سوگل ۲

0 views
0%

8 3 9 88 9 88 9 84 1 قسمت قبل دستگیره تو دستم بود کسر ثانیه مونده بود فشارش بدم که صدای التماسهای سوگل بازم به گوشم خورد اینبار بلندتر از قبل داشت میون آه و اوه های بتول به عبدل التماس میکرد با این کارا چی گیرت میاد اخه خواهش میکنم ولم کن من برم هر کاری دوس داری با بتول بکن ولی بزار من برم تو رو خدا صداتو ببر دیگه نکنه دوس داری باباتو پشت میله های زندان ببینی اگه اینطوریه تا ولت کنم بری اگه نه پس ساکت باش و کف پاهامو بلیس بجمب لیس بزن بچه کونی با شنیدن این جمله ی عبدل دنیا شروع کرد به چرخیدن دور سرم به خاطر ایاز خان هم که شده بود باید دستگیره رو ول میکردم و کردم فقط ارزوم بود بدونم جریان چیه دعا میکردم که به قضیه بوکس و اینا ربطی نداشته باشه نفس هام تندتر و محکمتر از قبل شده بود حالت تهوع داشتم آب دهنم انگار که تلخ بود یه دستمو به قفسه سینم چسپاندم و دست دیگمو به دیوار تکیه دادم و با صدای دپ دپ های قلبم اروم اروم به سمت در اتاقم راه افتادم هر لحظه میرفتم واسه نقش زمین شدن داشت از سوگل سو استفاده میکرد یک لحظه دلم خواست ایاز خان نمیبودش تا وارد اتاق میشدم و همونجا هم خود عبدل و هم خواهرش رو با هم خفه میکردم اما کاری ازم برنمیومد وارد اتاق شدم پخش شدم روی تختم تو دلم دعا میکردم که هر چه زودتر خوابم ببره تا صدای التماسهای سوگل که تو سرم رژه میرفت بدتر از این ویرانم نکنه و چقد سخت خوابم برد اهورا هی باتوام پاشو مرد پاشو لنگ ظهره پاشو الان ایاز خان خودش میاد با لگد بلندت میکنه ها ای بابا پا شو صدای یونس رو تو خواب و بیداری میشنیدم دستی رو روی شانه م حس کردم سریع مچش رو گرفتم و مشتم رو کش بردم که بزنمش اما دیدم یونسه با تعجب و ترس دست دیگشو به نشانه تسلیم بالا برد و گفت اروم باش منم مچش رو ول کردم و نفس عمیقی کشیدم یونس یه کم عقب رفت و بهم گفت برم واسه صبحانه دیشب که از فرط خستگی نرسیده بودم که باهاشون شام بخورم اما با کیا باید همنشین میشدم با دو تا شیطان شایدم سه تا شیطان هنوز از مادر عبدل و بتول خبری نداشتم که اون چیکارا میکنه بلند شدم به یونس گفتم بره بگه لباس بپوشم و الان میام اونم قبول کرد و رفت یه دست کت و شلوار مشکی با یه پیرهن مشکی دودی پوشیدم و رفتم جلوی آینه سر و وضعم رو مرتب کردم و از اتاق بیرون زدم قلبم به شدت میزد چجوری باید خودم رو کنترل میکردم کار خیلی سختی بود از پله ها پایین رفتم مستقیم رو به میز و صندلی ها بودم ایاز خان سر میز بود دست راستش عبدل پایین عبدل سوگل پایین سوگل بتول سعیده خانوم هم دست چپ ایاز خان نشسته بود و یونس هم کنار میز سر پا وایساده بود به میز که رسیدم رو به سعیده خانوم سلام کردم و اونم با لبخندی جواب سلامم رو داد با لحن گرم گفتم حالتون چطوره مرسی پسرم خدا رو شکر خوبم ایاز خان با اعتراض رو به سعیده خانوم گفت پسرم دیگه چه صیغه ای بود ماشالا شما به این جوونی دیگه تکرار نشه خانوم سعیده به سعیده خانوم که نگاه کردم لپهاش گل انداخته بود و چشماش پایین بود یونس با شیطنت رو به ایاز خان گفت اره والا باید شما بگی پسرم بابا جان ماشالا دیگه پات لب گوره سوگل با یه خدانکنه به این حرف یونس اعتراض کرد و پشت سرش ایاز خان گفت یو اِس جان کره خرم دیروز یه حرفی بهت زدم تو ماشین همون بحث وقتی دو نفر حرف میزنن میخوای یاداوریش کنم یونس با خنده پشت سر هم گفت نه و ایاز خان جواب داد پس ساکت باش کره خرم برو تو اشپزخونه صبحونتو بخور یونس با تعجب گفت همینجا مگه چشه بابا جان ایاز خان با لحن نسبتا تندی گفت اخه تو کی هستی که بشینی سر این میز درسته که واسم عزیزی ولی دلیل نمیشه که تو همچین جمعی راهت بدم جای تو اینجا نیست برو تو اشپزخونه صبحونتو بخور برو از برخورد ایاز خان با یونس بیشتر عصبی شدم تا ناراحت پوزخند تمسخر امیزی هم که بتول به لب داشت دیگه نابودم کرد یونس که عرق خجالت میریخت رو بهم گفت پس اهورا چی بابا ایاز خان با لحن تندتر اهورا فرق داره جر و بحث نکن برو گفتم فضا بدجوری سنگین بود یونس با یه نگاه معنادار که به من انداخت به سمت اشپزخونه رفت با صدای بلندی گفتم منم الان میام اشپزخونه یونس اما بی اعتنا از صحنه خارج شد نشستم رو به روی بتول لبخند روی لبای عبدل داشت تحریکم میکرد یکی از وسیله های روی میز رو تو سرش خورد کنم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده باشه سوگل آخ که چقد دلم میخواست جای اون فنجون تو دستش باشم اونوقت میتونستم یک بار دیگه لباشو ببوسم یا جای شال روی سرش تا تا میتونم موهاشو بو کنم بتول سنگینی نگاهش حس میشد بهش نگاه کردم با گذاشتن ارنج هاش روی میز فنجون رو دو دستی جلوی دهنش گرفته بود ابروهای شیطانیش چقد به ذات شیطانیش میومد لبخندی روی لبای کوچیک و قلوه ایش بود و بعد با چشمای قرمزش چشمکی انداخت با اخم نگاهمو ازش گرفتم و به ایاز خان نگاه کردم که دستش رو به سمت من گرفته بود و بعد رو به بقیه گفت شاید تا حالا کامل با هم اشنا نشده باشید برای همین با هم اشناتون میکنم این مرد همیشه خوشتیپ که اگه امکانش بود میگفتم این کره خرم اسمش اهوراست ارواح عمش دانشجوی رشته گرافیک بوده ولی هیچ غلطی نکرد و نصفه نیمه ولش کرد ماشالا ورزش میکنه و دست بزن هم داره حالا بعدا باهاش بیشتر اشنا میشید فعلا گفتم یه کم اطلاعات داشته باشید عبدل و مادرش با هم خوشبختمی گفتن و به ایاز خان نگاه کردند که در حال حرف زدن بود به بتول نگاه کردم با لبخند غلیظتری که رو لباش بود با لحن خاصی گفت خوشبختم آقای خوشتیپ داشت راحت بهم پا میداد فکر کردم که فرصت خوبیه تا تلافی کاری که با سوگل کرده بود رو سرش در بیارم تضمینی هم وجود نداشت که دیگه با سوگل این کار رو نکنن با لبخند بهش چشمکی انداختم که لباشو یه کوچولو غنچه کرد و بوسی فرستاد از درون ازش نفرت داشتم ولی از بیرون باهاش مهربان بودم میدونستم چیکارش کنم ایاز خان صدای بلندش توجهمو جلب کرد بهش نگاه کردم ایاز بابا خارج کشور دیگه چیه ادم واسه یه ماه عسل میره خارج کشور و این همه پول حروم میکنه برید تو شهر یه دوری بزنید یکی یه ساندویچ نوشابه بخورید و اینم ماه عسل دیگه حتما باید تا امریکا و اروپا و اینور اونور برید حیف اون پول نیست عبدل نمیشه که اقا ایاز این حرفا مال قرون وسطی ست الان تو قرن بیست و یکیم حتما باید ماه عسل بریم خارج کشور من اینطوری صلاح دیدم ایاز خان که یه کم از حاضر جوابی عبدل تعجب کرده بود گفت خب اره هر جور شماها راحتید پسرم به من که ربطی نداره عبدل با یه لبخند مصنوعی رو بهم شد و گفت پس دست بزن داری رفیق میتونی بهم کمک کنی من تو یه دردسر افتادم این بی شرفا واسه خونوادمم مشکل ساز شدن کمکم میکنی سعیده خانوم نفس صداداری تو سینش حبس کرد و بعد اروم مشتی به سینش کوبید و گفت خدا مرگم بده تا شاید از دست این لات و لوت های ولگرد راحت بشم اونروز هم تو خیابون مزاحممون شدن داشتن آبروی دخترم رو بتول با یه مامان پرید تو حرف سعیده خانوم و بعد با اشاره سر به ماها به مادرش فهموند که ادامه نده سوگل طلبکارانه به عبدل گفت چرا این موضوع رو تا حالا نگفتی عبدل با لبخند زشتش جواب داد اخه چیز مهمی نبود که عزیزم بیخودی نگران میشدی نگاهم روی سوگل بود اونم بالاخره نگاهم کرد لبخند کمرنگی رو لباش نشست که همونم کافی بود تا منو دیوونه کنه تو جنگل سبز چشماش گم شدم فقط میخواستم برم گمتر شم اما چشمای خمارش نزاشت پلکهاش تا مرز بسته شدن پیش میرفت و بعد باز میشد عبور از مژه های بلند قدش دشوار بود با نگاهش انقد انرژی گرفتم که انگار پادشاه کل دنیا بودم لحن تند ایاز خان از چشمای سوگل بیرونم کشید به ایاز خان نگاه کردم با عصبانیت به عبدل میگفت اینا کی ان چی میخوان چه مرگشونه عبدل یه مسئله شخصیه اقا ایاز فقط به یه میشه گفت بادیگارد نیاز دارم تا محافظ سوگل باشه واسه مامان و آبجیم محافظ گذاشتم میمونه سوگل انگار بعد از یه مدت بدشانسی خوش شانسی داشت به سمتم رکاب میزد یه فرصت بود یه فرصت طلایی که نزدیک سوگل باشم اما داشتم به این فکر میکردم که مشکل عبدل با اون ادما چیه و تو دلم داشتم ایاز خان رو سرزنش میکردم که چرا دخترشو به این ادم داده بتول با یه لبخند اروم گفت محافظ منم میشی با یه پوزخند سرمو بالا پایین کردم که بلافاصله لب پایینیشو گاز گرفت تازه داشتم به آتیش پاره بودن این دختر پی میبردم که بهش حق هم میدادم از یه دختر بیست بیست و یک ساله که دوران داغی رو میگذرونه انتظار همچین کارهایی رو میشه داشت با خونسردی تمام گفتم قبوله و بعد عبدل بهم گفت شب به خونشون برم برای حرف زدن راجع به حقوق و بقیه مسائل ادرسشون رو یادم رفته بود برای همین ادرسشون رو پرسیدم عبدل به بتول گفت که ادرس رو برام پیامک کنه بتول به سرعت گوشیشو برداشت و شمارمو خواست بهش گفتم و ادرس رو با چند تا استیکر بوسه برام فرستاد بهش که نگاه کردم لبخند شیطنت واری روی لباش بود و مجدد چشمکی انداخت با یه لبخند مصنوعی جوابش رو دادم و بعد فقط دعا میکردم که زودتر شب بشه با یه ببخشید بلند شدم و به اشپزخونه رفتم یونس با ناراحتی روصندلی نشسته بود و به بخار چاییش که روی میز گذاشته بود نگاه میکرد شمسی خانوم و مژگان هم کنارش روی صندلی های دیگه نشسته بودن روی صندلی خالی نشستم و با لبخند گفتم چه خبر مژگان چطوری مژگان با لبخند جواب داد مرسی من خوبم تو خوبی منم خوبم شما چطوری خاله شمسی شمسی خانوم هم که لبخند زیبایی چروک های با ابهتی رو روی صورت شخم زده بود گفت خوبم پسرم میگذره دیگه چه خوب و چه بد میگذره البته که همینطوره ولی انگار یکیمون خوب نیست هوم به یونس نگاه کردم و گفتم یونس ناراحتی ناراحت نباش ایاز خان رو که میشناسی بعضی وقتها عجیب میشه یونس نه من ناراحت نیستم چیزی نشده که همینه راستش مژگان جان یونس میگفت خوشمزه تر از چای های مژگان چایی نخوردم یونس چپ چپ نگاهم کرد مژگان با خوشحالی گفت جدی میگی اره به جون یونس نفس عمیقی کشیدم و گفتم میشه دعا کنید زودتر شب بشه لطفا دعا کنید چقدم زود شب شد ماشین رو تو حیاط خونه عبدل پارک کردم و پیاده شدم نگاهی به اطراف انداختم کسی نبود جز دو محافظی که جلوی در ورودی حیاط وایساده بودند در زدم و یه کم بعد بتول در رو باز کرد بلافاصله بهم چسپید و لبهاشو به دست لبهام سپرد اروم و با ولع لبهامو میخورد و گهگاهی هم زبونمو میک میزد لبش طعم مشروب میداد احتمالا مشروب خورده بود همچنین بوی مشروب دهنش رو هم میتونستم بشنوم کارش به بیست ثانیه نکشیده بود که اروم هلش دادم عقب و گفتم مگه دیوونه شدی چیکار میکنی تو نترس داداشم باهام کاری نداره تو دلم گفتم اون داداش بیغیرتت که اره ولی جلوی سعیده خانوم نمیتونم سرمو بالا بگیرم خواستم داخل بشم که سد راهم شد و با گرفتن کیرم از روی شلوار گفت من اینو میخوام کی بهم میدیش تعجبم از این بود که چقد زود باهام گرم گرفت کلمه هرزه به دردش نمیخورد باید یه کلمه منحصر به فرد خودش براش انتخاب میکردم مچ دستش رو گرفتم و دستشو دور کردم و بعد گفتم به وقتش الان وقتش نی با لحن خماری گفت امشب بیا اهورا بعد از اینکه حرفاتونو با داداشم زدید بیا جرم بده داشت حالم ازش به هم میخورد اما با یه باشه کنارش زدم و رفتم تو فقط عبدل بود نه مادرش و نه سوگل حضور نداشتن عبدل روی یکی از مبل ها نشسته بود و با لپ تاپ توی بغلش در حال خوردن میوه بود متوجه من که شد لپ تاپ رو کنارش روی مبل گذاشت و با لبخند بلند شد دستشو دراز کرد و خوش امد گفت دلم میخواست دستشو بشکنم اما سعی کردم اروم باشم برای همین با لبخندی مصنوعی بهش دست دادم و تشکر کردم و بعد با هم نشستیم بتول هم کنار عبدل نشست عبدل نفس عمیقی کشید و گفت خب مستقیم میرم سر اصل مطلب همونطور که گفتم قراره از زنم محافظت کنی ماهانه تومن بهت میدم کل روز اینجایی شب ها هم اینجا میمونی البته توی روز میتونی گاهی وقتا یه سر بری بیرون اما زیاد نباید طول بکشه یه اتاق گوشه حیاط هست شاید دیده باشیش اونجا جای توعه اونجا میمونی ماشین متعلق به زنم رو باید همیشه تمیز نگه داری سیگار و این اشغال ها رو هم حق نداری توی ماشین بکشی خلاصه بگم که نباید سوگل خانوم رو اذیت کنی مثل خانوما باهاش رفتار میکنی اگه یه زمانی رو با هم تو یه خونه گذروندید دلیل نمیشه که با هم خودمونی باشید پس فقط حواست به کارت باشه یه مو هم از سرش کم بشه من با تو کار دارم پس مثل چشمات ازش محافظت کن اگرم با این شرایط مخالفی تا دنبال کس دیگه ای بگردم تو دلم گفتم چقدم تو به فکر سوگلی یه جوری حرف میزد انگار بدهکارش بودم اما به خاطر سوگل یا شایدم ایاز خان یا هر دو سعی میکردم اروم باشم با لحن معمولی گفتم قبوله عبدل با یه لبخند گفت خوبه پس از فردا بیا سر کارت الانم میتونی بری لپ تاپش رو بست و بلند شد و رو به بتول گفت بریم بخوابیم بتول از نگاهاشون فهمیدم که باز یه خبرایی هست بتول هم بلند شد و با برداشتن پالتوش که روی مبل دیگه ای افتاده بود گفت تو برو بالا داداش من میرم اتاق اقا اهورا رو نشونش بدم بعد هم میام عبدل با یه پس زود بیا به سمت پله هایی که به بالا راه داشت راه افتاد بتول با لبخند معنا داری بهم گفت بریم امانتیمو ازت بگیرم خوشتیپ با کمال میل قبول کردم میتونستم با ارضا کردنش میلش به سکس با عبدل رو کم کنم و نهایتا برنامه شون رو به هم بریزم از خونه خارج شدیم و به سمت اتاق نسبتا کوچیکی که گوشه حیاط بود راه افتادیم با گذشتن از چمن کف حیاط که راه رفتن رو یه کم سخت کرده بود به اتاق رسیدیم با وارد شدن به اتاق انگار از یه یخچال سرد به یه فر گرم منتقل شدیم بتول چهره ش از سرما به قرمزی میزد بهم چسپید و مجدد لب هاشو به لب هام سپرد باهاش همکاری کردم و همزمان دو دستم رو روی لپ های باسنش گذاشتم و تو دستم گرفتمشون اونم گردنم رو از دو طرف بین دستهاش گرفته بود و نفس های داغش رو روی صورت یخ زدم سُر میداد صدای مالچ و مولچ واضح شنیده میشد زبون داغ و لطیفش روبه زبونم میزد و با هر بار فشار دادن باسنش اهی میکشید اهی که تا ته حلقومم رو گرم میکرد با یه اشاره چرخاندمش طوری که پشت بهم تو بغلم جا گرفت با اینکار خنده های نازش رو شروع کرد و گفت وای ارومتر به خدا میترسم بهت بدم تو گوشش زمزمه کردم کجاشو دیدی هنوز و بعد با گرفتن سینه هاش تو دستم و گرفتن لاله گوشش بین لبهام شروع کردم به چیدن مقدمات حشری کردنش اروم و اروم سینه هاشو میمالیدم و لاله گوشش رو میمکیدم با صدای خش داری امممم های کشیده زمزمه میکرد یکی از دستهامو بردم پایین و کسش رو تو دستم گرفتم که باعث شد اخی بکشه با مالیدن کسش از روی ساپورت نرمش اینبار گردنش رو هدف گرفتم پوست ظریف گردنش رو میبوسدم و لحظه لحظه باعث خیس شدن بین پاهاش میشدم رطوبت خاصی رو بین پاهاش حس میکردم کف دستم رو از زیر خط کسش تا روی قسمت بالایی کسش میکشیدم و مجدد میبردم پایین و همینطور دستم رو عقب جلو میکردم تا جایی که صدای بتول در اومد مثل لحظات هم اغوشی ناله میکرد سینش تو دستم کسش تو دست دیگم گردنش بین لبام به همین روند گذشت تا جایی که بین پاهاش خیس خیس شد تو همون حالتمون به طرف جلو حرکت کردم که اونم همزمان با من شروع کرد به راه رفتن به تخت اتاق رسیدیم تختی ساده که طول بلند و عرض کمی داشت روی لبه تخت به حالت سگی افتاد دست کردم لای کمر شلوارش و ساپورتش رو پایین کشیدم یه زرد الو بین باغ تمناش نمایان شد کس صاف و کوچیکش که نه تنها مو که حتی اثراتی از گرد و غبار هم روش دیده نمیشد در حال تحریک کردنم بود بالا تنه م رو لخت کردم اما شلوارم رو نکندم فقط تا زانوهام پایین بردم کیرم که پیش آبم روی کلش نمایان بود رو به سوراخش مالیدم و اونم با اخ های کشیده جوابم رو داد جسمش شبیه یکی از آلات موسیقی بود مثلا تار از کله ش تا کمرش راست و یه نواخت و بعد گردیه باسنش شروع میشد مثل یه آلت موسیقی که نواختنش کار انگشت بزرگم بود کیرمو داخل کردم که بلافاصله با یه اه غلیظ پاهاشو از هم بازتر کرد و قمبلتر از قبل از سر تا شکمش رو روی تخت خوابوند شروع کردم به عقب جلو و پهلوهاشو تو مشتم گرفتم تحریکم میکرد تند تند تحریکم میکرد داغ بودم یعنی داغ کرده بودم ناخواسته محکم و محکم و محکم ضربه زدم میخواستم به التماس بیوفته مثل سوگل محکم روی باسنش کوبیدم صدای برخورد دستم با گوشت نرم باسنش دلم رو آتیش زد اما به اندازه ای آتیش نگرفتم که صدای سوگل آتیشم زده بود یکی از پهلوهاشو تو دستم فشار دادم و همینطور با دست دیگم روی باسنش میزدم آه هاش به آی ها تبدیل شد کیرم رو تا ته داخل میکردم و در میاوردم تند تند و کند کند میشد لذت بردن بتول آخی کشید و گفت یواش پوزخندی زدم دندونامو محکم روی هم فشار دادم و محکمتر از قبل پهلوش رو بین دستم فشار دادم باسنش قرمز شده بود جای انگشتام روش واضح دیده میشد خم شدم روش سینه هاشو تو دستم گرفتم و همچنان محکم ضربه میزدم سینه های نرم و کوچیک و کالش تاوان کارهای دیشبش رو پس میداد که اینطوری محکم فشرده میشدن دیگه از اخ هم خبری نبود فقط با درد میگفت یواش یواش یواش یواش دردش از طریق کیرم وارد جسمم شد و عبور کرد از محتوای بالا تنه م عبور کرد و به گلوم چنگ زد اسم مستعارش بغض بود حقش بدتر از اینا بود اما همیشه مقابل درد کشیدن یه زن کم میاوردم از خودم بی حد متنفر میشدم وقتی میدیدم یه زن توسطم اذیت میشه یا درد میکشه یا هر چی اما کسی که باعث درد کشیدن عشقم شده بود نباید بیشتر از همون بی حد ازش متنفر میشدم کیرمو در اوردم گفتم که برگرده برگشت و رو زانوهاش وایساد کیرمو نزدیک لباش کردم و اونم انگار منتظر همین بود و از خدا خواسته شروع کرد به خوردن سر کیرم رو داخل دهنش برد و مکید به چشمام نگاه کرد محو دم و باز دم مردمک چشماش شدم عجیب بود یه معصومیتی ته چهرش بود یه نمیدونم کیرمو از دهنش خارج کرد و با خنده ای ناز و با حالتی گیج و منگ گفت تو خیلی خشنی داداشم اینطور نیس اون از بچگی باهام ملایم سکس میکرد و بازم با همون حالت خنده ای کرد که منو تا حد هقهق پیش برد عبدل چقد من ازش متنفرتر شدم میدونستم میدونستم که این دختر خودش خودش رو به بیراهه نکشیده اشکم دووم نیاورد از رو لپم سر خورد باید میرفتم میرفتم و حرصم رو سرش خالی میکردم کیرم رو از دهن بتول دراوردم و شلوارمو بالا کشیدم با تعجب گفت چی شد من بیرون کار دارم تو همینجا باش کارم رو که انجام دادم برمیگردم با بیحالی روی تخت دراز کشید و با چشمای بسته گفت پس زود بیا من امشب مستم میخوام تا صبح با هم حال کنیم چقد از رفتارم باهاش پشیمون شدم دستی روی موهاش کشیدم و بوسیدمش در واقع با این کار با زبون بی زبونی ازش معذرت خواهی کردم خوابید خم شدم و شال مشکیش که روی زمین افتاده بود رو برداشتم که صدای گوشی بتول توجهم رو جلب کرد گوشیشو از جیب پالتوش در اوردم و پیامش رو باز کردم من دارم با دیلدو اینو میگام تو کی میای بجمب دیگه زیر لب گفتم الان من میام گوشی رو گذاشتم سر جای قبلیش و از اتاق خارج شدم با دو رفتم سمت ماشینم و سوار شدم با چند بوق به محافظ های دم در مثلا ازشون خدافظی کردم و از خونه عبدل کامل خارج شدم اما کارم باهاش کامل تموم نشده بود یه گوشه پارک کردم و شال بتول رو دور صورتم پیچیدم برای محکم کاری و شناخته نشدن کتم رو هم در اوردم و بعد پیاده شدم از دیوار حیاط خونه عبدل بالا کشیدم و وارد حیاط شدم نگاهی به محافظ ها انداختم دور همون سطل فلزی ای که آتیشی رو توش روشن کرده بودند وایساده بودن موقعی که با بتول از خونه خارج شدیم بتول در سالن رو روی هم گذاشته بود و کامل نبسته بودتش برای همین راحت وارد پذیرایی شدم مستقیم از پله ها بالا رفتم و دنبال اتاق عبدل و سوگل گشتم صدای التماس های سوگل بازم منو دیوونه کرد فقط میخواستم دستم به عبدل برسه دو تا در جفت هم بودن یکی رو باز کردم اما کسی نبود سریع در رو بستم و اون یکی در رو باز کردم اما کاش باز نمیکردم اما نه چه خوب باز کردم تا به داد سوگل برسم عبدل با یه دیلدو در حال اذیت کردنش بود متوجه من که شد سریع از رو تخت پایین اومد و با ترس دیلدو رو مثل سلاحی جنگی توی دستش تنظیم کرد اروم اروم جلو رفتم با هر بار جلو رفتنم اون عقب عقب میرفت و پشت سر هم میپرسید کی هستم و چی میخوام صدامو بم کردم و گفتم رییس سلام رسوند و بعد خودم رو به یک قدمیش رسوندم که بلافاصله با دیلدو ضربه ای انداخت اما مچ دستش رو گرفتم و بعد پشت سر هم و محکم دو کله وسط پیشونیش کوبیدم ولی مچ دستش رو ول نکردم همچنان تو دستم بود کشیده ای رو هم روانه صورتش کردم که سوگل اینبار با دهن بسته جیغ ضعیفی کشید رو بهش شدم بی اعتنا به جسم لخت و مقدسش فقط به چشمای خوشکلش نگاه کردم با گرفتن انگشت تهدید جلوی دهنم هیسی کشیدم که از ترس از جنب و جوش کردن وایساد دست عبدل همچنان تو دستم بود از درد مینالید و با دست دیگش پیشونیشو گرفته بود هلش دادم سمت دیوار و بعد شروع کردم به آزار دادن شکمش دو دستی تند محکم و پشت سر هم شکمش رو میزدم و اونم فقط آخ میکشید مشت محکمی رو هم توی صورتش کوبیدم که دیگه نتونست دووم بیاره و نقش زمین شد اما بیخیالش نشدم یقه شو گرفتم و تقریبا نیم خیزش کردم با مشت صورتش رو نوازش کردم چپ و راست نوازش های تند و محکم محکم و محکم و محکم و محکم و تا اینکه بیهوش شد خون از دماغ و دهنش سرازیر بود و روی زمین چکیده میشد شال که روی دهنم رو هم پوشونده بود مانع تف کردنم شده بود وگرنه محکم روی صورتش تف میکردم به سوگل نگاه کردم روشو از ما برگردونده بود سریع رفتم سمت تخت و بعد دستهاشو که به تاج تخت بسته شده بود رو باز کردم چسپ روی دهنش رو باز کردم و بلافاصله مثل قبل هیسی کشیدم با ترس به چشمام نگاه میکرد چهره به هم ریختش چقد جذاب بود با وجود به هم ریختگیش بازم تک بود جسم سفیدش همش وسوسم میکرد که نگاهش کنم خیلی جلوی خودم رو گرفتم که به جونش نیوفتم و با اینکه سخت بود اما ازش گذشتم از تخت پایین رفتم و لحاف رو تا روی سینه هاش بالا بردم انگار که خشک شده بود و فقط چشماش تکون میخورد دل کندن ازش سخت بود اما ازش دل کندم و از اتاق و سالن و حیاط خارج شدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه ایاز خان ساعت نزدیک های دوازده بود توی آلاچیق پشت حیاط روی مبل نشسته بودم برای مهار کردن سرما پتویی رو روی کولم انداخته بودم یه میز شیشه ای و تقریبا کوچیک جلوم بود یه پام رو روی لبه ش گذاشته بودم و دست به سینه به بازی برگهای خشک شده با موسیقی ای به اسم خش خش نگاه میکردم مسببش باد بود باد صدای خش خش برگهای خشک شده رو به جون گوشهام انداخته بود برگ هایی که یادگار درختهای نیمه لخت بودن درختهای پاییزی که به صورت دو خط موازی از دو طرف حیاط شروع میشدن تا جایی که به اتاق شمسی خانوم و مژگان ختم میشدن اتاقشون ته حیاط بود جسم ساج ماهواره روی سقف به مُردگی میزد زیر نور کم جون ماه سیم اتصال رو دنبال کردم که از بالا به واسطه پنجره دست راست اتاق وارد محیط اتاق شده بود نور لامپ توی چهار چوب پنجره معلوم بود و همچنین سایه مژگانی که در حال تعویض لباس برای خوابیدن بود نگاهمو ازش گرفتم و مشغول کوک کردن گیتار شدم بعضی وقتها ادم عاشق ارزو میکنه که کاش عاشق نمیشد نمونش من هر شب به جای نوازش موهای عشقم باید موهای گیتار رو نوازش میکردم به جای لب گرفتن از عشقم باید از سیگار لب میگرفتم به جای شیرین شدن با بزاق دهن عشقم باید با بزاق بطری مشروب تلخ میشدم لعنت به عشق و عاشقی که انقد نابود کنندست فقط یکبار اگه یک بار شانست بگیره دیگه تمومه اما اگه بد شانسی بیاری اونوقت تا اخر عمر تمومه اما عجیب بود که بعد از بد شانسی من داشتم خوش شانسی میاوردم در واقع هم میتونستم حواسم به سوگل باشه و هم اینکه بفهمم عبدل از ایاز خان چه کینه ای داره تا کم کم حلش کنم مشروب تاثیرش رو گذاشته بود اما مست نبودم در واقع مشروب غمگینترم کرده بود ادم مگه همیشه واسه عید هفت سین میچینه بعضی وقتا هفت سین غمگین هم چیده میشه مثل سیگار سیم گیتار سوزش مشروب سوز باد سیاهی شب ستاره ها و سوگل اما یکی از سین ها فقط یادش رو داشتم همونم کافی بود از درون داغ بودم از بیرون سرد همین سرد و گرم منو به جنون رسونده بود کوک شد گیتار کوک شد صداش مثل صدای یه دلبر ناز انگشت کوچیکم رو از پایین سیم ها رو به بالا کشیدم و بعد با انگشت میانی و اشاره شروع کردم به نواختن اگه هفت تا آسمون زیر پای من باشه باغ زیبای بهشت اگه جای من باشه اگه هر چه حوریه همه دور من باشن یا که خوشکلا باهام همه هم سخن باشن به خدا بی تو دلم پر از غمه همه ی دنیا برام جهنمه اگه راه پیدا کنم به کهکشون اگه شهرتم بشه ورد زبون بپرستنم همه مثال بت سوی من سجده کنن پیر و جوون به خدا بی تو دلم پر از غمه همه ی دنیا برام جهنمه به خدا بی اهورا دلم پر از غمه همه ی دنیا برام پر از غمه نگاه کردم ایاز خان با لباس خواب های سفیدی که به تن داشت تو تاریکی میدرخشید با خنده اومد نشست کنارم و بعد از برداشتن یه تکه میوه گفت ببین چیکار کرده کره خر میگم نمیشه همچین شبایی منم صدا بزنی یعنی افتخار نمیدید اقای اهورا عارت میاد ما پیشت بشینیم خوب شد لیوان اوردم با لبخند جواب دادم این چه حرفیه ایاز خان فکر کردم خوابی با صدای مالچ و مولچ دهنش جواب داد نه خواب نبودم بطری مشروب رو برداشت و دو پیک پر کرد لیوان رو دستم داد و گفت تو یه غمی داری چته عاشق شدی تو دلم گفتم چجورم ولی بودم و هستم و خواهم بود به چشمام نگاه کرد باد موهای پرپشتش رو لحظه لحظه به هم میریخت با چشمای ریز نگاهم میکرد و با لبهای بسته روی سطح دندونهای بالاییش زبون میکشید طوری که برامدگی زبونش پشت لبش برای لحظاتی چهرشو بامزه کرد راستشو بخوای منم انگار یه چیزیم شده اهورا با قورت دادن اب دهنش و بالا دادن ابروهاش گفت نمیدونم که چم شد لیوان ها رو به هم زدیم و سر کشیدیم با ورود مشروب وجودم مثل یه رودخونه خشک که بهش اب رسیده باشه جون تازه میگرفت پامو از لبه میز پایین اوردم لیوان رو روی میز گذاشتم و بعد هم گیتار رو به کنار مبل تکیه دادم دستی کشیدم تو موهام و بعد از نفس عمیقی که کشیدم گفتم تو هم عاشق شدی ایاز خان با بالا پایین کردن سرش اروم گفت فکر کنم فکر کردن نداره که عشق شک توش نیست اگه با دیدنش ناخواسته رو لبات خنده میشینه اگه با موسیقیه صداش روحت به رقص در میاد اگه موقع غرق شدن تو چشماش دلت بال بال میزنه و اگه و اگه و اگه عاشق شدی شک نکن به سمت رو به رو به نقطه ای خیره بود که با اخم ریزی نگاهم کرد و گفت تو چقد خوب حرف میزنی لامصب به ابر فرض همیناست باور کن همینطورم هر چند من دیگه پیر شدم دلم کجا بوده که بخواد بال بالم بزنه ولی خب با لبخند گفتم عشق و عاشقی پیر و جوون نداره رفیق حالا کیه این بانوی خوشبخت پشت سر هم گفت اوه اوه اوه الان من چجوری اسمشو بیارم الاغ نمیشه بابا جون من اسمشو نپرس ایاز خان یه جوری ناز میکنی انگار پسر بچه های پونزه شونزه ساله ای حرف بزن خب یه کم دس دس کرد و با تته پته گفت ب ب بگم به کسی نمیگی اهورا بچه شدی خداوکیلی نه حرفی نمیزنم س س سعیده خانوم مادر این عبدل یه کم بهش خیره موندم همش با تکان دادن سرش میگفت هوم خندیدم و بین خنده هام گفتم ماشالا چه تیکه ای هم در نظر گرفتی پاکت سیگارمو از رو میز برداشت بعد از بیرون کشیدن یکی فندک رو زیرش گرفت و با بیرون دادن دود سفید سیگار که زیر نور ماه به رنگ آبی کمرنگ میزد گفت نخند خب کره خر دست خودم که نیست منم ارواح جدم بعد از این همه سال بازم دارم یه چیزایی حس میکنم نزن تو ذوقم دیگه خنده هامو متوقف کردم و گفتم خیلی خوشحالم ایاز خان خیلی برات خوشحال شدم و امیدوارم هر چه زودتر به هم برسید خودش خبر داره نه هنوز جرات نکردم بهش بگم اشکال نداره منم از فردا که میرم خونشون یه جورایی از علاقت بهش میگم در واقع یه حرفای دو پهلویی به گوشش میرسونم کام محکمی از سیگار گرفت و بعد ول کردن دود تو دست نسیم سرد گفت راستی این قضیه بادیگارد بادیگارد از کجا در اومد واقعا قصد داری بری اره دیگه چیکار کنم مجبورم چرا مجبوری مگه اینجا بهت بد میگذره نه ولی باید یه کار داشته باشم یا نه مگه مسابقه نمیدی و پول در میاری آها دیروز حرفشو زدیم ببین اهورا من نمیدونم کی این کشتن کشتن رو تو سرت انداخته ولی بدون که کار خوبی نمیکنی اخه گیریم که کشتیشون که چی بشه مگه قاتلی مگه جانی ای بیا از خر شیطون بیا پایین بیا مثل قبل بازم با هم کار کنیم قبوله اگه من قبول کنم بازم تا یه مدت از پول خبری نی ایاز خان اونو که قبلا راجع بهش حرف زدیم اصلا از پول خبری نیست به خاطر اون کره خر بازی ای که در اوردی پس من مجبورم یه مدت پیش دامادت باشم دیگه چرا خب نمیشه که تا پس اندازم ته میکشه ازش استفاده کنم باید یه کار هم داشته باشم به ظاهر اینطور بود اما در اصل دنبال محافظت از سوگل و فهمیدن حقایق بودم ته مانده سیگار رو تو جا سیگاری خاموش کرد و گفت درسته ولی باید همزمان مبارز منم باشی پس اونجا هم تمریناتتو داشته باش هر لحظه ممکنه یه مسابقه واست ترتیب بدم اماده باش چشمی گفتم و بلند شدم نفس عمیقی کشیدم و بهش شب بخیر گفتم و بعد به سمت در راه افتادم که از پشت گفت اهورا پس واسه اون قضیه دو پهلو و عشق و عاشقی هم هوامو داشته باش مجدد چشمی گفتم و راه افتادم به اتاقم که رسیدم پتوی رو کولم رو اروم پرت کردم یه گوشه و روی تخت دراز کشیدم چشمام داشت میرفت واسه بسته شدن که گوشیم به صدا در اومد شماره مال یه تلفن عمومی بود جواب دادم بله صدایی بم جواب داد هفته ای تومن ازت میخوام اگه میخوای قضیه باشگاه زیر بنگاه ایاز و مسابقه های غیر قانونیت رو واسه پلیس افشا نکنم این پول رو هفته به هفته بیار ادرسی که بهت میگم در غیر این صورت اماده اب خنک خوردن باش بازم بهت زنگ میزنم و بعد قط شد کی بود باز چه ماجرایی در راه بود باز 8 3 9 88 9 84 3 9 88 9 8 7 8 8 7 9 86 8 ادامه

Date: July 28, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *