سکس من و همکارم

0 views
0%

سلام اسم من وحید هستش و اهل قزوین هستم 24 سالمه و از 21 سالگی داخل یه سازمانی که مربوط به ساخت و ساز ساختمون میشه کار میکنم جوون ترین وکم سن ترین فردی که تو اون سازمان کار میکرد من بودم و باوجود سابقه ای که الان دارم ازمن کوچکتر هم الان اومدن سازمان ما چون یه سازمان خصوصی هست و درآمدش رو خودش از طریق اعضاش تامین میکنه مجبوره کارمندای خانم بیشتر به کار بگیره تا هم براش از لحاظ حقوق دادن صرف کنه و هم اینکه حوصله و انضباط بالای خانما برای جلوه دادن کارا و فعالیتاش بیشترباشه یه سال ایام انتخابات شورای شهر بود و از اونجایی که رئیس محترم ما هم قصد کاندید شدن داشت همه پرسنل سازمان رو جمع کرد و با توجه به رای گیری اون روز تو اون جلسه تصمیمش قطعی شد که داخل انتخابات شرکت کنه تو همون جلسه اعضای کمیته تبلیغات و اطلاع رسانی و مشخص شدن خب من به حسب سمتم داخل اون سازمان مسئول تبلیغات شدم و چندتا از همکارام به من ملحق شدن تا بریم یه محل رو برای ستادمون انتخاب کنیم از نفراتی که اونجا بودن یکی از همکارامون بود به اسم منا مستعار که خیلی دختر سنگین و باوقاری بود یه دختره محجبه بداخلاق که خودم بارها باهاش بحثم شد ولی از این جسارتش خوشم میومد گذشت تا اینکه انتخابات تموم شد و ما پیروز میدان رقابت شدیم و همه رفتن سراغ کار و زندگیشون یه روز داشتم با خانواده میرفتم مسافرت که تلفنم زنگ خورد وقتی جواب دادم دیدم منا بود که شماره یکی از آشناهارو میخواست به واسطه ارسال شماره براش باهاش سر شوخی و بازکردم و دیدم که پایه است دیگه بیخیالش نشدم چندروزی که گذشت بهش پیشنهاد دوستی دادم و اونم گفت دوست ن ولی مث خواهر بزرگتر از خودت کنارت هستم آخه اختلاف سنیش با 2سال بود اسما شد برام خواهر ولی واقعا دوستش داشتم واقعا از عشقش پر شده بودم صبحا باهم بیدارمیشدیم میرفتیم سر کار و بعدازظهرها هم باهم برمیگشتیم طی مدتی هم که توسازمان بودیم یا تلفن یا آمار همو داشتیم انقدر همو دوست داشتیم که وقتی یکیمون دوسه روز مسافرت بود از دوری هم دق میکردیم یه روز خانواده من مسافرت بودن و از محل کار باهم برمیگشتیم که گفت بریم دور بزنیم منم گفتم باشه ولی قبلش برم خونه لباس فرم سازمانو عوض کنم که تابلو نباشه تا رسیدیم خونه گفت میخوام بیام اتاقتو ببینم که هدیه های منو کجاگذاشتی آخه واسم زیاد هدیه میخرید اومد بالا ی خورده نشست بعد پاشد وسایلامو زیر و رو کرد و آخرش گفت بیا تیپ امروزتو من ست کنم برات قبول کردم و رفت سر کمدم لباسایی که دوست داشت رو آورد و منم پوشیدم اومد جلو که یقیه پیراهنم رو درست کنه منم از فرصت استفاده کردمو گرفتمش بغل خودم فکر میکردم ناراخت شه ولی هیچ تکونی نخورد محکم فشارش دادم دیدم تو بغلم داره میلرزه داشت گریه میکرد بهش گفتم چی شد گفت خیلی خوشحالم که مابرای همیم این حرف رو که زد لبمو گذاشتم رو گردنشو شروع کردم بوس کردن یه آخه گفت و شل تو بغلم لبمو گذاشتم رو لباش با یه علاقه ای محکم لبای همو میخوردیم همش منو فشار میداد تو بغل خودش نشستیم رو تخت دستم رو گذاشتم رو سینش یه سینه رو فرم سفت و خوش اندام همینجوری که لبشو میخوردم دستمو از زیر بردم زیر سوتینشو سینشو گرفتم تو دستام بدنش داغه داغ بود مث ی کوره ازش فاصله گرفتم و لباسشو درآوردم یه بند سفید با یه سینه خوش فرم که تو سوتین سورمه ای داشت خود نمایی میکرد رفتم سراغ سینه هاش آه و نالش خونه رو پرکرده بود اومدم شلوارش رو دربیارم که گفت ن تا همینجاشم خیلی رفتیم گفتم نمیکنم با هر ضرب و زوری که بود شلوارشو درآوردمو اون کس سفید کوچولوشو دیدم داشتم دیوونه میشدم کیرمو گرفته بود دستشو مث مجنونا بالا پایین میکرد دوتامون دیوونه شده بودیم تلاقی عشق و هوس واقعا مستمون کرده بود سرمو بردم لای پاش شروع کردم براش خوردن سرمو فشار میداد تو کسش و هی آه و ناله میکرد و قربون صدقم میرفت بعد از 7 8 دقیقه خوردن دیدم لرزید و آروم شد کیرمو گرفت دستش و شروع کرد به ساک زدن خیلی محکم میخورد بدنش داغ داغ بود از حرارت دهنش داشتم میسوختم انقد برام خورد که سریع آبم اومد همه رو ریخت رو خودشو دراز کشید رفتم کنارش و دراز کشیدم حالمون که جا اومد شروع کرد به گریه کردن که اگه همو از دست بدیم چی و از این حرفا خلاصه بهترین روز شد برامون قرارشد باخانواده صحبت کنیم و بساط ازدواجو فراهم کنیم که زود برای هم بشیم اما لعنت به دنیا و اتفاقاتش که مارو از هم دور کرد نوشته

Date: July 7, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *