سلام شایان هستم ۳۸ سال سن دارم متاهل و چهره معمولی با قد ۱۷۸ و وزن ۹۸ کیلو میخوام خاطره های سکس خودمو براتون بنویسم که بهترین خاطراتم با عشقم سحر هست از سحر بگم براتون یه خانوم واقعا زیبا و خوشگل و خوش اندام با قد ۱۷۰ و وزن ۷۰ هیکل تو پر و سکسی و قشنگی داره سایز سینه ۸۰ و نوک دار کون تو پر و جنیفری رنگ چشم سبز خوشرنگ پوست سفید و موهای فر خلاصه که در یک کلام کس سحر توپیه میخوام از اول تعریف کنم براتون من یه دوست از دوران راهنماییم دارم به نام سعید که هنوز هم فقط با اون دوست صمیمی هستم و با اون رفت و آمد دارم سحر زنه سعیده اوایل که تازه ازدواج کرده بودن سحر دختر خیلی چشم و گوش بسته ای بود و من پشت سرش قسم میخوردم اینم بگم از اون بار اولی که من سحرو دیدم خیلی به دلم نشست خیلی خوش قیافه و جذاب بود جالب اینجاست که من اصلا از چشم رنگی یا پوست سفید خوشم نمیومد ولی از موقعی که سحرو دیدم همه چی بهم ریخت چشماش چشماش بیشرف سگ داره خلاصه داشتم میگفتم این سحر خانوم ما یه دختر چشم و گوش بسته و خانمی بود تا کی تا زمانی که شوهرش ناراحتی روحی داشت و افسردگی شدید داشت و هی این سحر رو از خودش میرنجوند و کلا نه بلد بود باهاش سکس کنه نه حرف عاشقانه بزنه سکسشون در حد خروسی چند تا تلمبه بزنه و زود ارضا بودش و بلد نبود سحر خانومو سیرش کنه خلاصه سحر خانوم ما هم که دیگه وضعش اینطوری میشه میره و با یکی دوست میشه من تا قبل از اینکه بفهمم با کسی رابطه داره خیلی دوسش داشتم و جالب اینجاست که اونم همیشه درد دلش با من بود ولی بعدا زنم بهم گفت که با کسی دوست شده دنیا رو سرم خراب شد چون خیلی دوسش داشتم و با اینکه خیلی دوسش داشتم ولی تا اونموقع هیچوقت بهش نگفته بودم و نمیخواستم به دوستم هم خیانت کنم خیلی حالم بد بود یه روز بهش زنگ زدمو همه چیو بهش گفتم گفتم که چقدر دوسش دارم اونم صاف رفت گذاشت کف دست زنم اوضاعم بهم ریخت تو خونه منو زنم عاشق هم بودیم ولی سحر واسم چیز دیگه ای بود خلاصه ماست مالیش کردم قضیه رو و به خانومم گفتم اینطوری گفتم بهش که دست برداره از دوستی با اون پسره ناگفته نمونه ما چهار تا دوستای خیلی صمیمی و خوبی بودیم و از ۷ روز هفته ۶ روزشو با هم بودیم کلا و همیشه پای مشروب خوردن خانوم من یواش یواش فهمید که من سحرو خیلی دوسش دارم و سحرم دیگه میدونست حس من بهش چیه ولی بهم میگفت نمیخوام کاری کنم که زندگیه تو از هم بپاشه موضوع ما ادامه داشت تا اینکه یکی از شبایی که مشروب میخوردیم زن منو سعید باهم شوخی کردنشون گل کردو تو خونه دنبال هم میکردن این وسط منو سحر ت اتاق تنها بودیم هر چهارتامون هم مست تو همون حال دیدم سحر یه جوری بهم نگاه میکنه گفتم چرا اینجوری نگام میکنی گفت دوست دارم اینطوری نگات کنم منم یه دفعه لبمو چسبوندم به لباشو ازش لب گرفتم این اولین لبی بود که من از سحر میگرفتم خلاصه زنم و سعید اومدن و نشستن و باز هم مشروب خوردیم دیگه داغه داغ بودیم سحر میرفت بیرون از اتاق منم به بهانه اذیت کردنش میرفتم دنبالشو همش ازش لب میگرفتم خلاصه اینا گذشت و اتفاق دیگه ای بین ما نمی افتاد داستان ما ادامه داشت تا اینکه احساس جفتمون به هم هر روز بیشتر از روز پیش میشد و این موضوع از سعید و زن من پنهان نبود انقدر حسمون به هم زیاد بود که زن من و سعید هردوشون میدونستن که من چقدر سحرو دوسش دارم و سحر منو چقدر دوست داره من و زنم تو سکس با هم راحتیم و از هم اصلا خجالت نمیکشیم و همه کاری هم تو سکسمون با هم انجام میدیم من تو فانتزیام موقع سکس با زنم یواش یواش پای سحرو کشیدم وسط و حس اونو امتحان کردم نسبت به سحر میخواستم بفهمم اگه با سحر سکس کنم چه حسی داره متوجه شدم زیاد مشکلی با این قضیه نداره و ناراحت نمیشه از حرفام خلاصه تو همون سکسای بین خودمون باهم قرار گذاشتیم که اون سحرو راضی بکنه و من جفتشونو با هم بکنم من و سعید با هم بیکار شده بودیم و هر دوتامون خونه نشین بودیم و بیشتر اوقات خونه همدیگه بودیم زنامون جلوی هم راحت بودن و هر کسشعری میخواستیم میگفتیم همه جوره راحت بودیم ولی سعید از موقعی که بیکار شد بیشتر افسرده شد تا اینکه تو جمع چهار نفرمون دیگه یواش یواش میرفت کنار و همش میخوابید خوابشم تقریبا سنگین یه شب که خونه ما بودن با زنم هماهنگ کرده بودم که خودش بحثو بکشه به سکس سه نفره و نظر سحرو ببینیم که چیه ما سه نفر تو اتاق خواب بودیم و سعید توی حال خوابیده بود که زنم سر بحثو باز کرد و سحر فکر میکرد که زنم میخواد امتحانش کنه سحر زیر پتو دراز کشیده بود به پهلو و به حرفای زنم گوش میداد و باورش نمیشد که زنم داره همچین درخواستی بهش میده اولش سحر به شوخی و مسخره گرفت تا اینکه زنم بهم گفت برو پیشش بخواب منم رفتم از پشت بقلش کردمو بهش چسبیدم سحر بازم فکر کرد شوخیه زنم بهم گفت میخوام با سحر سکس کنی سحر بازم به شوخی گرفت که زنم بهم گفت شلوارشو بکش پایین منم از زیر پتو شلوارشو نصفه دادم پایین و بهم گفت سحرو بکن سحر بازم فکر میکرد شوخیه و من شلوارمو زیر پتو کشیدم پایین و از همون پشت کردم تو کس سحر سحر شوکه شده بود که واقعا زنم خواسته همچین کاریو من بکنم و اینکه من داشتم میکردمش خودمم باورم نمیشد که واقعا جلو زنم دارم سحرو میکنم اونشب برای اولین بار سحرو کردم و به علت هیجان زیاد زود آبم اومد ولی هنوز تو شک بودم ولی بعد از سکس مثل سگ پشیمون شدم که چرا جلوی زنم اینکارو کردم شاید داشت امتحانم میکرد گفتم من زنمو خیلی دوسش دارم و عاشقشم ولی خب عاشق سحرم شده بودم نمیدونم شاید مسخره باشه ولی من عاشق دو نفر بودم و هستم خلاصه همونطور که خدمتتون عرض کردم بعد اون اتفاقها زنم به من یکم سرد شد و تا چند هفته با من سر سنگین بودو هر شب گریه میکرد که چرا اینکارو کرده و من چرا سحرو کردم تا اینکه خلاصه دلشو به دست آوردم رگ خوابش تو دستم بوده و هست زنم خیلی سکسیه و من خوب حالشو جا میارم هر نوع سکسیو که شما بگین منو اون با هم تجربه کردیم واسه همین خوب بلدم دلشو بدست بیارم من و زنم قبل ازدواج باهم چند سال دوست بودیم و تو دوستیمونم زیاد با هم سکس داشتیم این از اولین داستان من از سکس با سحر که تا کنون ادامه داشته امیدوارم که خوشتون اومده باشه بازم از سکس با سحر براتون داستان میذرارم خاطرات من با سحر تکرار نشدنیه و از بهترین سکسها ولی بهترینهاشو براتون مینویسم با آرزوی بهترینها شایان نوشته
0 views
Date: December 28, 2018