الهام الهام و بازم الهام

0 views
0%

سلام من مسعودم 34 سالمه و بر خلاف دوستانی که میان داستان تعریف می کنن میخوام خاطره بهترین سکسم رو براتون تعریف کنم اینو قبلش بگم که من اولین بار 20 سالم بود که دوست دختر داشتم و تجربه سکسم از 20 سالگیه و تو این 14 سال چند تایی دوست دختر داشتم و تجربه های سکسی زیادی داشتم تقریبا 24 سالم بود که به چت معتاد شده بودم و میشه گفت حداقل 15 تایی دوست دخترتو یاهو مسنجر پیدا کرده بوده که باهاشون تلفنی هم در تماس بودم به جز دو تاشون که تو شهر خودم بودن بقیه شون هر کدوم یه جایی بودن که فقط با 3 تاشون تونستم سکس کنم دوستانی که تو اون سالها چت می کردن میدونن چقدر سخت بود که بتونی مخ یه دختر رو تو مسنجر بزنی و بعدش که دانشگاهم تموم شد و چت رو گذاشتم تقریبا کنار اونا رو هم فراموش کردم چون دوست دختری می خواستم که دم دست باشه ضمنا رشته تحصیلیم پرستاری هست و سربازیم رو هم تو یکی از بیمارستانها گذروندم تا اینکه تو بیمارستان یکی از شهر های که فاصله زمانی حدود 6 ساعت با شهرمون داشت استخدام شدم دلیل اینکه اون شهر رو انتخاب کردم هم این بود که خواهرم اونجا زندگی می کردن و منم به خاطر اونا انتخابم رو اونجا زدم خلاص سرتون رو درد نیارم اولین چیزی که تو ذهنم بود که الان باید دست به کار بشم و یه دوست دختری برای خودم دست و پا کنم آخرین دوست دخترم هم یک سالی می شد که باهاش کات کرده بود به محض ورد به بیمارستان شروع به اسکن کردن پرستارا و پرسنل خانم بیمارستان کردم و البته بگم تا اون موقع با هیچ زن متاهلی دوست نشده بودم چون معتقد بودم زن شوهر دار مزیت های داره ولی دردسراش خیلی زیادتره برای همین طرف متاهلا نمی رفتم فط یه دو سالی یه زن مطلقه که آرایشگر بود و تو بیمارستان قبلی باهاش آشنا شده بودم با هم بودیم اینایی که هم سن منن خوب میدونن آدم تو سن و سال پایین تر به دلیل شرایط جسمی و روحی که داره داره جسور و نترسه و به عواقب کاراش فکر نمی کنه و مثلا من بادختری دوست بودم که شبا حتی با حضور پدر و مادرش میرفتم خونه شون و مشقت های زیادی می کشیدم ولی چون به قول معروف کله م و کله ش داغ بود به این چیزا فکر نمی کردیم ولی الان بهش فکر می کنم می بینم اون کارا رو حماقت بوده که اگه گیر میفتادم معلوم نبود چی سرم میمود تا اینجا بیوگرافی بود چون میخوام بعدا خاطرات بعضی از سکسام که تجربه های جالب و شیرینی بودن رو براتون تعریف کنم اما اول از آخرین کیسی که تو این چند ماه آخری باهش بودم رو براتون تعریف کنم وقتی که اومدم شروع به کار کردم دیدم که کسی که تو دلم باشه تو محل کارم نیست اولش خواستم خونه جدا بگیرم ولی خواهرم پیشنهاد داد که فعلا تا جا بیفتم یه مدت رو اونجا خونه شون باشم تو همون روزای ابتدایی که خونه خواهرم بودم خونه شون طبقه دوم یه خونه بود و روبروشون یه خونه بود که اونم طبقه دومش مستاجر بود و متوجه یه خانومی شدم که گاهی گوشی بدست با یه لباس راحتی و موهای برهنه میومد تو بالکن و مدتی رو صحبت می کرد یا گاهی برای کارای دیگه میومد تو بالکن یه جوری که خواهرم متوجه نشه هدفم چیه آمارش رو گرفتم گفت طرف وکیله و یک سالی هست اینجا اومدن در حد سلام علیک باهاشون ارتباط داریم یه صبح که اومدم برم سر کار دیدم تو بالکن ایستاده و داره آفتاب که تازه داشت بیرون میمومد موهاش داره باز می کنه و آفتاب می گیره و داره حسابی حال میکنه نمیدونم چقد طول کشیده بود ولی نا خودآگاه ایستاده بودم و داشتم تماشاش می کردم یک لحظه متوجه شدم که ضایع دارم نگاش می کنم اومدم برم دیدم اونم داشته منو نگاه می کرده ولی یه جوری که انگار خیلی بدش اومده با عصبانیت رفت تو در رو بست بعد از اون کمو بیش زیر نظرش داشتم ولی یه جوری که طرف نفهمه من دارم دیدش میزنم گاهی وقت که تو بالکن یا تو کوچه میدیدمش یه جوری نگاه می کردم که فک کنه من توجه به اون نیست بعضی وقتا ههم هی به خودم نهیب می زدم میگفتم مسعود بی خیال شو شوهرداره ولی توکتم نمیرفت لامصب هیکلش خیلی سکسی بود و صورت جذابی داشت تا حالا حالمو اینطور پریشون ندیده بودم شده بودم همون مسعود 14 سال پیش که وقتی که دختر میدیدم قلبم تاپ تاپ می زد هیچ راهی نبود که فکرش رو از سرم بیرون کنم دو ماهی از اومدنم میگذشت یه بار که رفته بودم سوپری سر کوچه خرید کنم مشغول گشتن بین قفسه ها بودم دیدم اونم اونجاست از عمد رفتم از اون ور قفسه برگشتم سمتش طوریکه فیس تو فیس شدیم نمیدونم چرا یهویی هول شدم و سلام کردم مثل اینکه انتظارشو نداشته باشه متوجه هول شدن من شده یا یه پوزخند جواب سلامم داد به خودم گفتم این چه کاری بودم من کردم حالا نمی گه رو چه حسابی من سلام کردم آخه تا اون موقع گاهی تو کوچه کنار هم ردی می شیدیم و حتی یه بار تو تاکسی کنار هم نشستیم ولی بی توجه به من انگار که اصلا منو ندیده ردی می شد رد شدم رفتم اونورتر و هی به خودم بد و بیراه میگفتم احمق تو که اینجوری نبودی زود وا بدی این چه کاری بود و از این فکرا بالاخره رفتم حساب کنم اونم وایساده بود و یارو سوپریه با اون قیافه کج و کولش مثلا داشت باهاش لاس میزد اونم محل سگ بهش نمی ذاشت بعد که حساب کرد یارو گفت مرتضی شاگردش رفته بیرون وسایلو بذارین اومدش میفرستم در خونه برگشت گفته نه ممنون زیاد نیست خودم می برم مهمون دارم ممکنه دیر بشه و برداشت و رفت من اومدم سریع حساب کردم و رفتم دنبالش کنارش که رسیدم گفتم اجازه بدین کمکتون کنم سنگینه اذیت میشین اومد تعارف کنه و نه خودم میارم و چیزی نیست من نایلونا ارو از دستش گرفتم بازم یه کم تعارف تیکه پاره کرد و راه افتادیم یه مقدار که راه رفتیم هر دومون ساکت بودیم یهو ازم پرسید شما تازه اومدین این محل گفتم تقریبا دوماهی میشه خونه خواهرم اینجاست فعلا پیش خواهرم هستم خلاصه سر صحبت باز شد اون پرسید و من پرسیدم تا رسیدیم در خونه کلی تعارف که بیارم براش بالا و قبول نکرد و وسایلو بهش دادم رفت از اون روز به بعد هر دیگه احوالپرسی و خوش و بش شروع شد گاهی که تو بالکن میدیدش یه جور که فک کنه حالا توجه بهش نیست زیر چشمی دیدش میزدم اونم حسابی دلبری می کرد تا اینکه یه مدت متوجه شدم نمیاد بیرون تو کوچه هم نمی دیدمش بازم متوسل شدم به خواهرم و به بهونه ای سراغشو گرفتم خواهرم گفت اون شب که تو کشیک بودی از خونه شون بازم صدای دعوا و داد و فریاد میومد فک کنم بازم دعواشون شده و تعریف کرد یه بار هم قبلا یه دعوای شدیدی کردن که همه همسایه ها خبردار شدن تا یه دوهفته خبری ازش نبود تا اینکه یه روز عصر که داشتم میرفتم خونه دیدم داره از تاکسی پیاده می شه رسیدم یه سلام و احوالپرسی گرم کردم ولی معمولی جواب داد و رفت بالا فرداش اومدم برم بیرون از خونه دیدم تو بالکن تو قاب در وایساده یه کم لفت دادم دور خودم چرخیدم که بشتر بتونم ببینمش و اومدم پایین یه چند قددم تو کوچه که رفتم دیدم یکی صدا زد ببخشید عذر می خوام برگشتم دیدم دم در ایستاده یه نیم نگاهی این ور و اون ور کردم که مطمئن بشم با من بوده و دیدم کسی نیست غیر من جواب دادم بفرمایید و برگشتم طرفش رفتم جلو در همینطور که نگاهش می کردم ناراحتی از چهرش کاملا مشخص بود با خودم گفتم یعنی چکارم داره پرسید ببخشید شما گویا گفتین تو بیمارستان پرستارین درسته گفتم بله گفت مشکلی برام پیش اومده نیاز به مشورت یکی که تو کار پزشکی و این چیزا باشه دارم اما خواستم اگه ممکن باشه تو بیمارستان مزاحمتون بشم گفتم خواهش می کنم تشریف بیارد هر کمکی از دستم بر بیاد خوشحال میشم انجام بدم آدرس بیمارستان رو پرسید و منم از خدا خواسته آدرسو بهش دادم و گفتم شماره تماسم رو داشته باشین یه وقت اومدین پیدام نکردین یا بیرون بودم تماس بگیرین گفت گوشم بالاس شمارمو میدم زنگ بزنین میرم سیوش می کنم و گفت فردا مزاحمتون میشم خلاصه من اون شب هزار نقشه تو سرم طراحی کردم که چجوری مخش رو بزنم فردا شد و حدودای ساعت 10 بود که تماس گرفت گفت من الان تو بیمارستانم رفتم پیشش و سلام کردم گفت میشه بیرون صحبت کنیم گفتم بفرمایید و رفتیم بیرون تومحوطه بیمارستان یه نیمکت پیدا کردیم و نشستیم گفت نمی دونم از کجاش شروع کنم ولی یه مشکل پزشکی برام پیش اومده که امیدوارم شما بتونین کمکم کنید گفتم من پرستارم نه پزشک بعدش شما چرا به پزشک مراجعه نکردین گفت رفتم نتونستن کمک کنن یعنی می تونستن ولی نخواستن خیلی برام عجیب بود گفتم مگه میشه یه پزشک بتونه به بیمار کمک کنه ولی نخواد مگه مشکل شما چیه گفت واقعیت اینه که من و شوهرم الان 2 ساله ازدواج کردیم چون میخوام کمکم کنید مجبورم شما رو هم در جریان بذارم واقعا هیچ راهی دیگه برام نموده من و شوهرم از همون ابتدای ازدواج مشکل داشتیم شوهرم پسر عمومه و ما با اجبار خانواده هامون با هم ازدواج کردیم بعد دو سال اینقد مشکل داریم که ادامه ش برای هر دومون سخته خصوصا برای من گفتم خوب اینا چه ارتباطی با مشکل پزشکیتون داره گفت ربطش اینه که ما به توافق رسیده بودم که از هم جدا بشیم یک ماه پیش متوجه شدم باردارم شصتم خبردار شد که دردش چیه ولی بازم ساکت موندم ببینم خودش چی می گه گفت شوهرم وقتی که فهمید دعوامون شد تو این شرایط بچه دار شدن اصلا درست نیست گفتم حالا من چه کمکی می تونم بکنم گفت رفتم پیش دکتر زنان چند تا هم رفتم ولی هیچ کدوم کمکی نکردن گفتم معلومه که کمک نمی کنن ناسلامتی شما شوهرتون وکیله گفته بهتون این کار چقدر جرم دارد معلومه که هیچ پزشکی اینکار رو نمی کنه شما دنبال راههای دیگه باشین گفت برای همین مزاحم شما شدم تحقیق کردم یه نوع قرص هست که باعث میشه جنین سقط بشه ولی متاسفانه به این آسونیا گیر نمیاد گفتم شاید شما بتونین کمک کنید گیر بیارم من که کاملا فهمیده بود تو چه دردسری قراره بیفتم گفتم خانوم شما رو چه حسابی فک کردین من می تونم کمکتون کنم شما حتی اسم کوچیک منم نمیدونید همش چند وقته که دورادور یه سلام علیکی با هم داریم گفت منظورتون از دورآدور همون تراس خونه خواهرتونه یه جوری بهم فهموند که یعنی من حواسم هست منو تحت نظر داری گفتم منظورتون چیه حرفو پیچوند و گفت منظورم اینه که خیلی هم از هم دور نیستیم گفتم چطور توقع دارید من کمکتون کنم خلاصه شروع کرد به آسمون ریسمون بافتن به هم و این مکالمه حدود یه 45 دقیقه ای طول کشید در نهایت گفتم ببینید این قرص اینجا بعید میدونم گیرتون بیاد باید از جای دیگه تهیه کنید من فقط می تونم آدرس بدم برید اونجا تهیه کنید البته به این آسونی ها هم نیست ولی سعیتون رو کنید بعد هم عذرخواهی کردم و گفتم من باید برگردم سر کار گفت یعنی هیچ راه دیگه ای وجود نداره راه که بسیاره ولی هر کدوم خطر خودش رو داره من بهتون پیشنهاد می کنم ریسک نکنید ارزشش رو نداره اگه همین قرصی که بهتون گفتم رو بتونید تهیه کنید تازه اونم بدون عوارض نیست ولی از بقیه راهها بهتره بعدش هم خداحافظی کردم و برگشتم سمت بیمارستان اون روز همش ذهنم درگیر این قضیه بود و آیا کارم درست بوده یا نه ولی وقتی که اندام زیباش یادم میومد یه صدای بهم می گفتم احمق کمکش می کردی شاید فرجی می شد و می تونستی باهاش باشی بالاخره طاقت نیاوردم بهش زنگ زدم جواب نداد گفتم بر شیطون لعنت ولش کن گوشی رو گذاشتم تو جیبم که زنگ خورد نگاه کردم اسمشو همسایه سیو کرده بودم سلام و عیلک کرد و گفتم سلام همسایه با تعجب گفت چی گفتم ببخشید چون اسمتون رو نپرسیده بودم به اسم همسایه سیو کرده بودم خندید و گفت ببخشید شما نپرسیدین من الهامم گفت امری داشتین تماس گرفتین تازه یادم اومد برای چی زنگ زده بودم گفتم راستش و بخواین خیلی به حرفاتون فکر کردم این جور کمکا خالی از دردسر نیست خودتون بهتر می دونید این کار غیر قانونیه و جرمش سنگینه ولی من تنهای کمکی که می تونم کنم اینه که با یکی از دوستام تو تهران تماس بگیرم و این قرص رو براتون تهیه کنه و بفرسته الهام که انگار گل از گلش شکفته باشه و صداش از ته چاه یهویی استریو شد گفت جدی می گین گفتم بله دوستی دارم که اونجا تو کار داروئه این قرص چون گرون هم هست تقلبیش تو بازار فراوونه نمیشه ریسک کرد خیلیا برا اثر استفاده از همین داروی تقلبی یا تاریخ گذشته جونوشن رو از دست دادن حداقلش اینه که از جای مطمعن تهیه می شه خلاصه بارون تشکر و تعارفات شروع شد شما زندگی منو نجات دادین و اگه این مسئله حل نمیشد نمی دونم چکار باید می کردیم و از این جور حرفا خلاصه بعد از اینکه قرص رو دوستم از تهران با اتوبوس فرستاد شهرستان بهش زنگ زدم و گفتم عصر بیاین در خونه بگیرین عصر زنگ زد گفت چند دقیقه دیگه میام در خونه منم سریع پریدم لباس پوشیدم یه دستی به موهام کشیدم منتظر بودم دوباره زنگ بزنه زنگ که خورد گفت من پایینم سریع رفتم دم در دیدم یه چادر کرم گلدار انداخته رو سرش و یهو که دیدمش و خصوصا با اون لبخند خوشگلش سلام کرد هنگ کردم چند لحظه دوباره سلام کرد یهو به خودم اومدم منم سلام کردم بعد یه دور چادر باز و بسته کرد و از عمد که بدون خوش فرم و خوشگلش رو بتونم ببینم گفت حسابی افتادین تو زحمت گفتم چه زحمتی حالا همین یه بسته قرص به هزینه ارسالش 110 تومن آب خورده بود حالا دیگه اون اندامی که همیشه از دور میدیدم تو یه متریم بود و هی مرتب هم داشت باز و بسته می کرد چادر رو روسری نداشت و یه تیشرت سفید که یقش باز بود و خط سینه هاش که سایزش 90 بود خودشو نشون میداد تنش بود و یه شلوار جورابی کرم که رنگ بدن بود اگه خیلی دقت نمی کردی فکر می کردی هیچی پاش نیست زنا و دخترای ایرونی رو که عکسای لختیشون رو میبینم و همینطور دوست دخترام هیچ کدوم بدن خوش فرمی نداشتن یا پهلوهاشون زده بود بیرون یا سینه هاشون با بدنشون تناسب نداشت ولی الهام یه چیز دیگه بود اندامش متناسب و خوش گوشت بود خلاصه بعد کلی دلبری و ناز و ادا قرص رو من بهش دادم و همینطور روش مصرفش رو اگه دوستش داشتین ادامه ش رو مینویسم اگه نه هم که همینجا تمومش می کنم نوشته مسعود میم

Date: April 13, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *