم بلندتر بود و اگر محبت مسکن هایی که توی بیمارستان به او تزریق شده بودند نبود باید تا زمان بیدار شدن بهداد لحظه شماری می کرد صبح با صدای شُرشُر آب از دوش حمام از خواب بیدار شد خواب آلود در حالی که چشمانش نیمه باز بود به سمتی که بهداد خوابیده بود چرخید کسی نبود فقط یک تکه کاغذ و یک کمربند چرمی قهوه ای روی تخت بود کاغذ را برداشت روی آن نوشته شده بود تا از حموم بیرون میام وقت داری آماده شی مثل فنر از جا پرید کل حمام بهداد پانزده دقیقه طول می کشید و هر لحظه ممکن بود وقتش تمام شود با سرعت نور تخت را مرتب کرد نامه و کمربند را همانجا روی روتختی گذاشت رفت دست و صورتش را شست و مسواک زد و برگشت موهایش را شانه کرد لخت شد گوشه اتاق ایستاد و دستهایش را روی سرش گذاشت همزمان با آخرین حرکت او بهداد در حالی که حوله تن پوش آبی رنگی به تن داشت از حمام بیرون آمد نگاهی به اتاق که مرتب شده بود انداخت و آیسان را دید که دستهایش پشت سرش بود بهداد بهتر از هرکسی او را می شناخت و می دانست به دلیل کم خونی شدیدی که دارد دستهایش زود بی حس می شود اما چون برای بهداد ا حترام زیادی قائل است و می داند که اشتباه کرده به همین خاطر دستهایش را پشت سرش گذاشته است و همین فهمیدن برای او کافی بود کمربند را برداشت و با تحکم گفت دستاتو بنداز بهداد حال و روز آیسان را درک میکرد حتی می توانست به خوبی حس حسادت او را از پشت قطره های بیشمار اشکهایش درک کند او می دانست وقتی چنین خبری به یک زن می رسد او چه حالی می شود خصوصا که آیسان یک اسلیو بود و روحیه ی حساسش به خاطر علاقه بیش از حد به مسترش گاهی قابل کنترل نبود بهداد که خودش را یک مستر می نامید وظیفه خود می دانست نیازها و حالات و روحیات برده اش را خوب بشناسد و بفهمد اما باید درسی هم به او می داد تا بار دیگر چنین اتفاقی برایش نیفتد و برای حرفهای صد من یک غاز یک عده آدم معلوم الحال کارش به بیمارستان نکشد آیسان دستهایش را که تقریبا بی حس شده بود انداخت و با صدای لرزانی گفت غلط کردم سرورم بهداد روی صندلیِ میز آرایش آیسان نشست و گفت فقط وقتی ازت سوال می پرسم اجازه داری حرف بزنی و فقط اجازه داری سوال رو جواب بدی نکنه دلت می خواد به خاطر همین مساله کوچیک هم که تا حالا صد بار بهت یاد دادم تنبیه شی آیسان یخ کرد عصبانیت بهداد بیش از حد تصور او بود در حالی که به شدت ترسیده بود گفت بله سرورم چشم سرورم نه سرورم قاطی کرد نمی دانست چه باید بگوید بهداد دستپاچگی اش را دوست داشت در حالتی که آیسان دستپاچه می شد معصومیتش بیشتر به چشم می آمد و بهداد عاشق این لحظه ها بود وقتهایی که آیسان را بی پناه می دید و می دانست خودش تنها کسی است که می تواند این دستپاچگی را از او بگیرد و روی اعصابش مسلطش کند این مساله به بهداد احساس قدرت می داد در همان حال ازآیسان پرسید تو چه نسبتی با من داری آیسان اسلیو شمام سرورم بهداد دیگه آیسان برده شمام سرورم بهداد این که همونه دیگه آیسان کنیز شمام سرورم بهداد دیگه آیسان سگ شمام سرورم بهداد بلند شد پشت سر آیسان ایستاد موهای آیسان را دور دستش پیچید و سر او را به سمت خود کشید و گفت معنیه این کلمه ها رو می دونی آیسان که حسابی از کشیده شدن موهایش دردش گرفته بود و حس می کرد الان است که پوست سرش همراه موهایش کنده شود گفت بله سرورم می دونم بهداد موها را شدید تر کشید و گفت نه نمی دونی و چون نمی دونی امروز تنبیه می شی و علاوه بر اینکه امروز معنیه این کلمات رو یاد می گیری جایگاهت رو هم خوب می شناسی به ازای هر کلمه ده ضربه حالا برو سر جات و موهای آیسان را رها کرد آیسان با شکم روی تخت دراز کشید و دو بالش زیر شکمش گذاشت قانون شمردن ضربه ها را بلد بود اما نمی دانست آیا ماجرا به همان چهل ضربه ختم می شود یا نه دستهایش را پشت سرش به هم قلاب کرد بهداد کمربند را بالا برد و قبل از اینکه روی باسن آیسان فرود بیاورد پرسید نیاز هست چیزی رو برات یادآوری کنم آیسان با همان صدای لرزان گفت نه سرورم بلافاصله بعد از این جمله اولین ضربه با شدت نسبتا زیادی روی باسن آیسان فرود آمد پرستار آیسان را تکان داد و او را با نام فامیلی بهداد صدا کرد خانم رضایی خانم رضایی آیسان با گفتن یک سرورم از جا پرید پرستار جاخورد حالتون خوبه خانم رضایی آیسان که عرق سردی روی جسمِ گُر گرفته اش نشسته بود گفت بله خوبم جانم پرستار شرمنده فکر نمیکردم خواب باشین گفتم شاید خدای نکرده حالتون بد شده آیسان نه خوبم ساعت چنده پرستار هشت و ربع آیسان بهداد چطوره پرستار همونطوره فرقی نکرده ساعت نه دکتر برای ویزیتش میاد اگه بخوای میتونی با دکترش حرف بزنی آیسان آره حتما پرستار بهتره یه چیزی بخورین رنگتون پریده اگه چیزی احتیاج داشتین من توی هستم آیسان سرش را به نشان تایید تکان داد اوهوم پرستار رفت و آیسان سرش را به دیوار تکیه داد صدای بهداد در گوشش پیچید کوچولو من مسترتم مامانت نیستم که مُدام حواسم به خورد و خوراکت باشه خودت باید به فکر خودت باشی کیفش را باز کرد یک بسته آب نبات انرژی زا که بهداد برایش خریده بود و تاکید کرده بود حتما روزی دو تا بخورد را برداشت درش را باز کرد یکی از آب نبات ها را داخل دهانش گذاشت در جعبه را بست جعبه را داخل کیفش انداخت و کیفش را کنار دستش گذاشت در همین لحظه صدای بهداد در گوشش پیچید باز که زیپ کیفتو نبستی بچه زیپ کیفش را کشید و با خودش فکر کرد بهداد که تا کجاهای زندگی او حضور جدی دارد و این یعنی شخصی شایسته پرستیدن همانطور که آب نبات را می مکید یاد روزی افتاد که اولین آب نبات را در حضور بهداد در دهانش گذاشت و بعد از چند ثانیه گفت مزه ی آمپول میده سرورم و با این جمله ی او بهداد زیر خنده زده و گفته بود مزه آمپول نمیده روشو بخون ویتامین داره توش با یاد خنده ی آن روز بهداد لبخندی روی لبانش نشست که با یاد حال و روزکنونی بهداد تبدیل به بغض شد بلند شد به سمت رفت بهداد همانطور ساکت و بی حرکت روی تخت دراز کشیده بود چشمهایش بسته و کلی شلنگ و سیم به سر و صورت و سینه اش وصل بود این منظره قلب آیسان را می فشرد آیسان همیشه بهداد را کوهی می دید که پشت او قرار داشت و مانع افتادن نا به هنگام او می شد در آن شرایط برایش سخت بود دیدن بهداد با آن حال و اوضاع بغض راه نفسش را بست دلش می خواست به پاس تمام زحمت هایی که بهداد برای تربیت کردنش کشیده بود کاری انجام دهد اما چه کار می توانست بکند سرش را به شیشه چسباند و چشمانش را بست آن روز صبح وقتی ضربه ی چهلم با شدتی بیشتر از ضربه های قبلی روی باسن آیسان فرود آمد او با گریه و با گفتن چهل سرورم صورتش را روی تختش گذاشت و به گریه ادامه داد بهداد همیشه ضربه ی آخر را محکمتر می زد اما آن روز خودش هم حس کرد زیاده روی کرده است کمربند را به گوشه ای پرت کرد و دست روی باسن آیسان کشید و نواحی قرمز شده ی باسن آیسان را نوازش کرد آیسان یاد گرفته بود که در طول مدت تنبیه داد و فریاد نکند و جیغ نکشد تنها اجازه داشت بی صدا گریه کند و ضربه ها را بشمارد چون سر و صدا بهداد را بیش از پیش عصبی می کرد و تعداد و شدت ضربه ها را بالاتر می برد همیشه موقع تنبیه این حرف بهداد توی گوشش بود که تنبیهی که برات در نظر می گیرم باید تموم بشه پس کولی بازی درنیار چون کمکی بهت نمیکنه وقتی دست مردانه ی بهداد باسن قرمز شده و دردناک آیسان را نوازش میکرد خیال او را از بابت اینکه شرمنده ی مسترش نشده راحت می کرد و همانند مرهمی روی درد او بود بعد از اینکه بهداد همه جای باسن آیسان را دست کشید و مطمئن شد که اسلیوش آسیب جدی ندیده است همانطور که حوله تن پوش تنش بود رفت و آنطرف تخت دراز کشید سیگاری روشن کرد و بدون توجه به آیسان و بدون اینکه حرفی بزند مشغول کشیدن سیگار شد آیسان متوجه شد که هنوز بخشیده نشده است و باید خودش را به صاحبش نشان دهد در حالی که باسنش درد زیادی داشت اما بلند شد بالش خودش را سرجایش گذاشت و یکی از بالشها را به سمت سر بهداد برد و مظلومانه گفت میشه سرتونو بلند کنین آقا بهداد سرش را بلند کرد آیسان بالش را زیر سر او جا داد و مثل یک بچه لاکپشتِ بی پناه آرام و آهسته به سمت پاهای بهداد خزید دستهای سردش را دور پاهای بهداد حلقه کرد وچشم به بهداد دوخت نگاه بهداد رو به سقف بود و سیگار می کشید آیسان لبهای داغش را غنچه کرد و به آرامی روی پاهای بهداد گذاشت و با اشتیاق بوسید بوسه هایی داغ عمیق و طولانی همه جای پاهای بهداد را بوسید مچ پا قوزک پا روی پا کف پا و تک تک انگشتان پای بهداد را بوسید اما بهداد حتی به او نگاه هم نکرد وقتی بهداد عکس العملی از خودش نشان نمی داد یعنی آیسان می توانست برای جلب توجه صاحبش هر کاری از دستش برمی آمد انجام دهد زبان داغ آیسان هوس لیسیدن پاهای صاحبش را داشت ودر دهانش بیقرای می کرد به همین خاطر زبانش را از دهانش بیرون آورد و از روی پاشنه تا نوک انگشتان پای بهداد را لیس زد کف پای بهداد خیس شده بودو آیسان همانطور که آرام و با حوصله پای صاحبش را لیس می زد نگاهش به بهداد بود می خواست ببیند ذره ای رضایت یا حس لذت در چهره ی اومی بیند یا نه اما بهداد محکمتر از این حرفها بود که به همین راحتی حس و حالش را برای برده اش بروز دهد واین باعث می شد آیسان برای جلب رضایت صاحبش از تمام تواناییهایش استفاده کند و خلاقیتش را به کار بیاندازد وقتی خوب کف هر دو پای بهداد را لیسید زبانش را تا روی انگشتان بهداد کشید و یکی یکی آنها را توی دهانش گذاشت و مثل کودکی که از شوق پستانکش را میک میزند مکید گاهی انگشتها را تک تک به دهان می برد وگاهی دو انگشت را با هم داخل دهانش میبرد و زبان میزد هر کدام از انگشت ها را که می مکید زبانش را از آن انگشت تا نود درجه مچ پای بهداد می کشید و دوباره برعکس این حرکت را تکرار می کرد و انگشت دیگر را داخل دهانش می بردو میک می زد هنوز هم اثری از رضایت در چهره ی بهداد نبود دیگر همه جای پاهای بهداد از مچ تا نوک انگشتانش خیس از آب دهان آیسان بود لیسیدن و بوسیدن پای مستر که روزی از لیمیتهای حذف نشدنی آیسان بود حالا تبدیل شده بود به یکی از لذت بخش ترین کارهایی که صاحبش را از او راضی می کرد هر چند بهداد چیزی در چهره اش نمایان نمی کرد اما همین که میدان ارائه خلاقیت را برای آیسان خالی میگذاشت یعنی راضی بود آیسان هنوز داشت پاهای بهداد را می لیسید که بهداد پاهایش را از جلوی دهان آیسان کشید و گفت اگه صبحونت تموم شد پاشو صبحونه منم بده هزار تا کار دارم آنقدر بهداد این جمله را مهربان و شوخ بیان کرد که آیسان متوجه شد بخشیده شده و با خوشحالی گفت اطاعت سرورم بلند شد تا به سمت آشپزخانه برود هنوز دو قدم نرفته بود که بهداد او را با اسمی که دوست داشت صدا کرد و گفت نی نی کوچولوی من کجا داره میره آیسان برگشت و گفت برم صبحونه حرفش نیمه کاره و دهانش باز ماند دید که بهداد آغوشش را باز کرده است نقش لبخندی معصومانه به آرامی روی لبهایش حک شد گوشه ی چشمانش چین ملیحی افتاد و ضربان قلبش شدت پیدا کرد یک لحظه بهداد را نگاه کرد و بعد شبیه کودکی که تازه راه افتاده باشد آن مسیر چند قدمی را دوید مسیر چند قدم بیشتر نبود اما آیسان حس کرد چقدر طولانیست وقتی همچون کودکی بی پناه خودش را در آغوش صاحبش انداخت حس کرد مالک تمام دنیاست بهداد محکم او را در آغوشش فشرد موهایش را نوازش کرد و در گوشش گفت اگر قرار باشه زنی توی زندگیه من بیاد خودم به اولین نفری که میگم تویی و تو هم باید با این قضیه کنار بیای مطمئن باش نمی زارم یکی دیگه بهت زنگ بزنه و ماجرا رو بگه بار آخرت باشه از این بچه بازیا ازت میبینم آیسان همانطور که خودش را به آغوش بهداد فشار میداد گفت چشم سرورم بهداد با گفتن آفرین دختر خوب پیشانیه آیسان را بوسید آیسان که چشمهایش را بسته بود تا تصویر بوسه صاحب روی پیشانیش را در ذهنش حک کند با کمال حیرت حس کرد که بهداد لبهایش را بعد از پیشانی روی لبهای او گذاشت آیسان که انتظار چنین حرکتی را نداشت تمام تنش داغ شد و هیجانی عظیم به شکل رطوبتی چسبناک خودش را در لای پاهای آیسان نشان داد صدای موبایل آیسان او را به خودش آورد موبایلش را از جیب پالتویش بیرون کشید با گفتن ای وای از شیشه فاصله گرفت و جواب داد سلام دایی مسعود خوبم دایی جانم قربونت برم دایی به خدا من مرخصی ندارم بهونه واسه چی مگه یه دایی مسعود بیشتر دارم آخه وسط هفتس دایی به جون خودم شرمنده تم یکهو بغضش گرفت باشه دایی سلامت باشی خوشبخت بشی ارتباط قطع شد گوشی را توی جیبش گذاشت و به سمت برگشت دکتر آمد آیسان تا دکتر را دید گفت سلام دکتر چشمان پف کرده و چهره ی غمگین و لب زخم شده ی آیسان را که دید گفت سلام شما حالتون خوبه همراه بیمار باید قوی باشه خصوصا شما که بیمارتون توی این وضعیته آیسان سرش را به سمت بهداد برگرداند دکتر در افقِ دیدِ آیسان بهداد را دید و با گفتن نگران نباش واسش دعا کن به داخل رفت با پرستار حرف زد نبض بهداد را گرفت پرستار پرونده بهداد را به دکتر داد دکتر با دقت نگاه کرد و دوباره نبض بهداد را گرفت بالای سر بهداد رفت و دستش را روی پیشانی او گذاشت به پرستار چیزی گفت و پرستار با سرعت یک آمپول آماده کرد و داخل سرم بهداد تزریق کرد دکتر پلکهای بهداد را یکی یکی بالا داد و با چراغ قوه به چشمهای او نور تاباند چراغ قوه را خاموش کرد و در جیبش گذاشت بعد با گوشی به صدای قلب بهداد گوش کرد وقتی لباس بهداد را کنار زده بود و مشغول معاینه بهداد بود متوجه چیزی روی کتف راست بهداد شد دقت کرد سپس نگاهش را از روی کتف بهداد به صورت آیسان کشاند و در چشمهای آیسان میخ شد مرموزانه به صورت غرق در سوال آیسان نگاه می کرد آیسان یک لحظه شک کرد و دستی به صورت و موهایش کشید دکتر روی کتف و سینه بهداد را پوشاند و ملافه را تا روی سینه او کشید داخل پرونده بهداد چیزهایی نوشت با پرستار صحبت کرد و دستوراتی به او داد بعد پایین پای بهداد آمد خوب سرتا پای بهداد را نگاه کرد بعد نگاهش را به سمت نگاه هراسان آیسان برگرداند آیسان نمی دانست چه در سر دکتر میگذرد به همین دلیل با دیدن رفتار مشکوک دکتر که مثل یک فیلم پلیسی از جلوی چشمان او رد می شد ضربان قلبش بالا رفته بود دکتر ملافه را که پاهای بهداد را پوشانده بود از روی پاهای بهداد کنار زد به پاهای بهداد نگاه خریدارانه ای انداخت بعد سریع به آیسان نگاه کرد انگار از چیزی مطمئن شده باشد یا چیزی را فهمیده باشد با پرستار حرفهایی زد و از اتاق بیرون آمد آیسان به سمتش رفت دکتر دکتر گفت تغییری احساس نمیشه اما ضریب دریافت حس لامسه و شنواییش بالاست فکر کنین ببینین چه چیزی رو دوست داشته لمس کنه یا چه چیزایی دوست داشته بشنوه چه نوع موسیقی گوش می کرده چه چیزی قبلا بهش هیجان می داده از همه اینا میتونی واسه برگردوندنش استفاده کنی به پرستار گفتم از امروز روزی سه ساعت می تونی تنها پیشش باشی ولی خوب فکر کن بعد برو که وقتت تلف نشه و بیشتر بتونی کمکش کنی آیسان بله دکتر ممنونم پس با این حساب امید دکتر حرف آیسان را قطع کرد و گفت امید همیشه هست در مورد آقای شما یه چیزی بیشتر از امید شما دکتر اطراف را نگاه کرد کسی نبود رو به آیسان شما چطور بگم آیسان بگین دکتر چیزی شده دکتر آرام پرسید شما اسلیو هستین آیسان خشکش زد مات و مبهوت به دکتر نگاه کرد دکتر که دید آیسان بیش از حد تعجب کرده است به او گفت یک ساعت دیگه توی اتاقم میبینمتون میخوام باهاتون حرف بزنم دکتر رفت آیسان به خودش آمد آب دهانش را قورت داد آب دهانش توی گلویش پرید و شروع به سرفه کرد در همان حال که رنگ چهره اش به کبودی میزد با خودش فکر کرد یعنی من درست شنیدم دکتر واقعا گفت اسلیو اون از کجا فهمیده من اسلیوم وای خدا دلش ضعف رفت بدجوری گرسنه اش بود اما میل به خوردن نداشت سرش پربود از فکرهای آشفته آنقدر سرفه کرد که پرستار متوجه شد و از بیرون آمد و به پشتش کوبید بعد برایش آب آورد حالش که کمی جا آمد از بهداد را نگاه کرد و اندیشید چه کاری از دستش برمی آید که به برگرداندن بهداد کمک کند تمام بودنهای بهداد را در ذهنش مرور کردصدای بهداد در گوشش پیچید اونجوری که میخوام باشی تربیتت میکنم تا خیلی جاها به دردم بخوری یعنی اینجا یکی از جاهایی بود که آیسان باید به درد بهداد می خورد اما چگونه مستاصل و پریشان بود چه باید میکرد ذهن آشفته اش اندکی آرام نمی گرفت روزی که ساعت یازده قبل از ظهر بعد از دانشگاه با بهداد قرار داشت هر چه کرد نتوانست ناراحتی اش را پنهان کند سوار ماشین شد و با اخم گفت سلام آقا بهداد که حالت درهم اورا می دید گفت بسم اله خدا رحم کنه باز چته یکهو آیسان سردرد دلش باز شد وشروع کرد از همه عالم و آدم شکایت کرد از استاد دانشگاه از آموزش از حراست از بچه های کلاس زبان از همه و همه آخر سر هم بغضش گرفت و زیر گریه زد بهداد که مثل همیشه دقیق به حرفهای آیسان گوش می کرد خنده امانش را بریده بود همیشه این حالتهای آیسان که نمیتوانست چیزی را در دلش نگهدارد و سریع هرچه بود بیرون می ریخت برایش خنده دار بود اما همیشه خودش را کنترل می کرد چون دلش نمی خواست آیسان این حالتهایش را جز پیش او پیش کس دیگری ببرد اما آیسان اینبار ول کن نبود بهداد کنار یک پارک کوچک ایستاد خیلی مهربان به او گفت بسه دیگه اینا دلیل خوبی واسه گریه کردن نیست در ثانی اعصاب منو به هم میریزی ولی آیسان با همان حالت گریه هم یک بند حرف می زد و شکوه و شکایت می کرد بهداد کلافه شد و دستش را بلند کرد و با پشت دست محکم توی دهان آیسان کوبید آیسان درجا خشک شد بهداد خیلی خونسرد گفت حالا یه دلیل درست و حسابی واسه گریه داری اون چیزایی که داشتی واسشون گریه میکردی دلیل خوبی نبود حالا پیاده شو برو هرچقدر دلت میخواد گریه کن ولی سعی کن زود تمومش کنی و بیای چون من خیلی زیاد منتظرت نمیمونم آیسان همانطور مات درب ماشین را باز کرد تا پیاده شود که بهداد گفت مطمئنی چیزی یادت نرفته آیسان برگشت و دستی که بهداد با آن توی دهان او زده بود را بوسید دوقطره اشک که به مژه هایش چسبیده بود روی دست بهداد ریخت سرش را بلند کرد و گفت ممنونم سرورم و از ماشین پیاده شد رفت داخل پارک گریه اش بند آمده بود به یک شیر آب رسید لبهایش از ضربه ای که بهداد زده بود داغ شده بود و می لرزید کنار شیر آب یک تابلو بود که رویش نوشته بود آب آشامیدنی نیست دست و صورتش را شست و طبق عادتی که داشت صورتش را زیر شیر آب نگهداشت کمی که خنک شد سرش را بیرون آورد با آستین مانتویش صورت ش را خشک کرد به سمت ماشین رفت و سوار شد تا توی ماشین نشست بهداد گفت به به خانوم خانوما دیگه داشتم میرفتم آیسان به سمت او برگشت و گفت من که زود اومدم بهداد گفت خب خیلی زودتر باید می اومدی گریه ت بند اومد آیسان با خجالت گفت همون موقع که زدین بند اومد بهداد بلند زیر خنده زد و گفت پس دلت کتک میخواست بی شرف آیسان لبخندی زد و معصومانه گفت ببخشید سرورم بهداد در همان حالت که میخندید گفت پیشهاد میکنم به جای این کلمه ی ببخشید که هی دم به دقیقه میگی یه کلمه دیگه پیدا کنی من از این کلمه خسته شدم آیسان با همان لبخند معصومانه اش گفت چشم سرورم بهداد هم که دید دیگر جو عوض شده با تحکم بیشتری گفت آفرین دختر خوب حالا بریم خونه که یه درس درست و حسابی بهت بدم چشمان آیسان گرد شد هراسان به بهداد نگاه کرد از آن نگاه های پر از چرا بهداد در ادامه حرفهایش گفت واسه اینکه یاد بگیری دیگه مث کارگرای مزرعه صورتت رو با آستین لباست خشک نکنی من نمیدونم چند بار باید یه چیزی رو بهت بگم با دستی که روی شانه اش خورد به خودش آمد پرستار بود آیسان نفس راحتی کشید وگفت جانم پرستار با همان لحن مهربانش گفت خانم رضایی آقای دکتر منتظر شما هستن آیسان با گفتن مرسی به سمت اتاق دکتر راه افتاد درزد دکتر از پشت در گفت بفرمایین آیسان در را باز کرد و وارد شد دکتر با لبخندی از جایش بلند شد و گفت به به خانم رضایی خیلی خوش اومدین آیسان نیم لبخندی زد وگفت سلام ممنونم دکتر با همان لبخند به آیسان گفت بفرمایین بشینین چرا ایستادین آیسان روی صندلی روبروی دکتر نشست دکتر با گفتن خب چه خبر خانم رضایی روی صندلی خودش نشست آیسان با کمی من من کردن که نشان معذب بودنش بود گفت ازم خواستین بیام اینجا کارم داشتین بهداد چیزیش شده دکتر لبخند را از روی لبانش محو کرد و گفت در مورد آقاتون که همون دم درحرفامو زدم آیسان پس واسه چی گفتین بیام اینجا دکتر یه سوالی ازتون پرسیدم که جواب ندادین آیسان سوال چه سوالی دکتر اینکه شما اسلیو هستین آیسان من نمی فهمم شما چی میگین دکتر با لبخندی حریصانه به آیسان خیره شد و گفت خوبم میفهمی که چی میگم تموم حالتاتو میشناسم آیسان مات و مبهوت به دکتر نگاه کرد حس کرد نفسش بند آمده دهانش خشک شده بود خواست حرف بزند که به سرفه افتاد دکتر بلند شد یک لیوان آب به آیسان داد و گفت چرا اینقدر ترسیدی دختر من که کاریت ندارم آیسان آب را سرکشید حالش که کمی جا آمد گفت از کجا فهمیدین دکتر از حالتهای تو آیسان امکان نداره دکتر دختر زرنگی هستی آره امکان نداره چون تو واقعا خوب تربیت شدی راستش از کلمه ای که روی کتف مسترت حک شده فهمیدم دیدیش مخفف آن شب وقتی بهداد لخت شد آیسان را صدا کرد آیسان که در آشپزخانه مشغول دم کردن چای بود خیلی سریع خود را به اتاق خواب رساند و گفت بله سرورم بهداد جلوی آینه در حال فیگور گرفتن بود آیسان را که دید گفت خوب دقت کن ببین چه تغییری در تن من میبینی نی نی کوچولو آیسان سر تا پای بهداد را نگاه کرد می خواست بگوید هیچی که بهداد زودتر از او گفت اگه بگی هیچی میزنم لهت میکنما توله سگ درست نگاه کن میدونی که از اسلیو خنگ متنفرم از اسلیو بی دقت بیزار آیسان یکبار دیگر با دقت به همه جای بهداد نگاه کرد اما متوجه تغییری نشد ساکت ماند بهداد پرسید چی شد آیسان سرش را پایین انداخت بهداد عصبانی شد به آیسان دستور داد دمر روی تخت بخوابد طوری که سرش بیرون تخت رو به بهداد باشد بعد کمربندش را برداشت و آمد جلوی سر آیسان ایستاد طوری که اندام مردانه اش جلوی دهان آیسان بود با عصبانیت گفت دهنتو باز کن توله سگ و تا آیسان دهانش را باز کرد بهداد اندام مردانه اش را داخل دهان آیسان جا داد و گفت بخور شاید یه کم از درجه خنگ بودنت کم شه 20 ضربه هم میخوری برای بی دقتیت اولین ضربه که روی باسن آیسان فرود آمد آنقدر شدت داشت که دستهای آیسان روتختی را چنگ زد و همین طور ضربه های بعدی نه میتوانست جیغ بکشد نه نفس کشیدن برایش راحت بود اشکهایی هم که می ریخت از درد و شدت ضربه ها نبود از فشاری بود که به حلقش وارد می آمد و بهداد چقدر این اشکها را دوست داشت وقتی 20 ضربه تمام شد بهداد روی باسن آیسان دست کشید و نوازشش کرد این کار را همیشه انجام میداد چون هم میخواست مطمئن شود که آیسان آسیب جدی ندیده باشد و هم اینکه باسن آیسان بعد از تنبیه وقتی قرمز می شد داغی خاصی داشت که بهداد دوست داشت بعد از اینکه همه جای باسن آیسان را دست کشید اندام مردانه اش را از دهان آیسان بیرون کشید و گفت حالا دوباره نگاه کن آیسان اشکهایش را پاک کرد و به بهداد نگاه کرد در همان لحظه اول چشمش به کتف بهداد افتاد که کلمه رویش تاتو شده بود چشمانش برق زد و گفت کتفتون سرورم بهداد لبخندی زد و گفت تو همیشه منو مطمئن میکنی نسبت به این فرضیه م که چند تا ضربه شلاق ذهن زنا رو باز می کنه همیشه باید همین کارو بکنم تا خنگی از سرت بپره آیسان با صدای دکتر به خودش آمد حواستون به منه خانم رضایی آیسان ببخشید متوجه نشدم چی گفتین دکتر گفتم مطمئنم که شما اسلیو آقای رضایی هستین شمایل ایشون صد در صد مستر ماننده کلمه ی حک شده روی کتفشونم که حرف منو تایید میکنه آیسان که دیگر نمیتوانست طفره برود گفت از من چی میخواین دکتر راستی اربابتون پاهای خوردنیی داره آیسان منظورتون چیه دکتر چطور نفهمیدی خب منم حسم مث توئه منم اسلیوم ادامه دارد نوشته لیلی

Date: August 29, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *