زندگی خاکستری لاله ۱

0 views
0%

فک میکردم با ازدواج درست میشه ولی نشد 21سالم بود که مهدی به خواستگاریم اومد قبلشم خواستگار داشتم و رد کردم ولی با اصراری که خانوادم داشت این یکی رو دیگه به همین راحتی نمیتونستم رد کنم از پسرای دانشگاه بود و قبلا چند بار دیده بودمش پسر بدی به نظر نمیرسید ولی من فعلا قصد ازدواج نداشتم اون شب که خاستگاریم اومده بودن به خودش گفتم که نمیخوام ازدواج کنم اما مهدی دست بردار نبود هرجا که میشد سراغم میومد و واسم حرفای عاشقانه میزد از یه طرفم کس بدقلقم کار دستم داده بود و گاهی وقتا جوری شهوتی میشدم که اختیار خودمو از دست میدادم ولی بازم نشد که ازدواج نکنم عقد کردم دوران نامزدی به خوبی گذشت انتظار داشتم که مهدی یه خورده از خودش شهوت نشون بده تو ماشین باهام بازی کنه یا هر کار دیگه ای که منو تحریک کنه ولی این پسر انگار عصا قورت داده بود حتی بعضی وقتا منو شما صدا میزد همین کاراش باعث میشد یکم نگران بشم از زندگی مشترکمون ولی بازم به خودم گفتم عیب نداره شاید نمیتونه شهوتشو بهم نشون بده ازدواج کردیم شب عروسی بعد این که همه رفتن مهدی کراواتشو باز کرد و کتش رو درآورد منم رفتم تو اتاق و لباس سفید خوشگلمو در آوردم منتظر بودم که بیاد و کاری که همه ی عروس دومادا تو شب حجله انجام میدنو انجام بدیم اما هرچی منتظر موندم نیومد رفتم دیدم رو کاناپه خوابش برده راستش از یه طرف دلم واسش سوخت از یه طرفم میترسیدم که مهدی همون رفتار نامزدی رو ادامه بده ولی بازم بد به دلم راه ندادم و به خودم گفتم خسته ست فردا حتما میاد پیشم کت مهدی رو کشیدم روش و خودمم رفتم رو تخت خوابیدم از اونجایی که مهدی شغلش آزاد بود و باید هر روز میرفت سرکار تصمیم گرفتیم که ماه عسل رفتنمونو بذاریم یه وقت دیگه خوشحال بود که راضی شدم ماه عسلمون کنسل بشه و عوضش قول داد که بعدا جبران میکنه سکس لاله و مهدی هیچوقت بیشتر از بیست دقیقه طول نمیکشید که کل این زمان خلاصه میشد تو در آوردن لباسا و جا گرفتن مهدی لای پاهای سبزه و کشیده ی لاله مهدی بعد ارضا شدن عین مرده یه گوشه میوفتاد و لاله رو با کلی شهوت و هوس تنها میذاشت دخترک به هفته ای یبار سکسش با شوهرش دل خوش میکرد ولی هر بار با کلی نا امیدی میرفت زیر دوش ارضا شدن همسر شاید تنها چیزی بود که مهدی بهش فکر نمیکرد به نظر اون لاله حتما یه بار تو مدت زمان سکسشون به اورگاسم میرسید ولی کس لاله سمج تر از اونی بود که با این عقب جلو کردنا راضی بشه راستش اولش خجالت میکشیدم بهش بگم وقتی مجرد بودم تو رویای خودم یه دنیا فکر و خیال داشتم که همسرم باید چه جوری یا چه شکلی باشه سکسمون چی یا کارایی که قبل سکس باید انجام میدادیم و همین طور بعدش ولی وقتش که میرسید انگار همه چی غیر قابل پیش بینی میشد شهوت تمام وجودمو تسخیر میکرد و کیرم دستور میداد که چیکار کنم معمولا هم حرفش یکی بود منو ببر به خونه و من این وسط عین یه مجسمه تنها دستور و اجرا میکردم بعد یه چند تا تلمبه زدن آبم میومد و میکشیدم بیرون و دیگه بعدش همه چی تموم بود لاله زن زندگی بود مثل اکثر دخترای امروزی بچگی نداشت همیشه عین یه آدم بزرگ رفتار میکرد اولین با که دیدمش بین تازه واردای دانشگاه بود از همون اول چشم گرفتش یه دختر مو مشکی با چشمای عسلی و صورت کشیده دقیقا همون چیزی بود که من میخواستم نجیب و با حیا بود با هرکسی دم پر نمیشد و کاری نمیکرد که توجه همه رو جلب کنه سربه زیر میومد و کلاساشو منظم و مرتب حضور میزد کم کم داشت منو عاشق خودش میکرد فکرش یه لحظه هم از سرم بیرون نمیرفت حالا منی که به همه میگفتم حالا حالاها ازدواج نمیکنم داشتم به خواستگاری رفتن فکر میکردم زندگی من سه حالت بیشتر نداشت یا دانشگاه بودم با سرکار یا توخونه خواب بودم با این وضعیت بازار آزاد که داشت روز به روز بدتر میشد مجبور بودم که از دانشگاه و خوابم بزنم و بیشتر به کار برسم وقتی هم که از سر کار برمیگشتم انقدری خسته بودم که به سختی خودمو خونه میرسوندم لاله هیچوقت اهل غر زدن یا ایراد گرفتن نبود بعد این که دانشگاه رو تموم کرد واسه این که کمک خرج خونه باشه تو یه شرکت خصوصی استخدام شد صبح تا عصر سر کار بود و بعد این که برمیگشت خونه غذا درست میکرد و منتظر شوهرش میموند مهدی هرشب دقیقا توضیح میداد که بابت خونه ای که خریدن چقدر وام گرفته و چقدر به باباش بدهکاره و چند وقت دیگه بدهیش تموم میشه و لاله هر شب با دقت به حرفای شوهرش گوش میداد و یاد آوری میکرد که میتونه رو حقوق اونم حساب کنه روزا همین طور میگذشت و زندگی بر وقف مراد مهدی بود اما تو همین روزای به ظاهر آروم دل پاک لاله مثل دریای طوفانی بود که ابرای سیاه آسمونش رو به آغوش کشیدن به زندگی بعضیا که نگاه میکردم حسرت میخوردم زندگی ما هم خوب بود یا حداقل ظاهر خوبی داشت شایدم واسه مهدی خوب میگذشت ولی به هر حال اون چیزی نبود که من میخواستم مهدی مرد خوبی بود صبح میرفت سرکار و شب برمیگشت با من مهربون بود و سر و گوششم نمیجنبید ولی وقتی میرفتیم رو تخت عوض میشد اون مرد محکم و مهربون میشد یه عوضی که فکرش فقط خالی کردن آبش بود هیچوقت ازم نپرسید که لعنتی تو هم ارضا شدی یا نه هرگز تلاش نکرد که یکم بیشتر خودشو نگه داره که شاید منم اورگاسم شم چند بار واسش قرص و کرم از این چیزا گرفتم ولی میگفت که دوس داره طبیعی سکس کنیم یه جوری میگفت طبیعی انگار چیکار میکردیم همین کاراش باعث میشد که بعضی وقتا از دستش عصبی بشم دیگه از خودارضایی با فکر و خیال یه کیر بزرگ که هیچوقت شل نمیشه خسته شده بودم دلم میخواست طعم یه سکس واقعی رو امتحان کنم هر روز سر کارم با مردای زیادی سروکار داشتم که به خاطر کمبود سکس باعث میشدن که احساس عجیبی به محیط پیدا کنم کم کم آرایش کردنم زیاد شد لذت میبردم که مردا نگام میکنن و بهم متلک میندازن تو شرکت یه همکار داشتم به اسم آقای مولایی آدم هیز و چشم چرونی بود از هر فرصتی استفاده میکرد تا تن زنایی که اونجا کار میکردن یا واسه کاری اومده بودن رو با چشماش بخوره ولی سعی میکرد که سوتی نده و کسی نفهمه اونم مثل من متاهل بود ولی از نگاهش معلوم بود که زندگی مشترک اون هم روزگاری بهتر از مال من نداره گاهی وقتا برجستگی جلوی شلوارش جوری نظر منو جلب میکرد که نمیتونستم ازش چشم بردارم با همه ی اینا من یه زن متاهل بودم که پایبندی به زندگی مشترک واسم خیلی مهم بود گاهی با خودش فکر میکرد که چی میشد اگه مهدی هم مثل خیلی از مردای دیگه داوطلبانه نیازاشو بر طرف میکرد وقتی از دوستای صمیمیش در مورد سکس میپرسید چیزایی که میشنید عین یه رویا میشد واسش نمیتونست درک کنه لیسیدن سینه هاش چه حسی میتونه داشته باشه وقتی که مهدی حتی بهشون دستم نمیزد یا سکس تو پوزیشن های مختلف خارج از دامنه ی خیال پردازی اون بود وقتی که مهدی فقط لاپایی بلد بود مشکل لاله این بود که خیلی داغ بود و مهدی کسی نبود که از پس همچین دختری بربیاد ادامه دارد نوشته

Date: September 11, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *