سوراخ بزرگ زن دایی هما

0 views
0%

سلام این داستان واقعیه به جز اسمها قید ابرو زدم وسریع میگم وبی حاشیه من اسمم رسول خوشکلم خونمون یکی ازشهرهاجنوبه داییم با زنش تو پتروشیمی کار می کنند الان من بیست و هفت سالمه و این برمیگرده ب دوسال پیش ازبیست سالگی ک دایی و هما ازدواج کردن هماچشمش بمن بود میفهمیدم خودش قدبلند داشت وسفید دوسش داشتم تا اینکه یه بارخونشون رفتیم سرسفره دیس روکه بم میداد دستشو بم میسابید پام که به بخاری بود روپام مینشست گوشه باسنش ومن پامو عقب میکشیدم خونشون دوطبقه ک بودازپله ها بالامیرفتم اون زیرمیومدبم تنه میزد یه باروقتی مادرم زیربودخواستم طبقه بالادیدم هماداره میاد ازتنه باخبربودم سمتش رفتم گوشه شونه چپم بسینش خورد گفت اییی گرفتش گفتمش نباید بدت بیاد گفت بیابالا اروم گفت رفتیم دستشو گذاشت به نرده ها پشتشوکرد طرفم مانتوشوداد بالا گفت بیا تمومش کن بازی رو زودباش حالانوبت خریت من بود گفتمش نکن منظوری نداشتم حقیقت جاخوردم گف خفه شو فقط زودباش اینو بگم من من جلوم درازه وکلفت نیست نوزده سانته خلاصه من که مجسمه شده بودم دستشو زد به باسنش و چسبوند به خودش صدای مادرم اومد گفت هما کامران روبردم پارک کامران پسر دایم با صدای مادرم زودرفتم تو یکی ازاتاق ها و هما گفت مرغ هم بگیر هما تو اتاق اومد دستمو گرفت گف رفتن بیا زود باش دلقک رفت پیش نرده ها ک حواسش ب زیرباشه شلوارشو داد پایین وای شرط قرمز و باسن بزرگ دستشو زد به کمرم و چسبوند به خودش زودی برگشت گفت لعنتی رو بیار زیر دستام سرد بود و میلرزید قلبم داشت محکم میزد کیرم خواب خواب بود شرتمو زیراورد خجالت کشیدم موهاشو نزده بودم گف درازه وسفید سرش صورتی کمرنگ مال دایت کبوده خندید گذاشت تودهنش گرماشو حس کردم بدطور میمکید اما راست نمیشد بلند شد گفت خیالت راحت اروم باش بذارش لاپام تا راست شه تا باسنشودیدم و گذاشتم لاش نیمه سیخ شد فهمید طاقاشو بازکرد وااای سوراخ پشت سیاهشو دیدم که کلی گوشت اضاف داشت رفتم گردنشو ببوسم سرکیرم خورد به پشتش گفت ازپشت میخوای صب کن پاشو بازتر کرد و سوراخ پشتشوبازکرد تف زدم سرش راحت رفت گف اها اینه بیاجلو اروم میرفتم جلو دهنش بازشد ودستشو زد به جلوش دس زد به رونم گف صب کن درازه بذارجا باز کنه کلفتیش ربع دایته اما درازیش دو برابره معلوم بود از پشت زیادکرددش با فشارهمشو دادم زیر زانواش میلرزید هرچندکمرم سفته اما ده دقیقه تلمبه میزدم حواسم هزار جا بود برا همین نمیشدم تا این که اب کسشو دیدم داره به تخمام میریزه وازبیخ رانش چکه میکنه ارضاشد گف زودباش ایییی چرا نمیشی محکم بزن که بشی سرشو برگردوند لب زیریمو میمکید درد گرفت محکم میمکید تا ی چیزی گفت باعث اومدن ابم شد سرشو برد جلو گفت لعنت به غرور من لعنت بایستی زودتر ازت میخواستم محکم میزدم و دوباره ارضاشد ابمو ریختم توپشتش زودخواستم بکشمش جیغ کشیدترسیدم گف زیادفرورفته اروم اروم درش اوردم سر کیر گهی بود گف همیشه پشتم ازکسم تمیزتربوده ببین چقدر تو رفته رفتم حموم اون رف دستشوی زیر توحموم پشیمون بودم نگاه تو آینه کردم لبم خونی بود دهنموبازکردم دندونای زیریم قرمزبودن ازخون ودهنم پرخون از بس محکم لبامو مکیده بود حتی خون خورده بود چون حواسم بود داره اب دهنمو میمکه بعد نیم ساعت ازحموم اومدم دایم همه بودن دایم از دل صافی گف عافیت باشه بعد از اون اصلأ اهما من و اون نبودیم انجام دادیم حتی حرف نمیزنیم و الان اصلأ ی جورایی قهریم حالاهم عذاب وجدان دارم با فرهنگ باشید و فوش ندید خواستیدبازم میکم خاطره دارم بای نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *