یه داستان سکسی باحال واقعی – داستان ارسالی -۲۱ مرداد ۱۳۹۷

0 views
0%

سلام من مجید هستم معروف به مجید سیاه ۲۹ ساله هستم این داستانی که تعریف میکنم واقعی هست من یه سوپر کوچیک داشتم و وسایل مواد غذای میفروختم یه خانمی بود که هر روز میآمد و از من خرید میکرد و چقدر هم عشوه میآمد یعنی فقط مونده بود که بگه بیا خونه ما و کارو تموم کن یه روز دل رو زدم به دریا ولی باور کنید نمی دونستم که شوهر داره یه صبح زود آمد گفت یعنی یه مقدار خرید کرد گفت یه ساعت دیگه میشه اینها رو بیاری خونه ما گفتم من نمیتونم کسی اینجا نیست هی گفت تا آخر قبول کردم ولی من نیم ساعت زودتر رفتم زنگ زدم دیدم یکی از پشت اف اف گفت کیه خیلی صدای لوندی داشت گفتم که من سومری هستم در رو زد و من هم رفتم بالا دیدم یه دختری با پای شکسته تو گچ عجب چیزی بود گفتم اینها رو کجا بزارم به شوخی گفت کدوم ها رو گفتم این جنس ها رو فهمیدم که این یه چیزی ش میشه رفتم گذاشتم تو آشپزخونه دختر با عصا راه میرفت یهو خودشو زد زمین من رفتم کمک کنم دستش خورد به مال من در جا بلند شد خندید خلاصه حرفش و زد که آیا دلت میخواد بامن حال کنی خودمو زدم به اون راه گفتم من وقت بازی ندارم باید بدم خندید گفت بازی رو تخت چی قبول کردم رفتیم اتاق خواب با لب گرفتن شروع شد هی با شهوت میگفت جیگر لباسامو در بیار من دیگه دیونه شده بودم بختش کردم خودش گرفت دستش یه خوده مالید گذاشت در کوشش تعجب کردم گفت بکن دیگه الان مامانم میاد منم زدم توش واخ چه کوسی تنگ داغ خیلی هم محشری داشت رو تختی رو میخورد که بعد از چند دقیقه داد و بیداد بالا رفت فهمیدم داره میاد خیلی محشری بود کشت منو یهو هی کردم کیرم داغ شد منم شروع کردم تند تند تلمبه زدن هی میگفت چقدر کمرت سفته خلاصه بعد از چند دقیقه امدم ولی کشیدم بیرون ریختم روی کسش خیس خیس شد و خیلی خوشهالد خیلی خاطره خوبی بود بعد از اون چند بار دیگه تو مغازه و خونه خودمون و خونه رفیقان باهاش حال کردم خیلی حرفه ای کس میداد منم خیلی خوشم امده بود دوست داشتم هر روز حال کنم باهاش اونم بدش نمیکند تا به مادرش رسید یه روز با هر کلکی بود منو کشید خونه شون ولی من بهش گفتم تو شوهر داری و من هرگز این کارو نمیکنم بد جوری شاخ شده بود جریان دخترش هم فهمیده بود حسودی میکرد تا زد و از اون محل رفتن یه بار دختر رو تو سینما با یه پسر دیدم از دست پسر در آوردمش بردم تویه ساختمان تیه ساز میگفت تو نمی ترسی منم گفتم واسه خاطر تو نه اون روز هم اول چه ساکی زد الان یادم افتاد راست کردم امیدوارم خوشتان بیاد مجید سیاه

 

[email protected]

Date: August 12, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *