دوست تصادفی

0 views
0%

ساعت نزدیک ۱۱شب بود و خوابم نمیبرد حوصله تلویزیون و برنامه های چرت و پرت داخل و ماهواره هم نداشتم تو گوشیم چندتا بازی داشتم ولی دیگه تکراری بود رفتم تلگرام و اینستا ولی خبری نبود خلاصه از بیکاری تو بیتالک میچرخیدم و رادار میزدم ببینم کسی هست یکم بحرفم به یک خانوم درخواست دادم و معمولا جوابی داده نمیشد ولی برخلاف قبل راحت جواب داد منم معرفی کردم و شروع به حرف زدن کردیم درخواست دوستیو قبول کرد یکم که گذشت ولی شک داشتم نکنه سرکارم و طرف پسره بهش گفتم عکس بزاره تا ببینمش اولش گفت نه ولی بعد عکس گذاشت بد نبود قیافش خودش میگفت ۳۲ سالشه با شوهرش اختلاف داره اسمش شیوا بود ی بچه هم داشت اصلیت شمالی بودن و ولی تهران زندگی میکرد واسا تعطیلات اومدن شما ل ازش بدم نیومد ولی دیدم ارزش نداره وقتمو بزارم چون مسافر بودن واسه همین سنگین شدن تو صحبتام و یکم رسمی تر حرف زدم تا محترمانه بیخیال بشیم ولی انگار برعکس شد و این رفتارم بیشتر باعث شد که بهم اعتماد کنه دیدم چند تا عکس پشت هم فرستاد منم نگاه میکردم وازش تعریف میکردم کلا ریزه میزه بود خوشگل نبود ولی باربی بود ازم عکس خواست منم ی چندتا فرستادم و اونم شروع کرد به تعریف خلاصه حرفمون گل انداخت از اختلافش با شوهرش و مچ گیری که ازش کرده برام تعریف کرد منم خودمو متاهل معرفی کردم و گفتم نامزد دارم ولی بازم دیدم دوست داره بحرفه علتو ازش پرسیدم گفت به نظرم ادم خوبی هستی و به حرفام گوش دادی و مثل بقیه دنبال سکس نرفتی اول صحبت خلاصه بهش گفتم دوست دارم دوستت باشم ولی تو تهران میری و من نمیبینمت گفت نه من هر ماه میام شمال و هروقت بتونم میام ببینمت منم پیشنهاد فردا بعد از کار و دادم با کمال تعجب دیدم گفت باشه فردا صبح هماهنگ میکنیم فرداش بازم تو دلم میگفتم سر کار گذاشته منو ولی دیدم پیغام داد که ساعت ۳ میتونه بیاد بیرون منم بعد کار یجا قرار گذاشتم واومد از دور دیدم داره میاد ماشینو روشن کردم شبیه عکسش بود معمولی و خوش لباس ولی شیرین زبون و مهربون بود خودش که میگفت ازت خیلی خوشم اومده منم گذاشتم به حساب کمبود محبتی که داره یکم تو جاده رفتیم در مورد همدیگه حرف زدیم دستشو گرفتم تو دستم و با هم دنده ماشینو عوض میکردیم دیدم دستش عرق کرده اروم گفتم استرس داری سرشو برگردوند طرف من اروم گفت اره میترسم اشنا یا فامیل ببینن گفتم تو که تهران زندگی میکنی نترس کسی نمیبینه ولی ترس داشت فامیلای شوهرش ببینن منم گفتم میخوای برگردیم برسونمت حرفی نزد نفهمیدم موافقه یا نه یکم دیگه رفتیم رسیدم به کوچه که دور بزنم بهش دستشو اوردم بالا و بوسش کردم گفتم نترس دارم برمیگردم دور زدم دستمو فشار داد اروم ناز میداد داشت زیر چشمی نگام میکرد نگاش کردم چقدر اروم بود ولی مشخص بود تو دوراهیه گفتم بریم یجا بشینیم شیوا گفت کجا منم گفتم خونه اقا شجاع خندیدیم تقریبا رسیده بودم به جایی که سوارش کرده بودم بازم دستم فشار میداد وایسادم دیدم دستمو ول نمیکنه پرسیدم شیواتا ساعت چند بیرون میمونی گفت مشکلی ندارم تا ۷ تقریبا ۲ ساعت وقت داشتم بدون پرسیدن حرکت کردم سمت خونه خودم اونم ساکت ساکت بود صدای ظبط و زیاد کردم رسیدم خونم اروم گفتم میرم خونه اقا شجاع تک میزنم تو بیا بالا با ترس و استرس گفت سعید شجاع کیه محکم گرفته بود دستمو شجاعی در کار نیست من خودم پسر شجاعم بیا بالا کسی نیست نترس بعدم ی جمله تخمی اومد تو مغزم که معجزه کرد و قبول کرد شیوا ابروی دوستم ابروی منم هست مطمعن باش که هیچ جای نگرانی نیست شیوا هم از قبل تصمیمشو گرفته بود ولی خب طبیعی بود تو اولین دیدار بیاد خونه پسری که نمیشناسه ولی اومد خلاصه نشستیم تا اروم بشه البته منم تپش قلب داشتم حرف زدیم یکم من اومدم دراز بکشم خودشو کشید کنارمنم عکسلعملی نشون ندادم دیدم خودش دست کرد تو موهام منم خودمو زدم به خواب چشامو بستم اروم باز کردم چشامو نگاش کردم اروم دوباره دستشو بوسیدم لبخندی زد لپمو کشید برد سمت لبشو دستشو بوسید منم خندیدم گفتم این که قبول نیست خودشو زد به نشنیدن بلند شدمو اروم لپشو گرفتم صورتش لاغر بود برگشت سمت من تو فاصله چن سانتی هم بودیم گرمای نفسای همو حس میکردیم چشماش درشت و مشکی بود چشم تو چشم بازم چشامو بستم با دستام سرشو گرفتم موهاشو بوسیدم اونم بغلم کرد چسبیدم بهش دوباره ادامه دادم به بوسیدن میدونستم اگه ول کنم ممکنه حسش بپره تا نزدیک گوشش رسیدم سرشو کج کرد که نبوسمش نفسام تند شده بود نگاش کردم دیدم چشاشو بسته گفتم تو نمیبوسی منو تو اومد بوسم کنه گوششو بوس کردم اومد از دستم در بره رفت عقب من باهاش افتادم رو کاناپه دیگه کامل زیرم بود شروع به لب باز کردیم چنان لب همو خوردیم که دیگه نفس کم اورده بودم در مقابل دوست دخترای قبلیم خیلی کوچولو بود سینهاش نهایت اندازه ی مشت میشد نفهمیدم من تاپشو در اوردم یا خودش در هر حال تو چند دقیقه دوتاییمون فقط با شرت بودیم منم سینهاشو میخوردم همش تو دهنم جا میدادم دادش رفته بود هوا منم دستمو از روشرت لای پاهاش میمالیدم خیلی خیس بود ولی هر کاری میکردم نمیذاشت دست کنم تو شرتش داشتم عصبی میشدم با دستاش محکم دستمو گرفته بود حرفی هم نمیزدیم اروم دستشو بردم تو شرتم وقتی کیرمو گرفت انگار اتیش گرفت ولی تا اومد دست کنم تو شرتش بازم خودشو جمع کرد که من نتونم اروم گفتم شیوا چیه سعید خجالت میکشم اخه تمیز نیستم موهاشو نزدم منم که دیگه داغ داغ بودم فقط میخواستم برسم به کسش گفتم ای ول من خوشم میاد بوسش کردم ته دلم میدونستم که فهمیده من الکی میگم ولی دیگه چاره ای نبود خلاصه وقتی دستم بردم بین پاش واقعا خیس خیسه بود دیگه داشت دیونه میشد منم بدتر اون حوصله کش دادن خوردن و غیره نداشتم کیرمو گذاشتم روش اروم خیسش کردم با اب کسش فشار دادم خواست بره عقب ولی راهی نداشت چون اون هیکل کوچیکش زیر من گیر کرده بود ولی مشخص بودتنگه منم شهوت دیونم کرده بود داشتم تند تند جلو عقب میکردم تمام پشتمو چنگ میزد تو اوج حال کردن یهو یاد دوست دختر فابم افتادم که اگه بدنمو ببینه افتصاح میشه وایسادم بهش گفتم برگرده چون دیگه نمیتونست چنگ بزنه اولش ترسید که میخوام از پشت بکنم وقتی برگشت خیلی بیشتر تحریک شدم چون قوس کمرش و باسنش فوق العاده بود از پشت وقتی فشار دادم انگار تنگیه کسش دوبرابر شده بود نمیدونم از درد بود یا از لذت که داد میزد به جا منم کاناپه رو چنگ مینداخت حرکاتی که باسن کمرش میداد دیگه کنترل سکسو از من گرفته بود منم ۵ دقیقه هم نشده بود که دیگه دیدم نمیتونم نگه دارم خودم فقط پرسیدم تو ارصا شدی که سرشو تکون داد و گفت اره انگار که شیر ابو باز کرده باشه در صدم ثانیه فقط فرصت کردم درش بیارم ولی ابم پاشید رو کمرو کاناپه و زندگیمو به گند کشیدم با دستمال پاک کردم یکم خودمونو بغلش کردم تا حالمون جا بیاد نوشته فایر

Date: August 6, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *