زندگی تخمی بابی

0 views
0%

سلام اکنون بخوانید داستان تخمیه زندگی منو من بابی بوب لاور هستم من تا قبل رسیدن به بلوغ خیلی بچه خوبی بودم سرم تو درس و مشقم بود و چشمم دنبال کس و کیون اینو اون نبود همیشه تکالیفمو انجام میدادم و از کسی هم انتظاری نداشتم تا اینکه رسیدیم به سال دوم راهنمایی نمیدونم چطور بعضیا هنوز دودولشون در نیومده ولی جق میزدن ادم این کصشرارو میشنوه پشماش میریزه یکم واقعی بنویس کمتر فحش بخور و دوستان کصکش که منو با عملی بنام جق بله جق اشنا کردن خب من هم یه روز که رفتم حموم دیدم یبارم شده بزنم و با اولین زدن دیگه معتاد و به جامعه جقیا وارد شدم بعد از یه مدت که بلوغ کامل شد دیدم علاوه بر لذت نیازام هم میشه چقد راحت با یه صابون رفع کرد و این کار تا چند سال طول کشید تا اینکه دیدم نه اینطوری نمیشه نه دیگه چشمی مونده نه دیگه کمری دیگه این مچ بی صاحاب نمیکشید پس اقا به این فکر کردم که یبارم من برم جنده بکنم شاید فرجی بشه و یکم حال کنیم هم من هم این همسایه پایینی خلاصه هی گشتم گشتم تا اینکه یکی از دوستای کص پریشونم که خیلی هم کصخل بود و ول یه جنده خونه بهم معرفی کرد اون طوری که اون تعریف کرد فکر کردم پورن استارا اومدن شهرمون جنده خونه راه انداختن البته بماند که بعدا فهمیدم مثه خودم ندید بدید و کص ندیده بوده و از بزرگان عرصه جق ولی وقتی رفتم دیدم بگایی اینجا دیگه کجاس طویله های روستاهای شرق کشور ازینجا تمیز تره ولی دیگه چه میشد کرد خلاصه رفتم یکم تحقیق کردم دیدم بهتر از هیچیه و قرار شد هفته بعدش بیام و منم به اصطلاح کص بکنم اقا یه هفته گذشت و اماده شدم که برم وقتی رسیدم دیدم اَی که هی آبت بخشکه شانس کیری کاندوم ندارم چون خیلی گشادیم میومد گفتم کیر توش احتمالا دارن خودشون اگه نداشتم یباره انشالله مشکلی پیش نمیاد رفتم تو چنتا گزینه اورد که یه لحظه نگا کردم درجا منو گوه گرفت و فکر کردم اونا میخوان منو بگان اونجا بود که فهمیدم عمه من اونقدرا هم زشت نیس یکیشون ممه هاش اندازه کیون من بود و بقیه هم رو هم رفته ممه هاشون اندازه کیون من نمیشد خلاصه دیگه هر طور بود یکیو که کمتر از همه کیری بود انتخاب کردم رفتم تو یه اتاق تقریبا تاریک که انگار وارد یه سگ دونی شدم یعنی جوری بود انگار اینجا گراز میاوردن زنا میکردن و این کص پژمرده ها هم کیون گشادشونو نمیبردن یه اسپری بگیرن بزنن حالا هرطور بود تحمل کردم که یهو دیدم طرف اومد داشت شلوارمو میکشید پایین که گفت کاندوم داری خودمو به خریت زدم و دو دستمو به جیبام کشیدم و گفتم ای وای نه یادم رفته یکم نگاهم کرد و گفت اگه خودت مشکل نداری ادامه بدیم منم کص ندیده و کصخل گفتم باش که همین حین لباسای خودشم کامل دراورد با اینکه بدن کیری داشت ولی انصافن کسش خیلی تمیز بود رفت رو تخت گوشه اتاق خوابید و گفت بیا دیگه رفتم و اونم طاق باز خوابیده بود که چشمو بستم کردم توش که یهو داد زد و فحش داد و گفت باید بیشتر پول بدی منم گفتم خا حالا کیر نهنگ که نرفت توت گشاد خان که فهمیدم اشتباهی کیرم رفته بود تو کونش و سریع دراوردم و ایندفعه کردم تو کصش و اونجا بود که فهمیدم که بله واقعا کیرت وارد خلاء میشه و انگار اونجا تونل حفر کردن که دیدم اینطوری نمیشه بهش گفتم خو کصکش یه کم آه و ناله کن که حال کنم دیدم دستشو دور بدنم حلقه کرد و شروع کرد به ناله کردن _بکن منو جون منو بگا تو فاکر منی کیرت تو کسمه پارم کن تا یه سال دیگه هم تلمبه میزدم پاره کردن این کص گشاد محال بود ولی بازم صداش بهم حال داد و بالاخره کمر کار خودشو کرد و بعد 2دیقه ابم اومد و والسلام تموم شد کص کردن ما که دیدم اون گوشه یه کاندوم بود و اومدم به اون کصکش حرامزاده بگم اخه پس چرا چیزی نگفتی که دیدم جنده خانوم سری جمع کرد رفت و به راحتی دویست تومن پول ازم تیغ زدن و منم چون تا دسته رفته بود تو کیونم سر شکسته برگشتم خونه خلاصه از این ماجرا دو هفته گذشت تا اینکه یه روز دوستم بهم زنگ زد و گفت میای بریم بیرون گفتم باشه خلاصه با دوستان رفتیم بیرون و رفتیم به یه بستنی فروشی نشستیم و طبق معمول شروع کردیم کص گفتن و کص شنیدن که یهو سرم گیج رفت و بیهوش شدم بهوش که اومدم دیدم خانوادم دورمن با اون چنتا دوستم و یطور خاصی دارن نگام میکنن تو اتاق از پرستار پرسیدم قضیه چیه که یه نگاه کرد ولی هیچی نگفت منم دیگه کم کم داشتم دیوونه میشدم که دکترم که دکتر طاسی هم بود و وسط کله اش شبیه زمین گندم آدم های بدبختی بود که شیش ساله آبیاری نشدن اومد و گفت متاسفانه ازمایشت مثبته گفتم چه ازمایشی اخه کصکش البته کصکش و تو دلم گفتم منو نندازن بیرون که گفت ایدز که یه لحظه پشمام ریخت رو کله دکتره و فهمیدم که بله بگا رفتم و درجا اون جنده هرو یادم اومد فرداش به خانواده اطلاع دادم و شکایت کردیم از اون محل که دیدیم بیناموسا جمع کردن رفتن هعی دوستان ببخشین اگه سرتونو درد آوردم دلم گرفته بود گفتم یه کم درددل کنم باتون الان که دارم این داستان و مینویسم درسته یه کم طنز مانند بود ولی خیلی ناراحتم و روی تخت بیمارستانم دکترا گفتن 3ماه بیشتر وقت نداری البته تا زمان اپ شدن این داستان نمیدونم دیگه چقد زمان میمونه و بیماریت خیلی حاد هستش و یبار خواستم رگمو بزنم ولی خایه نکردم خدایی خیلی تخم میخواد خلاصه الان موندم چی کنم انقد دلم گرفته که حد نداره کلی آرزو داشتم میخواستم عاشق شم بابا شم کلی کار داشتم که میخواستم انجامشون بدم ولی شانسم رید بهم اگه اون روز با لباس رزم رفته بودم نبرد شاید من زنده میموندم ولی انگار قسمت اینه بمیرم یبار رفتیم کص بکنیم و کص مارو کرد و داریم میمیریم فقط اگه یه شانس داشتم و میتونستم به عقب برگردم هرگز هرگز اونکارو تکرار نمیکردم اگه دیگه داستانی ننوشتم یا کامنتی نزاشتم دلخور نشین چون من دارم میرم اهالی شهوانی اشکام داره میریزه خیلی دوستون دارم پایان پ ن خب دوستان شرمنده ولی همتون سرکار بودین و من هیچ مشکلی ندارم بگو خداروشکر ولی دور از شوخی اقا نکنید دیگه جنده چیه اخه بیماری میگیرید بدبخت میشین والا بخدا برین همون جقتونو بزنید البته اینروزا ادم به دست خودشم نمیتونه اعتماد کنه حتما حتما کاندوم بزارین سر کیراتون که بگا نرین البته میدونم شما اینارو بهتر از من میدونید ماشالله اینجا همه بکنن ادم کصتانارو میخونه پشماش میریزه البته اون دوستان واقعا نویسنده بحثشون جداس رو سر ما جا دارن ولی در کل دیگه حواستون باشه نوشته

Date: April 17, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *