فرشته مرگ ۵ و پایانی

0 views
0%

9 81 8 1 8 4 8 9 87 9 85 8 1 4 قسمت قبل مطمئنی حالت خوبه فرشته وحیده اینقدره این سوالت تکراریه که دیگه دارم بالا میارم من الان کجای حالم بده آخه آره ظاهرت خوبه مشکلی نیست اما حسم میگه یه مشکلی هست حسم میگه بازم از اون شرابا بهت داده اما داری دروغ میگی که دیگه نداده نخیر دیگه نداده هیچ اتفاق تازه ای هم نیفتاده فعلا همه چی تکراریه میشه بذاری به حال خودم باشم وحیده با چهره تو ذوق خورده اش سکوت کرد بلند شدو لباس پوشید از اتاق زد بیرون حالا که تنهای تنها شدم می تونم فکر کنم کویر دیشب بلاخره جواب سلام منو داد ازش پرسیدم کی آنلاین هستش که کارش دارم هنوز جواب نداده از اون پیغام آفلاین و اون پیامای تبریک مشخصه هر کی که هست از مرگ پریسا خبر نداره اما در عین حال مهم بوده که پریسا مخفیش کرده می تونسته بلاکش کنه اما نگهش داشته و مخفیش کرده دیگه دارم از دست این دو تا دختر دیوونه میشم نه خودکشی شون مثل آدمه و نه رمز و رازشون این همه دختر و پسر تو این خراب شده دارن خودکشی میکنن خب شما هم مثل آدم خودتونو می کشتین دیگه این همه شک و تردید جا گذاشتین که چی بشه ای وای چم شده من این حرفا چیه دارم میزنم چرا این چند وقت کنترل اعصابم ضعیف شده چم شده یعنی دارم کم میارم من حق ندارم کم بیارم من باید تا تهش برم برای چند ثانیه موفق شدم از امواج منفی ذهنمو پاک کنم که یاد سورپرایز سهیلا افتادم دوباره استرس بهم حمله کرد اینو سعی می کردم از ذهنم پاک کنم که یاد حرفای حسین افتادم دیگه دارم دیوونه میشم یعنی تا کی می تونم مقاومت کنم لپتابو روشن کردم رفتم تو یاهو مسنجر کویر جوابمو داده بود آخر شب میام مطمئنم تا این لحظه از زندگیم بدترین جمعه زندگیم همین امروز بود تا شب که فهیمه و نازنین بیان و همشون بگیرن بخوابن رسما و کاملا روانی شدممممم همینجوری داشتم به مسنجر نگاه می کردم و منتظر بودم که بیاد سلام سلام بلاخره اومدی تو یه هو غیبت زد حالا به من میگی بلاخره خب گرفتار بودم این مدت اصلا مسنجر نیومدم عجب که اینطور میشه یه زحمتی بکشی من سابقه همه چتام پاک شده میشه از سابقه چتای خودت یه کپی بگیری بهم بدی سابقه چت برای چی میخوای خب خیلی گذشته میخوام یادم بیاد که کی هستی و چجوری آشنا شدیم مطمئنی که یادت نیست خب روزگار دیگه آدم فراموش کار میشه تو این لطفو در حق من بکن خیلی ممنون میشم حدس می زدم چی رو حدس می زدی که همش دروغ باشه و سر کار باشم میشه واضح تر صحبت کنی متوجه نمی شم ما اون همه مدت با هم چت کردیم اون همه حرف برام زدی حالا میگی اصلا منو یادت نیست حتی حرفای خودتو یادت نیست سرگرمی خوبی بودم برات آره ای وای من چم شده چرا تمرکز ندارم چجوری باید اینو راضیش کنم اون سابقه چتای لعنتی رو بده کاش یه ذره تجربه چت داشتم کاش از ژینوس کمک می گرفتم نمیدونم باید چیکار کنم فکر کنم گند زدم با این شروع مزخرفم ببین اگه راستشو بخوای من اون نیستم من یکی دیگم لازمه بدونم تو کی هستی و چیا بهم گفتین خخخخخخ این داستان جدیده بعد چهار سال مسنجرتو روشن کردی حتما حوصلت سر رفته به چی قسم بخورم باور کنی من اونی که باهاش چت می کردی نیستم اون مرده اون سابقه لعنتی رو لازمش دارم اعصاب منو خورد نکن من همون موقع هم حس کردم که داری دروغ میگی چیزایی که میگفتی غیر ممکن بود اما گفتم شاید یه درصد هم که شده راست بگی حتی کلی هم برات نگران شدم اما حالا مطمئنم که همش سر کاری و دروغ بود اصلا هر چی تو میگی قبول خواهش میکنم سابقه چتا رو بهم بده یه شرط داره این همه منو گذاشتی سر کار باید جبران کنی خب بگو چیکار کنم هر چی بگی قبول ببین درسته که همه حرفات دروغ بود اما خیلی واقعی تعریف می کردی به پیامات عادت کرده بودم وقتی یه هو غیبت زد حسابی خورد تو ذوقم و تازه نگرانت هم شدم باید هر شب برام یه داستان بگی و سرمو گرم کنی اینجوری بهت سابقه چتا رو میدم هر شب برام میگی منم یه قسمت از سابقه رو برات می فرستم ای بابا نمیشه من همین امشب داستان بگم تو همشو بدی بهم اصلا تو بده من قول میدم تا هر وقت دلت خواست برات داستان بگم نخیر نمیشه شرط من همونه اگه نمیخوای برم باشه بابا قبول برای شروع اولاشو بفرست مطمئن بشم که پاکش نکردی خیلی زرنگی اما باشه عیبی نداره اما از فردا شب تا داستان نگی چیزی نمی فرستم آخیش راحت شدیم اینجا خیلی سریع تره آره اینجا خیلی بهتره تو سایت کنده قطع و وصل میشه تو بلاخره نمی خوای خودتو معرفی کنی بهت گفتم که لازم نیست خودمو معرفی کنم تو بهم پیام دادی و گفتی نیاز داری با یه ناشناس حرف بزنی منم بهت گفتم که برای این میام مجازی که حرفای دل آدمای ناشناس رو بشنوم آره برای این اومدم که لازم داشتم با یه ناشناس حرف بزنم که منو نشناسه اما منظورم از معرفی اینه که حداقل بگو دختری یا پسر و چند سالته مثل من که الان می دونی که دخترم من ازت نپرسیدم خودت گفتی دختری من کویرم مگه نگفتی از اسم آی دی من خوشت اومده همین بسه فقط خیالت راحت بچه نیستم باشه قبول دیگه نا امید شده بودم همه دنبال دوستی و حرفای بد بودن اما تو انگاری فرق داری حس میکنم میتونم باهات حرف بزنم خب همین قدر برای یادآوری بسه قرار بعدیمون فردا شب البته من نمی رسم همیشه هر شب بیام آخر هر قرار برای بعدی هماهنگ میشیم شاید دیدی یه هفته نیومدم به هر حال تو منو سرگرم میکنی منم قسمت بعدی رو برات می فرستم فعلا بای چنان مانیتور لپتابو کوبیدم به کیبورد که گفتم شکست سریع نگاش کردمو دیدم نشکسته همینو کم داشتم یه آدم بیکار مجازی که پریسا برای درد و دل انتخابش کرده بوده حالا هم فکر میکنه کلا سر کارش گذاشته بوده باید با این آدم سر و کله بزنم که همه سابقه رو برام بفرسته مشخصه پریسا همه چیرو به این گفته باید به هر قیمتی شده راضیش کنم صبح با سر درد از خواب بیدار شدم مثلا قرار بود برای امتحان روز دوشنبه حسابی بخونم اما اصلا حوصلش نبود در هر صورت نمره قبولی می گرفتم گور بابای نمره بالا فهمیه و نازنین رفتن کتابخونه که درس بخونن داشتم وحیده رو نگاه می کردم که به خاطر برخورد دیشبم هنوز از دستم دلخور بود وحیده کتاب رمان داری نه چطور هیچی همینجوری هوسم کرده رمان بخونم یه داستان حسابی بخونم فرشته مطمئنی الان وقت رمان خوندنه هان هیچی بیخیال همینجوری یه چیزی گفتم آخه چه داستانی باید براش تعریف کنم که راضی بشه مجبور بودم شروع کنم به داستان خوندن و از ذهن خودمم چند تا داستان باهاش قاطی پاتی کنمو هر شب یه داستان تحویلش بدم حدود نیم ساعت براش تایپ کردم تا بلاخره راضی شد دلم برای مامانم تنگ شده بود بابام هم که هیچ وقت نبود داداشم هم با اینکه سعی می کرد کنار من باشه اما یا وقتشو نداشت یا بیشتر حواسش به ارغوان بود تا من بر خلاف ظاهر شلوغم من یه دختر تنها بودم روی کاغذ خانواده داشتم اما تو واقعیت تنها بودم ارغوان بهترین دوستم حسابی درگیر عشق و عاشقی با داداشم بود حتی گاهی وقتا حس می کردم که اون داره پارسا رو ازم میگیره دور و برمو نگاه می کردم همه یه دلخوشی ای داشتن غیر از من به خاطر ارغوان رفتن به خارجو کنسل کردم با هم اومدیم اصفهان اما هر روز که میگذره درگیر عشق و عاشقی با پارسا ست درگیر نوشتن خاطراتشه راستی ارغوان خاطراتشو خیلی جالب می نویسه یه جورایی رمزی و مرموز ارغوان میگه دوست دارم جوری حرفای دلمو بنویسم که هیچی کس نتونه بخونه اما لازمه که بنویسم لازمه که دنیا یه نشونه از من داشته باشه ارغوان اعتقاد داشت که حرفای مخفی و عجیبش تاثیر خودشو داره روی دنیا انرژی خودشو پخش میکنه کلی اصرار کردم که یکمی رمزی نوشتن رو به منم یاد داد اما هیچ وقت حال و حوصله ارغوانو برای رمزی نوشتن نداشتم اما از این کارش خوشم اومد منم تصمیم گرفتم برای خودم یه چیزای مخفی داشته باشم از جلسه امتحان بر می گشتم از اینکه موفق شده بودم براش یه داستان تاثیر گذار بگم تا مجاب به دادن سابقه بشه خوشحال بودم حسابی تو فکر بودم که یه دختره گفت دفتر معاونت آموزشی کارت دارن هر بار یکی رو می فرستاد دنبال من امتحانا چطور بود عزیزم عالی بود استاد همش یه سال دیگه مونده تا این مدرکو بگیرم این تابستون میخوای چیکار کنی اینقدر پس انداز دارم که یه سوییت برای خودم کرایه کنم بعدشم که میام دوباره خوابگاه خوشحالم که برنامه داری برای آیندت راستی آخر هفته جای همیشگی باش این هفته قراره حسابی بهمون خوش بگذره استاد سالاری رو خیلی دوست دارم خیلی بهم توجه می کنه یه بار بعد تعطیل شدن کلاس ازم خواست که بمونم بهم گفت خیلی دختر با استعدادی هستم نگاهش و لحنش خیلی مهربون بود منو دخترم صدا زد بعد مامانم هیچ کسی منو دخترم صدا نزده بود وقتی دخترم صدام زد رفتم تو خودم یادم اومد که چقدر دلم برای مامانم تنگ شده یادم اومد که چقدر تنهام اومد نزدیکمو گفت چرا نارحت شدی بهش گفتم از دست شما ناراحت نشدم استاد دلم برای مامانم تنگ شده اونم حسابی ناراحت شد بغلم کردو گفت ببخشید باعث شدم یاد مامانت بیفتی دختر به این ماهی حتما مادر نازنینی داشتی ازت خیلی خوشم اومده پریسا تو دختر باهوش و نازنینی هستی اگه منو قابل بدونی سعی خودمو میکنم که کمکت کنم تا اینقدر ناراحت نباشی اگه بازم اجازه بدی تو رو دخترم صدا کنم همیشه آرزوم بود یه دختر ماهی مثل تو داشتم بهش جواب دادم شما خیلی مهربونی استاد مرسی که این همه به من توجه و محبت دارین با همه انرژیم خودمو سرحال گرفتم با خوش رویی و نشاط سوار ماشین شدم تو راه خونه به سهیلا گفتم که یکشبنه قراره اتاقو تحویل بدیم خوشحالم که دیگه از شر این هم اتاقیای مسخره خلاص میشم در پارکینگ رو زد اولین چیزی که به چشمم خورد وجود یه ماشین دیگه تو حیاط بود از سهیلا پرسیدم این ماشین هم برای شماست تو صورتم نگاه کردو فقط لبخند زد وارد هال که شدم یه آقا و خانوم رو کاناپه نشسته بودن از دیدنشون شوکه شدم نه من بهشون سلام کردم و نه اونا همینجور نشسته بودن و منو نگاه می کردن لبخند اعصاب خورد کنی رو لباشون بود قیافه مرده شبیه این آدم حسابیا بود یه کت و شلوار طوسی رنگ تنش بود صورت گرد و مثل سهیلا عینکی بود زنه قیافه ترسناکی داشت میخورد از سهیلا چند سالی جوون تر باشه صورت کشیده و خشن برق چشماش خیلی عجیب بود اصلا دوست نداشتم به چشماش نگاه کنم بعد چند لحظه که این وضعیت بین ما بود سهیلا اومد بینمون وایستاد و گفت مهران شوهرم ناهید دوستم همون دوستی که بهت گفته بودم از سال دوم تدریسم باهاش در ارتباطم اینقدر وصف تو رو براشون گفتم که دیگه طاقت نداشتن میخواستن هر طور شده تو رو ببینن یعنی چه وصفی از من پیش شوهرش کرده یعنی به شوهرت گفته که با شاگردش لز داره گفته بود با دوست قدیمیش در حد تماس رابطه داره اینجا چه غلطی میکنه پس برگشتمو خیره شدم به چشمای سهیلا با چشمام بهش فهموندم این دوستی هر چی بوده و هست بین ما دوتاس فقط برای چی با بودن اینا منو آوردی اینجا مهران گفت انگار فرشته خانوم از ما خوشش نیومد بلاخره موفق شدم به خودم مسلط بشم گفتم سلام خوشبختم از دیدنتون سهیلا گفت خب یه هو شما رو دیده و سورپرایز شده بذارین کم کم یخش باز میشه برای منم اولا سرتق بود اما بلاخره رام شد چرا وایستادی فرشته جون مانتوتو در بیار راحت باش عزیزم بهت قول میدم با مهران جون و ناهید جون خیلی زود راحت بشی اومد سمتم شالمو برداشتو مانتومو درآورد زیرش یه ساپورت مشکی پوشیده بودم با یه تاپ قرمز رفتم نشستم روبه روشون نگاهشون زوم شده بود رو من نگاه اون زنه داشت عصبیم میکرد مهران بهم گفت خب فرشته خانوم چه خبرا تعریف کن سهیلا میگه خیلی دختر سر زبون داری هستی مشتاق بودم حضوری ببینمت ممنون استاد لطف دارن سهیلا لباسشو عوض کردو اومد نشست کنار من من پامو انداخته بودم رو پام سهیلا دستشو گذاشت بین رون پاهامو بهم لبخند زد گفت فرشته جون تو که اینقدر اخمو نبودی چی شده گلم استاد فکر میکنم مزاحم شدم اگه اجازه بدین من برم نه عزیزم مزاحمت چیه من خودم از مهران و ناهید خواستم بیان که تو رو ببینن استاد میشه یه لحظه دوتایی با هم صحبت کنیم هر چی میخوای بگو مهران و ناهید از خودن راحت باش عزیزم سرمو چرخوندم به سمت پاهای خودم که دست سهیلا بینشون بود سکوت کردمو دیگه هیچی نگفتم چند دقیقه همینجور سکوت بود نگاه های معنی دار بینشون رو حس می کردم بلاخره ناهید به حرف اومد گفت اینجوری یخش باز نمیشه تن صداش ترسناک تر از برق چشماش بود سهیلا گفت الان درستش میکنم اینو گفت و ازم جدا شد و رفت مونده بودم باید چه عکس العملی جلوشون داشته باشم باید نقش بازی کنم و خودمو شاد بگیرم یا باید مثل الان سرسنگین ادامه بدم باید بترسم باید چه غلطی کنم آخه به خودت مسلط باش فرشته به خودت مسلط باش اینا یا اهل سکس گروپ هستن یا عاشق بازی کردن مثل همون بازی دو نفره با سهیلا حالا شدیم چهار نفر تمرکز کن فرشته چیزی نیست که تو تجربش نکرده باشی سهیلا برگشت یه پاکت دستش بود داد دستم گفت این یختو باز میکنه عزیزم با تعجب بهش نگاه کردمو پاکتو از دستش گرفتم داخل پاکت چند تا عکس بود شروع کردم به دیدنشون باورم نمیشد چیزی رو که تو عکسا میدیدم تو یه عکس شیشه شراب دستم بود تو یه عکس لخت در حال رقصیدن بودم تو یه عکس داشتم با خودم ور می رفتم تو یه عکس کیر مصنوعی دستم بود همه عکسا تو زاویه هایی ازم گرفته شده بودن که تنها بودم و کلوز آپ بودن همینجور عکسا رو رد می کردم تا رسیدم به چند تا عکس آخر داشتم برای یه کیر واقعی ساک میزدم صورتم نیم رخ بود و اصلا معلوم نبود علت بسته بودن چشمام چیه عکس بعدی دمر بودم یکی از پشت روم بود که صورت اون مشخص نبود اما باز از نیم رخ مشخص بود که من هستم چند تای دیگه مشابه همین و تو حالتای مختلف مخلوطی از عصبانیت و ترس همه وجودمو گرفته بود رومو کردم سمت سهیلا اینا چ چ چیه استاد سهیلا با صدای بلند شروع کرد به خندیدن گفت چیز خاصی نیست عزیزم اینقدر نگران نباش و و ولی ه ه هر کی اینا رو ببینه م م من از دانشگاه اخراج م م میشم این عکسا رو برای چی گرفتین چ چ چرا رو تخت ش ش شما یه مرد داره باهام س س سکس میکنه استاد م م من گیج شدم این دفعه سه تاییشون شروع کردن به خندیدن اعصاب خورد کن ترین خنده ای بود که تو عمرم می دیدم شدت عصبانیتم هر لحظه از این وضعیت بیشتر می شد برام فرقی نمی کرد که برای چه هدفی اینجام از این حرکت کثیفشون و این سو استفاده شون عصبانی شده بودم آدم حتی اگه یه جنده هم که باشه غرور داره بلند شدم وایستادم با همه زورم جیغ زدم که بس کنین به چی دارین می خندین رو به سهیلا گفتم من بهت اعتماد کردم باهات دوست شدمو ازت خوشم اومد معنی این کارا چیه سهیلا هنوز داشت می خندید ناهید بلند شد اومد سمت منو بی هوا محکم زد تو گوشم تا اومدم به خودم بیام چند تای دیگه هم زد حالا با اون صدای ترسناکش اون شروع کرد داد زدن من سهیلا نیستم باهات مدارا کنم برای یه جنده ای مثل تو چه فرقی میکنه که یه مرد دیگه هم جرش بده برای ما داری تریپ دختر پاک بر می داری از اون عکسا ناراحتی آره امشب صد برابر اون عکسا ازت عکس می گیریم تا جای خر بستنتو بفهمی از دهنم داشت خون میومد گیج بودم گیج تر شدم از درد نشسته بودم با بغض رو به سهیلا گفتم چرا داری این کارو می کنی سهیلا که همچنان لبخند رو لباش بود رفتو با یه دستمال کاغذی برگشت نشست رو به روم و شروع کرد خون کنار لبم رو پاک کردن گفت عزیزم تو قدر خودتو نمی دونی خودتو نمیشناسی تو مثل یه اثر نقاشی زیبا می مونی از نظر من بهترین تابلوی نقاشی ای که تا حالا دیدم میدونم که روزگار و شرایط باعث شد که یه جنده بشی و برای نگهداری از خودت تن به هر کاری بدی میدونم که ذاتت دختر پاکی هستی اما در عین حال شعله های آتیش درون تو رو هم می بینم نگران اون عکسا هم نباش من حدس می زدم بعد دیدن مهران و ناهید واکنش نشون بدی ما لازم داشتیم بتونیم بیشتر کنترلت کنیم اگه دختر خوبی باشی همه چی بین خودمون می مونه تو مدرکتو می گیری حتی با بهترین معدل فقط لازمه از این به بعد دختر خوب و حرف گوش کنی باشی الانم هر چی که ناهید جون میگه گوش کن ناهید اصلا دختر مهربونی نیست به نفع خودته عصبانیش نکنی ناهید گفت بلند شو وایستا با توام کری یاد چکای مهوش افتادم اما با این تفاوت که حالا فهمیدم اون چکا اصلا هیچی نبود و مهوش هیچ کینه ای نداشت دستمو گرفتو کشون کشون منو برد طبقه بالا بردم تو اتاق خواب سهیلا درو بست من دوست ندارم کسی سرم داد بزنه اول باید تکلیف اون دادی که سرمون زدی رو روشن کنیم بعدش یه مذاکره کوچولو داریم حالا هم تا قبل از اینکه اون چشمای طلبکارتو از کاسه در بیارم لخت شو برای چند ثانیه تمرکز کردم چکای ناهید بهترین شوک ممکن بود برام منو یاد مهوش انداخت یادم انداخت برای چی اینجام آره حدسم درست بود اینم یه بازی بود فقط بازیگرش عوض شده بود قوانین عوض شده بود باید خودمو با این شرایط وقف بدم یاد حرف آیدا افتادم باید آمادگی هر کاری رو داشته باشی باید آمادگی نقش بازی کردنو داشته باشی پارسا چندین و چند پیش بینی کرده در مورد سهیلا بلاخره یکیش باید درست باشه و تو باید آمادگی اجرای هر کدومش رو در هر زمان ممکن داشته باشی برای اینکار باید همه جور رابطه ای رو تجربه کنی فرشته از تو چشمای ناهید خوندم که از این مقاومت داخل چشمای من لذت میبره نسخه وحشی تر سهیلا اون دوست داره با شکارش بجنگه و لهش کنه پس هنوز برای تسلیم شدن جلوش زوده تو دلم گفتم حالا نوبت تو هستش که ازت هیچ لذتی رو دریغ نکنم چشمامو مصمم کردم جدی گرفتم بهش گفتم من فقط با سهیلا دوستم و به خاطر سهیلا میام اینجا همتون برید به درک بعد حرفم یه تف انداختم تو صورتش رو لباش پوزخند خاصی نشست مانتوشو درآورد زیرش یه شلوار چرم مشکی با یه تیشرت مشکی که روش عکس یه اسکلت آدم بود تنش بود سرشو به آرومی بالا و پایین می کرد با همون پوزخند رفت سمت کشو دراور از داخلش یه چیزی مثل کمربند برداشت شایدم کمر بند بود نمی دونم برگشت سمتمو گفت لخت میشی یا نه بهش گفتم برو به جهنم با همه زورش اولین ضربه رو زد به پاهام همینجور پشت هم شروع کرد زدن درد شلاق رشته ای مهوش جلوی این هیچ بود از درد میخواستم منفجر بشم بازم تنها راه دفاع این بود که برم گوشه اتاق و خودمو موچاله کنم مثل وحشیا میزد و فحش میداد یاد کتکای اکرم افتادم یاد کتکای حسام افتادم یاد کتکایی که از بچگی بهش عادت داشتم افتادم یاد او روزای افتادم که با همه وجودم جلوشون مقاومت می کردم حالا وقت مقاومت بود باید تحمل می کردم سه تا مرد و دو تا زن 5 نفر سه تاشون خودشونو بلاخره نشون دادن هنوز دو تا مونده مقاومت کن فرشته تو می تونی توی خونته اینقدر زد که دیگه تنم سر شد دیگه توان فحش دادن و جیغ زدن نداشتم شروع کردم گریه کردن بهش گفتم نزن تو رو خدا نزن بس کن تو رو خدا دوباره شروع کرد پوزخند زدن گفت لخت میشی یا نه با سرم بهش فهموندم آره دوباره چند تا زدو گفت سر تکون دادن نداریم میگی چشم دیگه هم جیغ و داد فحش نداریم با دستای لرزونم شروع کردم لخت شدن چند جای ساپورتم پاره شده بود همه جای بدنم کبود شده بود بعد لخت شدنم چند تای دیگه زد مجبورم کرد برم رو تخت ازم میخواست که بعد هر دستورش بگم چشم اگه نمی گفتم باز می زد از اون کشوی لعنتی که انگار توش پر از وسایل عجیب و غریب بود دستبند آورد دستام و پاهامو بست به تخت فهمیدم از گریه کردن من بیشتر از هر چیزی لذت میبره هر بار که گریه کردنم متوقف میشد باز میزد شلوار چرم مشکیشو درآورد شرتشم در آورد اومد بالاسرم سر من بین پاهاش قرار گرفته بود همون حالت نشست کسشو چسبوند به دهنم موهامو چنان کشید که انگار دارن مغز سرمو از جا در میارن با تن صدای چندین برابر مجنون شدش گفت بخورش کثافت بخورش جنده بخورش بی مصرف درد کشیده شدن موهام یه طرف چنان دهنمو به کسش چسبونده بود که داشتم خفه میشدم با همون دست و پای بسته تقلا می کردم اما فایده نداشت صدای جیغ خفه و گریه هم زمان تنها کاری که از دستم بر میومد تو همین وضعیت اینقدر کسشو به لبامو دهنم مالوند تا بلاخره ارضا شد از سکوت و بی حال شدنش فهمیدم ارضا شده موهامو ول کرد بلاخره می تونستم نفس بکشمو راحت تر گریه کنم بلند شدو رفت شرت و شلوارشو پاش کرد نشست رو کاناپه تک نفره سهیلا یه نخ سیگار روشن کردو شروع کرد به کشیدن بعد چند دقیقه در باز شد سهیلا و مهران وارد شدن سهیلا اومد سمت منو گفت عزیزم بهت گفتم که ناهید جونو اذیت نکن حیف این چشمای خوشگلت نیست که این همه گریه کردی باهاشون مهران اومد اینورم نشستو شروع کرد لمس کردن کبودی های بدنم از درد دوباره گریم گرفت ناهید گفت صداشو خفه کنین حوصله شو ندارم سهیلا پاشد و شرت خودمو آورد و موچاله کردو گذاشت تو دهنم دستشم روش نگه داشت که صدای گریم کامل خفه بشه مهران همچنان داشت کبودی هامو مالش میداد گفت فرشته خانوم سهیلا خیلی از شما تعریف کرده لطفا نا امیدمون نکنید بانو دستشو رسوند زیر بدنم و باسنم یه چنگ ملایم زدو گفت آخرین بار هم که خودتون گفتید منتظر سورپرایز درد آورد بعدی هستید الانم باید ممنون سهیلا جان باشین این لحن مودبانه و جنتلمنش داشت منو دیوونه می کرد سه تا روانی عجیب و غریب جلوم بودن و نه سه تا آدم ناهید سیگارش تموم شد بلند شدو رو به سهیلا گفت همونی بود که میگفتی آفرین رییس ببینه حتما خوشش میاد دختر خاصیه اینجور دختر نایابه من دیگه میرم اینم تا فردا نگهش دارین تا حالش بهتر بشه سهیلا همراه ناهید از اتاق خارج شد با چشمام به مهران التماس می کردم که این نوازش لعنتی رو تموم کنه قیافه عجیبی داشت مثل این مردای دست و پا چلفتی تن صداش سوسولی بود حرکات و رفتارش هم همینجور بود خب فرشته خانوم بلاخره منو شما تنها شدیم می تونیم با هم کلی خوش بگذرونیم البته قبلا هم تجربه خوش گذرونی داریم با هم اما خب شما خواب بودین لحظه ای که دست سهیلا رو گذاشتین رو کونتون و ابراز رضایت کردین از دردی که توشه نمی دونین که چقدر من خوشحال شدم منصفانه نبود اگه واقعا نمی فهمیدین که این درد رو کی بهتون هدیه داده حالا میتونم آزادانه و راحت اون چیزی رو که شما دوست دارین رو بهتون دوباره هدیه بدم دستبندا رو از دستام و پاهام باز کرد متوجه شدم که داره منو دمر میکنه و دوباره میخواد دستبندا رو ببنده با اینکه فکم درد می کرد اما موفق شدم شرتمو از تو دهنم تف کنم بیرون تو رو خدا نه الان نه خواهش میکنم نه دارم از درد میمیرم نه گریه کنان بهش التماس می کردم کاری بهم نداشته باشه بعد از اینکه دست و پاهامو بست دوباره شرتمو گذاشت تو دهنم و ایندفعه رفت و یه چسب آوردو با چسب دهنمو بست عه فرشته خانوم جایی برای نوازش روی پشت کمرتون و کونتون نمی بینم الان چطوری نوازشتون کنم آخه متوجه شدم رفت سمت اون کمربند لعنتی شروع کرد زدن به کمرمو باسنم مرد بود قوی تر بود شدت ضرباتش شدید تر و درد اور تر صدای ضجه من تو دهنم خفه شده بود فقط میتونستم از درد شرتمو گاز بگیرمو اشک بریزم بلاخره زدنش تموم شد من معذرت میخوام فرشته خانوم حالا میتونم نوازشتون کنم حالا وقتشه که حسابی با هم خوش بگذرونیم شروع کرد نوازش جاهایی که زده بود دردش کمتر از خود ضربه زدن نبود نمیدونم چقدر طول کشید اما زیاد بود پاشد و بعد چند لحظه تماس بدن لختشو با خودم حس کردم نشست روی باسنم و شروع کرد نوازش کبودی هاش البته با کیرش بعد چند دقیقه هم فرو کرد تو سوراخ کونم هم زمان هم کبودی های کمرم رو مالش میداد با صدای سهیلا به هوش اومدم متوجه شدم که از درد بیهوش شده بودم داشت یه چیز خنک به بدنم می مالید دست بندام باز شده بود با لبخند بهم نگاه کردو گفت بیدار شدی عزیزم دارم بدنتو با این کرم مخصوص مالش میدم معجزه میکنه تا چند روز دیگه خوب خوب میشی انگار پیش سهیلا بودن امنیت بیشتری داشت تا اون دو تا روانی فقط نگاش کردمو اشک ریختم اینقدر گریه نکن فرشته طاقت دیدن ناراحتی تو ندارم گلم اتفاقی نیفتاده که نترس چیزیت نشده تقصیر خودت شد که عصبانیشون کردی اونا هم میخواستم طعم فرشته جونو بچشن همین بعدشم حواسشون بود که ناقصت نکنن اون کمربند مخصوصه و خیلی عمیق ضربه نمیزنه از این بعد قراره کلی همگی خوش بگذرونیم البته به شرطی که تو دختر خوبی باشی صبح که بیدار شدم دردم خیلی بهتر شده بود کبودیا دیگه سیاه نبود و قرمز شده بود انگاری راست می گفت اون پمادی که مالید بی تاثیر نبود داشتم دنبال لباسام میگشتم که مهران وارد اتاق شد با همون کت و شلوار طوسی رنگ بفرمایید فرشته خانوم براتون یه ساپورت نو آوردم دوست داشتم یه ساپورت قرمز بخرم اما سهیلا گفت حتما مشکی منم جفتشو خریدم باید قول بدین سری بعد این قرمزه رو تنتون کنین قول میدین چند ثانیه به روانی ترین موجودی که تو عمرم دیده بودم خیره شدم با سرم بهش اشاره کردم آره حسابی ذوق کردو خوشحال شد ممنون فرشته خانوم شما خیلی خیلی بانوی با شخصیتی هستید بیشتر از اونی که سهیلا میگفت بی نهایت خوشحالم که افتخار آشنایی با شما رو داشتم به سختی لباسامو پوشیدم رفتم پایین که سهیلا ازم خواست بشینم سر میز صبحونه مهران رفت لباس راحتی تو خونه پوشید و اونم اومد نشست مهران دوست داشتی یه دختر مثل فرشته داشیم آره آره چرا که نه تو نمی دونی از وقتی که باهاشون آشنا شدم چقدر به وجد اومدم و خوشحالم من که شیفته فرشته جون شدم ناهید با اون همه سخت گیریاش ندیدی چطور ازش تعریف می کرد همه اینارو مدیون درایت و نکته سنجی های تو هستیم سهیلا سلیقه تو و انتخابای تو حرف نداره حتما رئیس هم از دیدن فرشته خانوم شگفت زده میشه آره من مطمئن بودم فرشته بی نظیره البته هنوز تایید استاد مونده سهیلا یه لقمه نون و عسل برام گرفتو داد دستمو گفت بخور عزیزم تو الان جزئی از خانواده ما شدی خجالت نکش راستی از این به بعد دیگه منو استاد صدا نکن مخصوصا جلوی استاد همون سهیلا صدام کن گلم برای کرایه کردن سوییت می تونی از مهران کمک بگیری میتونه راهنمایی کنه که یه جای مناسب و با قیمت مناسب تهیه کنی آره فرشته خانوم هر کمکی خواستی خجالت نکش از نظر منم تو عضوی از خانواده ما شدی من فقط سکوت کرده بودم و حرفی برای گفتن نداشتم توانایی درک حرفایی رو که می شنیدم نداشتم تا شب دیگه کاری به کارم نداشتن فقط مهران اومد کنارم نشست و برام توضیح داد که کجاها سوییت کرایه کنم بهتره مثل دو تا آدم مهربون باهام رفتار می کردن دیگه چیزی به دیوونه شدن کاملم نمونده بود آخر شب شد موقع رفتن سهیلا بهم گفت فرشته جون به موقیعتی که به دست آوردی افتخار کن مدتها بود خانواده ما هیچ عضو جدیدی نداشت اما حالا به پیشنهاد من تو می تونی تبدیل به یه عوض جدید و بی نظیر بشی این فرصتو از دست نده اگه بتونی خودتو به استاد و بعدش هم به رئیس ثابت کنی دیگه نه نیاز به اجاره کردن سوییت داری و نه نیاز به مدرک و خیلی دغدغه های دیگه که من کامل در جریانش هستم خودتو از این تنهایی و بی کسی نجات بده منم این وسط سرافراز کن بغلم کردو با اشتیاق گفت دو هفته دیگه همون جای همیشگی مطمئنم که میایی چون به هوش و ذکاوتت ایمان دارم و به انتخاب خودم مطمئنم اون عکسا لازم نیست برای اومدنت تو با دل خودت میایی توی تاکسی عجیب ترین حال دنیا رو داشتم منظور سهیلا از خانواده چی بود عضو جدید فرصت اینا یعنی چی یعنی همین خواسته رو از پریسا و ارغوان داشتن یا تصمیم دارن منو به یه دیوونه مثل خودشون تبدیل کنن کجایی فرشته چرا الان میایی نازنین و فهیمه رفتن خیلی صبر کردن ازت خدافظی کنن ایندفعه سهیلا منو شب نگه داشت نشد زودتر بیام تو چرا نرفتی مامانت دلواپس میشه من تا تو رو نمی دیدم نمی رفتم به مامانم گفتم یه سری کارای اداری دارم فردا میرم این سری چطور بود خسته ام وحیده میخوام برم دوش بگیرم خسته ام تو حموم لباسامو تنم کردم که وحیده کبودیا و قرمزیای بدنم رو نبینه همینکه خوابید رفتم سر وقت لپتاب و کویر به خودم که اومدم استاد سالاری شده بود بهترین آدم زندگیم معتاد محبتا و توجه هاش شده بودم حتی برای لحظاتی فکر می کردم دیگه دلتنگ مادرم نیستم با هم قرار می ذاشتیم و میرفتیم بیرون یه روز ازم دعوت کرد که برم خونشون گفت شوهرش نیست و اونم تنهاست خواستم با ارغوان هماهنگ شم که گفت بیخیال پرسیا تو دیگه بزرگ شدی لازم نیست برای هر تصمیمت با یکی هماهنگ بشی اما هر جور راحتی خودت بهتر می دونی بازم راست میگفت من دیگه لازم نیست برای هر کاری با یکی هماهنگ بشم خونه شونو خیلی دوست داشتم چقدر صمیمی و گرم ازم استقبال کرد برام مشروب آورد تو خونه ما پارسا و بابام گاهی وقتا مشروب می خوردن اما من اهلش نبودم یا شاید میدونش برای خوردن من نبود وقتی تعارف زد بهش گفتم اهلش نیستم گفت آخی دخترم چرا فکر می کنی هنوز بزرگ نشدی قربون قیافه ماهت بشم من منم شروع کردم مشروب خوردن بودن با استاد سالاری به من اعتماد به نفس میداد انگیزه و احساس بودن میداد سری دوم که رفتم خونشون بازم بعد کلی حرف زدن مشروب خوردیم اما این دفعه با خوردن همون جام اول سرم سنگین شد نفهمیدم چی شد که بیهوش شدم با کمک وحیده کل وسایلامونو جمع کردیم تا آخر تابستون دیگه نمی دیدمش این یه سال بیش از حد بهش عادت کرده بودم و وابسته اش شده بودم طاقت نیاوردمو به راننده آژانس گفتم بره ترمینال تصمیم گرفتم یه بار دیگه توی ترمینال ببنمش وقتی داشت سوار اتوبوس میشد گفت فرشته منو ببخش به خاطر خودت بود وقت نشد ازش بپرسم این جمله یعنی چی بدن درد لعنتی هنوز ول کنم نبود دوباره سوار تاکسی شدم رفتم خونه ی پارسا امیر کمکم کرد وسایلمو بردم بالا تو اتاق اومدم لباس راحتی بپوشم که پشیمون شدم با همون مانتو برگشتم تو هال متوجه شدم جفتشون یه جوری دارن بهم نگاه می کنن خب چه خبرا پسرا خوبین راستی باید تا فردا پس فردا برام یه سوییت جور کنینا به سهیلا گفتم قراره تنهایی یه سوییت بگیرم همینجوری نگام میکردنو هیچی نمی گفتن پارسا بلاخره سکوتو شکست گفت این سری خونه سهیلا چطور گذشت اومدم حرف بزنم که نذاشت فقط فرشته به من دروغ نگو موقع توضیح دادن علت باد کردن گوشه لبت هم بگو همچنین علت اینکه این چند مدت توی خوابگاه به هم ریخته بودی لعنت به تو وحیده حالا فهمیدم جریان چیه و برای چی گفت ببخشید من دروغ نگفتم میخواستم سر فرصت که جور بشه کامل توضیح بدم من نمیخوام تو رو بیش از حد نگران و ناراحت کنم پارسا تو با هر بار شنیدن از سهیلا بیشتر داغون میشی من پارسا حرفمو قطع کرد و لحن صداش عصبانی شد گفت منتظرم فرشته مجبور شدم همه چی رو دقیق توضیح بدم البته غیر از جریان کویر بعد تموم شدن حرفام پارسا ازم خواست که لباسامو در بیارم بلندشدمو آروم لباسامو درآوردم فقط با شرت و سوتین بودم جفتشون خیره شده بودن به تن من امیر مشتشو کوبید به میز و گفت تو اینو میخواستی مخفی کنی از ما احمق شدی فرشته از داد امیر ناخواسته تنم لرزید بغض کردمو گریم گرفت پارسا بلند شدو اومد سمتم لباسامو برداشت داد به دستمو گفت تنت کن فردا تصمیم می گیریم که چیکار کنیم گریه کنان لباسامو ازش گرفتم رفتم تو اتاق تا شب فقط گریه کردم ظهر با صدای آیدا از خواب بیدار شدم چهرش نگران بود مشخص بود همه چی رو میدونه دیگه طاقت نداشتم تهران بمونم باید میومدم اونا کین فرشته اونا دقیقا چه کثافتایی هستن یعنی همین کارو با پریسا و ارغوان کردن نمی دونم آیدا منم مثل تو گیج و سر در گمم هنوز خسته امو دوست دارم بخوابم باشه عزیزم فقط پاشو یه چیزی بخور جون بگیری زورکی چند قاشق غذا خوردمو باز رفتم تو اتاق دلم می خواست فقط بخوابم حوصله فکر کردن به هیچی رو نداشتم چقدر این اتاق آشناست آره این اتاق پریسا و ارغوانه من اینجا چیکار می کنم هر چی صدا می زنم کسی نیست رومو که می چرخونم می بینم سه نفر رو همون تختی که خودکشی کردن نشستن وسطیه مامانمه داره آتیش میگیره دو طرفش پریسا و ارغوان نشستن لختن همه تنشون خونیه سه تاشون سکوت کردنو هیچی نمیگن هر کاری میکنم که باهاشون حرف بزنم نمیشه از جاشون بلند میشن مامانم دست در حال آتیش گرفتشو سمتم می گیره پریسا و ارغوان هر کدوم یه تیغ دستشونه و سمت من میگیرن عقب عقب حرکت میکنم تا اینکه می چسبم به در همون دریه که فریبا از پشت قفلش کرده بازم هر کاری میکنم باز نمیشه سه تاشون شروع می کنن خندین خنده شون خیلی ترسناکه همینجور بهم نزدیک میشن در باز نمیشه نمی تونم حرف بزنم اما شروع میکنم جیغ زدن با صدای آیدا از خواب پریدم متوجه شدم که صدای جیغم تو واقعیت هم بالا رفته فرشته فرشته فرشته قیافه وحشت زده آیدا رو دیدم که با ترس داره منو نگاه میکنه امیر و پارسا هم پشت سرش وایستادن قیافه اونا هم دست کمی از آیدا نداره برام آب قند درست کردن هنوز داشتم نفس نفس میزدمو ضربان قلبم بالا بود آیدا همه سعی خودشو کرد که آرومم کنه بعد نیم ساعت دوباره منو خوابوندن برگشتن تو هال ظاهرمو به خواب زدم دیگه جرات خوابیدن نداشتم باورم نمیشد که یه روزی برسه که از خوابیدن هم بترسم پارسا تمومش کن داری این دخترو نابود می کنی ببین به چه روزی افتاده نه جسم براش مونده و نه روح و روان همینجوری هم نمیشه که ازش بخوای تمومش کنه این همه مدت برنامه ریزی کردیم ایدا یه قدم مونده تا بهشون برسیم همش یه قدم مونده تا همه چی رو بفهمیم امیر تو دیگه چرا تو همونی هستی که بعد اولین باری که فرشته رو تحویل اون 4 تا دادی برگشتی پیش من اشکاتو با چشمای خودم دیدم و با گوش خودم شنیدم که گفتی به خاطر دو تا دختر بی گناه مرده ما داریم یه دختر بی گناه دیگه رو قربانی می کنیم داریم بدتر از مردن سرش میاریم پارسا خوب به من گوش کن ما هیچ فرقی با اون سهیلا و اون روانیا نداریم خوب نگاه کن و ببین که داریم با فرشته چیکار میکنیم فهمیدم که پارسا سکوت کرده و حالا دچار تردید شده دیگه اون پارسایی نیست که با قاطعیت منو داد دست اون دو تا که بهم تجاوز کنن نباید بذارم هیچ نظری بده نباید بذارم کم بیاره با سرگیجه از جام بلند شدم در اتاقو باز کردم هیچ کس حق پشیمون شدن نداره اگه پشیمون بشین به من خیانت کردین حالا که منو تواین لجن زار لعنتی انداختین حق ندارین کوتاه بیایین به من نگاه کن پارسا حق نداری کم بیاری میفهمی امیر راست میگه همش یه قدم دیگه مونده اونا 5 تان چیزی تا اینکه همشون خودشونو نشون بدن نمونده پارسا من تا تهش میرم هر 5 تای این روانیا رو برات گیر میندازم خواهش میکنم کم نیار خواهش میکنم نگو که همه اینا بیهوده بوده فرشته بس کن باید ازت فیلم میگرفتمو خودت جیغ زدنت تو خواب رو می دیدی من نمی ذارم دیگه پارسا هر کاری با تو بکنه الان بحث جونت مطرحه میفهمی تو چشمای پارسا خوندم که اونم داره تحت تاثیر حرفای آیدا قرار میگیره دیگه وقتش بود برگشتم تو اتاق با لپتاب برگشتم روشنش کردم و وارد یاهو مسنجر شدم بهشون گفتم اینم از ای دی پریسا شروع کردم همه چی رو براشون توضیح دادن قیافه همه شون درهم و متعجب شد ببین پارسا خوب ببین اون کثافت عوضی چجوری به پریسا نزدیک شده ببین از چه طریقی پریسا رو جذب کرده براش نقش یه مادر دلسوزو بازی کرده از این کثیف تر چطور میشه به دختر نزدیک شد خوب ببین پارسا آخرین جمله با خوردن مشروبی که باعث بی هوش شدنش میشه تموم شده الان وقت توقف نیست پارسا کویر به زودی همه خاطرات پریسا رو برامون میفرسته من به تمام روح سهیلا نفوذ کردمو مطمئنم تو عمرش اینقدر به کسی اعتماد نداشته به زودی هر پنج تایی شون رو برات گیر میندازم پارسا این همه زحمتو هدر نده ازت خواهش می کنم هر سه تاییشون سکوت کرده بودن حالا واقعا هیچ حرفی برای گفتن نداشتن دستای پارسا رو گرفتم با چشمام بهش خیره شدمو بهش اطمینان دادم که به من ایمان داشته باشه می دونست که چه فشاری رو دارم از داخل تحمل می کنم میدونست که منم ترسیدم می دونست که منم خسته شدم اما اینم می دونست که حالا فقط خودم میخوام که اینو تا تهش برم نه اون خونه لعنتی و نه هیچ دلیل دیگه ای با سرگیجه به هوش اومدم بعد چند ثانیه فهمیدم لختم هیچی تنم نیست ترسیده بودم خیلی ترسیده بودم پشتم درد می کرد نمی دونستم چه بلایی سرم اومده تو عمرم اینقدر وحشت زده نشده بودم سهیلا با چهره خندون وارد اتاق شد چند تا عکس از اینکه یه مرد داره باهام سکس میکنه نشونم داد گفت اگه دختر حرف گوش کنی باشی این عکسا رو جایی پخش نمی کنیم شوکه شده بودم منو مجبور کردن بازم سکس کنم اما تو حالت هوشیاری بازم ازم عکس گرفتن من از ترس شوکه شده بودم هیچی نمی تونستم بگم تهدیدم کردن که اگه جایی حرف بزنم عکسا پخش میشه تا چند روز تو شوک بودم هر روز بیشتر می ترسیدم تصور اینکه عکسای من تو اون وضعیت پخش بشه توی دانشگاه منو دیوونه می کرد سهیلا بعد تموم شدن کلاس منو نگه داشت بهم گفت اگه قول بدی دختر خوبی باشی عکسارو میدیم به خودت اتفاقی نیفتاده که این همه دختر با دوست پسراشون از عقب سکس دارن اینقدر نترس یکی دوبار دیگه که دختر حرف گوش کنی باشی عکسارو میدیم به خودت سری بعد دو تا مرد بودن ازم خواستن که برقصمو براشون لخت بشم گفتن اگه لبخند نزنم عصبانی میشن امید اینکه اون عکسا رو میدن به خودم باعث شد به حرفشون گوش بدم بازم باهام سکس کردن موقع رفتن بهم گفتن سری بعد باید دوستمو بیارم مخالفت کردم که فیلم رقصیدنمو نشونم دادن هر بار یه مدرک بهتر ازم داشتن کافی بود اون فیلم رقصو یکی ببینه و بعدش عکسای سکسمو شاید بلایی که سرم میومد فرا تر از آبرو ریزی بود بهم قول داده بودن که با ارغوان فقط اندازه من کار دارن و بعدش عسکا و فیلما رو بهم میدن من بازم به سهیلا اعتماد کردم تصمیم گرفتم به دوست خودم خیانت کنم آیدا دستش جلوی دهنش بود رنگش پریده بود منم دست کمی از آیدا نداشتم از ضعف و ترس پریسا چقدر سو استفاده کرده بودن چه سو استفاده کثیفی کرده بودن حالا فهمیدم چرا سهیلا بهم گفت تو انتخاب منی چون سهیلا استاد دیدن نقطه ضعفا بوده و هست آره انتخابش حرف نداشت یه دختر ضعیفو تو اون همه دانشجو انتخاب کرده بود اگه پارسا بفهمه که خواهر خودش به عشقش خیانت کرده چی با امیر درمیون گذاشتیم و گفت چاره ای نیست و باید پارسا اینو بخونه پارسا با سکوت کامل خوند آب دهنشو قورت داد همینجور زل زده بود به مانیتور پارسا نمیدونم الان داری به چی فکر میکنی میدونم اینجور مواقع هر حرفی مسخرس اما لطفا از پریسا متنفر نشو لطفا نگو که هزار تا کار دیگه می تونست بکنه به جای این تسلیم شدن احمقانه باور کن توی شرایط هیچی قابل پیش بینی نیست باور کن آدم می تونه به خاطر ضعفش هر کاری بکنه بدون اینکه ته دلش بخواد سهیلا الکی پریسا رو انتخاب نکرده بوده بر خلاف تصورم که الان فکر می کردم پارسا عصبانی بشه و قاط بزنه خیلی خونسرد روشو کرد طرف منو گفت پریسا مقصر نبوده ما مقصر بودیم پدرم مادرم من همه مون هر چی به من میدون دادن و گذاشتن مستقل بزرگ بشم اما پریسا رو لوس بار آوردن بی عرضه بار آوردن وابسته بار آوردن بدون اعتماد به نفس و ضعیف بعدشم یه هو ولش کردیم به حال خودش ما این بلا رو سرش آوردیم ایندفعه که وارد خونه شدم به ناهید سلام کردم لبخند زدو گفت می بینم که با ادب شدی سهیلا خندون گفت فرشته جونم همیشه با ادبه تقصیر من بود که می خواستم سورپرایزش کنم یه تخته وایت بورد سفید تو هال بود تعجب کردم که این اینجا چیکار می کنه مهران اومد اولین جایی که نگاه کرد پاهام بود ساپورت قرمز رنگ از خوشحالی شروع کرد دست زدن براوو براوو دارم بهت ایمان میارم فرشته خانوم مانتومو درآوردم غیر ساپورت قرمز همون تاپ قرمز قبلی رو تنم کرده بودم انگاری این روانیا همه عاشق رنگ قرمزن ناهید بهم اشاره کرد که برم کنارش بشینم با گفتن چشم به حرفش گوش دادم امشب استاد میاد باید سنگ تموم بذاری اگه استاد تاییدت نکنه من میدونمو تو فهمیدی بله فهمیدم باید چیکار کنم خودت می فهمی باید چیکار کنی فقط حواست باشه به مهران اشاره کردو گفت چشاشو ببنیدن مهران اومد سمتو از جیبش یه چشم بند درآورد ببخشید فرشته خانوم استاد هنوز به شما اعتماد ندارن اما بهتون قول میدم همین امشب خیالشون راحت میشه چشامو بست و همه چی سیاه شد ترسیده بودم اجازه دادم این ترس علنی بشه و اونا هم بدونن که من ترسیدم بعد چند دقیقه مهران گفت برپا استاد تشریف آوردن دست منم گرفت و فهموند که باید بلند شم مهران کنارم بود تنفس گرم یه آدم رو که قطعا از بوی تنش میشد فهمید که یه مرده رو حس کردم متوجه شدم رو به روم وایستاده با یه صدای خشن و کلفت شروع کرد حرف زدن خب کلاس شروع میشه دانش آموز جدید داریم لازمه بیاد پای تخته تا ببینم تو چه سطحی قرار داره چرا فکر می کردم صداش آشناست انگار یه جای این صدا یا مشابه این تن صدا رو شنیدم مهران کمک کرد که برم پای تخته خب خودتونو معرفی کنین من فرشته هستم استاد چنان محکم زد به پهلوم که نفسم بند اومد فکر کنم با یه چیز سفت مثل خط کش زد آخم رفت بالا هنوز بلد نیستید خودتونو درست و کامل معرفی کنید ف ف فرشته نصیری هستم استاد شروع کرد سوالای مسخره پرسیدن که قطعا جوابشو نمی دونستم هر بار هم یه ضربه محکم میزد اینقدر زد که دیگه گریم گرفت ازم خواست که دستامو ببرم جلو و میزد به دستام فقط گریه میکردم می دونستم حق جیغ و داد ندارم این دانش آموز سطح بسیار پایینی داره باید جور دیگه تنبیه بشه آماده اش کنین منو گرفتن متوجه شدم که رو کاناپه دمرم کردن ساپورت و شرتمو دادن پایین با یه چیز لعنتی شروع کرد زدن به باسنم اونای دیگه دست و پاهامو گرفته بودن که حتی نتونم تقلا کنم صدای گریم رفت بالا دوباره به التماس و خواهش افتادم تو رو خدا بسه بگین باید چیکار کنم استاد بگین من همون کارو میکنم دیگه طاقت ندارم بسه صدای خنده میومد همه شون می خندیدن ضربه ها تموم شدنی نبود ناهید که یکی از دستامو گرفته بود در گوشم گفت تو طاقت اینو نداری استاد خیلی بهت لطف کرده که بهترین تنبیه رو برات در نظر گرفته بلاخره زدن متوقف شد ساپورت و شرتمو دادن بالا همه بدنم از درد می لرزید دانش آموز دوباره بیاد پای تخته بهش یه فرصت دیگه میدم منو بردن پای تخته هنوز همه جا سیاه بود به دست لرزونم یه ماژیک دادن ایندفعه به انگلیسی شروع کرد باهام حرف زدن مجددا خودتو معرفی کن ایندفعه باید بنویسی کورمال کورمال تخته رو که چند سانتی من بود پیداش کردم با دستای لرزون شروع کردم به نوشتن ایندفعه ضربه به رون پاهام خورد به لاتین خودتونو معرفی کنید بازم همون بساط سوال و زدن ایندفعه به رون پاهام میزد دیگه نتونستم روی پاهام وایستم زانو زدم رو زمین و دوباره گریم گرفت بعد چند دقیقه موهامو گرفت سرمو چرخوند متوجه تماس لبام با یه چیز نرم شدم اره یه کیر بود با کشیدن موهام آخم بلند شد کیرشو فرو کرد تو دهنم فکر می کردم حالا حالاها باید ساک بزنم اما با دوبار جلو و عقب کردن آبش اومد جوری سرمو گرفت که مجبور شدم همشو قورت بدم سهیلا در حین چرب کردن جای زخما و کبودیا ازم تعریف می کرد که عالی بودم استاد حسابی ازم خوشش اومده از قیافه و اندامم گرفته تا روحیه ام آخر شب شد و موقع رفتن بهم گفت رئیس از خارج اومده اما فعلا سرش حسابی شلوغه امشب تایید کرد که دو هفته دیگه وقتش آزاده همون جای همیشگی طبق قرار نه امیر و نه پارسا نباید به سوییت میومدن آیدا هم با رعایت کلی موارد امنیتی اومد پیشم اونم نصفه شب براش همه چی رو توضیح دادم بهش گفتم که صدای اون یارو برام اشنا بود اینم گفتم که جلسه بعدی اون یکی هم پیداش میشه از کویر چه خبر فردا شب امشب قراره قسمت آخر سابقه رو بهم بده آیدا تو میدونی نقشه بعدی پارسا چیه میخواد باهاشون چیکار کنه تحویل پلیس بده نه نمی دونم به ما نمیگه جدیدا هیچی به ما نمیگه از درد نمی دونستم چجوری بشینم یا بخوابم بلاخره آخرین داستانو برای کویر تعریف کردم و اونم آخرین قسمتو برام فرستاد قبلش جمله جالبی گفت من میدونم که تو اون قبلی نیستی همون شب اول فهمیدم که کلمات و جملات تو برای اون نیست چاقو روی گلوی من بود اگه ارغوان لخت نمی شد و به حرفشون گوش نمی داد منو می کشتن با گریه به حرفشون گوش داد بهمون یه فیلم لز نشون دادن و مجبورمون کردن که همون کارو با هم بکنیم اگه انجام نمیدادیم ما رو میکشتن به اجبار و با اکراه اون کارو با هم کردیم باز ازمون عکس و فیلم گرفتن ایندفعه تهدید کردن که این عسکا و فیلما باعث اعدام ما میشه ارغوانو بردن طبقه بالا و فقط صدای جیغش میومد توی صحبتاشون شنیدم که مارو دارن برای یکی به اسم رئیس آماده می کنن سهیلا وعده تکراری داد که بعد ملاقات با رئیس دیگه همه چی تمومه ارغوان دیگه با من حرف نزد دیگه هر جا من بودم نبود من باعث شدم که ازمون یه مدرک بدتر گیر بیارن بابای ارغوان یه آدم سیاسی بود و چند بار دستگیر شده بود ارغوان میگفت اگه عکسای لز من و تو رو ببینن برای بابام بد میشه و معلوم نیست چه اتفاقی بیفته اونم ترسیده بود اونم خودشو باخته بود چند بار دیگه مارو بردن تو اون خونه چشامونو می بستنو ازمون میخواستن که براشون نقشای عجیب و غریب بازی کنیم بعضی وقتا ما رو میزدن شبیه شکنجه دادن هر بار وعده می دادن که چیزی برای آماده شدن نمونده رئیس بیاد دیگه تمومه آخرین باری که رفتیم خونشون با چشمای بسته لختمون کردن دست و پاهامونو بستن متوجه شدیم که رئیس اومده رئیس وحشی تر از همه شون بود بدترین شکنجه و درد به جفتمون از جلو تجاوز کرد بهمون گفتن که دیگه تموم شد همین فردا شب همه عکسا و فیلما رو خودشون برامون میارن ارغوان گفت خانواده شو مجاب میکنه که بریم خارج و پناهنده بشیم گریه می کرد و می گفت اونا همه چی مارو گرفتن تنها تصمیمی که گرفتیم این بود که همین امشب میریم تهران و بعدش برای همیشه از ایران میریم از این لپتاب متنفرم مدرک اعترافای منه مدرک خیانت من به بهترین دوستمه اما نمی خوام از بین ببرمش تو همین خونه قایمش میکنم بذار دنیا بدونه من چه آدمی هستم واقعا این آخرین صحبت من با تو هستش با یه ناشناس که بلاخره تونستم اینجوری حرفامو بزنم از ترس داشتم سکته می کردم ترس همه روحمو گرفته بودو داشت فشار می داد به پارسا زنگ زدم پ پ پارسا پ پ پریسا و ا ا ارغوان خ خ خودکشی ن ن نکردن تو دلم آشوب بود حالا فهمیدم چرا اون دوتا هیچ وقت خودکشی نکردن میخواستن از ایران برن کسی که میخواد خودکشی کنه دیگه نیازی به مخفی کاری نداره تو یه نامه میشه همه چی رو بگه و بعد خودشو بکشه اونا هر تصمیمی که داشتن قصد خودکشی نداشتن ارغوان عادت داشته احساساتشو رمزی بنویسه پریسا دو دل بوده که لبتاب اعترافاتشو از بین ببره یا نه اما نهایتا تصمیم به مخفی کردنش گرفته اون به خاطر خیانتش عذاب وجدان داشته به قول خودش خواسته یه مدرک از اعترافاتش تواین دنیا باشه حتی تصور لحظات تلخی که به این دو تا دختر گذشته هم آدمو دیوونه میکنه پارسا بعد اینکه آخرین پیام پریسا رو براش فرستادم تا دو روز ازش خبری نشد تو اون سوییت لعنتی داشتم سکته می کردم از هیچ کدومشون خبری نبود نصفه شب بود که به گوشیم زنگ زد قرار بعدی رو انجام بده فقط برو تو اون خونه تا مطمئن بشم هر 5 تاشون جمع شدن این آخرین حرکت تو هستش دیگه نوبت حرکت منه خودمو سپردم به سرنوشت حالا دقیق می دونستم که دارم کجا میرم و پامو تو چه خونه ای میذارم همون دم در چشامو بستن پریسا درست میگفت بدترین شکنجه ها برای رئیس بود سوزش درد عذاب دهنمو بسته بودن و جای جیغ زدنم نداشتم بهم گفت که میخواد همه انگشتامو بشکونه دو تا جسم سرد دوطرف انگشت کوچیکم حس کردم شاید انبر دست بود یا مشابه اش صدای شکستن انگشت خودمو شنیدم یعنی فریاد و جیغ منو کسی می شنید خودمم نمی شنیدم انگشت کوچیک بعدیم هم شکست از درد زیاد رو به بی هوشی بودم که صدای داد و فریاد از سمت پایین اومد صدای رئیس هم شنیدم که گفت شما کی هستین اینجا چه غلطی می کنین بعد چند دقیقه متوجه شدم یکی داره دستامو باز می کنه چسب دهنمو باز کرد و شرتمو از توش برداشت چشم بندم هم باز کرد دیگه انرژی ای برای گریه و جیغ نداشتم دو تا بودن چهره هاشون پوشیده بود اومد لباس تنم کنه که اون کی گفت وقت نیست همینجوری برش دار همون رو تختی رو دورم پیچید و انداختم رو شونه هاش هنوز نفهمیدم جریان چیه منو برد تو هال و دیدم چند تای دیگه از این صورت پوشیده ها هست همه رو گرفته بودن و دست و پاهاشون بسته بودن سراشونو با گونی پوشونده بودن یعنی پارسا پلیس خبر کرده بود و اینا پلیس بودن همه مون رو بردن تو حیاط و انداختن تو یه ون دیدم که چند تاشون سوار ماشین سهیلا و اون یکی ماشین شدن در ون که بسته شد از درد بی هوش شدم به هوش که اومدم همچنان در حرکت بودیم بعد چند دقیقه ون وایستاد صدای باز و بسته شدن درای ماشین اومد یکیشون گفت قرار همینجاست باید ولشون کنیمو بریم ماشینا هم که میدونین باید چیکار کنین یکمی صدای جنب و جوش اومد تا اینکه بلاخره رفتن آخه اینا کی بودن به سختی خودمو تکون دادمو برگشتم اون 5 تا دستو پا بسته داشتن تقلا میکردن حدود نیم ساعت طول کشید صدای یه ماشین دیگه اومد و باز و بسته شدن دراش در ون باز شد امیر بود بغلم کردو بردم گذاشت تو ماشینی که باهاش اومده بودن پارسا رو دیدم که رفت نشست پشت فرمون ون رو صندلی عقب ماشین بودم متوجه شدم که نصفه شبه سردم شده بود و خودمو جمع کرده بودم با هر حرکت دستم انگشتام درد می کردن خیلی تو راه بودیم امیر چند بار گفت تحمل کن فرشته الان می رسیم دوباره بعد یه ساعت رانندگی وایستادیم امیر پیاده شد و رفت به سختی نشستم دور و برمو نگاه کردم شبیه یه روستای متروکه بود بیشتر دیدم که امیر و پارسا دارن اونا رو میبرن تو یه ساختمون متروکه به سختی در ماشینو باز کردم هر جایی بودیم هوا خیلی از اصفهان سرد تر بود برام اهمیت نداشت که لختم و فقط یه رو تختی دورمه پا برهنه شروع کردم قدم زدن و خودمو به ساختمون رسوندم امیر جلوم سبز شد و گفت اینجا چیکار می کنی برو تو ماشین بلاخره جون حرف زدن پیدا کرده بودم گفتم میخوام ببینمشون امیر داشت اصرار می کرد که برگردم پارسا از پشت سرش اومد و گفت بذار بیاد امیر دید که نمیتونم راه برم بغلم کرد خونه عجیب و ترسناکی بود دستامو دور گردنش حلقه زده بودم و بوی امنیت رو با همه وجودم استشمام می کردم رفتیم داخل زیر زمینی که ورودیش وسط خونه بود پله های ریز و با شیب بالا به سختی منو برد داخلش اون پنج تا به همون وضعیت دست و پا بسته و گونی به سر روی زمین بودن از پارسا خواستم که بذاره رو پام وایستم موقع وایستادن رو تختی لیز خورد و افتاد اما برام اهمیت نداشت با پاهای لرزون رفتم سمتشون شروع کردم گونی های رو سرشون رو برداشتن اولیش ناهید بود دومیش مهران بود سومی رو بلاخره فهمیدم که چرا صداش آشناست رئیس دانشگاه بود چهارمی همون یارو رئیس بود یه مرد پیر نمیدونم چیکاره بود که این همه پیش اینا ارزش داشت و رئیس صداش می کردن برعکس ناهید و مهران که وحشت زده بودن همچنان نگاهش پر از غرور و تکبر بود بهش پوزخند زدمو گفتم میدونستی کاسپارف بزرگ ترین شطرنج بازی که تا حالا دنیا به خودش دیده یه بار به یه آماتور باخته می دونی بعد باختنش چی گفته درباره علت باختش اون به یه آماتور باخت چون تو کل بازی خبر نداشت که حریفش یه آماتوره و همش دنبال حرکات بزرگ بوده و کل انرژیش برای حرکات بزرگ صرف شده آدمی مثل تو مشخصه که خیلی باهوش و کله گندس که معلوم نیست سر چند تا دختر دیگه این بلاها رو آوردین و هیچ وقت گیر نیفتادین میدونی حالا چرا گیر افتادی چون این دفعه طرفت یه موجود بی ارزش بود یه موجودی که زیر پات بود و توی دیدت نبود آخرین نفر سهیلا بود چشمای گردش از تعجب داشت در میومد یه لحظه به من نگاه می کرد و یه لحظ به پارسا قطعا با دیدن این صحنه و وضعیتی که داشت همه چی رو فهمیده بود می خواست یه چیزی بگه نشستم جلوش از درد همونجوری رو خاکا نشستم چی میخوای بگی سهیلا به نظرم همه چی مشخصه حرفی برای گفتن نمی مونه فقط اگه برات سواله که من واقعا کی هستم همینقدر کافیه که بدونی من فرشته ی مرگت هستم فرشته ی مرگ همتون همچنان سعی داشت یه چیزی بگه برام اهمیت نداشت فقط دوست داشتم تقلا کردنشو ببینم بهش پوزخند زدم دیدن اشکاش که سرازیر شدن لذت بخش ترین صحنه ای بود که تو عمرم می دیدیم سرمو چرخوندم سمت پارسا اون یارو رئیس دانشگاهمونه اون یکی که رئیس صداش میزنن رو میشناسی نه نمیشناسم اما مشخصه آدم گردن کلفتیه به هر حال به زودی می شناسمش پارسا کمکم کرد که بلند بشم رو تختی رو انداخت روم به سختی رفتیم بالا و سوار ماشین شدم سپیده دم بود که امیر منو رسوند به اصفهان آخرین چیزی که دیدم چهره وحشت زده آیدا بود 6 ماه بعد امتحانای ترم زمستون رو داده بودم و برای استراحت اومده بودم تهران با حسین چند بار تماس گرفته بودم و همچنان خبری از مجید نبود و موفق نشده بود که پیداش کنه انگشتام جوش خورده بودن اما سمت راستیه حرکتش محدود شده بود داشتم باهاش ور می رفتم که کبری مثل ارواح اومد بالا سرم بهم اشاره کرد که برم پایین پارسا بود پریدم تو بغلش از شروع دانشگاه ندیده بودمش قیافش شاداب بود دیگه اون پارسای بی روح نبود هیچ وقت بهمون نگفت که با اونا دقیقا چیکار کرد و چه بلایی سرشون آورد فقط از بی نقص بودن کارمون مطمئن شدم چون بعد مفقود شدنشون هیچ کسی سراغ مارو نگرفت سهیلا زحمت مخفی بودن و بی رد بودن منو کشیده بود امیر و آیدا هم پشت سر پارسا اومدن پارسا ازم خواست که بشینم سند خونه رو همراه یه پاکت گذاشت رو میز عسلی طبق قرار اینم سند خونه با وکالت بلاعزل همراه با سفته هایی که امضا کردی همین الان هر جایی بری به نامته فقط تنها خواهشی که ازت دارم اینه که کبری همچنان تو این خونه باشه خودم خرجی شو میدم دلم نمیاد یه بار دیگه جوابش کنمو بهش بگم که بره اومدم حرف بزنم که نذاشت و ادامه داد این خونه طبق قرارمون بود اما می مونه مورد مهم تر من برای رسیدن به حقیقت زندگی تو رو نابود کردم به قول آیدا هیچ فرقی با اونا ندارم حالا نوبت خودمه من اینجام و منتظر انتقام تو از خودم هر کاری که کردی و هر خواسته ای که داشتی همین الان انجام میشه امیر و ایدا جفتشون تعجب کردنو پارسا رو صدا زدن پارسا با دست جفتشون رو ساکت کردو منتظر جواب من بود بلند شدم وایستادم به قیافه پر استرس امیر و آیدا پوزخند زدم به آرومی و با ناز رفتم رو پای پارسا نشستم درسته آقای پارسا درسته عدالت اینه که من از آدمی که منو تبدیل به یه جنده کرد انتقام بگیرم و شک نکن این فرصتو از دست نمی دم بازم به ایدا و امیر نگاه کردمو خندم گرفته بود لبای پارسا رو بوسیدمو گفتم بعد انجام قولی که به وحیده دادیم منو باید عقد کنی و برام بهترین عروسی تو این شهرو بگیری و تا آخر عمرت حق نداری با کس دیگه باشی انتقام من از تو اینه آقای پارسا این جنده ای که خودت درست کردی میشه زنت و تا آخر عمرت جلوی چشمته و ولت نمی کنه پارسا منو بلندم کردو لبامو بوسید گذاشتم رو کاناپه و ازم جدا شد اگه این انتقام تو هستش قبوله انجام شده بدونش رو به ایدا کردمو گفتم به نظرت برای شب عروسیم چه مدل مویی بهم میاد امیر خندش گرفته بود پارسا هم که داشت لبخند میزد گفت امروز روز تو هستش فرشته هنوز سورپرایزا تموم نشده از تو کیفش یه برگه در آورد و داد به دستم عکس یه دختر بود یا یه خانوم خوشگل بود زیرش یه سری توضیحات بود که با اسمش شروع میشد نگار تو بحر عکس بودم و داشتم فکر میکردم که این کی میتونه باشه که پارسا شروع کرد حرف زدن تو این مدت کاملا در مورد همه شون تحقیق کردم گفتی ماهان آدم محکمیه درسته هر چی دقت کردم نقطه ضعفی نداشت اما مگه میشه آدم بدون نقطه ضعف اونی که دستته نقطه ضعف این آقا ماهان ماست کمک به وحیده شرط داره فرشته شرطش اینه طبق قوانین بازی کنیم وحیده دختر باهوش و زیرکیه اما وقتی احساسی میشه عقلش یکی در میون کار میکنه یه حسی بهم میگه یه جای کارو داره اشتباه میکنه این ماهانی که من درباره اش تحقیق کردم نمیخوره که طرف اشتباهو انتخاب کنه شاید بشه از احساساتش سو استفاده کرد اما آدم نامردی نیست این نگار خانوم هم که از شانس بد ماهان یا شانس خوب وحیده تازه برگشته ایران تو فایل ما هست تا به وقتش اگه لازم شد ماهانو از زندگی ویدا جدا کنیم ازش استفاده کنیم همونی که وحیده میخواد اما به شرطی که من قانع بشم واقعا مستحق این کار هستن در مورد الهه و مانی هم اونجور که فکر میکنی نیست خیلی دست کم گرفتیشون تا به همه شون نفوذ نکردیم و مطمئن نشدیم جریان چیه هیچ اقدامی نمی کنیم حسابی از حرفای پارسا رفتم تو فکر داشتم فکر می کردم این نگار چجوری میتونه نقطه ضعف ماهان باشه آیدا گفت خب سورپرایز بسه پاشو حاضر شو فرشته امشب همگی شام مهمون امیر هستیم امیر با تعجب گفت رو چه حساب هنوز مهم ترین سورپرایز مونده همگی سرمون برگشت سمت پارسا یعنی چی مهم ترین سورپرایز از این همه تحقیقات دقیقش در مورد جریان وحیده و ازدواجمون در آینده چه سورپرازی میتونه مهم تر باشه یه برگه دیگه داد دستم فکر کردم حتما یه شخصیت دیگه هستش که در موردش تحقیق کرده خوب که دقت کردم دیدم یه برگه روزنامه است قسمت گمشدگان یه عکس بود عکس خودم آخرین عکسم قبل از فرار از خونه دایی حمید زیرش اسم و فامیل منو نوشته بود و یه شماره تماس با تعجب به پارسا نگاه کردم هر کی هست ربطی به خانواده داییت نداره و فقط تا لحظه ای که تو اون خونه بودی رو خبر داره تو چند تا روزنامه دیگه هم عکست هست بد جور دنبالته خیره شده بودم به عکسم یعنی کی داره دنبال من می گرده پایان فصل دوم در آینده فصل سوم با نام تقدیر یک فرشته نوشته

Date: September 29, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *