عشقی مجازی که بی اختیار پیش رفت

0 views
0%

سلام این داستانو می نویسم و واقعیته و زندگی خودمه و دلم میخواد بگم تا خالی شم سکسی هم زیاد نیس لطفا اگه حوصله خوندن یه احساس واقعی رو ندارید نخونین که وقتتون هدر نره شهر طرفم اصفهان نبود ولی حالا مثلا اصفهان من یه پسر 19سالم که چند ماه پیش تو یکی از شبکه های اجتماعی یه به طور کاملا اتفاقی با یه دختر 19ساله که اهل اصفهان بود آشنا شدم خیلی ساده شروع شد و خیلی معمولی هم پیش رفت من خیلی فضول بودم و رفتم و اینستای طرفو پیدا کردم و فهمیدم اهل تهرانه برای همین پیگیر شدم که چرا اصفهانه و فهمیدم که اونجا رفته پیش خانواده مادریش میمونه و عکاسی میخونه یه جورایی دلم گرم شد که میتونیم با هم باشیم چون خانوادش تهرانن پس میاد تهران البته قرار بود تا چند وقت دیگه کلا تهران باشه همون روز اول عکس خودشو داد چون عکس رو پروفایلش نبود و من خیلی ازش خوشم اومد یه جورایی دلمو برد خلاصه روز به روز رابطمون پیش می رفت و علی رغم دعوا ها و به قول امروزی ها کات های چند روزمون همو خیلی دوس داشتیم و طاقت بدون هم بودنو نداشتیم باز یه نقطه میذارم میرم جلو ولی کلا تو پرانتز بگم رابطه گرم و خوبی بود مثلا این مدت با اینکه دور بودیم ولی شبا تنها خوابمون نمیبرد و هر شب هر چند مجازی ولی تو بغل هم با کلی استیکر و گیف میخوابیدیم رسید به چند هفته پیش که اصرار کرد به خانوادش که بیاد تهران و به بهونه دیدن اونا منو ببینه همینم شد شنبه صبح ساعت 10اینا پرواز داشت به تهران منم به خودم رسیدم و گل گرفتم و آماده اومدنش شدم ماشینو برداشتم و رفتم فرودگاه نشتم تو سالن انتظار تا بیاد دل تو دلم نبود هرچند تاخیر داشت ولی اومد و وقتی رسید با اینکه جمعیت زیادی اونجا بود اومد تو بغلم و هیچی نمیفهمیدیم چند ثانیه سرش رو سینم بود و بعد راه افتادیم سمت پارکینگ پارکینگ خیلی خلوت بود سرشو گذاشت رو سینم و آروم آروم بودیم و اون وسط چند باری هم لباشو بوس کردم و اون از خجالتش خودشو عقب میکشید یه دستبند مشترکم برامون گرفته بود و همیشه میگفت کاشکی واقعا همیشه پام بمونی و تنهام نذاری هه من زمان امتحانات دانشگاهم بود و اونم خونش از ما فاصله داشت برا همین یکشنبه به درسام رسیدم و قرار شد دوشنبه برم دانشگاهش تو تهران تا مدارکشو بگیره با هم اونجا بودیم و کلی گفتیم و خندیدیم و قرار شد سه شنبه هم برم دانشگاهش آخه خونشون داخل تهران نبود و یکی از شهرستانای اطراف بود خیلی هم به خاطر باباش تو چش بودن سر همین جایی جز دانشگاه نمیشد رفت سه شنبه هم آماده شدم و لباس نو پوشیدم و رفتم اونجا علی رغم حدودا 3 ساعتی که تو راه بودم همه چی خوب بود تا اینکه موقع برگشت وقتی از هم جدا شدیم حتی بدون اینکه توجه خاصی به هم داشته باشیم یا حتی دست تو دست هم باشیم داداشش که من عکسشو قبلا دیده بودم جلومو گرفتو شروع کرد به سوال پیچو و فش دادن و خورد کردن من حتی رو سینم کوبید ولی من به خاطر اون دختر هیچی نگفتم زورم میرسید ولی نخواستم بعد بهش گفتم که داداشتو دیدم و اینجور شد و قرار شد تا دیگه من پی ام ندم تا خودش خبر بده اون شب منو بلاک کرد حالا به هر دلیلی از فرداشم ساز جدایی زد ولی من که عقب نمی کشیدم 1 2 هفته هی من بودم که گرم پی ام میدادم و خواهش که بمون و از این حرفا ولی نه بدهکار نبود میگفت دوسم داره ولی دیگه نمیخواد با من باشه میگف به هم نمیرسیم جالب بود برام آخه همیشه خودش میگف لطفا تنهام نذار ولی خودش تا اینکه دیگه چند شب پیش که برگشته بود اصفهان وسط گرمای محبتم و قربون صدقش رفتن گفت که دیگه بام سرد شده و گرمای قبلو نداره و باید دیگه جدا شیم منم که دیگه لال بودم چون همه فامیل و خانواده حال روحیمو میدونستن و فهمیده بودن تقریبا چی شده و هی میگفتن ولش کن آخرش اون بردو منو مجبور به تسلیم کرد به عنوان اخرین پی ام ها بش گفتم لطفا دیگه برنگرد نفسم چون اگه برگردی از علاقه نیس از تنهاییه عشقم خوش بخت بشی خانومم مواظب تموم زندگیم باش خداحافظت زندگیم حالا هم من موندم و خاطراتو تصمیمم به اینکه دیگه دل به کسی نبندم دیگه نخندم و دیگه وارد رابطه ای نشم شرمنده که لحظات شادی براتون نبود حال خودم هم بعد نوشتن این قضیه خوش نیس ولی خیلی خالی شدم فش ندین و بی احترامی نکنین خیلی هاتون هم پسر هم دختر درد منو لمس کردین نوشته یه نا

Date: August 14, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *